نقـد ادعای نمايندگی خدا در سياست
نظریهای که فرمانروایان را برگزیده، نماینده یا جانشین خدا معرفی میکند، پیشینه تاریخی بلندی دارد. مشهور است که فرعون خود را خداوندگار مردم جا می زد؛ خدایی پنداشتن شخصیت و اساس حکومت امپراتوران روم و پادشاهان ساسانی در رسوخ این اندیشه در جامعه مسلمانان مؤثر افتاد؛در فرانسه و انگلستان چند صد سال پیش پادشاهان را نماینده خدا و منبع کرامت و فیض و شفا می پنداشتند.همه آن دعاوی درباره یکایک آن فرمانفرمایان که در ایام خود جبروتی داشته اند امروز ناپذیرفتنی، بلکه مسخره، مینماید: «نه تنها شد ایوان و قصرش به باد/ که کس دخمه نیزش ندارد به یاد».
انسان در مقام سخن گفتن از خدا با اين مشكل مواجه است كه «چه نسبت خاك را با ربّ ارباب». چگونه ميتوان در مقام يك موجود مقيّد كه هم دادهها و دريافتهاي زبانياش در اندازة همان قد و قامت محدود و مقيد وجود امكاني است، از مطلق سخن گفت و به او اسم و رسمي داد و او را به نعتي و وصفي متصف ساخت؟ از سوي ديگر خوشبختانه خداوند در كتب و وحيهاي آسمانياش درباره خود با ما سخن گفته است.
ظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی که دیواری آهنین از سانسور برای اختفای سرکوب خونین به دور خود کشیده بود، سالها بود با کشتن آزادیهای مردم، مرده بود، اما تشکیلات سراسری حزب کمونیسم وسازمان مخوف "کا گ ب" آنرا سرپا نگه میداشت. سرانجام این عصای موریانه خورده با نسیمی از نظریات گورباچف، و سقوط مجسمههای لنین و استالین از میادین شهرهای شوروی سابق به دست مردم، سقوط کرد.محمّد رضا شاه نیزهمان وقتی که دست به کشتار مردم در میدان شهداء و دیگرشهرهای ایران زد، مشروعیت خود را میان تودههای عادی مردم از دست داد و با این کار خودکشی کرد، هرچند نشانههای مرگش یکی دو سال بعد آشکار گردید.