بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
هر فردی از ما برای خودش اولاً یک مسیر طبیعی دارد که همه آن مسیر را طی میکنند. مثل تولد و شیرخوارگی، بچگی، نوجوانی و جوانی. یک مسیری است که هر کسی برای خودش به تنهایی دارد. یکی کم کم که بزرگ شد راه علم و دانش و … را در پیش میگیرد. همین علم و دانشی که امروز متداول است. یکی میرود به زورخانه بازویش را تقویت میکند، کلفت میکند. هر کسی یک راهی را پیش میگیرد. ولی تقریبا مجموعهی این افراد و استنباطشان از این افراد، جامعه برای خودش اداره میکند. مثلا ما نگاه کنیم در حیوانات. من خیلی فکر کردم که این حیواناتی که داریم زندگی آنها را نگاه میکنیم مثل گربهای یا مرغ و خروس و … . اینها چرا زندگی میکنند؟ فقط برای این است که خوراک پیدا کنند. همهجا میروند، همه فعالیتشان برای این است که خوراک پیدا کنند، یعنی بمانند، زنده باشند. این مربوط به حیوانات است. این مرحله برای تمام جانداران هست، حتی برای خود انسانها هم همین مسئله هست. یعنی حتما باید برای خودشان به دنبال نان و [خوراک] بروند. این یک مرحله طبیعی است. یعنی از مرحله طبیعی که رد شدیم این حالت هم برای ما هست، برای همه بشرها.
کمکم بشر که مجتمع شد، بشر انفرادی یک طور فکر میکند، یک طور کار میکند ولی بشر اجتماعی یک طور دیگر فکر میکند. اجتماع بشری دیگر از آن وضعیت به کنار آمده است. دیگر جامعه بشری امروز فقط دنبال غذا نیست، دنبال غذا هست و دنبال مسایل دیگری هم هست. که متاسفانه بعد از این مسایل، بشر دیگر خیالش راحت شده از اینکه خوراکش تامین است. اولاً زراعتها به علاوه کارخانجات صنعتی، کارهای دیگر، به علاوه گردشها، مسافرتها و … از آن جهت خیالش دیگر راحت است. مسئله دیگری میخواهد. پرداخته به مسئلهی جنگ، الان همهی زندگی شده جنگ، جنگ هم یک نوع خودکشی است که جامعه میکند. جوامع را اگر مثل یک انسان بگیریم، هر جامعهای، بیماریهایی هم دارد. یکی از از بیماریهای روانی که انسانها ممکن است بگیرند میل به خودکشی است که خیلی دیدهاید. همین حالت برای جامعه هم هست. جامعه بشری امروز مثل اینکه خودش از خودش بیزار شده و به تنگ آمده است. به جنگ میپردازد. الان هدف و تمام فعالیت در همهی جوامع بشری روی جنگ است و اسلحه. در این میان تکلیف ما چیست؟ در جامعهای که همهی چیزها میرود رو به جنگ، ما تا بتوانیم نباید رو به جنگ برویم. برای اینکه جامعه هم متوجه بشود، به جای جار و جنجال و جنگها به مسئلهی دیگری بپردازد، باید فکر کنیم جامعه هم تشکیل شده است از افراد مختلف، یکی از آن افراد من هستم، شما هستید، اگر همه این من و تو و او دقت کنند و نپردازند به مسایل به اصطلاح مبارزهای، بپردازند به صلح، ارزشمند است. ما خودمان هم برای اینکه به جامعه آسیب نرسانیم و برای جامعه یک عضو صلحطلب باشیم، حق این است که از تمام عواطف و از تمام چیزهایی که جنبهی نفرت و جنبهی دشمنی و جنبهی جنگ دارد بپرهیزیم. درست است که این جنگهای فردی وجنگهای کوچککوچک که مردم با هم دارند زیاد مهم نیست و اثری در جامعه ندارد، ولی همین مسئله، روحیه افراد را منطبق میکند با اینکه همهجا در حال جنگ و گریز باشند. گریز هم وقتی است که دیگر نمیتوند کاری کند. این شعر مثنوی که میگوید:
رگرگ است این آب شیرین و آب شور / در خلایــق مــــیرود تا نفــــخ صـــــور
هَـٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَـٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ (فرقان/53) و مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ (الرحمن/19-20) ما باید در این میان مانند جوی آب شیرینی باشیم که در وسط آب شور رد میشود، بدون اینکه از بین برود. از یک بحرینی در فرانسه (یا شاید جای دیگری بود) پرسیدم. آن وقتها مردم اطلاع زیادی از بحرین نداشتند. گفتم شما که مملکت کوچکی دارید و دور و برش هم دریایی است که آبش شور است، از کجا آب خوراکی تهیه میکنید؟ گفت در وسط دریا در یک کیلومتری ساحل، مثل اینکه یک چشمهای است از وسط دریا، یک جوی آبی، یک آب شیرینی هست. مثل اینکه چشمهای که آب شیرین میآید، بعد با دریا قاطی میشود. ما میرویم از آنجا کوزهای آب برمیداریم. مثل اینکه استخری است که مخلوط نمیشود.
حالا این روحیهی صلح طلبی و روحیهی آرامش را ما خودمان باید در خودمان تقویت کنیم. اینکه گفتند همه عنادها و دشمنیها را از دل بزدایید، برای این است که اگر همه این کار را انجام بدهند، آماده میشوند برای اینکه جامعه هم انجام بدهد. یعنی جامعه آسایش و صلح را انجام بدهد و بتواند. اینها تربیت خود ماست. و اما تربیت شخصی خود انسان هم اطاعت از دستورات الهی است، یعنی همان دستوراتی که بزرگانی که از صلح و آرامش دم زدند به ما هم میگویند انشاءالله.
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت / رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
مثل اینکه بشر هم از همان اول هم یک خرده جنگ طلب بوده، من راجع به جنگ حیوانات با هم خیلی دقت کردهام. وسیلهای که آزمایش کنم که ندارم، همین تلویزیون و این چیزهاست. مثلا دیدم دو تا از این گوزنهای پر شاخ به هم شاخ میزنند، سرشان به هم گیر میکند. بعد از مدتی که در جنگ کردنها این به آن شاخ زد، آزاد میشوند، مثل اینکه اصلا چیزی نبوده است، با هم رفیق هستند و میروند. همان داستانی که از زبان حضرت صالحعلیشاه تعریف کردم که با هم جنگ میکنند، یکی میگوید خورشت قیمه بهتر است، آن یکی میگوید نه خورشت بادمجان بهتر است و با هم جنگ میکنند، وقتی یکی آمد نه خورشت قیمه و نه بادمجان، فسنجان آورد خوب هر دو میخورند. وقتی خوردند دیگر دعوایشان تمام میشود. همهی نگرانیها را از این قبیل فرض کنید. به هیچ وجه با هم کدورت نداشته باشید. خوب فکر کنید. اگر با هر نگرانی، هر چیزی که از کسی دارید، فکر کنید که چرا؟ در فکرتان میرسید به آن مطلبی که این نگرانی بیجاست.
این داستان گالیور و لیلی پوت را همهی شما خواندهاید. کتابی است که آدم برای بچهها میگیرد ولی خودش اول میخواند، مثل خیلی اسباب بازیها که برای بچهها میگیرند ولی بزرگترها اینقدر با آن مشغولاند که بچهها از یادشان میرود. دعوای این دو گروه بر سرِ این بود که یکی میگفت تخم مرغ را باید از این سر نوک تیزش شکست و خورد، یکی میگوید از آن سر دیگرش و با هم جنگ میکردند. همهی آدم کشیها از این قبیل است. بسیاری از دعاوی هم که دارید از این قبیل است. منتهی در دفاع از خود و دفاع از ایمانی که داریم، چون ایمان، اگر که ایمانی داشته باشیم، ایمان جزو وجود ماست. اگر به آن ایمان لطمه بزنند، یا حمله کنند، این مثل این است که به وجودمان حمله کردهاند. که باید جلویش را بگیریم. به هر جهت تا میتوانید غبار کدورت را از دل محو کنید تا زندگی آرامتر بشود.