چهل شب با مولانا (شب ششم)
جز او به هیچ احدی روی نیاز و تمنا ندارم که سلسلهپرست نِیَم و درویشی را ولیپرستی میدانم! در قاب عکس یکی از اقطاب که به زهر مسمومش کرده بودند بیابانی دیدم و در آن بیابان، راهی بس طولانی. به آن راه شدم و خود را با قافلهای یافتم. میرفتیم تا جماعتی را دیدیم. از نامِ ولی و اذن او برای طولانی کردنِ صفِ نانِ احترام مریدان به خویش بهره میگیرند و درویشان را به چنان ظلالتی میاندازند که آدمی میترسد از آن که دست درویشان بر قدرت اگر فایق آید، مبادا که خون خلق را در شیشه کنند و آن کنند که صوفیهی لاقیدِ آدابپرست صفویه با خلق خدا کردند.