بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در مورد ذکر قلبی حتما در همان اول تشرف به همه یادآوری کردهاند، چون بعضیها رعایت نکردند ناچارم باز توضیحی بدهم. قلب؛ در تمام جهان یک قلب است در تمام جهان یک خداست در تمام جهان یک عشق است. شعری است که میگوید:
بـه کســـی جـمال خـود را ننمــودهای و بینـم / همه جا به هر زبانی به تو هست گفتوگویی
کتاب تذکرههایی که واقعا نویسندهاش دارای درجاتی بوده خیلی قابل توجه است. یکی از اینها تذکرةالاولیاء شیخ عطار است. خود عطار در قدیم، هم طبیب و هم داروساز بود. شیخ عطار در منزلش داروخانهای داشت و عدهی زیادی مراجعین میآمدند و کاسبیشان خوب بود هر چه مراجعه زیادتر بود ولی نه اینکه سلامتی مردم را بفروشند برای اینکه پول بدست بیاورند، نه! واقعاً با کمال امانت کار میکرد. خودش بعدها میگوید:
به داروخانه پانصد شخص بودند / که در هر روز نبضم مینمودند
یعنی روی پانصد تا مراجعه کننده داشت. یک روزی نشسته بود یک قلندری آمد. البته آن وقتها چون در مورد لباس چیزی نمیفرمودند درویش ممکن بود به هر لباسی باشد ولی از زمان حضرت شاه نعمتالله که پوشیدن لباس خاصی را ممنوع کردند درویشها کمتر با لباس قلندری میآمدند. منظور قلندری آمد یک دوایی خواست چیزی خرید و رفت. بعد از مدت کوتاهی برگشت شیخ عطار پرسید چرا برگشتی؟ گفت مثلا قلم یا خودکاری داشتم یادم رفت، آمدم بردارم. آن گوشه کنارها بود که شما پیدا کردید. شیخ عطار از او پرسید درویش! تو که یک قلم خودکار اینقدر زحمت برایت ایجاد کرد و دلت نیامد از این خودکار چشم بپوشی، ولش کنی بروی پی کارت! تو چطوری میخواهی از دنیا بگذری و جانت را به عزرائیل بدهی و بروی! قلندر نگاه کرد. (معلوم میشود خداوند این طوری کسی را مأمور میکند که شخصی بیراهه میرود کسی را بفرستد که دستش را بگیرد و او را به راه بیاورد). قلندر گفت میخواهی بدانی چطوری از این دنیا میروم؟ گفت بله گفت نگاه کن! یک دستمال شال سفیدی روی سرش انداخت و دراز کشید، شهادتین را گفت تمام شد. گفتند چرندی گفته بعد از مدتی صدایش زدند جواب نداد، دیدند مُرده است. شیخ عطار از دیدن این منظره منقلب شد داروخانه، شغل و کار را رها کرد و رفت.
در شرح حال یکی از بزرگان فکر کنم ذوالنون مصری بود که به اصطلاح شخصی طالب آمده بود و خیلی اصرار میکرد که [ذکری] بگیرد. ذوالنون به او جواب داد تو لایق سِرّ الهی نیستی. چند بار آمد و گفت. یکبار ذوالنون به او گفت این جعبه (جعبهی در بستهای) را به فلان آدرس در همان شهر ببر، به آن آقا بده و به آن شخصی که میدهی خدمت همان هم مشرف میشوی. خوشحال هم شد جعبه را هم گرفت، در فکرش دغدغهای ایجاد شد این چیست که من میبرم؟ جعبه هم خیلی سبک است بالاخره ناراحت شد درش را باز کرد یک گنجشکی پرید و رفت. پیش ذوالنون برگشت و قضیه را گفت، ذوالنون گفت من که گفتم تو یک گنجشک را پنج دقیقه نتوانستی نگه داری، چطوری میتوانی اسرار الهی را نگه داری. البته وقتی داستانی به عنوان مَثل گفته میشود لازم نیست عین همان الان باشد. حالا هم بگویید گنجشکی به ما بدهید نگه داریم، نگهداری گنجشک مثال نبود، مثال این است که گنجشک هم نمیتوانیم نگه داریم.
مسئله ذکر هم یک اثرش این است که همیشه درویش را بعد از این عادت میدهد که تسلیم وسوسه نشود برای اینکه تا تسلیم وسوسه بشود در جعبه را باز کند گنجشک پریده و رفته است. اثر دیگرش این است در آن زمانها؛ فرض کنید این اسامی گفتند در نظر حتی همان مسلمانهای همان وقت، مثل مسلمانهای حالا میگویند درویشهای هو 121. اینقدر شعور ندارند، درویشهای هو 121 یعنی چه؟ (این هم یک اثرش) یک اثر دیگرش هم این است که تربیت معنوی درویشها (طالبها) بر یک روال خاصی قرار میگیرد، فرض کنید یک نفر خیلی روزیاش تنگ است به او ذکری میدهند، میگویند یا رزاق. مدتی باید رزاق بگوید. گفتنش چه فایده دارد؟ اولا فقط [به لفظ] نمیگوید، باید فکرش متوجه باشد. ثانیاً همان گفتن را خیلی تکرار کند فکرش در خاطر او میرود، میگوید رزاق یعنی چه؟ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (ذاریات/58) خداوند است که رزاق است. چرا برای رزق اینقدر غصه بخورم؟ امشب غذا ندارم امشب را سر میکنم صبح تا شب همهاش فکر میکنم که چرا من اینطوری هستم فردا بدو میروم پی کاری. این اثر آن ذکر است.
یک اتفاقی افتاد برایم جالب بود. یک طالبی آمده بود، گفت من از درویشهای فلان هستم، مدتی آنجا بودم. بعد آمدم درویش شدم. بعد ذکر خاص خودش را به او داده بودند. خودم از او پرسیدم، گفت بله مدتی آنجا شاگردی میکردم بعد گفتم خوب ذکرت چی بود؟ جوابی که به من داد خوشحال هم شدم، گفت به من گفتند ذکرت را نگو، تعهد کردم. حالا باید به شما بگویم؟ گفتم نه نگو چون تعهد کردهای نگو. برای اینکه بدانیم اصولا تعهد چقدر اهمیت دارد. دیروز و چند روز پیش داستان حضرت علی، که فاطمه(علیهاالسلام) سوار مرکوبی کرد و خود حضرت افسار این حیوان را گرفت، گفتیم. یکییکی درِ خانه صحابهی بزرگ و مهم رفتند، گفتند مگر تو نبودی در داستان عید غدیر پس چرا حالا رفتی جزو اینها؟ گفت بله من بودم هنوز هم آن ایمانم را دارم ولی با اینها بیعت (یعنی تعهد) کردم. و این تعهد موجب این شده بود شخص از راه صحیحی که باید برود حتی [منحرف شده بود]. آیات اول سوره برائت یا سوره توبه با دقت بخوانید معنی آن را بدانید، میبینید رعایت امانت چقدر دقیق است. یکی از این امانتها همین است دیگر. من آن را نگرفتم یعنی آنکه بگویم یا نه؟ گفتم نه نگو خودت بدان ولی به آن عمل میکردی؟ گفت بله. فهمیده میشد طالب خالصی است. این هم که سؤال میکنند و یکی از من سؤال کرده بود (شفاهی بود یا روی کاغذ نوشته بود) که شما میگویید همه باید بیعت کنند. گفتم بله همه باید بیعت کنند. به دلیل اینکه این بیعت یک عکس و تصویری است از بیعت اولیه، که خداوند میگوید آیا من با شما عهد نکردم که چنین کنید؟! خداوند در روز اول خلقت عهد کرده، این بیعت یادآور آن تعهد است، در واقع خدا وقتی ما را خلق کرد شرط اینکه به دنیا بیاورد ما را رها کند و آزادانه بگردیم آن بیعتمان بود.
اما بعضیها میآیند برای اینکه بیعت را خراب کنند، البته خیلی کم یک عدهای هستند که مأموریت دارند. یک عدهای هستند که نه، اینطور نیست ولی هنوز خالص نیستند برای اینکه اطلاعی ندارند میخواهند ببینند چه هست. خیلی این اشخاص بعد مشرف میشوند. یک بار به یکی گفته بودند، گفته بود که ما تا حالا بیست نفر مأمور فرستادیم، بعد از مدتی همهشان درویش شدند. این است که ما ناچاریم تحقیق کنیم. ما فقط میخواهیم از آن دسته نباشد، یک عده کمی که با سوء نیت میآیند. این مراسم [مجلس درویشی] را که خیلیها نمیفهمند، بعضیها میفهمند. در همه عبادات هست، بیاد بیاورید همان شعر و قصیده مفصلی که ناصرخسرو میگوید:
حــاجیـان آمــدند بــا تـعظیـم / شـاکر از رحمـت خـدای کریـم
مر مرا در میـان قــافـلـه بــود / دوستی مخلص و عزیز و کریم
شعرش متأسفانه یادم رفته ولی خیلی جالب است، حفظ کرده بودم. یکی از او میپرسد وقتی احرام بستی و غسل کردی همه چیز را غیر از خدا بر خود حرام کردی؟ گفت نه! من هم آب ریختم. این آب ریختن که اسمش غسل است آن لباس مخصوص که لباس احرام است که پوشیدی، معنای خاصی دارد. والّا یعنی چه در این لباس آدم مسلمان است، در آن لباس مسلمان نباشد. ولی این، هم یک امتحانی است و هم اهمیت دادن به موضوع است. بنابراین اینها که یک جنبهی نشانهای دارد. مثل فرض بفرمایید قدیم اسم شب میگفتند. شبها وقتی عبور و مرور ممنوع بود کسانی که کار داشتند به آنها اسم شب یاد میدادند، این اسم را بگویید جلویتان را نمیگیرند. همهی اینها برای ما اسم شب برای آن دنیاست. نقض کردن این دستور برای درویش خیلی سنگین است و روز به روز سنگینتر هم میشود. حتی بعضی اوقات (خودش نه) پیرش ناچار باشد ذکرش را عوض کند و ذکر دیگری بدهد، در مواردی که خلوص نیت داشته ولی اشتباه کرده است. از یک طرف باید طالب و تازه درویشها توجه کنند، این مسئله مهم است علامت مثل اسم شب، نباید در مورد ذکر با هیچکس صحبت کنید. بعضیها با تلفن میگویند مشکل ذکری داریم، گفتم بیخود دارید باید شخصاً بیایید.
این سختیهایی که میگویند بعضیهایش از این قبیل است که فوری قابل حل است، اگر بتواند اینجا بیاید اگر نتواند [میگویم] به همان اشتباهی که میگویی، به همان اشتباه باش و از خدا بخواه درستش کند یا یکی از مشایخ آنجا میآیند به آنها بگو. باید یک تذکر به طالبین داد و به تازه درویشها که این [مورد را رعایت کنند] آقایان مشایخ هم باید دقت بیشتری کنند باید همان اول خیلی تأکید و تایید کنند از این امر و از اینکه مثلا با غیر درویش مصافحه به این صورت [صورتِ درویشی] نکنند، نبات مخصوص به غیر درویش ندهند. بعضیها خیال میکنند خود این نبات شفا میدهد. میگویند اجازه میدهید مثلا مادر و یا پدرم مریض است به او بدهم، گفتم نه! این آداب را خیلی دقیق رعایت کنید البته در آن مثالی که زدم گنجشک مهم نیست. این آقا نظرش این نبوده گنجشک بفرستد، این آقا نظرش امتحان این شخص بوده است. همه این مثالها که میگویند مهم نیست، بیشتر نظر بر امتحان است.