عاطفه شمس ؛ اعتماد – توجه به افکارعمومی و بررسی آن در همه جوامع مقولهیی بااهمیت و انکارنشدنی است. میتوان گفت توجه به مفهوم افکارعمومی پیشینهیی به قدمت تاریخ دارد اما در ادبیات سیاسی ایرانی بررسی قدرت افکارعمومی، به عنوان یک بحث جدید و اغلب تئوریک مطرح شده است. در گفتوگویی که با عمادالدین باقی، روزنامهنگار و تاریخ پژوه، داشتیم با مترادف دانستن «حافظه جمعی» و «تاریخ افکار عمومی» تاکید کرد که درخت افکارعمومی ریشه در زندگی واقعی تک تک شهروندان و قضاوت آنها درباره مسائل گوناگون دارد و همین قضاوت حافظه جمعی است که مهمترین اثر را بر کارکرد افکار عمومی میگذارد.
همان طور که میدانید در تعریف مفهوم افکارعمومی، اجماعی وجود ندارد و در توصیف و تحلیل این مفهوم همواره با دیدگاههای متفاوتی مواجه هستیم. تعریف شما از مفهوم افکارعمومی چیست؟
در ابتدا لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که در جامعه ما و به خصوص در مطبوعات و فضای مجازی کلمات و اصطلاحات زیادی هستند که با آنها خیلی عامیانه برخورد میشود. به این معنی که بسیاری از این کلمات مثل «شهروند»، «جامعه مدنی»، «سیاست»، و دهها مورد دیگر یک مفهوم لغوی و یک مفهوم علمی و اصطلاحی دارند، یکی از این کلمات «افکارعمومی» است که در جامعه بیشتر با مفهوم لغوی آن آشنا هستند و خیلیها تصور میکنند همین که معنی لغوی آن را میدانند لابد مفهوم واقعی و علمی آن را هم میشناسند در حالیکه شما ممکن است به لحاظ لغوی بتوانید با یکی دو کلمه برابرگزینی کنید اما آن مفهوم علمی را بیان کردنگاه مستلزم چندین صفحه شرح و توضیح است. در واقع این اصطلاحات یک پیشینه دارند، ادبیات علمی خاص خود را دارند اما در جامعه ما کلماتی که به کار میبرند لزوما مبتنی بر دانش یا پژوهش یا اطلاع از ادبیات موضوع نیست.
هرچند افکارعمومی در ایران بحث جدیدی است اما از دوره «آلکسی دوتوکویل» به بعد و در طول این ۲۰۰ سال راجع به افکارعمومی کتابهای زیادی نوشته شده است. به همین دلیل در روزنامه نمیتوان زیاد وارد بحث تخصصی و گسترده راجع به این موضوع شد، اما در حال حاضر نکته مهم در بحث ما درباره تعریف افکارعمومی این است که گرچه نظریات بسیار زیادی مطرح شده است اما تعریف افکارعمومی بسته به میزان توسعه یافتگی و دموکراتیک بودن یا غیردموکراتیک بودن جوامع میتواند متفاوت باشد، چون اساسا بسته به شرایط و میزان دموکراتیک بودن جامعه، افکارعمومی هم چهرههای گوناگونی به خود میگیرد.
مستقل از اینکه ما افکارعمومی را در چه بستر و جامعهای و با چه شرایطی بررسی میکنیم، میتوان گفت به طور انتزاعی افکارعمومی پدیدهای جمعی و مجموع افکار مردم است، افکارعمومی چیزی فراتر از افکار تک تک افراد جامعه است. بعضیها افکارعمومی را از سطح فرد بالاتر میبرند و نگاه جمعیتری به آن میاندازند. «چارلز هورتون کولی» افکارعمومی را به عنوان یک نوع سازمان اجتماعی میشناسد. من درمورد افکارعمومی تعبیری که «هابز» راجع به قدرت به کار میبرد، تعبیر «لِویاتان» را به کار میبرم. او میگوید لِویاتان قدرت و سیاست، من میگویم لِویاتان افکار عمومی. لِویاتان به معنی هیولاست، هیولای دولت. میخواهد بگوید دولت قدرت و هیبتی دارد که بر روابط اجتماعی سلطه پیدا میکند. افکارعمومی نیز در دنیای امروز تقریبا یک لویاتان است، ممکن است واژه هیولا در جامعه ما بد تعبیر شود اما درواقع امروزه افکارعمومی یک لویاتان شده است؛ یعنی خودش مثل یک قدرت است مثل دولت است که «کولی» آن را به سازمان اجتماعی تعبیر میکند.
ولی نکته جالب این است که یکی از ضعفهای بزرگ دولتمردان وسیاستمداران ما بیگانگی با مفهوم و ساخت افکارعمومی است. یعنی فکر میکنند همین که لغوی کلمه را میدانند عمق آن را هم میشناسند، در حالی که افکار عمومی گرچه همواره وجود داشته اما امروزه یک پدیده مدرن و محصول ارتباطات است. مسئله افکار عمومی فقط یک مسئله جامعهشناختی نیست یک مقوله اندیشگی هم هست زیرا باور به افکار عمومی و چگونگی برخورد با آن برخاسته از یک سیستم فکری است. (برای مثال چند سال پیش یکی از حضرات در تلویزیون در یک برنامه آموزشی مذهبی در تعریف امامت و ولایت فقیه میگفت اگر هزاران صفر را هم کنار هم بچینید حاصل جمع آنها میشود صفر و مجموع این صفرها هیچ اثری ندارند اما همین که عدد یک کنار آنها گذاشته شود تمام این صفرها ارزش پیدا میکنند و تبدیل به قدرت بزرگی میشوند. او از این مثال استفاده کرد تا بگوید افراد چیزی جز مجموعه صفرها نیستند و اگر ولایت فقیه کنارشان قرار گیرد هویت پیدا میکنند و به یک قدرت تبدیل میشوند. این قرائت از امامت با نصوص دینی در تضاد است) در این سیستم فکری دیگر افکار عمومی معنا نمیدهد. در بحث افکار عمومی فردیت و اصالت فرد یک پیشفرض است و جامعه از شهروندان یعنی از افراد مستقل و دارای هویت و شخصیت تشکیل شده است. نه اینکه جامعه مجموعهای از صفرها باشد. به همین جهت است که معتقدم بحث افکارعمومی فقط یک بحث جامعهشناختی نیست بحث اندیشهگی هم هست. یعنی با یک سیستم از باورها و عقاید نمیتوان افکارعمومی را توضیح داد. ببینید در رابطه با کسانی که سیستم فکری داعشی دارند افکارعمومی دیگر معنی نمیدهد، افکارعمومی مبتنی بر فرض گرفتن اصالت و اعتبار و فردیت است.
*نقش نخبگان و روشنفکران در افکار عمومی چیست؟
افکار عمومی ممکن است دنباله روی از توده را بیاورد و بر این اساس بدیلاش را نخبگان معرفی کنند که در عمل تبدیل به نخبگان حاکم میشود یعنی همان نظام اریستوکراسی و استبداد گروهی اما با وجود اینکه هم ابتنا بر پالیتی مفسده دارد هم افکار عمومی اما قطعا تالی فاسد اتکاء به افکار عمومی از هرگزینه دیگری کمتر است بخصوص که معدل نخبگان موجود در میان جامعه و افکار عمومی بیش از هر حزب یا گروه یا دولت است. افکار عمومی هم اشتباه میکند اما کمتر از دولت و ارگانهای وابستهاش.
اما اصولگرایان مخالف دموکراسی و اتکای به افکار عمومی استناد میکنند به اینکه قران میگوید «اکثرهم لایعقلون». اتفاقا عدهای از مخالفان هم به همین استناد میگویند اسلام مخالف دموکراسی است؟
در این زمینه در کتاب «گفتمانهای دینی معاصر» مفصلا بحث کرده و مستنداً نشان دادهام که منظور از این آیه اکثریت مردم نیست بلکه اکثریت حق پوشان بوده است.
*به اعتقاد شما با توجه به شرایط کنونی جامعه و تفاوتهایی که در دیدگاهها مشاهده میشود، ما باید از افکارعمومی حرف بزنیم یا از افکارهای عمومی؟ یعنی افکار عمومی را باید پدیدهای واحد در نظر بگیریم یا پدیدهای چند وجهی؟
ببینید از افکار عمومی در دو سطح «تعریف» و «تحقق یا تعیُّن» یا دو سطح «انتزاعی» و «انضمامی» سخن میگوییم. وقتی میخواهیم راجع به افکارعمومی به شکل تعین یافته بحث کنیم یعنی دیگر باید از سطح انتزاعی خارج شده و در سطح انضمامی بحث کنیم. افکارعمومی در مرحله تحقق معمولا پیرامون یک موضوع جزیی و خاص تبلور پیدا میکند. مثلا اسیدپاشی اصفهان که رخ میدهد افکارعمومی پیرامون آن شکل میگیرد. افکارعمومی نمیتواند پیرامون مسایل خیلی کلی و نامعین شکل بگیرد. به طورمثال یک موضوع خاص مثل رد وزرای پیشنهادی، در جامعه یک واکنش ایجاد میکند و این یعنی شکل گیری افکارعمومی پیرامون یک موضوع مشخص. یا مثالهایی مثل اعدام یک فرد یا حادثه قتل در میدان کاج که در فضای مجازی انعکاس زیادی پیدا میکنند. البته اینها مصادیقی است که در جامعه ما بیشتر دیده میشود وگرنه افکارعمومی ممکن است پیرامون یک موضوع جزیی مثل آلودگی هوا و سایر مسائل محیط زیستی یا خیلی از موضوعات اجتماعی دیگر نیز شکل بگیرد. به طورمثال اتفاقی که در تونس افتاد و افکارعمومی پیرامون آن حادثه جزیی شکل گرفت ماجرای «محمد بوعزیزی» بود، دستفروشی که وقتی مأموران شهرداری با او برخورد کردند اقدام به خودسوزی کرد. آنجا افکارعمومی پیرامون یک شخص دستفروش شکل گرفت اما بعد از شکل گرفتن میتواند ابعاد وسیعی پیدا کند. بنابراین بحث افکارهای عمومی را میتوان اینگونه توضیح داد که ما تبلورها و تجلیهای مختلف از افکارعمومی در موضوعات مختلف داریم. در واقع افکارعمومی پدیدهای واحد است. ممکن است تفاوتهایی در دیدگاهها و سلایق وجود داشته باشد اما به طور مشخص پیرامون موضوعی خاص و جزیی شکل میگیرد. به طور مثال انتخابات که پیش میآید موضوع مشخص و مقصود انتخاب رییس جمهور یا نماینده مجلس و… است. اینجا افکارعمومی معمولا شکل میگیرد اما تفاوت در سلایق و دیدگاهها همچنان وجود دارد.
*باتوجه به اینکه افکارعمومی عنصر حاکم بر تغییر رفتار گروههای مختلف اجتماعی است چگونه میتواند این تاثیرگذاری را اعمال کند؟ درواقع چگونه میتواند به خواستههای خود پیرامون یک موضوع دست یابد؟
افکارعمومی ویژگیهای مهمی دارد. یکی از این ویژگیها این است که افکار عمومی را گاهی اوقات میتوان با تسامح حافظه عمومی هم تعبیر کرد. هرچند افکارعمومی معمولا به آن چیزی اطلاق میشود که فعلیت دارد، یعنی اکنون در جامعه جریان دارد اما معمولا آن چیزی که افکارعمومی را شکل میدهد بعداً وارد حافظه جمعی میشود. به این معنی که حافظه عمومی همان تاریخ افکارعمومی است، لذا بسیاری از مسایل هستند که در افکارعمومی به بایگانی سپرده میشوند اما پاک نمیشوند. درواقع کارکرد افکارعمومی نمیتواند بیرابطه با حافظه جمعی یا همان تاریخ افکارعمومی باشد. (این را داخل پرانتز بگویم سال۷۹ که ما بازداشت شده بودیم آقای مرتضوی میگفت شما فکرمیکنید ما میترسیم شما را بازداشت کنیم اما تجربه نشان داده شما را که میگیریم چندروزی سروصدایی میشود و بعد همه فراموش میکنند. این تصور، تصوری است که بین خیلی از سیاستمداران وجود دارد، که فکر میکنند اگر مسئلهای در اثر موضوعهای جدیدی که به وجود میآید فراموش میشود یعنی دیگر تمام شده است. بعضیها فکر میکنند با پاک کردن صورت مسأله آن موضوع فراموش خواهد شد. اما وقتی در جامعهای پروندههای مختومه نشده زیادی وجود داشته باشد، میتواند بر کارکرد افکارعمومی تأثیر بگذارد. به طورمثال وقتی ماجرای قتلهای زنجیرهای پیش میآید ممکن است شما به ظاهر آن را مختومه اعلام کنید اما درواقع این موضوع وقتی به شکل واقعی تمام خواهد شد که وجدان عمومی اقناع شود که این پرونده به فرجام خود رسیده است. یا در مسأله حمله به کوی دانشگاه یا در ماجرای ستاربهشتی ممکن است ما از نظر قضایی پرونده را مختومه کنیم و مسیر قضایی آن را هم درست طی کنیم اما مهم این است که آیا در افکارعمومی این پرونده مختومه شده است یا نه.
انباشته شدن این موضوعهای مختومه نشده که افکارعمومی را قانع نکرده است میتواند به کارکرد افکارعمومی شکلهای متفاوتی ببخشد و به آن شکل رادیکال یا اصلاحی بدهد. به دلیل اینکه به درجاتی که این مسایل برای افکارعمومی حل شده باشد میزان اعتماد افکارعمومی بالا میرود و یا پایین میآید.) یکی از دلایلی که به افکارعمومی در دنیا اهمیت داده میشود همین است که معتقدند اگر بتوان افکارعمومی را نسبت به موضوعی که رخ داده است قانع کرد این جزء پروندههای مختومه میشود. یکسری تضادها و پروندههای مختومه نشده میتواند افکارعمومی را به گونهای شکل دهد که دیگر نتوان آن را مدیریت کرد.
نکته دیگر این است که برخی تصور میکنند از طریق یک رسانه اثرگذار میتوان افکارعمومی را ساخت. به همین دلیل به طورمثال صداوسیما شبکههای مختلفی را راهاندازی میکند برای تأثیرگذاری بر افکارعمومی و مقابله با پدیده ماهواره، اما چقدر در این امر موفق بوده است؟. این به خاطر فهم اشتباه از افکارعمومی است و توجه نکردن به این موضوع که افکارعمومی یک پدیده فعال و خلاق است نه یک پدیده منفعل. به طور مثال حادثهای رخ میدهد مانند آنچه سال ۸۸ اتفاق افتاد و رسانه سراسری به نحوی آن را پوشش میدهد اما به هرحال افکارعمومی هم قضاوت خود را خواهد داشت. چراکه بخشی از آن وجدانی است، سراسر پژوهشی نیست. این نیست که افکارعمومی کتاب بخواند و قضاوت کند.
(اگر بخواهم یک مثال امروزیتر بزنم؛ اکنون که با مسألهای به نام داعش مواجه هستیم اگر حتی کنگره علیه آن برگزار کنیم، بازهم قضاوت افکارعمومی فقط بر مبنای این اقدام ما شکل نمیگیرد و این یکی از متغیرهای داوری است. افکارعمومی قضاوتش این است رفتاری که من اکنون انجام میدهم با رفتار داعش چه شباهتی دارد؟ منطق من با منطق داعش چه تفاوت و شباهتی دارد؟ به طورمثال انسانیت و کرامت انسانی مستقل از عقیده انسان چه جایگاهی در اندیشه ما دارد؟ افکار عمومی این را قضاوت میکند. اگر قضاوت کند که داعشیات ذهن من زیاد است حتی اگر کنگره هم علیه آن برگزار کنم خیلی اثر نمیگذارد. درواقع این تصور از افکارعمومی اشتباه است که ما میتوانیم یکجانبه به افکارعمومی شکل بدهیم).
*با فرض اینکه موضوعات مختومه نشدهیی در جامعه وجود دارد، افکارعمومی چگونه میتواند در نتیجه آن اثرگذاری کند؟
(چندماه پیش مقالهای به یک فصلنامه علمی فرانسوی ارایه دادم با عنوان «افکارعمومی و مجازات اعدام در ایران» البته هنوز ترجمه آن را در داخل کشور منتشر نکردهام. آنجا قسمتی از بحث من همین بود که افکارعمومی چه نقشی میتواند داشته باشد) من برمیگردم به همان تعریفی که در ابتدای بحث از افکارعمومی بیان کردم، که افکارعمومی بسته به شرایط مختلف و میزان دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن جوامع شکلهای مختلفی به خود میگیرد. موضوع اصلی که کمک میکند افکارعمومی به خواستههای خود برسد وجود جامعه مدنی است. سازمانهای جامعه مدنی مثل انجمنها، بخشهای فکری-فرهنگی مثل دانشگاهها و حوزهها، تجمعات مردمی، مطبوعات و رسانهها. اینها چهرههای مختلف افکارعمومی هستند و اکنون در جامعه ما هرکدام از اینها با مشکلاتی مواجه هستند. جامعه مدنی نمیتواند نماینده افکارعمومی باشد چون به شدت ضعیف شده است و خیلی از نهادهای مدنی تعطیل شدهاند. از چهرههای دیگر افکارعمومی انتخابات، مطبوعات و پیامکها و تجمعات اتفاقی است. آمار شرکت کنندگان و شرکت نکردگان در انتخابات و نامزدی را که برمی گزینند شاخص خوبی برای سنجش افکار عمومی است. در مورد مطبوعات با این شمارگان محدود در جامعه ما قدرت اثرگذاریشان هم کم میشود، شما ببینید در ژاپن به ازای هر نفر تقریبا یک و نیم نسخه روزنامه منتشر میشود اما در ایران به ازای هر چندنفر یک روزنامه وجود دارد. اینها همان ابزار افکارعمومی هستند که میتوانند افکارعمومی را در جامعه پیش ببرند و وقتی ضعیف عمل کنند قدرت اثرگذاریشان هم محدود میشود.
* به اعتقاد شما کارکردهای افکارعمومی و قدرت و دانش آن درمقایسه با دوره اصلاحات چه تفاوتی کرده است؟
باید توجه داشت افکارعمومی تجربیات دوره اصلاحات و دوره جدید و دوره بین این دو را پشت سر گذاشته است و مسلما این تجربیات باعث غنیتر شدن افکارعمومی شده است. اما واقعیت این است که در دوره اصلاحات چون اشکال افکارعمومی که قبلا ذکر کردم مثل نهادهای مدنی، مطبوعات، تشکلها، تجمعات و حوزههای فکری فرصت بالندگی بیشتری داشتند طبیعتا افکارعمومی بیشتر تبلور پیدا میکرد و شکل منطقیتر و قابل پیشبینیتری داشت. اکنون تبلور افکارعمومی یک مقدار غیرقابل پیشبینی شده است و این میتواند از دید مدیریتی مشکلاتی ایجاد کند. به طورمثال وقتی آقای پاشایی فوت میکند هیچکس تصور نمیکند چنین واکنش اجتماعی به وجود بیاید و همه غافلگیر میشوند. در فقدان جامعه مدنی همیشه امکان اینکه افکارعمومی در اشکال غیرقابل پیشبینی تبلور بیابد خیلی بیشتر میشود. فرق امروز با دوره اصلاحات هم همین است، در دوره اصلاحات فرصت اینکه افکارعمومی به شکل قانونمند تجلی کند خیلی بیشتر بود.
* رییس جمهوری در صحن مجلس و در سخنانی پیرامون عدم رأی اعتماد نمایندگان به وزرای پیشنهادی علوم، گفتند که این مسأله را به افکارعمومی واگذار میکنند. منظور دکتر روحانی از قضاوت افکار عمومی به طور مشخص چه بود و ایشان چه انتظاری از افکارعمومی دارند؟
من نمیتوانم بگویم دقیقا در ذهن ایشان چه میگذرد اما استنباطم این است که ایشان اولا افکارعمومی را به خوبی میفهمد و بهترین دلیل برای آن هم انتخابات ۹۲ است. چندماه قبل از انتخابات هیچکس احتمال پیروز شدن ایشان را نمیداد و جالب است بدانید من هم از چهرههای شاخص اصلاحات و هم جریان اصولگرایی شنیده بودم که بین نامزدها دکترروحانی تنها کسی است که به دلیل روحانی بودن رأی نمیآورد و تقریبا تصور غالب این بود که ایشان هیچ شانسی ندارد. اما ایشان چون مسأله افکارعمومی را به خوبی میشناخت، در مناظرهها توانست روی نقاطی دست بگذارد که مورد توجه افکارعمومی بود. از این جهت معتقدم وقتی در مجلس بیان میکند که داوری را به افکارعمومی میسپارد در واقع از همان فنی استفاده میکند که در بحبوحه انتخابات استفاده کرد. جدا از اینکه چه چیزی در ذهن دکترروحانی درمورد افکارعمومی میگذرد، واقعیت این است که هر کسی که کمترین آشنایی را با مفهوم افکارعمومی داشته باشد میداند که هر جریان و نیروی سیاسی که به افکارعمومی بیاعتنا باشد حتما در سراشیبی سقوط میافتد چون با جامعه بیگانه میشود. بیاعتنایی به افکار عمومی موجب زوال نیروی سیاسی است. آقای روحانی هم به این نکته توجه دارد و معتقد است اگر مردم او را به خاطر مطالباتی که داشتهاند از بین گزینههای موجود انتخاب کردهاند به خاطر مطالباتشان و برنامههای آن فرد بوده است و نه به خاطر شخص آقای روحانی یا شخصیت او. بنابراین هرکسی بخواهد دولتی را که برای تحقق این خواستهها، که بخشی از آن حقوق شهروندی، بخشی از آن آزادی حوزه عمومی و بخشی از آن آزادی علمی است و وعدههایی که داده است و در جهت تحقق آنها میکوشد، محدود کند، به تقابل با افکارعمومی برخاسته است. و درواقع دکتر روحانی سعی دارد به طرف مقابل بگوید که شما دارید به سمت انزوا حرکت میکنید. این نکته برمیگردد به تعریف افکارعمومی. افکارعمومی را نه تلویزیون تشکیل میدهد و نه این چند نماینده مجلس و نه حتی فضای مجازی. افکارعمومی همان جامعه واقعی است. درخت افکارعمومی ریشه در ذهن و جان و زندگی عینی تک تک شهروندان دارد و این شهروندان هستند که قضاوت میکنند. بنابراینجایگزین کردن یا باورکردن یا باوراندن سلیقه یا سیطره و عقاید یک گروه یا طیف خاص به جای افکارعمومی، هم به تقابل با افکارعمومی و هم به سقوط آن نیروی سیاسی میانجامد.
یکی از راههایی که میتوان به افکارعمومی کمک کرد که بتواند بفهمد چه باید بکند اطلاع رسانی است. مطبوعات باید بتوانند اطلاع رسانی کنند. به طورمثال اسامی نمایندگانی که رأی منفی میدهند یا کارنامه فعالیت نمایندگان در رابطه با مسایل حقوق بشری را منتشر کنند. اینکه نمایندگان چقدر به مسایل حقوق بشر، به مسأله زندانها و به حقوق شهروندی توجه کردهاند. وقتی این اقدامها صورت بگیرد به افکارعمومی کمک میکند و به همین دلیل است که نقش روزنامهها در بحث افکارعمومی مهم میشود.
* فکر میکنید رسانهها و به خصوص روزنامهها چقدر بر افکارعمومی تأثیرگذار بودهاند؟ آیا در جامعه ما روزنامهها توانستهاند نقش خود را در رابطه با افکارعمومی به خوبی ایفا کنند؟
این بحث ارتباط روزنامهها و افکارعمومی مقوله پیچیدهای است. با توجه به اینکه روزنامه رسانهای متعلق به عصر ارتباطات یکسویه است. یعنی دورانی که یک عده پیامساز و بقیه پیامگیر بودند، یک عده فعال و بخش وسیعی از جامعه گیرنده و منفعل بودند. اما اکنون ما وارد دورهای شدهایم که دوره رسانههای دوسویه است. شرایط کنونی مثل قبل نیست که مردم جلوی تلویزیون زانو میزدند و یا روزنامه میخواندند و ارتباط یکسویه بود. اکنون ارتباطات دوسویه و چندسویه است به همین دلیل نوع ارتباط افکارعمومی با رسانهها هم خیلی تغییر کرده است. الان میتوان گفت که شاید در دورهای روزنامهها اثرگذار و هدایتگر بودند یعنی در شکل دهی به افکارعمومی نقش مهم و اصلی را داشتند اما اکنون در دورهای هستیم که رسانهها و مطبوعات همانقدر که بر افکارعمومی تأثیر میگذارند از افکارعمومی تأثیر میگیرند و این یک رابطه دوسویه است. دیالکتیکی وجود دارد که یک مقدار این مناسبات را پیچیده میکند. میتوان گفت رسانهها و روزنامهها افکارعمومی را بیان میکنند و تنها این نیست که آن را شکل دهند.
یکی از کارکردهای رسانهها این است که زبان مردم هستند و افکارعمومی را منعکس میکنند و یکی دیگر از کارکردهایشان این است که میتوانند از طریق اطلاع رسانی در شکل دادن به افکارعمومی مؤثر باشند. این درواقع معنای رابطه دوسویه بین آنها است.
*یکی دیگر از کارکردهای رسانهها به خصوص روزنامهها را میتوان هدایتگری افکارعمومی دانست. بعد از انعکاس افکارعمومی و شکل دادن به آن، رسانهها و به طور خاص روزنامهها چقدر میتوانند هدایتگر آن باشند؟
برای پاسخ به این سؤال من دوباره بر بحث دموکراتیک و یا غیردموکراتیک بودن جوامع تأکید میکنم. وقتی روزنامه مصونیت و قدرت داشته باشد طبعا نقش آن در شکل دهی به افکارعمومی پررنگتر میشود. به طور مثال در آمریکا با وجود اینکه این کشور در اوج جنگ با عراق و افغانستان بود، روزنامه واشنگتن پست ماجرای شکنجه در زندان ابوغریب را افشا کرد و به فاصله نزدیکی همین روزنامهها و رسانهها شکنجههای گوانتانامو را مطرح کردند و این تبدیل به یک زلزله سیاسی در آمریکا شد. این آزادی عمل به این دلیل است که هیچ قانونی برای توقیف رسانه وجود ندارد و معتقد هستند اگر رسانهای یا کسی جرمی مرتکب شد آن فرد باید به صفت حقیقی خود مجازات شود و نمیتوان سازمانی را نابود کرد. به علاوه اینکه روزنامهها مصونیت دارند و به عنوان رکن چهارم دموکراسی شناخته میشوند و هیچ مقامی نمیتواند آنها را توقیف کند. این میتواند اثرگذار باشد و کل نظام سیاسی را به چالش بکشد. اگر در جامعهای روزنامه به خاطر چاپ مطلبی توقیف شود و کل سازمان آن فرو پاشیده شود نمیتواند بر شکل دهی افکارعمومی اثرگذاری لازم را داشته باشد. اینکه شما میپرسید روزنامه چقدر میتواند نقش هدایتگری و اثرگذاری داشته باشد بستگی به میزان قدرت رکن چهارم دارد.
در واقع مطبوعات ما هم از ضعفهای درونی رنج میبرند و هم از مشکلات بیرونی. ضعفهای درونیشان مربوط به یکسری مشکلات حرفهای است. ما حتی اگر از نظر شرایط سیاسی در یک جامعه دموکراتیک ایدهآل و حتی از سوییس هم جلوتر بودیم، اما واقعیت این است که بسیاری از مطبوعات ما از ضعفهای درونی جدی رنج میبرند. به لحاظ حرفهای مشکلاتی دارند که این خود یکی از دلایل کاهش دهنده اثرگذاریشان است. یکسری مشکلات بیرونی هم دارند، شرایطی که از بیرون به آنها تحمیل میشود و نمیگذارد مطبوعات نقششان را ایفا کنند. با این حال شاهد هستیم که با وجود محدودیتهای درونی و بیرونی هنوز هم روزنامهها میتوانند اثرگذار باشند. در جریانهای مختلف میبینیم روزنامهها با همین قامت نحیف و حال نزارشان توانستهاند جریان ساز باشند و این به خاطر کارکرد اطلاع رسانی آنها است. یعنی اطلاع رسانی به هرحال تأثیر خود را بر افکارعمومی میگذارد. البته در کنار روزنامهها، فضای مجازی و رسانههای دیگری هم هستند که به این اثرگذاری کمک میکنند. اما حتی در بدترین شرایط هم اگر روزنامهها وظیفه حرفهای خود را درست انجام دهند میتوانند همچنان اثرگذار باشند.
* اینکه شمارگان روزنامهها در کشور ما بسیار محدود است و به ازای هر چندنفر یک نسخه روزنامه وجود دارد نکته قابل تأملی است، اما میبینیم بازهم درصدی از همین شمارگان محدود به فروش نمیرسد. آیا این نشان دهنده ضعف روزنامههای ما در ایفای نقششان در رابطه با افکار عمومی است؟
شاید عمده بحثهایی که در جامعه ما بیشتر به آن پرداخته شده و برای جامعه مطبوعاتی ما ملموستر است مربوط به همان محدودیتهای بیرونی مثل سانسور و سایر مشکلات آنها است اما بحث مشکلات درونی بحث گستردهای است که به طور مثال بخشی از آن به سیستم مدیریتی یا به مسایل مالی برمیگردد. وقتی در روزنامهای روزنامهنگاران تأمین نیستند و با خبرنگار مثل کارگر روزمزد برخورد میشود یا وقتی سیستم رانت وجود دارد این بر انگیزه و کیفیت کار آنها اثر میگذارد. اگر مسأله مجوز که امروزه تبدیل به رانت شده است عمومی میشد و هر کسی که میتوانست یا مدعی بود که میتواند روزنامه چاپ کند روزنامه منتشر میکرد شرایط فرق میکرد. در خیلی از کشورهای دنیا حتی در افغانستان و ترکیه، هر کسی میتواند در صورت داشتن توانایی مالی روزنامه منتشر کند و فقط کافی است مقررات ثبت شرکتها را رعایت کند. اگر توان مالی داشت و توانست مخاطب جذب کند که ادامه میدهد در غیر این صورت مجبور میشود کار را متوقف کند، چون کاملا تابع قانون عرضه و تقاضا است، اگر هم توهینی کند یا جرمی مثل افترا و غیره مرتکب شود بر طبق قانون با مجرم برخورد کرده و او را مجازات میکنند. اگر در کشور ما هم چنین امکانی بود روزنامه نگاران دیگر فکر نمیکردند که سرمایه گذاری ریسک است. وقتی مسأله لغو امتیاز وجود نداشته باشد خود روزنامه نگاران با همان سرمایههای خُرد خود روزنامه منتشر میکنند و دیگر نگران این نیستند که سرمایهشان از بین برود، اینجا انگیزه شخصی هم به وجود آید و روزنامه نگاران سِلف کنترل میشوند. اما وقتی پدیدهای به اسم رانت وجود دارد روزنامه نگاران نمیتوانند مجوز بگیرند، عدهای با تکیه بر رانت موجود مجوز میگیرند و تبدیل به یک بنگاه اقتصادی میشوند و شما میبینید که درآمد چندنفری که متولی آن نشریه یا رسانه هستند از مجموع پرسنل آنجا خیلی بیشتر است. این عامل اقتصادی یا مدیریتی است.
نکته دیگر اینکه هنر کپی- پِیست کردن بین روزنامه نگاران ما شیوع پیدا کرده است. من با چندنفر از خبرنگاران خارجی که سروکار داشتم متوجه شدم که برای تهیه یک گزارش از یک کشور به کشور دیگر سفر میکنند، خطر میکنند و به دل ماجرا میروند، اما ما حتی در داخل کشور هم برای تهیه یک گزارش خیلی اهل کار کردن نیستیم. به لحاظ حرفهای نیز، در اصول خبرنویسی و گزارش نویسی ضعیف هستیم. چندسال پیش در روزنامه اعتمادملی سلسله مقالاتی داشتم تحت عنوان «اخلاق حقوق بشری در خبرنویسی حوادث». جالب این است که این مقالات حدودا سال ۸۸ چاپ میشد. اگر تاریخ آن مقالات را حذف کنیم و بحثهای این مقالات را بخوانید و با ماجرای اعدام ریحانه جباری و واکنشهای آن مقایسه کنید به نظر میرسد همین دیروز نوشته شده است. آنجا بحث شده است که بنابر اصول و معیارهای خبرنویسی روزنامه نگار نباید افکارعمومی را برای اعدام یا کشتن آماده کند یا نباید ارزشداوری در خبرهایش باشد. عنوان یکی از مقالات «فرشته سازی از مجرم یا دیوسازی از مقتول و یا مجرم» بود. اما اکنون دیدم عده زیادی در فضای مجازی یا حتی در مطبوعات رفتار رسانهها را در قضیه ریحانه جباری نقد کردهاند و گفتهاند که عامل اعدام ریحانه جباری رسانهها بودهاند. این بحث، بحث جدیدی نیست و چندسال پیش هم مطرح شده است. حتی خواندم که مادر ریحانه جباری در مصاحبهاش با ایسکانیوز گفته است این کمپینها طناب دار دخترم را بافتند. خب این نقدی است که به رفتار رسانه وارد میشود، اگر رفتار رسانهها حرفهای باشد این نقد دیگر جایگاهی ندارد.
آسیبشناسی رفتار رسانه و ضعفهای آن بحث مفصلی است و باید مستقلاً به آن پرداخت. ما اکنون چون بیشتر با مسایل بیرونی و سانسور و توقیف و مشکلاتی از این قبیل درگیر هستیم تا حدودی از مسایل درونی غافل شدهایم. این مسایل درونی و بیرونی مجموعا عامل کاهنده اثرگذاری رسانه بر افکارعمومی است. با وجود همه این مشکلات هنوز هم میتوان ادعا کرد که رسانهها و روزنامهها اثرگذار هستند. حتی به نوعی میتوان گفت رسانههای صوتی تصویری و فضای مجازی هم تحت تأثیر مطبوعات هستند. روزنامهها تیراژشان کم است اما رسانههای دیگر به نوعی از خبرها و مطالب روزنامهها تغذیه میشوند.
لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که برخی تصور میکنند با آمدن رسانههای نوین و فضای مجازی روزنامهها به تاریخ سپرده شدهاند و دیگر اثرگذاریشان را از دست دادهاند و به همین دلیل نقش فضای مجازی را پررنگتر میکنند. این عده تصور میکنند فضای مجازی افکارعمومی را شکل میدهد. با تعریفی که در ابتدا از افکارعمومی ارایه کردم مشخص میشود که فضای مجازی افکارعمومی را شکل نمیدهد، چون افکارعمومی همان جامعه واقعی است و ریشه در ذهن و جان و زندگی واقعی تک تک شهروندان دارد. به بیان دیگر افکارعمومی تمام جغرافیای اجتماعی را پوشش میدهد و بیانگر افکار یک بخش یا گروه یا صنف نیست. به همین جهت کسانی هم که خود را تافته جدا بافته یا دارای حق ویژه بدانند نه میتوانند افکارعمومی را بفهمند و نه میتوانند بیانگر افکارعمومی باشند. توجه به اینکه افکارعمومی بازتابنده جغرافیای اجتماعی است نکته مهمی است و این جغرافیای اجتماعی چیزی نیست که حتما در فضای مجازی منعکس میشود، در فضای مجازی گوشهای از اینجامعه واقعی حضور دارد و نه همه آن.
* درواقع روزنامهها کنار نرفتهاند و در نهایت، افکارعمومی برای دریافت اطلاعات پیرامون هر موضوع و رویداد به منبعی مراجعه میکند که به آن اعتماد دارد.
بله دقیقا. باید بگویم اتفاقا فضای مجازی مهم و مورد توجه افکارعمومی است اما شکل دهنده افکارعمومی نیست. ممکن است شبکههای اجتماعی و اینترنت به خصوص در مقایسه با مطبوعات از نظر تیراژ و مخاطب جلوتر باشند اما مسأله اعتبار خیلی مسأله مهمی است. چون به هرحال همه وجدانا میدانند که در فضای مجازی احساس مسؤولیت وجود ندارد، یعنی هرکسی میتواند هرحرفی بزند و جایی حسابکشی یا مؤاخذه نمیشود، کسی هم به دنبال سند و مدرک برای آن حرف نیست. افراد حرفی را میزنند و رد میشوند اما در روزنامه به دلیل اینکه مطلب مکتوب شده و به نوعی سند محسوب میشود و بالاخره کسی باید پاسخگوی آن باشد، مسأله اعتبار و سندیت مطرح میشود. مطالب در رسانههای چاپی ماندگار هستند و همواره میتوان به آنها رجوع و استناد کرد. فضای مجازی یک فضای خیلی شناور است. بنابراین مسأله اعتبار و سندیت در رسانههای چاپی بسیار مهمتر است. هرچند این روزها میبینیم مطالب بیسند یا همان شایعات در شبکههای اجتماعی به طور گسترده مبادله میشوند. البته این تقابل بین «خبر» و «شایعه» از گذشته تا کنون وجود داشته است، هرچند در تعریف خبر میگویند: «الخبر یحتمل الصدق و الکذب»، خبر هم آیه نیست و ممکن است اشتباه باشد، با این حال خبر همیشه از شایعه معتبرتر است. چون شایعه به یقین از اول اعتبار ندارد، خبر اعتبار دارد اما ممکن است خبری هم پیدا شود که کذب باشد یا دقیق نباشد. درواقع روزنامهها بیانگر خبر هستند اما در فضای مجازی شایعه بیشتر میتواند رواج پیدا کند. بر همین اساس میتوان گفت اعتبار روزنامه و فضای مجازی درست مثل اعتبار شایعه و خبر است. نکته دیگر اینکه در روزنامه عنصری به اسم مسؤولیت مطرح است که در فضای مجازی دیده نمیشود. البته بازهم مطالبی که از مطبوعات و روزنامهها در فضای مجازی بازنشر میشود در فضای مجازی اعتبار بیشتری دارد. به خاطر همین اعتبار، سندیت، قابل پیگیری بودن و وجود احساس مسؤولیت است که هنوز هم روزنامهها بر افکارعمومی اثرگذار هستند.
* روزنامه اعتماد، شماره ۳۱۲۰، یکشنبه ۹ اذر۱۳۹۳ ص۱ و ۷، سیاست نامه
(عبارتهایی داخل پرانتز در روزنامه حذف شدهاند) به نقل از سحام نیوز