Search
Close this search box.

مجلس صبح شنبه ۹-۱۲-۹۳ (برخورد با افراد – اساس حیات بر دوستی انسان‌ها – حمل عمل مومن بر صحت – عدل خداوند -خانم‌ها)

005

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

انسان همیشه مثل یک جعبه رنگ، به همه چیز‌‌ همان رنگ را می‌پوشاند. برای همین می‌بینید از یک واقعه‌ای یک نفر طوری صحبت می‌کند مثل اینکه این واقعه علامت کفر به خداست. یک نفر دیگر همین واقعه را طوری برداشت می‌کند که انگار بالا‌ترین مرحله‌ی توحید است. این است که تمامی این تعبیرات و این وقایع که در ذهن ماست، ما تعبیرش می‌کنیم، ما به آن رنگ می‌زنیم. عمق رمز را غالباً جز خدا کسی نمی‌داند.

 کسی را می‌بینید که خیلی به شما محبت دارد، واقعاً هم محبت دارد، ولی عمق محبتش را شاید خودش هم نداند (روان‌شناس‌ها می‌گویند). اما نه اینکه ما جستجو کنیم و آن را پیدا کنیم. اگر کسی به شما سلام کرد، شما باید بگویید علیک سلام، چه کار دارید به اینکه اصلا در ذهنش معنی سلام را نمی‌داند، یا فکر می‌کند سلام یعنی سنگریزه. (چون سِلام یعنی سنگریزه) آنچه برخورد افراد با هم است، به‌‌ همان صورتی که شناخته می‌شود در جامعه، به‌‌ همان صورت باید اکتفا کرد. مثلا یکی چون هر چه در زندگی دیده ناراحتی است و یا اگر درویش است، درویشی را مسخره کرده‌اند در جلوی او و هر خصلتی یا کاری که آن درویش باید کند حمل بر دشمنی کرده‌اند، اگر کسی حتی سؤال یا انتقاد می‌کند، می‌خواهد چیزی بداند، حمل بر دشمنی می‌کند. این وقتی است که رنگ و خاطره‌ی دشمنی در ذهنش است، به همه‌ی کار‌ها‌‌ همان را می‌چسباند. ما هم برای زندگی خوب و اینکه سلوک‌مان آرام باشد، متکی به این حوادث هستیم. سعی نکنیم کوشش کنیم روان‌کاوی- روان‌شناسی را بکار ببریم که عمق ضمیر او و تمام حوادث گذشته‌اش را بفهمیم، آنچه به ما مربوط است در هر انسانی برخورد ظاهری است. البته‌‌ همان‌طوری که این برخورد اگر غلط باشد، تعبیرش در نظر ما ضرر می‌زند. فرقی نمی‌کند چه یک دشمن را شما دوست خیال کنید چه یک دوست را دشمن. هر دو ضرر می‌زند به انسان. منتها چون اساس زندگی، اساس حیات بر دوستی است و اینکه انسان‌ها با هم دوست باشند، باید حمل بر دوستی کنیم. این دستورالعمل را به این صورت بیان کرده‌اند که «باید حملِ عملِ مؤمن بر صحت کرد». در داستان‌ها زیاد دیده‌اید، در کلیله و دمنه که می‌خوانیم، ما هم در دبستان و دبیرستان می‌خوانیم، که کسی فرزندش را در گهواره خواباند و یک راسو یا حیوانی تربیت شده و باهوش را مأمور محافظتش کرد. بعد رفت و برگشت و دید که علامت خون در [محل] است و یقین کرد که این راسو بچه را کشته یا یک همچین چیزی. بدون دقت این راسو را کشت. بعد که رفت و نگاه کرد دید که ماری آمده و خواسته که بچه را اذیت کند، ولو اینکه خود راسو با مار در افتاده و زخمی شده، آن را کشته است. آن وقت پشیمان شد، فهمید که برداشتش درست نبوده. حالا شما فرض کنید در آن مقطع اولی که خیال کرده، خیال غلطی کرده است. او از‌‌ همان واقعه‌ای که یک مقدار خون دیده، تعبیر غلط کرده. بنابراین از هر واقعه‌ای اگر ممکن است هم تعبیر غلط کنیم هم تعبیر درست. در همین واقعه این تعبیر غلط کرده، ولی تعبیر درستش ضد این بوده است. شما از هر واقعه‌ای تعبیر درست کنید یعنی «حملِ عملِ مؤمن بر صحت». اگر دیدید که یک شخصی مثلاً نمازش را غلط می‌خواند، یا در نمازش به جای رکوع سجود می‌رود، به رکوع نمی‌رسد، این را باید حمل بر این کنید که لابد رکوع که نمی‌رود کمرش درد می‌کند و نمی‌تواند. می‌توانید این را بگویید، می‌توانید هم بگویید که این کوتاهی کرده. همیشه آن تعبیری که درست است، یعنی تعبیری که ممکن است او مرتکب آن شده باشد، این را انجام دهید. به این طریق مثلاً بعضی‌ها هستند که هر واقعه‌ای را تعبیر صحیحش را می‌گیرند، که این هم ممکن است آن موقعی که تعبیر صحیح، غلط باشد ضرر بزند. بعضی‌ها هستند که تعبیر بر دشمنی و بدی می‌گیرند، آن هم ممکن است گاهی غلط باشد. شما در هر واقعه‌ای بر خداوند توکل کنید، از شرّ شیطان به او پناه برید و آن تعبیر صحیح را انجام دهید. ضرری که از تعبیر غلط می‌برید بیشتر از هر ضرری است. یک جهت اینکه کسانی که یک قدری مسؤولیت زیاد نمی‌فهمند، وضع فکرشان شلوغ است زندگی آرام‌تری دارند، برای این‌که هر چه می‌بینند فکر می‌کنند طبیعی و معمولی است.

راجع به خلقت انسان خیلی گفته شده. وقتی فکر می‌کنیم راجع به نوشته‌هایی که به خلقت انسان و شیطان برخورد می‌کند، خیلی‌ها می‌رسند به این نتیجه که عدالتِ خدا پس کجاست؟ این نتیجه یا نتیجه‌گیری و اینکه مطابق هدایت خدا نباید اینطوری باشد. خدا نه به خاطر ما عدالت می‌کند که بگوییم پس چرا این [اینطوری است]. خدا عدالت نمی‌کند، خداوند اصلاً عدالت هست، خداوند عدل است، نه اینکه خداوند عادل است. شما می‌بینید یک نفری را مثلاً اعدام می‌کند، می‌گویید این چه عدالتی است. یک آدمی از راه رسید، او را می‌گیرند و اعدامش می‌کنند. البته در این وقایع اخیر دنیایی حساب نکنید زیرا این‌ها امر الهی نیستند. داستانی دارد که حضرت عیسی(ع) یک کشته‌ای دید و گفت ای کشته:

کــرا کشتــی تا کشتــه شـــدی زار؟ / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت

عیسی(ع) می‌گوید که را کشتی؟ تو لابد کسی را کشتی که خداوند هم به عدالت، تو را کشت. ولی ما نمی‌توانیم بگوییم خدایا چرا این را کشتی، کشتن معنی ندارد، ما که از این شخص گناهی ندیدیم، این بر خلاف عدالت تو است. نخیر! کمال عدالت خداوند این است که او را بکشد. بنابراین نگویید این برخلاف عدل خداست، خدا چرا اینطوریست! عدل خدا همین است یعنی هر چه خدا کند عدل است.

یک وقتی مثالی می‌زدند چون آن وقت‌ها در روزنامه‌ها خیلی از ثروت و ثروتمند بد می‌گفتند، من دانشجو که بودم و بعد [فارغ‌التحصیل شدم]. نوشتم من خودم سراغ دارم دو تا عمله، هر دو تقریباً هم سن، از دهی مثل گناباد می‌آیند به تهران و عملگی می‌کنند. یکی از این‌ها مزدی می‌گیرد جوان است می‌گوید پدر و مادرم هر چه می‌خواهند بخورند به من چه، من زحمت می‌کشم. خودش می‌خواهد این پول را خرج کند می‌رود رستوران و غذای مجللی می‌خورد. بعد هم جوان است کثافت‌کاری می‌کند، می‌آید می‌خوابد فردا دوباره می‌رود دنبال کار. آن جوان دیگر پول را نگه می‌دارد می‌گوید پدرم پول را احتیاج دارد و اگر هم نداشته باشد من نگه می‌دارم. این پول را صد تومان هم که هست می‌فرستد پیش پدرش می‌گوید هر چه خودت می‌خواهی بردار، آنچه برای من گذاشتی نگه دار تا من بیایم. بعد از چندین سال این عمله‌ای که پول را نگه داشته وضعیت مالی‌اش خوب می‌شود، دست پدرش پول دارد بر می‌گردد با این پول ازدواج می‌کند، زندگی منظمی دارد ولی آن یکی هم که‌‌ همان سال می‌آید هیچ‌چیز ندارد. این یکی ازدواج می‌کند و منظم است. شما اگر در این حالت که از سابقه‌اش خبر ندارید ببینید، می‌گویید این چه عدالتی است چرا این جوان این طور است، آن جوان آن طور، این همه تفاوت. نه حتما مسائلی هست که شما نمی‌دانید. اگر خداوند مصلحت می‌دانست افشا می‌کرد. ولی این توجه را همیشه کنید که خداوند عادل نیست، نباید بگوییم خداوند عادل است، خداوند عدل است.

هر چه آن خسرو کند شیرین بود

هر چه خدا کند همان عدل است. این را داشته باشید دیگر بقیه‌ی مسائل برای‌تان حل می‌شود، ان‌شاالله.