بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
هر چند وقتی یکبار این بحث و صحبت عرفانهای نوظهور پیش میآید. عرفان؛ مثل اینکه بگوییم سرکهی شیرین و قند ترش، معنی ندارد. عرفان اصلا اساسش قدیمی است. خداوند میگوید: كنتُ كنزاً مَخفيّاً فأحببتُ أن اعْرف، فخلقتُ الخَلْقَ لِكَيْ أُعْرف شناخته شدن، شناختن وجود الهی [عرفان است].
اما وقتی بخواهیم پیاده کنیم در این جهانی که زندگی میکنیم، در این جهات فکر کنیم. مثلاً حضرت صالحعلیشاه همان حرفی را میزنند، همان جریانی داشتند و بودند که حضرت رحمتعلیشاه شیرازی داشتند و آنها هم، همان را داشتند که شاه علیرضای دکنی داشت. عقاید و افکارشان یکی بود هر سه در این مسیر میگفتند که ما از هم ارث بردهایم. یعنی حضرت صالحعلیشاه همان ارث و مطلبی را که حضرت شاه علیرضای دکنی داشتند. پس اینها از هم اجازه گرفتند آیا حضرت رضاعلیشاه دکنی از حضرت صالحعلیشاه اجازه گرفتهاند یا برعکس؟ معلوم است، زمان این مسئله را حل میکند. که خود همین دقت و توجه در این شرح حال، این بزرگانی که همه مثل سلسلهی تسبیح ما را به خدا میرسانند نشان میدهد، تمام مسائل عرفانی را نشان میدهد. بنابراین این بحثی است بیخود که هر چند وقت برای اینکه جهل و عناد را بیشتر کنند مطرح میشود. والّا عرفان، من و هر کسی عرفان را از همان لحظهای که بوجود میآید میشناسد و دارد. انشاءالله خداوند محیطی برای ما فراهم کند که بتوانیم به این شناخت خودمان توسعه بدهیم و بیشتر شناخت کنیم. از دشمنان حقیقت دور بشویم صدمهای نبینیم و از دوستانِ معرفت الهی باشیم. انشاءالله.