سخن مشهوری از امام حسین (ع) به خاندان ابوسفیان که به طور متواتر نقل شده از این قرار است: «ان لم تکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم»: «اگر دین ندارید و از روز قیامت و عاقبت نمیهراسید، در دنیای خویش آزاده باشید» چنان که میدانیم، ترجمهای غلط از این روایت میان ما جاری است: «اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید.»: اما در متن عربی، کلمه «لااقل» به کار نرفته است. این آزادگی اولا و بالذات یک مفهوم اخلاقی است و از یک وارستگی اخلاقی و حریتی سخن میگوید که مدنظر ایشان بود. یکی از انگیزههای اخلاقی امام حسین (ع) برای قیام که به کار تحلیل امروزین ما میآید، عبارت است از سبکباری و پاکبازی و انفاق از عزیزترین سرمایهآی که فرد دارد: جان و آبروی خود. این یکی از درسهای مهمی است که میتوان از این واقعه اخذ کرد: غایت قصوای ایثار اخلاقی که از مهمترین فضایل انسانی است، عبارت است از انفاق جان و آبرو.
یکی از آیات دلانگیز قرآن از این قراراست: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»: به حقیقت نیکی نمیرسید مگر از آنچه دوست دارید انفاق کنید. اگر این سخن را به سمع قبول بشنویم، قطعا تصدیق خواهیم کرد که گذشتن از جان و امنیت و آبرو، سختترین و گرانبهاترین سرمایههای انسانی است و میتواند مصداق رسیدن به حقیقت بر و نیکی باشد. چنانکه حافظ میگفت برای سعادت بردن، باید ارادتی نمود و از چیزی گذشت:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
آن شاعر عرب هم میگفت:
بقدر کد تکتب المعالی
من طلب العلی سحر الیالی
کسی که قصد رسیدن به مراتب عالیه را دارد، باید شب زندهداری کند. البته «مما تحبون» افراد با یکدیگر متفاوت است. ممکن است من دلمشغول مال و ثروت باشم، دیگری اسیر شهرت و وسوسه مقام دیگری را فریفته سازد و گذشتن از آن برایش سخت باشد: چرا که پیشینه تربیتی و معرفتی و روانی افراد با یکدیگر متفاوت است، اما جان و آبرو در صدر اموری است که انسان به راحتی نمی تواند از آن بگذرد.
در میان تحلیلهای عمدهای که از واقعه عاشورا صورت گرفته، به نظر میآید روایت مرحوم صالحی نجف آبادی شواهد تاریخی بیشتری دارد. در این روایت تاریخی بر سخن مهمی که حسین بن علی (ع) خطاب به حر گفت، تاکید شده است: «من بیعت نمیکنم، چرا که دامانهای پاکی که مرا تربیت کرده مانع از این میشود که زیر بار بیعت با یزید بروم که مظهر فسق و فجور است.» زمانی که معاویه خلیفه مسلمین بود: تحفظ میکرد و به رعایت ظواهر شریعت همت میگماشت، اما یزید اینگونه نبود و ظواهر حداقلی زیستن مسلمانی را رعایت نمیکرد: اینگونه بود که حسین (ع) برای امر به معروف و نهی از منکر کردن از جانش گذشت. به خاطر داشته باشیم که حرکت امام حسین (ع) مطابق با آنچه در آن زمان به مردم القا میشد، خروج بر خلیفه بود و حاکمان و متولیان میکوشیدند وی را در اذهان مردم خراب کنند و مخالف اسلام و حکومت معرفی کنند.
مطابق با این تحلیل و استفادهای که از آن آیه قرآن کردم، میتوان بُعد فراکلامی قیام حسین بن علی (ع) را فهمید. لازم نیست کسی شیعه باشد تا چنین تلقی و قضاوتی از این واقعه داشته باشد. حتی لازم نیست کسی لزوما مسلمان باشد تا پاکبازی و سبکباری و سبکبالی امام حسین (ع) و یارانش در واقعه عاشورا را ببیند. به همین سبب است که عارف سنی مذهبی چون مولانا جلال الدین وقتی که چندین قرن پس از قیام عاشورا درمیرسد و با این پدیده تاریخی مواجه میشود، غزلی را خطاب به امام حسین (ع) و یارانش میسراید. مولانا به لحاظ کلامی هم مذهب امام حسین (ع) نبود، اما مفتون پاکبازی و عمق حرکت اخلاقی حسین و یارانش شده بود و بدون ذرهای تکلف آنان را مدح میگفت. غزل «کجاییدای شهیدان خدایی» از غزلیات دل انگیز دیوان شمس است و متضمن نکات نغزی است. مولانا در این غزل خطاب به شهدای کربلا از منظر اخلاقی و عرفانی (نه کلامی) نظر میکند و داوری خویش را پیش چشم دیگران قرار میدهد. نخستین وصفی که او خطاب به شهدای کربلابر زبان میآورد، «سبک روحان عاشق» است:
کجاییدای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
مطابق با آموزههای دینی، ما غیر از جسم، واجد روح هستیم. سبکباری و سبکبالی وقتی درمیرسد که شخص اصناف کژیها و پلشتیها و قید و بندهایی که به دست و پای او بسته شده را رها کند. مرغان هوایی یک وصف رشک برانگیز دارند، اینکه راحت پر میگشایند: گویی تعلق خاطری به جهان پیرامون ندارند و بیمحابا به هر سو به پرواز درمیآیند. در زبان فارسی، ما برای کلمه airport معادل «فرودگاه» را گذاشتهایم اما عربها معادل زیباتری را برگزیدهاند و آن «مطار» به معنای محل طیران و پرواز است. پرواز همیشه برای انسان دلانگیز است و البته که این پروازها اعم از پروازهای جسمانی و روحانی است. آدمیان به خاطر محدودیتهای فیزیولوژیک قادر به پرواز کردن نیستند: اما کسی که از اصناف تعلقات خویش میگذرد و ایثار پیشه میکند، به تعبیر مولانا پرندهتر ز مرغان هوایی است: چراکه چیزی او را تخته بند زمین نکرده است.
در نظام عرفانی ما یکی از توصیههایی که معمولا مرشد و پیر به فردی که تحت تعلیم اوست، میکند، گذشتن از تعلقات است: این کار البته سخت و ثقیل مینماید. مولانا هنگامی که به سرگذشت شهدای کربلانگاه میکند، گویی به یاد قصه خود و شمس تبریزی میافتد. از توصیههای شمس به مولانا هم این بود که برای کسب هاضمه فراخ روحی و سبکبار و سبکبال شدن و پای نهادن در وادی بیکران باید از تعلقات خویش بگذرد. شمس بر این باور بود که یکی از تعلقات مولانا، کسوت شیخی و مرادی اوست که شمس آن را عقبه راه حق میدانست و به مولانا قویا توصیه میکرد که بر آن فائق بیاید و از آن درگذرد. غزلی که ناظر به گفتوگوی نمادین شمس و مولانا در «دیوان شمس» است، بر ترک تعلقات، انگشت تاکید نهاده است.
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم / گفت که تو شمع شدی، قبله این جمع شدی / شمع نیم، جمع نیم، دود پراکنده شدم / گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم / در طلب بال و پرش، بیپر و سر کنده شدم
اگر به بال پرندگان هم وزنههایی چند آویزان شود، نمیتوانند بلند شوند و به پرواز در آیند و زمینگیر خواهند شد. در منابع تاریخی آمده است که چند صد طلبه به کلاس مولانا میآمدند و او هم تا سی و هشت سالگی و قبل از مواجهه با شمس، مفتی و مدرس بود. البته طریق سلوک را تحت نظر برهان محقق الدین ترمذی طی کرده بود، اما در کسوت معلم و مدرس، تدریس هم میکرد. یکی از توصیههای شمس به مولانا این بود که دیوان متنبی، شاعر عرب که مورد علاقه مولانا بود را هم نخواند و از آن درگذرد:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
باید خلاف آمد عادت عمل کرد: در مرتبه بالاتر، سالک باید ملامت دیگران را هم به جان بخرد: چرا که به جان خریدن ملامت دیگران از بین برنده حب نفس است. این سخن در نظام عرفانی ما قائلان زیادی داشته: چرا کهام الرذائل را حب نفس و خودشیفتگی میدانستند. تشخیص ایشان این بود که برای شکستن خود، باید ملامت دیگران را هم به جان خرید. به نظر میرسد سرشیفتگی مولانا به قیام امام حسین (ع) همین قصه ترک تعلقات بود که در قیام و سلوک آن بزرگوار به عیان میدید:
کجاییدای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجاییدای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
دنیا را زندان انگاشتن و تجربه کردن و در پی رهایی از آن بر آمدن، از مولفههای نظام عرفانی مولاناست و البته متناسب و متلائم با سلوک حسین بن علی (ع). در روایات دینی داریم که: «الدنیا سجن المومن»: دنیا زندان مومن است.
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا رهان
کسی که دنیا را زندان میبیند، آن را جدی نمیگیرد و فریفته آن نخواهد شد. در روایت دیگری آمده که دنیا دارالغرور است. امروزه لغت غرور در زبان فارسی به معنای selfishness و خودشیفتگی است. اما معنای تحت اللفظی آن عبارت است از فریب دادن. در داستان «پادشاه و کنیزک» در دفتر اول «مثنوی»، هم مولانا، واژه غرور را در معنای فریب به کار میبرد و توضیح میدهد که پادشاه، زرگر سمرقندی را غرور داد: یعنی فریب داد. دنیا آنچه را زوال پذیر است، زوال ناپذیر و آنچه را که زوال ناپذیر است، زوال پذیر جلوه میدهد. کسی که نگاه عارفانه به هستی دارد، مفتون و فریفته این ظواهر نمیشود و در زوال این عالم به دیده عنایت مینگرد. مولانا هم از این منظر در حادثه عاشورا نظر میکند:
کجاییدای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
پدیده رهایی وقتی رخ میدهد که شخص از آنچه نامطلوب میانگارد، کنده شود و به سمت امر مطلوب گام بردارد. اگر کسی دنیا را زندان فرض نکند، خارج شدن از آن برایش مطلوب و متضمن رها شدن نیست. مولانا جایی دیگر در «دیوان شمس» میگوید:
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
این تصویر از دنیا نزد عرفای ما قائلان بسیاری داشته است. البته در عرفان مسیحیت هم به این مقوله اشاره شده و هنگام سخن گفتن از دنیا، عرفای مسیحی در مقام تخفیف آن برآمدهاند. برای جلوگیری از سوءفهم سخنانم باید عرض کنم در سنت عرفان اسلامی، در مقام تخفیف دنیا برآمدن و زندان انگاشتن آن بدین معنا نیست که شخص به هیچ وجه زندگی این جهانی را جدی نگیرد و سهم آن و حق بدن را نپردازد: بلکه باید سهم بدن را به اندازه پرداخت و نیازهای اولیه را برآورده کرد تا شخص برای پرواز در فضاهای بیکران آماده شود:
نازنینی تو ولی در حد خویش الله الله پا منه ز اندازه بیش
مولانا و غزالی هر دو عالم بودند و علم هم در عداد متاعهای این دنیایی است: ایشان این میزان دنیا را جدی میگرفتند. این نکته از این نظر مهم مینماید، زیرا در عرفان مسیحیت در برخی از موارد به قدری افراط روی میداد که حتی توصیه به رها کردن تن میکردند و حتی ماهها به حمام نمیرفتند. ویل دورانت نوشته که برخی از مریدان هنگامی که به زیارت بزرگان تصوف مسیحی میرفتند، به خاطر بوی تعفن نمیتوانستند جلو بروند و دور میایستادند و ابراز ارادت میکردند. این عرفا بر این باور بودند که «الامر اسهل من ذلک»: دنیا را نباید جدی گرفت و بدان زیاد پرداخت، که البته مواجهه یی افراطی است.
کجاییدای در مخزن گشاده
کجاییدای نوای بینوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
کثیری از انسانها مفتون کف دریا میشوند: اما آنچه ماندگار و زوال ناپذیر است، خود آب است. این صور پرزرق و برق در دنیا بسان کف دریا هستند: مهم این است که شخص کف را کنار بزند و فریفته آن نشود و بتواند در آب نگاه کند: مهم این است که فرد بتواند در حین اینکه مناسبات و روابط روزمره خود را تنظیم میکند، کف صفت بودن حوادثی را که با آنها دست به گریبان است به رای العین ببیند و متوجه زوال و عدم مانایی خود در این عالم باشد که البته کاری است به غایت سخت. سر دلباختگی مولانا به قیام امام حسین (ع) هم از اینجا نشات میگرفت که امام و یارانش زوال عالم را به عیان دیده بودند و پاکبازی پیشه کرده بودند. این سخن حافظ که «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است»، قصه همیشه تاریخ بوده است. اما انسانهای بزرگ با گذشتهای عظیمی که کردهاند، جاودانگی و مانایی و نام نیک را برای خویش به ارمغان بردهاند: در حالی که عموم آدمیان تخته بندِ زمان و مکانند و درگیر کفهای دریا. بعد فرافقهی و فراکلامی قیام امام حسین (ع) عبارت است از پاکبازی و عبور کردن و همنورد افقهای دور شدن و ترک تعلقات و سبکباری:
«عبور باید کرد/ و هم نورد افقهای دور باید شد/ وگاه در رگ یک حرف خیمه باید زد/… صدای باد میآید، عبور باید کرد. و من مسافرم،ای بادهای همواره! / مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید» علاوه بر درس پاکبازی و پاکباختگی، میتوان درس دیگری نیز از قیام امام حسین (ع) گرفت. در یک جامعه دینی تصویری که عموم آدمیان از رابطه میان دین و اخلاق دارند، چنین است که اخلاق قویا به دین تکیه زده است. مثلا، اگر به عهد عتیق و عهد جدید نگاه کنید، متضمن دستورهای اخلاقی متعددی است: ده فرمان و خطبه عیسی (ع) که بر فراز کوه ایراد شده، متضمن نکات اخلاقی بلندی است. در آیین اسلام و کتاب قرآن نیز آموزههای اخلاقی مهم و بصیرت آموزی ذکر شده است. ترجمه غلطی هم که از آن سخن امام حسین نقل شده، ناظر به چنین تصویری است که کثیری از رابطه میان دین و اخلاق دارند: «اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید»: گویی آزادگی مرتبه یی پایینتر و مادون از دیانت است. اما، قصه اینگونه نیست: چرا که انسانهای متخلق به فضایل اخلاقی را میتوان بیرون از دایره دیانت نیز سراغ گرفت. روشن است که انسانهای متدین و متخلق عدیدهای داریم. اگر اخلاق مستظهر به پشتیبانی دین است و اگر تصویر عموم متدینان از انسان اخلاقی، فرد متدین است: ممکن است برخی گمان برند هر کس دیندار است، حتما انسان اخلاقیای هم خواهد بود: در صورتی که لزوما اینچنین نیست. چرا که انسانهایی یافت میشوند که خود را دیندار به حساب میآورند، اما در عمل مناسبات اخلاقی را پاس نمیدارند. در عین حال، کسانی را میتوان سراغ گرفت که هم دیندارند و هم اخلاقی زندگی میکنند.
در این میان، نکتهای که در یک جامعه دینی باید مد نظر مومنان و متدینان باشد، این است که وارستگی و زیستن اخلاقی در میان غیردینداران هم دیده میشود. این سخن امام حسین (ع) که اگر دین ندارید و از آخرت نمیترسید، آزاده باشید، متضمن همین معناست. با مد نظر قرار دادن چنین تصویری از رابطه میان اخلاق و دیانت، قدر و منزلت اخلاق را بهتر میتوان دریافت. آنگاه فهم این موضوع که فردی میتواند دیندار باشد، اما اخلاقی زندگی نکند، آسانتر مینماید. از سوی دیگر نیز میتوان این امر را که بیرون از دایره دیانت افرادی یافت میشوند که زیست اخلاقی پیشه کردهاند، تصدیق کرد و پذیرفت.
متدینان باید دایره اخلاقی زیستن را فراخ بگیرند تا دریابند که علاوه بر دینداران، انسانهای غیردینداری هم یافت میشوند که اخلاقی زندگی میکنند. نکته دیگر آنکه متدینان باید به مناسبات اخلاقی حساس باشند و بدانند و در نظر داشته باشند که میتوان و «باید» رفتار دینداران را در ترازوی اخلاق، توزین و نقد ارزیابی کرد. انسان دیندار نباید تصور کند که به صرف اجرای اعمال و مناسک دینی، وظیفهاش تمام شده است. نام هگل، فیلسوف آلمانی نیمه دوم قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم را شنیدهاید. او آیین یهودیت را نقد اخلاقی میکرد و معتقد بود تصویری که از خداوند در آیین یهودیت به دست داده شده، تصویر خدایی عبوس است و انسانی که این آیین را پرستش میکند، زیر قوانین خشک و عبوس این دیانت، له میشود و کرامت انسانی خود را از دست خواهد داد. اکنون در مقام داوری درباره سخن هگل نیستم، بلکه سخن بر سر استقلال اخلاق و توزین معتقدات و رفتار انسانها در ترازوی اخلاق است. کسی که اخلاق را جدی میگیرد و بر صدر مینشاند، حساسیتهای اخلاقی در او زنده میشود و میکوشد در باب خود و دیگران اینگونه قضاوت کند که به صرف محقق شدنِ برخی مناسک دینی کار را تمام شده فرض نکند.
باید این توان را کسب کرد که آموزههای اعتقادی خویش را هم در ترازوی اخلاق توزین کرد. البته این سخن جای بسط و بحثی بیش از این دارد و میتوان صورت بندیهای فلسفی تری هم از آن به دست داد که مجال دیگری میطلبد. از این جهت بدین امر اشاره کردم که مسلمانان عزیزی که در این مجلس حضور دارند، بدانند که آزادگی به همان میزان مهم است که دیانت. دیندارانی که با خوارداشت آموزههای اخلاقی در نهایت از خود بیگانه میشوند، به بیراهه میروند: حال آنکه تصور میکنند با انجام مناسک دینی وظیفه خود را انجام دادهاند: در حالی که شریعتِ بریده از اخلاق راه به جایی نمیبرد:
خواجه پندارد که طاعت میکند
بیخبر از معصیت جان میکند
معنای عمیق این سخن پیامبر گرامی اسلام (ص) که «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، همین است: لب و گوهر دینداری عبارت است از زیستن اخلاقی و پاسداشت اصول اخلاقی. دینداری بیعنایت به اخلاق: پوستهای است خالی از مغز که نه شوقی در دلی میافکند و نه نتایج نیکوی معنوی به بار میآورد.
به قلم: سروش دباغ