هيچ آيهاى بلامصرف نيست و يا بهاصطلاح امروزى تاريخ گذشته و منقضى شده نيست، همه آنها بهجاى خود است. از ائمّه ما هم رسيده كه قرآن همين چيزى است كه بين اين دو جلد قرار دارد، يعنى از قرآن نه كم شده است و نه اضافه شده است.
بسماللَّه الرّحمن الرّحيم
آيات قرآن از اوّل بعثت، از اوّل انتشار دعوت اسلام، تا زمانى كه پيامبر جامعه اسلامى را تشكيل دادند و بعداً تا موقع رحلت ايشان، تدريجاً برحسب موقعيّتى نازل شده يعنى بهاصطلاح شأن نزول خود را دارد، اخبار و احاديث هم همينطور است، يعنى برحسب اينكه چه شخصى سؤال كرده و به چه كسى جواب مىدهند و در چه زمان و در چه مكانى است، پيامبر بيان مطلب فرمودهاند، نه اينكه اساساً اخبار و احاديث متفاوت باشند بلكه بهاقتضاى زمان و مكان و سؤالكننده تفاوت دارند؛ بنابراين براى درك معناى دقيق هر آيه و حديث و استفاده از دستورالعملى كه در آن هست بايد اين مطالب را درنظر داشت. از اين حيث سورههايى كه در مكّه قبل از هجرت نازل شده و بهنام سورههاى مكّى است، در دورانى بوده كه پيغمبر به تربيت معنوى فردفرد مسلمين مىپرداختهاند. در آن زمان مكّه شهر كوچكى بود كه شايد ده هزار نفر يا كمتر جمعيّت داشت. فقط عدّه معدودى از اين جمعيّت مسلمان بودند و اكثريت اربابهاى شهر همه مخالف اسلام بودند. حتّى قوم و خويشهاى خود پيغمبر با ايشان مخالف بودند؛ اين است كه آياتى كه در مكّه آمده است براى مجهّز كردن مسلمين به سلاح معنوى، به سلاح اخلاقى است، براى اينكه از آن طرف شكنجه بود و مىبايست قدرت روحى مسلمين بالا رود. مثلاً زبان بلال را بريدند يا اينكه ياسر و سميّه، پدرومادر عمّار، را زير شكنجه كشتند. از اين وقايع زياد بود ولى بعداً كه پيغمبر را به مدينه دعوت نمودند و ايشان به آنجا هجرت كردند، دو قبيله اوس و خزرج كه با هم بد بودند پيغمبر را براى رياست خودشان انتخاب كردند تا بيايند و بر هر دو حكومت كنند، چرا كه ايشان مورد توافق هر دو قبيله بودند. بنابراين وقتى پيغمبر به مدينه آمدند، علاوهبر آن وظيفه معنوى كه از قبل داشتند وظيفه قانونگذارى هم داشتند. قانونى هم كه مقرّر مىكردند – يعنى درواقع خداوند مقرّر مىكرد – بايد منطبق با اخلاق اسلامى مىبود. در ضمن پيغمبر سياست اداره مملكت را برعهده داشت، سياستى كه با اخلاق توأم بود؛ يعنى پيغمبر معتقد نبود كه سياست جدا از اخلاق است، سياستى را براى بشر صحيح مىدانست كه توأم با اخلاق دينى باشد.
خود حضرت به همين صورت حكومت كرد، على(ع) هم همينجور معتقد بود، و اگر بعد از پيغمبر بلافاصله على(ع) بهخلافت مىرسيد، يقيناً همان طرز حكومت ادامه پيدا مىكرد، امّا با آمدن خلفاى راشدين وضعيت تغيير كرد بديننحو كه در زمان ابوبكر و عمر چون خود آنها علاقهاى به اسلام داشتند و دلشان مىخواست اسلام توسعه پيدا كند و به همه دنيا برسد – شايد هم قدرى مىخواستند قلمرو حكومت خودشان زيادتر بشود، چون به هر جهت بشر يك چنين تمايلى دارد – اين است كه خيلى جاها را گرفتند. عربستانى كه كوير بود و هيچ چيز نداشت بهطورى كه هسته خرما را مىكوبيدند و از آن نان درست مىكردند، و وضعشان به اين صورت بود، شام را كه سرزمين وسيع حاصلخيزى بود گرفتند و در آن تمام نعمات الهى وجود داشت؛ يا اينكه ايران را گرفتند كه گنجينههاى فراوانى داشت با تجّار خيلى ثروتمند و معتبر. كمكم اين ثروتها در عربستان جمع شد، بهطورى كه يكى از صحابه بهنام عبدالرّحمن بن عوف كه برادرزن يا پدرزن عثمان بود و از همان اعرابى بود كه از لحاظ مادى بسيار وضعيّت بدى داشت، وقتى در سال سى بعد از هجرت مرد، مىگويند كه آنقدر شمش طلا داشت كه از عدد بيرون بود و با تبر مىزدند و آنها را مىشكستند و بين ورثه تقسيم مىكردند. يا طلحه و زبير كه يكى از آنها چهارصد غلام و كنيز داشت. به هر جهت بهاقتضاى اين ثروتمند شدن بود كه يك مقدار از آن مبانى اسلامى را فراموش كردند. اين است كه على(ع) نتوانست بهراحتى حكومت كند. منظور از »نتوانست« يعنى اينكه على(ع) فرمود به من مىگويند معاويه سيّاس است، سياستمدار است، ولى من از معاويه سيّاسترم، منتها معاويه هيچ مانع و رادعى براى خودش قائل نيست، هر كارى بخواهد مىكند، من مىخواهم مطابق اسلام حكومت كنم، يعنى همان طريقى كه پيغمبر داشت.
اين است كه در اين دوران پيغمبر دو وظيفه براى خودش قائل بود: يك وظيفه تربيت فردى، تربيت مسلمين كه اين وظيفه منطبق بامسأله ولايت است و ما شيعه به آن ولايت مىگوييم و بعد هم اين وظيفه به على(ع) محوّل شد. وظيفه ديگر، وظيفه حكومت بر مردم، حكومت بر جامعه و اداره كردن آنها و حفظ جامعه اسلامى بود كه اين وظيفه را خلفاى راشدين بايد انجام مىدادند. در آياتى كه در تمام اين مدّت براى اين نحوه كار نازل شده بود و مربوط به شأن حكومت بود، يعنى همان آياتى كه مسائل مربوط به حكومت را تذكّر مىداد مبانى اخلاقى هم در آن مندرج و كاملاً روشن است.
يكى از چيزهايى كه فردى است ولى دستور اجتماع است آيات قصاص است كه مىفرمايد: وَ لَكُمْ فِىالْقِصاصِ حَيوةٌ يا اُولِىالْاَلْبابِ(9)؛ اى هوشياران، اهل خرد، براى شما در قصاص حيات است. اين آيه درواقع خطاب به حكومت است و مجموعه مردم و حكومت بايد آن را اجرا كنند. اين مطلب معلوم و بديهى است زيرا اگر كسى بهاصطلاح هيچ اعتنايى به كارهاى ديگران نداشته باشد، ديگران جرى مىشوند؛ ولى در آيه ديگر اين شدّت را نرم و ملايم كرده و مىفرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيه(10)، اگر برادرتان را عفو كنيد خيلى بهتر است و خداوند مىپذيرد. حالا ممكن است بگوييد: اين آيه مغاير آن آيه قبلى است. نه، آن آيه براى جامعه، براى همه مردم است. در جامعه هم مسلمان هست و هم غيرمسلمان، هم آدم با ايمان و معتقد و هم آدم بىايمان، همه نوع انسان وجود دارد. اگر جلوى آنها را نگيرند، معلوم نيست چه مىشود، اگر يك نفر از آنها را كشته باشند ممكن است بهجاى آن، ده نفر را بكشند يا اگر يك نفر يك سيلى به آنها زده باشد چهبسا با شمشير گردن آن طرف را بزنند، اين آيه جلوى آنها را مىگيرد. امّا آيهاى كه مىگويد: اگر عفو كنيد، بهتر است، به چه كسى مىگويد؟ به مؤمنان: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا. و بعد هم مىفرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيهِ؛ اى مؤمنين اگر از برادرتان عفو كنيد بهتر است. اين آيه به چه كسى خطاب مىكند؟ به كسانى كه معتقد هستند، به كسانى كه ايمان به پيغمبر دارند و مسلمانان را برادر خودشان مىدانند. براى اين شخص، يعنى مؤمن، اگر عفو كند خطر ندارد، امّا براى آن شخص اگر عفو كند خطر دارد، براى اينكه بغض در دل او مىماند و بدتر مىشود.
آياتى در آخر سوره حُجرات آمده است كه در آنها دستورالعملهاى مختلفى داده شده، چه دستورالعملهاى شخصى، چه دستورالعملهاى حكومتى. مىفرمايد: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْدهُما عَلَى الْاُخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتَّى تَفئَ اِلى اَمْرِاللَّه فَاِنْ فاءَت فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ اَقْسِطُوا اِنَّ اللَّه يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ(11). مىگويد: اگر دو طايفه از مؤمنين با هم قتال كردند )از اين قسمت آيه معلوم مىشود كه در موقعى است كه مؤمنين گروه گروه بودند يعنى خطاب به يك نفر نيست، وقتى است كه بين دو طايفه از مؤمنين در يك آبادى خصومتى ايجاد شده( شما دقّت كنيد، ببينيد خطا و گناه با كدام است، كدام يك از آنها ظلم مىكند. اين خطاب به فرد نيست، بلكه به مجموعه مردم است: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا؛ اگر با هم قتال كردند، بين آنها صلح دهيد و اگر يكى از آنها سركشى كرد، فَقاتِلُوا؛ شما هم قتال كنيد. قاتِلُوا صيغه امر جمع است. نمىگويد: فَقاتِلْ. خطاب به فرد نيست، درصورتى كه خيلى از آيات خطاب به فرد است. چنانكه مىفرمايد: فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ اَخيه. اين آيه خطاب به فرد است ولى آنجا خطاب به فرد نيست، خطاب به جمع است. يعنى حكومت شما، دولت شما، جامعه شما نگاه كند ببيند كداميك به ديگرى ظلم مىكند، كداميك از آنها تعدّى مىكند و از امر خدا خارج شده است. با آنها قتال كنيد، منتها نه به اين حدّ كه بخواهيد او را از بين ببريد، براى اينكه او هم مؤمن است: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ. منتها خطايى كرده و آن اين است كه از امر خدا دور شده با او جنگ كنيد يعنى جلوى او بايستيد، تا وقتى كه به امر خدا تسليم بشود، وقتى تسليم شد، او را رها كنيد؛ آن وقت بين اينها را صلح بدهيد زيرا هر دو برادر شما هستند. فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ، به عدل صلح بدهيد براى اينكه خداوند عادلها، دادگرها، را دوست دارد. دستورالعمل اين آيه براى جامعه است، جامعهاى كه بخواهد طبق مقررّات اسلامى باشد.
همين آيات الآن هم زنده است چون هيچ آيهاى در قرآن بىفايده و غيرقابل استفاده نيست كه بگوييم براى ما حالا مصرف ندارد، اين آيات الآن براى ما اين اثر را دارند كه اگر من هيچ نوع اسلحهاى در دستم نيست، زورى هم ندارم كه بجنگم، وقتى ديدم دو نفر با هم دعوا مىكنند، به هم ستم مىكنند، البتّه دو نفر مؤمن نه غيره، نگاه مىكنم، توجّه مىكنم كه كدام طرف درست مىگويد، بعد جلوى ديگرى مىايستم، مىايستم نه اينكه وارد دعوا مىشوم – چون در روزنامهها مىنويسند خيلى از اوقات اين كسانى كه وارد دعوا مىشوند، خود اينها از بين مىروند – جلوى او مىايستم يعنى يا با صحبت يا بهعنوان امر به معروف و نهى از منكر او را نصيحت مىكنم تا از آن راه برگردد. چون ما با هيچ كدام از اين دو نفر دشمنى نداريم و حتّى هر دو برادر ما هستند، وقتى از آن حرفش، از آن ستمش، از آن راهش برگشت بين آنها را صلح مىدهيم، يعنى موقعيّت را اجرا مىكنيم، خود ما هم به اين طريق مىتوانيم در عالم فردى عمل كنيم، فقط مسأله فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى است. در آنجا ما حق قتال نداريم.
بنابراين اين آيه در اصل براى دستگاه حكومتى صادر شده ولى براى ما هم، هماكنون مصرف دارد. هيچ آيهاى بلامصرف نيست و يا بهاصطلاح امروزى تاريخ گذشته و منقضى شده نيست، همه آنها بهجاى خود است. از ائمّه ما هم رسيده كه قرآن همين چيزى است كه بين اين دو جلد قرار دارد، يعنى از قرآن نه كم شده است و نه اضافه شده است. بهترين دليل آن هم فرمايش خداوند است: اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ(12): ما خودمان اين كتاب را فرستاديم و خود ما هم آن را حفظ مىكنيم. بله قرآنى كه على(ع) درست كرد، مىگويند ترتيب آياتش با قرآن فعلى فرق داشت. البتّه ترتيب آيات در جاهايى مشخّص است كه به اين صورت نبوده مثلاً پس از آيه يانِساءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَاَحَدٍ مِنَالنِّساءِ(13): اى زنان پيغمبر شما مثل همه زنها نيستيد، مواظب خودتان باشيد، مىفرمايد: اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(14): خدا مىخواهد كه از شما اهل بيت ناپاكى را ببرد و شما را پاك گرداند، دنباله آيه باز راجع به زنان پيغمبر است. ما مىگوييم اين آيه را كه اينجا گذاشتهاند، جاى آن اينجا نيست، براى اينكه خيلى از مسلمين دچار اشتباه شدند و گفتند: در آيه يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْت، منظور از اَهْلَ الْبَيْتِ همين زنان پيغمبر هستند. ولى ما مىدانيم كه زنان پيغمبر بهاصطلاح معصوم نبودند و جاى اين آيه عوض شده است. يا آيه ديگرى در سوره مائده هست كه مىفرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما اُهِلَّ لِغَيْرِاللَّهِ بِهِ… بعد دنباله آن مىگويد: اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ ديناً(15). آيه اوّل مىفرمايد: حرام كرديم بر شما گوشت مردار و گوشت خوك و آنچه كه نام غيرخدا بر ذبح آن برده شود و… دنباله آن مىفرمايد: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و رضايت دادم كه اسلام دين شما باشد. اين قسمت آيه هم جايش اينجا نيست، براى اينكه چندين بار در آيات قبل فرموده است كه چه چيزهايى حلال و چه چيزهايى حرام است. اينجا تقريباً تكرارى است، بهعلاوه اين مطلب اينقدر مهم نيست كه بگوييم دين ناقص بوده است و وقتى اين آيه آمد كامل شد، گوشت مردار هم براى كسى كه مضطر باشد حلال است. بنابراين جاى اين آيه اينجا نيست، زيرا اين آيه در جايى بايد باشد كه خداوند به پيغمبر مىگويد: يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه(16): اى پيامبر رسالت خود را بگو كه اگر نگويى وظيفه خود را رفتار نكردهاى. بعد كه پيغمبر على(ع) را منصوب مىكند اين آيه نازل مىشود: اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاِْسْلامَ ديناً.
جاى بعضى آيات ممكن است پس و پيش شده باشد ولى خود آيات نه كم و نه زياد شده است. البتّه قليلى از مجتهدين هم گفتهاند كه آيه يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْك در دنبالهاش هست: فى عَلىٍّ، و يا مىگويند كه يك سوره كامل بهنام سوره على در قرآن بوده و اين سوره حذف شده و حال آنكه ائمّه ما همه فرمودهاند كه قرآن همين است كه جلوى ما هست. هيچ وقت ديده نشد كه حضرت جعفر صادق(ع) يا امامان ديگر بروند در كنج خانه قرآن ديگرى بردارند و بخوانند. همين قرآنى را كه متداول بود در مسجد مىخواندند و عمل مىكردند. اين است كه با دقّت در آيات همين قرآنى كه مىخوانيم، مىفهميم كه اين آيات هم براى جامعه است – البتّه وقتى كه جامعه بخواهد منطبق با اسلام باشد – و هم براى تك تك افراد جامعه است وقتى كه يك فرد بخواهد منطبق با اخلاق اسلامى رفتار كند.
پی نوشتها:
9) سوره بقره، آيه 179.
10) سوره بقره، آيه 178.
11) سوره حُجرات، آيه 9.
12) سوره حجر، آيه 9.
13) سوره احزاب، آيه 32.
14) سوره احزاب، آيه 33.
15) سوره مائده، آيه 3.
16) سوره مائده، آيه 67.