عقل ایمانی چون شحنه عادل است پاسبان و حاکم شهر دل است
همچو گربه باشد او پیدا ز هوش دزد در سوراخ ماند همچو موش
گربه ای چه، شیر شیرافکن بود عقل ایمانی که اندر تن بود
عقل ایمانی پرتوی جبرئیل و از تصرفات ولی وقت در وجود سالکین راه خداست با این عنایت حق درویش در رویارویی با شیطان درونی و بیرونی دچار شک و بیم نمیشود. تکلیف خویش را میداند، صواب و ناصواب را تشخیص داده و رفتار بایسته انجام میدهد. راه نصرت و پیروزی خویش را در میابد و در راستای خوشنودی و رضای مولا حرکت میکند. در واقع اگر خیال و تفکر مقید و به بند کشیده شده را عقل بنامیم، عقل یا پایبند هوا در بیراهه تاریکی و طغیان است و یا در بند عروة الوثقی ولایت و در راه نور و هدایت و در خدمت عشق و ایمان است که این عقل را عقل ایمانی میگویند.
افکن این تدبیر را خود را پیش دوست گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
هر چه کاری از برای او بکار چون اسیر دوستی ای دوستار
صاحبان عقل ایمانی شریعت را قول و امر ولی، طریقت را رفتار و روش او و حقیقت را باطن او میدانند:
سایه مرشد به است از ذکر حق یک قناعت به ز صد لوث و طبق
چشم بینا بهتر از سیصد عصا چشم بشناسد گوهر را از حصا
ولی، میزان و ملاک و وصل او سرمشق مومنین است:
تو ترازوی احد خو بودهای بر زبانه هر ترازو بودهای
تو تبار اصل و خویشم بودهای تو فروغ شمع کیشم بودهای
صاحبان عقل ایمانی، به یمن توجه و عنایت حضرت حق فریب نمیخورند و در دام نفاق شیاطین نمیروند و در راه دوست غیورند، آنان میدانند:
هرکه با ناراستان هم سنگ شد در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
رو اشدا علی الکفار باش خاک بر دلداری اغیار باش
بر سر اغیار چون شمشیر باش هین مکن روباه بازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نگسلند زانکه آن خواران عدو این گلند
آتش اندر زن به گرگان چون سپند زانکه آن گرگان عدو یوسفند
گرگ نفس همیشه در پی آن است که یوسف دل را بدرند و گرگ سیرتان هم تلاش دارند تا نور خدا را خاموش کنند و رهروان راه خدا را به بردگی کشند اما:
هرکه بر شمع خدا آرد پفو شمع کی میرد بسوزد پوز او
خداوند به دست مومنین پوز خصمان بلکه تار و پود آنها را خواهند سوزاند:
ای زننده بیگناهان را غفا در غفای خود نمیبینی جزا
ظلم نتیجه جهل است، و ظالم جاهلی است قابل ترحم و چون درویش ابر و باد و مه و خورشید و فلک را در تحت تصرف مولا و شادی و غم را از سوی او و دوست و دشمن را دست حق برای تربیت خود میداد عقل ایمانی حکم میکند، صبور و صابر باشد:
با سیاست های جاهل صبر کن خوش مدارا کن به عقل من لدن
صبر با نااهل اهلان را جلی است صبر صافی میکند، هرجا دلیست
و البتهگاه صبر در سکوت و تحمل رنج است وگاه صبر در فریاد و مقاومت برای دفع ستم،گاه آب زلال وگاه سنگ خارا و البته و صد البته گاهی نیز عقل در عشق محو میشود و صبوری نمیماند.
صبر من مرد آن شبی که عشق زاد در گذشت او حاضران را عمر باد
ای محدث از خطاب از خطوب زان گذشتم آهن سردی مکوب
سرنگونم هی رها کن پای من فهم کو در جملهٔ اجزای من
اشترم من تا توانم میکشم چون فتادم زار با کشتن خوشم
پر سر مقطوع اگر صد خندق است پیش درد من مزاح مطلق است
ربنا افرغ علینا….