Search
Close this search box.

جنبه‏هاى شريعتى و طريقتى دستورات قرآن- بخش دوّم(حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوب علیشاه)

Imageهيچ آيه‏اى بلامصرف نيست و يا به‏اصطلاح امروزى تاريخ گذشته و منقضى شده نيست، همه آنها به‏جاى خود است. از ائمّه ما هم رسيده كه قرآن همين چيزى است كه بين اين دو جلد قرار دارد، يعنى از قرآن نه كم شده است و نه اضافه شده است. 

بسم‏اللَّه الرّحمن الرّحيم

آيات قرآن از اوّل بعثت، از اوّل انتشار دعوت اسلام، تا زمانى كه پيامبر جامعه اسلامى را تشكيل دادند و بعداً تا موقع رحلت ايشان، تدريجاً برحسب موقعيّتى نازل شده يعنى به‏اصطلاح شأن نزول خود را دارد، اخبار و احاديث هم همين‏طور است، يعنى برحسب اينكه چه شخصى سؤال كرده و به چه كسى جواب مى‏دهند و در چه زمان و در چه مكانى است، پيامبر بيان مطلب فرموده‏اند، نه اينكه اساساً اخبار و احاديث متفاوت باشند بلكه به‏اقتضاى زمان و مكان و سؤال‏كننده تفاوت دارند؛ بنابراين براى درك معناى دقيق هر آيه و حديث و استفاده از دستورالعملى كه در آن هست بايد اين مطالب را درنظر داشت. از اين حيث سوره‏هايى كه در مكّه قبل از هجرت نازل شده و به‏نام سوره‏هاى مكّى است، در دورانى بوده كه پيغمبر به تربيت معنوى فردفرد مسلمين مى‏پرداخته‏اند. در آن زمان مكّه شهر كوچكى بود كه شايد ده هزار نفر يا كمتر جمعيّت داشت. فقط عدّه معدودى از اين جمعيّت مسلمان بودند و اكثريت ارباب‏هاى شهر همه مخالف اسلام بودند. حتّى قوم و خويش‏هاى خود پيغمبر با ايشان مخالف بودند؛ اين است كه آياتى كه در مكّه آمده است براى مجهّز كردن مسلمين به سلاح معنوى، به سلاح اخلاقى است، براى اينكه از آن طرف شكنجه بود و مى‏بايست قدرت روحى مسلمين بالا رود. مثلاً زبان بلال را بريدند يا اينكه ياسر و سميّه، پدرومادر عمّار، را زير شكنجه كشتند. از اين وقايع زياد بود ولى بعداً كه پيغمبر را به مدينه دعوت نمودند و ايشان به آنجا هجرت كردند، دو قبيله اوس و خزرج كه با هم بد بودند پيغمبر را براى رياست خودشان انتخاب كردند تا بيايند و بر هر دو حكومت كنند، چرا كه ايشان مورد توافق هر دو قبيله بودند. بنابراين وقتى پيغمبر به مدينه آمدند، علاوه‏بر آن وظيفه معنوى كه از قبل داشتند وظيفه قانون‏گذارى هم داشتند. قانونى هم كه مقرّر مى‏كردند – يعنى درواقع خداوند مقرّر مى‏كرد – بايد منطبق با اخلاق اسلامى مى‏بود. در ضمن پيغمبر سياست اداره مملكت را برعهده داشت، سياستى كه با اخلاق توأم بود؛ يعنى پيغمبر معتقد نبود كه سياست جدا از اخلاق است، سياستى را براى بشر صحيح مى‏دانست كه توأم با اخلاق دينى باشد.

خود حضرت به همين صورت حكومت كرد، على(ع) هم همين‏جور معتقد بود، و اگر بعد از پيغمبر بلافاصله على(ع) به‏خلافت مى‏رسيد، يقيناً همان طرز حكومت ادامه پيدا مى‏كرد، امّا با آمدن خلفاى راشدين وضعيت تغيير كرد بدين‏نحو كه در زمان ابوبكر و عمر چون خود آنها علاقه‏اى به اسلام داشتند و دلشان مى‏خواست اسلام توسعه پيدا كند و به همه دنيا برسد – شايد هم قدرى مى‏خواستند قلمرو حكومت خودشان زيادتر بشود، چون به هر جهت بشر يك چنين تمايلى دارد – اين است كه خيلى جاها را گرفتند. عربستانى كه كوير بود و هيچ چيز نداشت به‏طورى كه هسته خرما را مى‏كوبيدند و از آن نان درست مى‏كردند، و وضعشان به اين صورت بود، شام را كه سرزمين وسيع حاصلخيزى بود گرفتند و در آن تمام نعمات الهى وجود داشت؛ يا اينكه ايران را گرفتند كه گنجينه‏هاى فراوانى داشت با تجّار خيلى ثروتمند و معتبر. كم‏كم اين ثروتها در عربستان جمع شد، به‏طورى كه يكى از صحابه به‏نام عبدالرّحمن بن عوف كه برادرزن يا پدرزن عثمان بود و از همان اعرابى بود كه از لحاظ مادى بسيار وضعيّت بدى داشت، وقتى در سال سى بعد از هجرت مرد، مى‏گويند كه آنقدر شمش طلا داشت كه از عدد بيرون بود و با تبر مى‏زدند و آنها را مى‏شكستند و بين ورثه تقسيم مى‏كردند. يا طلحه و زبير كه يكى از آنها چهارصد غلام و كنيز داشت. به هر جهت به‏اقتضاى اين ثروتمند شدن بود كه يك مقدار از آن مبانى اسلامى را فراموش كردند. اين است كه على(ع) نتوانست به‏راحتى حكومت كند. منظور از »نتوانست« يعنى اينكه على(ع) فرمود به من مى‏گويند معاويه سيّاس است، سياستمدار است، ولى من از معاويه سيّاسترم، منتها معاويه هيچ مانع و رادعى براى خودش قائل نيست، هر كارى بخواهد مى‏كند، من مى‏خواهم مطابق اسلام حكومت كنم، يعنى همان طريقى كه پيغمبر داشت.

اين است كه در اين دوران پيغمبر دو وظيفه براى خودش قائل بود: يك وظيفه تربيت فردى، تربيت مسلمين كه اين وظيفه منطبق بامسأله ولايت است و ما شيعه به آن ولايت مى‏گوييم و بعد هم اين وظيفه به على(ع) محوّل شد. وظيفه ديگر، وظيفه حكومت بر مردم، حكومت بر جامعه و اداره كردن آنها و حفظ جامعه اسلامى بود كه اين وظيفه را خلفاى راشدين بايد انجام مى‏دادند. در آياتى كه در تمام اين مدّت براى اين نحوه كار نازل شده بود و مربوط به شأن حكومت بود، يعنى همان آياتى كه مسائل مربوط به حكومت را تذكّر مى‏داد مبانى اخلاقى هم در آن مندرج و كاملاً روشن است.

يكى از چيزهايى كه فردى است ولى دستور اجتماع است آيات قصاص است كه مى‏فرمايد: وَ لَكُمْ فِى‏الْقِصاصِ حَيوةٌ يا اُولِى‏الْاَلْبابِ(9)؛ اى هوشياران، اهل خرد، براى شما در قصاص حيات است. اين آيه درواقع خطاب به حكومت است و مجموعه مردم و حكومت بايد آن را اجرا كنند. اين مطلب معلوم و بديهى است زيرا اگر كسى به‏اصطلاح هيچ اعتنايى به كارهاى ديگران نداشته باشد، ديگران جرى مى‏شوند؛ ولى در آيه ديگر اين شدّت را نرم و ملايم كرده و مى‏فرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيه(10)، اگر برادرتان را عفو كنيد خيلى بهتر است و خداوند مى‏پذيرد. حالا ممكن است بگوييد: اين آيه مغاير آن آيه قبلى است. نه، آن آيه براى جامعه، براى همه مردم است. در جامعه هم مسلمان هست و هم غيرمسلمان، هم آدم با ايمان و معتقد و هم آدم بى‏ايمان، همه نوع انسان وجود دارد. اگر جلوى آنها را نگيرند، معلوم نيست چه مى‏شود، اگر يك نفر از آنها را كشته باشند ممكن است به‏جاى آن، ده نفر را بكشند يا اگر يك نفر يك سيلى به آنها زده باشد چه‏بسا با شمشير گردن آن طرف را بزنند، اين آيه جلوى آنها را مى‏گيرد. امّا آيه‏اى كه مى‏گويد: اگر عفو كنيد، بهتر است، به چه كسى مى‏گويد؟ به مؤمنان: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا. و بعد هم مى‏فرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيهِ؛ اى مؤمنين اگر از برادرتان عفو كنيد بهتر است. اين آيه به چه كسى خطاب مى‏كند؟ به كسانى كه معتقد هستند، به كسانى كه ايمان به پيغمبر دارند و مسلمانان را برادر خودشان مى‏دانند. براى اين شخص، يعنى مؤمن، اگر عفو كند خطر ندارد، امّا براى آن شخص اگر عفو كند خطر دارد، براى اينكه بغض در دل او مى‏ماند و بدتر مى‏شود.

آياتى در آخر سوره حُجرات آمده است كه در آنها دستورالعمل‏هاى مختلفى داده شده، چه دستورالعمل‏هاى شخصى، چه دستورالعمل‏هاى حكومتى. مى‏فرمايد: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْدهُما عَلَى الْاُخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتَّى تَفئَ اِلى اَمْرِاللَّه فَاِنْ فاءَت فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ اَقْسِطُوا اِنَّ اللَّه يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ(11). مى‏گويد: اگر دو طايفه از مؤمنين با هم قتال كردند )از اين قسمت آيه معلوم مى‏شود كه در موقعى است كه مؤمنين گروه گروه بودند يعنى خطاب به يك نفر نيست، وقتى است كه بين دو طايفه از مؤمنين در يك آبادى خصومتى ايجاد شده( شما دقّت كنيد، ببينيد خطا و گناه با كدام است، كدام يك از آنها ظلم مى‏كند. اين خطاب به فرد نيست، بلكه به مجموعه مردم است: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا؛ اگر با هم قتال كردند، بين آنها صلح دهيد و اگر يكى از آنها سركشى كرد، فَقاتِلُوا؛ شما هم قتال كنيد. قاتِلُوا صيغه امر جمع است. نمى‏گويد: فَقاتِلْ. خطاب به فرد نيست، درصورتى كه خيلى از آيات خطاب به فرد است. چنان‏كه مى‏فرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيه. اين آيه خطاب به فرد است ولى آنجا خطاب به فرد نيست، خطاب به جمع است. يعنى حكومت شما، دولت شما، جامعه شما نگاه كند ببيند كدام‏يك به ديگرى ظلم مى‏كند، كدام‏يك از آنها تعدّى مى‏كند و از امر خدا خارج شده است. با آنها قتال كنيد، منتها نه به اين حدّ كه بخواهيد او را از بين ببريد، براى اينكه او هم مؤمن است: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ. منتها خطايى كرده و آن اين است كه از امر خدا دور شده با او جنگ كنيد يعنى جلوى او بايستيد، تا وقتى كه به امر خدا تسليم بشود، وقتى تسليم شد، او را رها كنيد؛ آن وقت بين اينها را صلح بدهيد زيرا هر دو برادر شما هستند. فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ، به عدل صلح بدهيد براى اينكه خداوند عادل‏ها، دادگرها، را دوست دارد. دستورالعمل اين آيه براى جامعه است، جامعه‏اى كه بخواهد طبق مقررّات اسلامى باشد.

همين آيات الآن هم زنده است چون هيچ آيه‏اى در قرآن بى‏فايده و غيرقابل استفاده نيست كه بگوييم براى ما حالا مصرف ندارد، اين آيات الآن براى ما اين اثر را دارند كه اگر من هيچ نوع اسلحه‏اى در دستم نيست، زورى هم ندارم كه بجنگم، وقتى ديدم دو نفر با هم دعوا مى‏كنند، به هم ستم مى‏كنند، البتّه دو نفر مؤمن نه غيره، نگاه مى‏كنم، توجّه مى‏كنم كه كدام طرف درست مى‏گويد، بعد جلوى ديگرى مى‏ايستم، مى‏ايستم نه اينكه وارد دعوا مى‏شوم – چون در روزنامه‏ها مى‏نويسند خيلى از اوقات اين كسانى كه وارد دعوا مى‏شوند، خود اينها از بين مى‏روند – جلوى او مى‏ايستم يعنى يا با صحبت يا به‏عنوان امر به معروف و نهى از منكر او را نصيحت مى‏كنم تا از آن راه برگردد. چون ما با هيچ كدام از اين دو نفر دشمنى نداريم و حتّى هر دو برادر ما هستند، وقتى از آن حرفش، از آن ستمش، از آن راهش برگشت بين آنها را صلح مى‏دهيم، يعنى موقعيّت را اجرا مى‏كنيم، خود ما هم به اين طريق مى‏توانيم در عالم فردى عمل كنيم، فقط مسأله فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى است. در آنجا ما حق قتال نداريم.

بنابراين اين آيه در اصل براى دستگاه حكومتى صادر شده ولى براى ما هم، هم‏اكنون مصرف دارد. هيچ آيه‏اى بلامصرف نيست و يا به‏اصطلاح امروزى تاريخ گذشته و منقضى شده نيست، همه آنها به‏جاى خود است. از ائمّه ما هم رسيده كه قرآن همين چيزى است كه بين اين دو جلد قرار دارد، يعنى از قرآن نه كم شده است و نه اضافه شده است. بهترين دليل آن هم فرمايش خداوند است: اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ(12): ما خودمان اين كتاب را فرستاديم و خود ما هم آن را حفظ مى‏كنيم. بله قرآنى كه على(ع) درست كرد، مى‏گويند ترتيب آياتش با قرآن فعلى فرق داشت. البتّه ترتيب آيات در جاهايى مشخّص است كه به اين صورت نبوده مثلاً پس از آيه يانِساءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَاَحَدٍ مِنَ‏النِّساءِ(13): اى زنان پيغمبر شما مثل همه زنها نيستيد، مواظب خودتان باشيد، مى‏فرمايد: اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(14): خدا مى‏خواهد كه از شما اهل بيت ناپاكى را ببرد و شما را پاك گرداند، دنباله آيه باز راجع به زنان پيغمبر است. ما مى‏گوييم اين آيه را كه اينجا گذاشته‏اند، جاى آن اينجا نيست، براى اينكه خيلى از مسلمين دچار اشتباه شدند و گفتند: در آيه يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْت، منظور از اَهْلَ الْبَيْتِ همين زنان پيغمبر هستند. ولى ما مى‏دانيم كه زنان پيغمبر به‏اصطلاح معصوم نبودند و جاى اين آيه عوض شده است. يا آيه ديگرى در سوره مائده هست كه مى‏فرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما اُهِلَّ لِغَيْرِاللَّهِ بِهِ… بعد دنباله آن مى‏گويد: اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً(15). آيه اوّل مى‏فرمايد: حرام كرديم بر شما گوشت مردار و گوشت خوك و آنچه كه نام غيرخدا بر ذبح آن برده شود و… دنباله آن مى‏فرمايد: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و رضايت دادم كه اسلام دين شما باشد. اين قسمت آيه هم جايش اينجا نيست، براى اينكه چندين بار در آيات قبل فرموده است كه چه چيزهايى حلال و چه چيزهايى حرام است. اينجا تقريباً تكرارى است، به‏علاوه اين مطلب اين‏قدر مهم نيست كه بگوييم دين ناقص بوده است و وقتى اين آيه آمد كامل شد، گوشت مردار هم براى كسى كه مضطر باشد حلال است. بنابراين جاى اين آيه اينجا نيست، زيرا اين آيه در جايى بايد باشد كه خداوند به پيغمبر مى‏گويد: يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه(16): اى پيامبر رسالت خود را بگو كه اگر نگويى وظيفه خود را رفتار نكرده‏اى. بعد كه پيغمبر على(ع) را منصوب مى‏كند اين آيه نازل مى‏شود: اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِْسْلامَ ديناً.

جاى بعضى آيات ممكن است پس و پيش شده باشد ولى خود آيات نه كم و نه زياد شده است. البتّه قليلى از مجتهدين هم گفته‏اند كه آيه يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْك در دنباله‏اش هست: فى عَلىٍّ، و يا مى‏گويند كه يك سوره كامل به‏نام سوره على در قرآن بوده و اين سوره حذف شده و حال آن‏كه ائمّه ما همه فرموده‏اند كه قرآن همين است كه جلوى ما هست. هيچ وقت ديده نشد كه حضرت جعفر صادق(ع) يا امامان ديگر بروند در كنج خانه قرآن ديگرى بردارند و بخوانند. همين قرآنى را كه متداول بود در مسجد مى‏خواندند و عمل مى‏كردند. اين است كه با دقّت در آيات همين قرآنى كه مى‏خوانيم، مى‏فهميم كه اين آيات هم براى جامعه است – البتّه وقتى كه جامعه بخواهد منطبق با اسلام باشد – و هم براى تك تك افراد جامعه است وقتى كه يك فرد بخواهد منطبق با اخلاق اسلامى رفتار كند.

پی نوشتها:

9) سوره بقره، آيه 179.

10) سوره بقره، آيه 178.

11) سوره حُجرات، آيه 9.

12) سوره حجر، آيه 9.

13) سوره احزاب، آيه 32.

14) سوره احزاب، آيه 33.

15) سوره مائده، آيه 3.

16) سوره مائده، آيه 67.