بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
مثلاً یکی از فقرا بود خدا رحمتش کند میآمد اول حرفهایش را میزد آن آخر میگفت حال مبارک چطور است؟ حرفی که اول باید بزند آخر میزد. حالا من ضمناً غیرارادی جهت روانی دارم به شما میگویم که چطور است غیر ارادی. برای اینکه آمدن شما به اینجا و آمدن من به اینجا برای خاطر بعضی مسایل است که حرف بزنیم و روشن شود. پس بنابراین کاغذهایی که اینجاست، برای من اصل تلقی میشود. این است که اینجا اگر دو ـ سه تا کاغذ باشد بدون اراده اول آنها را نگاه میکنم، به این خاطر از شما معذرت میخواهم.
بعضیها میگویند که من برای شماها مشکل ایجاد میکنم. چه مشکلی؟ گوش بدهید، این شفا که به دست من نیست، آن بیماری را هم که من ایجاد نکردهام که از من بخواهید. انشاءالله که خداوند شفا بدهد. در دوران بدویت که انسانها در جنگل زندگی میکردند، هیچ قیدی نداشتند و اول حتی مانند حیوانات زندگی میکردند، با لباس مختصری که فقط جلوی سرما و گرما را بگیرد. کمکم قیدها ایجاد شد و بعدها هم قدری قیدهای فطری و طبیعی ایجاد شد. منتها ما توجه نداریم به اینکه این قیدها فطری و طبیعی است، چون گردش روزگار طوری شده که اینها را از نظر ما فطری و طبیعی ندانند. نمیدانند. یکی پاکیزگی است که پاکیزگی فطری بشر است. وقتی میگویند که برویم به حمام و استحمام کنید و اینها، یعنی پاکیزگی. دلیلش هم این است که بعد از استحمام احساس راحتی و شادی میکنیم. همین فطری است. بعد آمدند و برای شما خلاصه قرار دادند و گفتند وضو بگیرید. این وضو قیدی است برای شما، ولی این قید برای ما مشکلاتی بهوجود میآورد. به این خاطر است که من میگویم وضو بگیرید. خود من هم تا وقتی که میتوانستم همیشه با وضو بودم. حالا نه حالا متاسفانه این توفیق را ندارم. (برای اینکه متاسفانه سرما خوردم، ولی همیشه گفتهام که این یک قیدی است). یکی از قیود که وقتی با حیوانات مقایسه میکنیم قید تلقی میشود. البته حیوانات همه با هم در ارتباط هستند. نوعاً ارتباط بدنی. میمونها نزدیکترین تشکیلات بدنی را با انسانها دارند. به میمونها که نگاه میکنیم میبینیم میمونها هم از سایر حیوانات یک خُرده بالاترند. نگاه میکنیم میبینیم که میمونها لباس ندارند. هر بشری باید لباس بپوشد. این لباس گاهی برای زینت است و گاهی برای نگهداشتن بدن است. من اگر گفتم همیشه با لباس باشم، برای زینت که نیست. لباسهای من اینقدر ناموزون است که زینت حساب نمیشود. برای نگهداشتن بدن و گرمای بدن است که این هم به هر جهت فطری است. برای اینکه میمون را که مثال زدیم و مقایسه کردیم، میمون بدنش مو دارد و موها جای لباس را میگیرد. همینطور حساب کنید. حالا چیزهای دیگر و قیود دیگر هم که خیلی هست. یک مقداری قیود را خداوند آفریده، از اول آفریده است. چون بشر اجتماعی است یعنی بشر هرگز تکتک دیده نشده است که حتی در شأن هم گوشهگیری و از مردم دور بودن و در صحرا و در کوه زندگی کردن صحیح نیست و به عنوان ریاضت تلقی میشود. اگر گاهی میگویند که مثلاً چهل روز در اتاق باشید و هیچجا نروید، این را به عنوان ریاضت میگویند. پس اجتماعی بودن فطری و طبیعی انسان است. در این اجتماعی بودن خداوند به کمک ما آمده است، برای اینکه ما نمیدانیم. اگر مقایسه کنید با حیوانات دیگر، حیواناتی که مثل گربه انفرادی زندگی میکنند. برای این اجتماعی بودن، خداوند مقرراتی میگذارد. میگوید اگر میخواهی اجتماع کنی بیخودی حق کسی را ضایع نکن. بعضی حیوانات بههیچوجه حق کسی را ضایع نمیکنند. یک شیری، شکاری گرفت و دارد میخورد یکی دیگر میخواهد بقاپد. به بشر گفتهاند که این کار را نکن. این هم یک مشکلاتی است. اگر برای بشر اینها نبود میپریدند و آن شکار آماده را استفاده میکردند. هر قیدی، هر مشکلی که فکر کنید اساس این مشکل برمیگردد به فطرت انسان و برمیگردد به بهبود جامعه. جامعهی انسانی اضافه از خود انسان، یک وظایفی دارد. آن وظایف را چه کسی تعیین میکند و چه کسی از اول تعیین کرده است. خود اجتماعی بودن یک امر فطری و یک امر طبیعی و حیوانی است. آن را هم خود خداوند تعیین کرده است. هر کدام از اینها را شما حساب کنید، مشکلاتی میشود که ظاهراً در زندگی ما که اجتماعی و امروزی هستیم مشکل است، ولی مشکلات نیست، در شعری میگوید:
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقـیّت ز پایــت وا کنـــد
اگر اینطوری باشد و این طور فکر کنیم که فقط مشکلات است، باید بگوییم آن کسی که این مشکلات را فراهم کرده است نمیتواند که ولیّ ما نباشد، اینطور نیست، ولیّ ما آن کسی است که میگوید ول کن دنیا را و هر کار دلت میخواد بکن؛ نه اینطور نیست. ما یعنی ما بشر بهخصوص، گذشته ازآن وظیفهای که صریحاً به ما گفتهاند یا خودمان احساس میکنیم، مسئول آینده هم هستیم. اگر یه چاهی که آب دارد و داریم میکشیم که آب بخوریم. بعد که میخواهیم برویم چاه را پر کنیم. به من ظاهراً ضرری نمیرسد، ولی نفرین کی از حالا تا روز قیامت دنبال ماست. آن وقت کسی میآید و دو مرتبه چاه را تمیز میکند. بازم صوابش از آن وقت تا روز قیامت مال اوست. این است که آنچه شما مشکلات فکر میکنید، اینها مشکل نیست، ظاهراً مشکل نیست، چرا ظاهراً مشکل است، جرا من دلم میخواهد هر روز یک برنامهی غذایی داشته باشم، صبح و ظهر و شب و هر کدام یک چیزی و ندارم این مشکل است برای من. این مشکل نیست آنکه شما یک هوای نفس دارید و یک تمایل دارید و آن تمایلات برآوردنش همیشه کمک نیست و گاهی جلو گرفتن آن تمایلات مهم است و به عنوان اینکه ما بفهمیم و یادمان هم باشد که بسیاری از تمایلات و عواطف و غرایز که مفید نیست برای ما و مضر هم هست. گرسنه وقتی هستیم بهطور طبیعی باید غذا بخوریم، اگر غذا نخورید ضرر میکنید، باید بخورید، اما بخورید، چطوری بخورید آن چنان که سعدی میگوید:
نه چندان بخور کز دهانت برآید / نه چندان که از ضعف جانت برآید
آن قدر نخورید که حیف شوید، نه! اینجا را به خود انسانها سپردهاند، چون به همهی انسانها سپردهاند، هر کدام یک اندازه جلویش را باید بگیرد. جامعه آمده و سعی کرده که یک نظر کلی بگیرد، مثلاً میگوید در ماه رمضان در روزها در خیابانها روزه نخورید. درست است که یکی میگوید که آقا به من چه که روزه را بخورم یا نخورم، به تو چه؟ من گرسنه باشم و غذا نخورم. در اینجا گفتهاند تو که میآیی خانم، آقا میآیی عضو این جامعه باشی، توقع داری که اگر افتادی در خیابان و پایت شکست، نمیتوانی بلند شوی بیایند دستت را بگیرند و ببرند خوناه ات یا بیمارستان. چرا بکنند، کسی که تو را نمیشناسد که از خیابان رد میشود، این حقی است که برایت ایجاد میشود، اخلاق در اینجا آمده این حق را ایجاد کرده که تو متوقع باشی که اگر کسی نمیفهمد باید صدا بزنی که پایم شکسته و نمیتوانم، میآیند دستت را میگیرند و میبرند. این است که نمیشود به جامعه گفت که به تو چه؟ نه! همان جامعه که این کار را میکند، م یگوید تو هم باید این کار را نکنی و در ماه رمضان در خیابان روزه نخورید. غالب اوقات گلههای ما درست است، اما گاهی برای خودمان حق قائلیم، اما برای دیگران حق قائل نیستیم، برای مردم وظیفه قائلیم، اما برای آنها حق قائل نیستیم. بدایند هر حقی که از مردم میخواهید، از جامعه میخواهید، جامعه در مقابل انسان وجود مستقلی پیدا کرده است. یعنی وقتی میگویم جامعهی ایران، ایران یعنی همهی ایران، وقتی میگویند جامعهی فقرا یعنی همهی این فقرا که اینجا هستند، وجود جداگانهای دارد، نه جدا از اینها، ولی جداگانه وظایف و حقوق جداگانهای دارد که باید رعایت کنید، اینها را اگر فکر کنید آن وقت من تبرئه میشوم یعنی میگویید که نه این بیچاره که این هم زحمت میکشد، وظایفی اضافه بر آنچه هست، انجام میدهد، من فقط وظایف و بندها را به شما میگویم ، بندها را برای شما باز میکنم، بند باز کردن هم از اسلاف من به من رسیده است:
کیست مولا آنکه آزادت کند / بند رقـیّت ز پایــت وا کنـــد
من بندها را دقت میکنم، مییابم، این بندها را به شما معرفی میکنم که خودتان این بندها را به پا و گردنتان نیندازید، بعد من کمکتان میکنم. شما را از آن آزادی الکی نجات میدهم و به شما آزادی واقعی میدهم. حالا انشاءالله من که دفاعم را کردم، کیفرخواستی که صادر کردید که چیست؟ من هم دفاعم را کردم. عرفان چیزی است که همهی زمینهها را دربرمیگیرد، از طب و ریاضی و فیزیک و شیمی و … مثلاً امروز به شما درس جامعهشناسی دادم که من هم اینها را خواندم و هم خودم درس خواندم، معلمی داشتیم که لبابالاشارات از کتاب اشارات را برای ما درس میداد و ما درس میخواندیم، من خودم در مورد فرمایشات حضرت صالحعلیشاه فکر میکردم که از هر چیزی نتیجه بگیرم، چون هیچ چیزی بدون تراضی خداوند به وجود نیامده، هیچ حادثهای، هیچ شخصی، ما هم باید این سعی را بکنیم که خیلی از این امور و بیساری از جاهای آن خیلی طبیعی است، طب آنقدر طبیعی است که وقتی گرسنهاید، یعنی شکمتان خالی است و غذا میخواهد و باید غذا بخورید. منتها بشر چون دستهجمعی زندگی میکند، جامعه آمده یک وجود جداگانهای هم پیدا کرده که الآن صحبت کردیم و آن این است که آن فطرت و خودبهخودی نمانده در همه جا و دیگر همه کسالتها اینطوری نیست. بشر اولیه یک زندگی میکرد بدون اینکه هیچ بیماری داشته باشد و در آخر هم رحمتالله علیه میشد. گاهی هم اگر بیماری پیدا میکرد، هر چه خودش فکر میکرد، مثل حیوانات، بشر هم یک حیوان است، اما امروز این همه علوم، این همه بگیر و ببند و … از هر واقعهای پندی بگیرید، یک پند هم این است که آنچه میخواهید پند بگیرید، الآن فکر نکنید، حتی در خود جامعه، خیلیها در جامعه، یکی در یک زمانی که همه مجیزگو بودند، یکی میگفت که همهی اینها غلط است، یک وقت خودش میآمد، یک وقت خدا الهام میکرد، پیغمبر وقتی آمد دید که این همه بت! گفت که این خیلی احمقانه است و الآن هم اگر خوب فکر میکنیم میبینیم که خیلی احمقانه است که این سنگها را خودت بتراشی و این بت را بپرستید، در زمانیکه همه بت میپرستیدند، حضرت ابراهیم آمد بتها را شکست، آینده را هم میبیند، میبیند که خداوند بشر را بر شرک باقی نخواهد گذاشت، برای آینده فکر میکند و بعد میشود همان ابراهیم که همه در دنیا آن را میشناسند، این صحبتها ولو اگر بگویید به دردتان نمیخورد، ولی نه! من میگویم که به دردتان میخورد، دقت کنید و همچنین در وقایع زندگیتان سعی کنید که عبرت بگیرید از هر واقعهای.