Search
Close this search box.

مجلس صبح چهارشنبه ۱۲-۹-۹۳ (دیده وحدت بین – وجود خداوند – غرایز حفظ ذات و حفظ نوع- خانم‌ها)

008

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یک سوال پرسیدند که چطور ما می‌گوییم همه‌ی چیزها را با دیده‌ی وحدت‌ْبین نگاه کنیم و حال آن‌که نگاه می‌کنیم همه چیز دو تاست؛ خوبی و بدی، روشنی و تاریکی، شب و روز و امثال این‌ها. اولاً این صفات و بسیاری از این موارد که برای خودمان تقسیم می‌کنیم، یک نفر مثلا از آش شله قلمکار خوشش می‌آید می‌گوید چه غذای عالی‌ای است، یکی بدش می‌آید می‌گوید اینکه غذا نیست. آیا این آشی که این آقا یا این خانم می‌گوید غیر از آن یکی آش است؟ نه! همان آش است. این صفتی است که ما به آن می‌دهیم یعنی ما در واقع خلق کردیم یک آشی که خوب است یا خلق کردیم یک آشی که بد است، ما خالقیم.

همین امر موجب شده که بعضی‌ها در مباحثاتی که خداشناسان با خدانشناسان دارند می‌گویند خدا چیست! خدا مخلوق شماست. یعنی آنچه در فکرتان دارید جمع کردید اسمش را خدا گذاشته‌اید. اگر ظاهرش را بگیریم خوب خیلی زود گول زدن است واِلا اگر فکر کنید همان که در ذهن شما، در فکر شما اینها را با هم جمع کرده و اسمش را خدا گذاشته‌اید همان ذهن و فکر چیست؟ آن از کجاست؟ همان ذهن و فکر خلقت خداست. بعد هم این مثال را یادتان بیاید. البته در مثنوی به این صورت ذکر شده که یک خطاطِ خیلی خوش خطی، داشت با قلم زحمت می‌کشید و خط خوبی می‌نوشت، مثال زده دو تا مورچه. نه! فرض کنید دو تا انسان. فقط این خط را می‌بینند دیگر نگاه به اطراف نگاه نمی‌کنند، می‌گوید این چه دست قوی‌ای بوده که اینطور خط قشنگی درآورده، یکی دیگر تازه فکر کرده می‌گوید نه این انگشتان نیستند که درآوردند این انگشتان مجموعه‌ی یک دست است. آن دست، دست راست و دست چپی دارد که این دست راستش است. بنابراین تمجید و تعریف از این انگشتان نکنید. یکی دیگر که بیشتر [فکر و توجه می‌کند] می‌گوید این انگشتان از خودشان که حرف نزدند و در هوا بنویسند این انگشتان مربوط به کسی است که آن کس این خط را می‌نویسد، منتها خط را که می‌نویسد، وسیله‌ای که برای اینکار دارد دستش است. هرگز با زبانش یا پایش نمی‌نویسد. بنابراین آن شخص را باید ببینید کیست و چه کسی او را آفریده است. به همین طریق بالا می‌رود تا به شناختش برسد. البته در هر درجه‌ای از این شناخت یک درجه‌‌ی کوچک عرفان با آن هست. این همان مثالی که راجع به تعریف عرفان زدیم، اگر خوانده باشید در جزوه‌ای که من خودم نوشتم (آشنایی با عرفان). بنابراین هیچ دوئیتی نیست.

فرض کنید هفت-هشت اولاد کوچک دارید وقتی می‌خواهید این‌ها را صدا بزنید که غذا بخورند فرق نمی‌کند که کدام یکی را صدا بزنید، می‌گویید حسن، حسن که جواب داد، می‌گویید به بچه‌ها بگو بیایند نهار بخورند. در همین حسن، حسین هست مهدی هست. ولی شما که صدا نمی‌زنید در این نهفته است. این یک نحوه برای اینکه دید وحدت‌بین را یک مقداری متوجه شوید این مثال را در نظر بگیرید. یا وقتی مثلا کاری می‌خواهید بگویید این را باید شما بچه‌ها انجام بدهید، کدام یکی؟ هر کدام از اینها ممکن است بگویند ما انجام ندادیم خیال کردیم آن یکی می‌رود انجام می‌دهد، کار می‌ماند. یک وقت هست می‌گویید نه، تا گفتید بچه‌ها انجام بدهید همه‌شان می‌روند دنبال آن کار و انجام می‌دهند. در اینجا آن دیدِ وحدت‌ْبین کاملاً مشهود است، دیده می‌شود.

مورد دیگری که این مسئله دیده می‌شود و آن در واقع یک جنبه‌ی فلسفی دارد، درست است چشم ما، دو تا چشم است بنابراین اگر بگوییم ما دو تا دیدم، خوبی و بدی دیدم، این‌ها خیلی بعید نیست از عقل انسانیِ ما برمی‌آید. ولی هر دوی اینها هم چشم راست، هم چشم چپ، هم خوبی و هم بدی، با همین چشم می‌بینیم. اگر اینها دو تا بودند ما باید با چشم‌های جداگانه می‌دیدیم. اینکه خداوند هم فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/۳۰) من در روی زمین خلیفه‌ قرار می‌دهم. یکی از کارهایی که ممکن است این خلیفه انجام بدهد یک صورت ظاهر و صحنه سازی خلقت است، البته خالق فقط خداوند است. فقط خداوند همه‌چیز را خلقت می‌کند ولی یک صورت ظاهری به این خلیفه‌ی خودش داده ما در فکر خودمان یک چیزی را خلق می‌کنیم. این خلقت، خلقت واقعی نیست. این خلقتی است که برای خودمان درستش کردیم و بعد ما که خالقیم و آن مخلوق هر دو دست خداوند است. ولی خداوند به ما این اجازه را داده که از این خلقت‌ها بکنیم و بعد هم خیال کنیم برای اینکه خودمان اشتباه نکنیم که بله ما خالق هستیم و این مخلوق است، نه! هر دو دست خداوند است. در این مسائل بیشتر استدلالی فکر نکنید، آن وقت فیلسوف می‌شوید. اگر خیلی استدلال کردید می‌شوید فیلسوف، راه به هیچ جا نمی‌برید. تمام زندگی ما فلسفه‌ی خاصی نیست ما اصلاً زندگی‌مان روی فلسفه‌ای است که خداوند آفریده اگر این دید را داشته باشم و این توجه را بکنیم که خوبی‌ها و بدی‌ها و زشتی و زیبایی‌ها را از جانب خداوند بدانیم خودمان را به صورت ظاهر خالق آنها بدانیم، مشکل حل می‌شود. آن وقت تمام این موجودات و مخلوقاتی که هستند همه یکی [می‌شوند]. اصل خلقت این است که خدا می‌فرماید: إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (یس/۸۲) خدا وقتی یک چیزی بخواهد خلقت کند این نیست که برود در آزمایشگاه، می‌گوید باش پس هست. آزمایشگاهی که فقط اراده الهی است می‌گوید آب، فوری آب جلویش می‌آید. این خلقت چه طوری است؟ این خلقت، مثل خلقت ما نیست. خلقتی که ما می‌کنیم خدا اجازه داده، مقید به همه‌ی این تشریفات است. ما اگر چشم وحدت‌بین داشته باشیم یعنی اگر بخواهیم داشته باشیم. در این صورت می‌فهمیم:

این همه آوازه‌ها از شه بود  /  گر چه از حلقوم عبدالله بود

نامه‌ای رسیده، نه خود آن نامه، ولی از خواندش این فکر برای من [پیش آمده است]. مثلا یک نفر نوشته یک ماه است نامه‌ای نوشتم جوابش را ندادید. اولاً یک ماه پیش معلوم نیست نامه به من رسیده باشد یا نه! بعد تحقیق می‌کنیم که چه بود، می‌گوید که بله در آن نامه سوال کردم صبح‌ها که بلند می‌شوم اول بسم‌الله بگویم یا اول اعوذ بالله بگویم. یک مدت زیادی من باید بگردم تا این را پیدا کنم، وقتم را می‌گیرد. این تصور از اینجا برای شخص ناشی می‌شود که توقع دارد تمام زندگی‌اش و چیزهای او در ذهن طرف باشد و حال این‌که اینطور نیست. بشر تا در این دنیا هست دچار فراموشی و دچار هزار چیز دیگر است. باید با حوصله و مفصل گفت. یک خوابی دیدم جواب ندادید، حالا دنباله‌اش دو خواب دیگر دیدم (یکی که دیدید جوابش را نشنیدید، چرا رفتی دو تا خواب دیگر دیدی). اینها یک قدری مراعات بود.

چیزهایی که ما می‌دانیم روانشناسان به صورت علم درمی‌آورند، بسته‌بندی می‌کنند و قشنگ بالای طاقچه می‌گذارند. همه را که ما می‌دانیم، ما می‌دانیم در این بسته چیست. یکی از چیزهایی که بین روانشناسان و روانکاوان، بخصوص روانکاوان دوران جدید هست، اینکه می‌گویند بشر و بلکه تقریباً همه موجودات دو غریزه دارند. یکی غریزه حفظ ذات؛ یعنی خودشان را حفظ کنند و یکی غریزه حفظ نوع؛ یعنی نوع انسان را حفظ کنند. که هر کدام یکی از این‌ها را برتری می‌دهند. غالباً می‌گویند غریزه‌ی حفظ ذات و اینکه خود را حفظ کنند یعنی خود را بر همه چیز برتری بدهند خودشناسی و خودخواهی، نه به معنای اخلاقی‌اش. در این صورت هر کسی فکر می‌کند تمام دنیا دور محور او می‌چرخد. اگر خودتان خوب فکر کنید، فکر می‌کنید که همه‌ی جهان می‌دانند که شما چه می‌خواهید، می‌دانند که چه می‌کنید. تمام جهان دور محور شما می‌چرخد، نه اینطور نیست. غیر از من و غیر از شما خیلی کسان (من و شمای) دیگری هم هست.