رمضان؛ روزه؛ قدر و قرآن در اشعار حافظ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند// بیخود از شعشعهی پرتو ذاتم کردند /باده از جام تجلی صفاتم دادند// چه مُبارک سحری بود و چه فرخنده شبی /آن شب قدر که این تازه براتم دادند// بعد از این روی من و آینهی وصف جمال/ که در آنجا خبر از جلوهی ذاتم دادند// من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند