یادداشتی از دکتر علی محمد صابری؛
قرار بر این است درباره حالات معنوی و روحی یکی از بزرگترین عارفان بزرگ اسلامی که تاریخ تصوّف از این مشایخ کمتر به خود دیده است سخن به میان آید. در تاریخ تصوّف، مشایخ اهل درد و جوانمرد نادرند. خود او در الهی نامه مطلبی در این باره دارد: تو نمیدانی که مردان چه دردی میکشند و تنها کسانی میدانند که جان سپردهاند. اگر برای درد من دوایی میدانید بگویید؟ والا سرجای خود بنشینید، چون ماه من فعلا زیر ابر پنهان است، نصیب من جز دریغ چیزی نیست. من صد گونه اندوه دارم که هر کدام از صد کوه بزرگتراست. اگر قصّه اندوه خود را به دریا و کوه بگویم، کوه آب میشود و از اشک همچون دریا میگردد.
در قرن ششم و اوایل قرن هفتم میزیست. شغل عطّاری و داروفروشی و طبابت باعث شهرت دنیوی او شده بود.
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چگونه زود رستم ز این و آن باز
درویشی بر در داروخانه او رسید و خود را فدا کرد و گفت «الله» و جان بداد و عطّار تغییر حال داد و دکان رها کرد و به راه طریقت رفت و درویش حقیقی گردید.
ویژگیهای منحصر بفردی عطّار دارد: ابتدا به ورع او اشاره باید کرد. هر چه که در راه معشوق دل عطار نمیپسندید، دست از آن کوتاه میکرد و هر چه مشکوک بود، در دل رها میکرد تا به غیر حق مشغول نگردد. از خود برون میشد تا بدیده جان به دیداررَبّش رود و هر چه بیند حق بیند. پرهیزگاری را ناحق ندیدن و نپسندیدن میدانست:
چون تو دنیا دوستی حق ذرّهای
از تو نپذیرد چه باشی غرّهای؟
یا:
مرد دنیا با دنیا بساخت
دین خود در شیوه دنیا بباخت
اهل ورع آشنای درگاه الهی است. آشنای حقیقت خود است و بیگانه با آرزوها و موهومات. آنها از رسم دنیا به رسم عشق در میآیند و در او نظر میکنند و به او گرانمایه میگردند، چرا که در غیر او نظری ندارند. عطار حقیقتاً پرهیزگار عالم بود.
ویژگی دیگر عطار تضرّع و درویشی تامّ عطار بود. او با صفای نگاه ربّش، متانت و وقار را میآموخت. میدید تحت سلطنت و قدرت مولای خویش است. به همین خاطر با درد و تضرّع و با اشک چشم و سوز دل در درگاه او زاری ونیاز میبرد. این را تنها راه نجات میدانست. بلاها را هم عطار بجان میخرید. چرا که برای عاشق پرنیازی چون عطار آسان است نه بارگران.
در یک مناجات در منطق الطیر به نظم میفرماید: خالقا بیچاره راه تو هستم و مانند موری لنگ در چاه تو گرفتار شدهام. نمیدانم که از کدام مردمانم و از کجایم و کیستم.ای کَس من، عمری بیکس و بیدولت و بیحاصل و بینوا و بیقرار و بیدل، به خون جگر گذرانده و بهرهای از عمر برنداشتهام. هرچه کردهام تاوان و وبال شده و جان به لب رسیده و عمر به پایان آمده، دین از دست رفته و در دنیا گم شدهام. مولای من تو آگهی از یاربهای من. حیران و درماندهام چه کنم؟ دستم گیرای دستگیر بیکسان.
راه برون رفت عطار از تاریکی نفس و ظلمت جهل و گناه، همین فقر آوردن و تضرّع به در اوست. لبیک خداوند در آن است. توبه، نیایش خالصانه، تربیت، تزکیه در این فقر و درویشی آوردن است. سوز و دردی که خداوند به عطار داد و چشمی که برای او گریان شد، او فرخنده و گرانپایه کرد. چون تمام وجود او را به آتش کشید و شور و غلغلهای در درون او برپا کرد، تا فضل خدا شامل حالش گردد. در جای دیگر منطق الطیر میگوید: از سر درد پا در این میدان بگذار، اگر از سر درد پای ننهی، گردی از این میدان به تو نمیرسد. پس در میدان عشق که میدان بلاست با صد درد باید گام نهی و کامی نخواهی.
حضرت آقای رضاعلیشاه میفرمایند: شیخ عطّار مانند موریست که به آهستگی طریق سلوک را طی نموده و جزء به جزء راه را دیده و به جزء جزء آن رسیده است و سالک مجذوب میباشد و مولوی مانند پرنده شاهبازی است که به یک طرفة العین خود را از تخت طریقت به قبله حقیقت رسانیده است، که مجذوب سالک میباشد.
در قدر و منزلت عطّار همین بس که قاضی نورالله شوشتری در «مجالس المؤمنین» نوشته است که مرتبه او عالی و مشرب او صافی بوده، سخن او را تازیانه اهل سلوک گفتهاند.
در شریعت و طریقت یگانه بوده و در شوق و نیاز، و سوز و گداز شمع شبستان زمانه، مستغرق بحر عرفان و غوّاص دریای ایقان است. بهرحال شعرا و عرفا و محقّقین هرکدام در ضمن گفتار خود عطّار را به نحوی ستودهاند و به مقام عالی وی اشاره نمودهاند. کلام او پر از سوز و گداز و ترجمان عوالم معنوی شوریده و دلی مشتاق و آرزومند است. او مانند کبوتری است که به هر بام و در مینشیند، برای دانه مقصود به هر جا نظر میافکند، دامها را خوب میبیند و ناپختگان را از هزاران فریب و رنگ که هر لحظه به نحوی آشکار میشود، برحذر میدارد. چون رنج را در طی مراحل سلوک برای سالک لازم میداند، از ابتدا راه را به طور وضوح بیان نمینماید. ولی همواره مترصّد است که رهروان شارع حقیقت و طریقت منحرف نشوند و در بیابان حیرانی سرگردان نمانند.
عطّار شیفته درد است، به آن انس دارد و در پی درمان نیست. اگر سرانجام درمانی مییابد، آنرا عین درد میبیند. مظاهر طبیعت او را نمیفریبد، ولی در عین حال از هر چیزی به نحوی ملهم میشود.
ای گدایان چند از این بیحاصلی
راست ناید عاشقی و بد دلی
هر که را در عشق چشمی باز شد
پای کوبان آمد و جانباز شد
یا در جایی دیگر میفرماید:
چون به ترک جان بگوید عاشقی
خواه زاهد باش، خواهی فاسقی
چون دل تو دشمن جان آمدست
جان برفشان ره به پایان آمدست
سد ره جان است، جان ایثار کن
پس بر افکن دیده و دیدار کن
عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عاشقان را لحظهای با جان چه کار
درد و خون دل بباید عشق را
قصّه مشکل بباید عشق را
ساقیا خونین جگر در جام کن
گر نداری درد از ما وام کن
عشق را دردی بباید پرده سوز
گاه جان را پرده در، گه پرده دوز
جامی در «نفحات الانس» مینویسد: آنقدر اسرار توحید و حقایق و ذوقها و مواجید در مثنویات و غزلیّات عطّار مندرج است که در سخنان هیچ یک از این طائفه یافت نمیشود. قاسم انوار میفرماید: شیخ عطّار در تجرید و توحید قدم بر سرقدم حضرت کرار داشت.
برای شیخ عطّار، خداوند نور حقیقی و اسم او اسم ذات است، و لذا معنای آیه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (نور – آیه ۳۵) هم این است که او عین نور آسمانها و زمین است و جز او نور حقیقی وجود ندارد و بقیه نورها عاریتی است، حتی وجود ما عاریتی و حجاب است و باید کنار زده شود.
آن زمان کو را عیان جویی نهان است
وآن زمان کو را نهان جویی عیان است
گر عیان جویی نهان آنگه بود
ور نهان جویی عیان آنگه بود
ور به هم جویی چو بیچون است او
آن زمان از هر دو بیرون است او
تو نکردی هیچ گم، چیزی مجوی
هر چه گویی نیست آن، چیزی مگوی
آنچه گویی و آنچه دانی آن تویی
خویش را بشناس صد چندان تویی
تو مباش اصلا، کمال این است و بس
تو ز تو لا شو وصال این است و بس
در عظمت عطّار همین بس که مولانا جلال الدّین رومی گوید:
عطّار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطّار آمدیم
یا:
هفت شهر عشق را عطّار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
عطّار شیخ بزرگ و نادری در عالم عرفان و تصوّف است که حقّاً مراحل سیر و سلوک را طی کرده و از تمام وساوس نفس خلاصی یافته و از علایق دنیوی گسسته است. او مردی رسته و به همه چیز دنیا بیاعتناست. جهان فانی را سرابی میداند که مردم طمع آب صافی از آن دارند. خواسته دنیا را زنجیری میداند که بر پای ابناء زمان بسته شده و هواهای نفسانی را به حُجُبی متمثل میکند که در پیش دیدگان باطن آویخته و مرد را از رؤیت جمال حق باز میدارد.
برای تصفیه نفس معتقد است که سالک باید رنج فراوان متحمل شود و از عقبههای این طریق نهراسد و در قید نام و ننگ نباشد. برای قرب حق از همه چیز بگذرد و رعونت و خودبینی را در اولین مرحله سلوک زیر پای نهد.
نیست آواز کسی آنجا که اوست
کی رسد جان کسی آنجا که اوست
من که باشم تا زنم لاف شناخت
او شناسا شد که جز با او نساخت
عقل و جان و دین و دل درباختم
تا کمال ذرّهای بشناختم
کار بالا عبرت است و غیرت است
حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
طریقه عطّار:
شیخ عطار خرقه از دست سلطان العارفین و پیش قراول عاشقان، مجد الدین بغدادی پوشیده و در جوانی نظر از قطب عالم و شیخ نجم الدّین کبری یافته و در کدکن مرید او بوده و گویند قطب الدین حیدر را هم دیده و حیدری نامه را در ایام شباب به نظم درآورده. عطّار از جمله مشایخی بود که به دست شیخ المشایخ نجم الدّین کبری، تربیت کامل یافت. تمام مراحل سلوک را میتوان گفت عطّار به قدر وجود خویش طی نموده است و او راز این سلوک را درد عشق میداند. آنجا که میفرماید:
ذرّهای دردم دهای درمان من
زان که بیدردت بمیرد جان من
کفر کافر را و دین دین دار را
ذرّهای دردت دل عطّار را
یارب آگاهی ز یاربهای من
حاضری در ناله شبهای من