ريشه همه ناکامي هاي جامعه ايران در فقرانديشه سياسي و اجتماعي نهفته است. تا زماني که بنيانهاي واقعي روشنفکري در ايران شکل نگيرد، يعني گروه قابل اعتنايي از نخبگان فکري واقعاً مولد انديشه در عرصههاي مختلف علوم اجتماعي درمديريت سياسي جامعه ما نقش مؤثر نداشته باشند، برنامه هاي اصلاحي و حرکتهاي اجتماعي هماره با ناکامي مواجه خواهد بود.
جريانهاي سياسي درانقلاب مشروطيت ايران
مصاحبه حاضردر سال 1381 با روزنامه ايران انجام گرفت و در شمارههاي 16 و 17 مرداد1381 اين روزنامه، به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطيت، منتشر شد
ايران: در ابتدا بفرماييد که چه قشرها و طيفهايي از جامعه آن روز در انقلاب مشروطهفعال هستند و اگر بخواهيم يک جريان شناسي از جنبش مشروطه داشته باشيم، جايگاه هريک از اين طيفها در آن جنبش اجتماعي چيست؟
شهبازي: گروههاي اجتماعي فعال درانقلاب مشروطه را ميتوانيم به شش طيف تقسيم کنيم:
اوّل، آن بخشاز جامعه است که بدنه و بستر عمومي انقلاب مشروطه را تشکيل ميداد و از آن ميتوانيمبا عنوان توده مردم ياد کنيم. اين توده مردم بهطورعمده شامل طبقات متوسط و فقير شهري ميشد و مهمترين و فعالترين بخش آن را کسبه وبازاريان و اهل حرف و صنعت تشکيل ميدادند. البته در برخي مناطق روستايي، مانندگيلان، تلاطم هايي رخ داد ولي محور اصليحرکت مشروطه را طبقه متوسط شهرهاي بزرگ شکل ميداد. اين مردم بهطور عمده بهوسيلهرؤسا و ريشسفيدان و کدخدايان محلات و اصناف و کلانتران و کدخدايان روستاها وايلات و طوايف هدايت ميشدند که تا آن زمان نقش مؤثري در ساختار اجتماعي ايرانداشتند. يعني توده مردم شهري و روستايي و عشايري به شکل آحاد منفرد و انبوهه (mob) کمتر فعال بودند و مشارکتمردم از طريق ساختارهاي مدني صورت ميگرفت. تجلي اين ساختار را در فرمان مشروطه مييابيمآنجا که به طبقات معين، يعني شاهزادگان و علما و اعيان و ملاکين و تجار و اصناف،اجازه داده ميشود که نمايندگان منتخب خود را براي عضويت در مجلس برگزينند.
دومين گروهاجتماعي علما و وعاظ و طلاب هستند که با توده مردم و کسبه و بازاريان پيوندنزديک داشتند و نقش مهمي در برانگيختن توده مردم ايفا نمودند. در آن دوران علما بهعنوانسخنگوي مردم در برابر حکومت شناخته ميشدند و اصطلاح «علماي ملت» در مقابل «اولياي دولت» کاربرد فراوان داشت. در ميانعلما، نقش مراجع ثلاث مقيم عتبات (آخوند ملا محمدکاظم خراساني، شيخ عبدالله مازندراني و ميرزا حسين خليلي تهراني) بسيار مؤثر بود و وعاظبزرگي چون شيخ مهدي سلطانالمتکلمين و شيخ محمد سلطانالمحققين نقش مهمي در برانگيختن مردم داشتند. يکي از انتقاداتي که به تاريخنگاريمشروطه ميتوان وارد کرد، عدم توجه کافي به جايگاه مراجع ثلاث است. در حاليکه اينجايگاه، بهويژه نقش آخوند خراساني، بسيار بزرگ است در حدي که از آخوند خراسانيميتوان بهعنوان رهبر انقلاب مشروطه ياد کرد. اگر علماي تهران در جهت مشروطهحرکت ميکردند و اين حرکت از حمايت مردم برخوردار ميشد همه به اعتبار نقش مراجعثلاث و بهويژه آخوند خراساني بود.
البته يکيديگر از مراجع تقليد آن عصر، آقا سيد محمدکاظم طباطبايي يزدي (صاحب عروةالوثقي)، در ماجراي مشروطه رويه بيطرفي در پيش گرفت. در مورديزدي نيز بايد متذکر شوم که عدم مشارکت وي در انقلاب مشروطه بهدليل بدبيني نسبتبه حوادث ايران و ماهيت حرکت مشروطه بود نه بهدليل غيرسياسي بودن و پرهيز ازدخالت در امور سياسي. ايشان اندکي قبل از فوت آخوند خراساني فتواي تاريخي خود راصادر کرد و مسلمانان را به جهاد عليه اشغالگران ايتاليايي در ليبي و انگليسي وروسي در ايران فراخواند و اين هجوم استعمار اروپايي را «جنگ صليبي» ناميد. آيتاللهيزدي هفت سال پس از آخوند خراساني زندگي کرد و در اين سالها در نجف اشرف مرجعيتمطلق داشت و زمانيکه قواي انگليس بينالنهرين (عراق) را اشغال کردند فتواي جهادصادر کرد و فرزند ارشد ايشان، آقا سيد محمد يزدي، از رهبران جهاد 1920 عراق بود.
بعد از پيروزيمشروطه اوّل، و در جريان مبارزه جديدي که عليه محمدعليشاه آغاز شد، علماي فعال درمشروطه به دو گروه اصلي تقسيم شدند. يک گروه از خلع محمدعلي شاه دفاع ميکرد وگروه ديگر خطر اصلي را از جانب غربگرايان افراطي ميديد و نه تنهادليلي براي مبارزه و خلع محمدعلي شاه نمي يافت بلکه حتي حفظ او را ضرور ميدانست. معروفترين چهره گروه اخير شيخ فضلالله نوري است که يکي از علماي درجه اوّل تهران بود و برخلاف تبليغاتشديدي که در آن زمان و بعدها عليه او صورت گرفت در ميان مردم محبوب و خوشنام بود.توجه کنيم که کلنل پيکات، وابسته نظامي سفارت انگليس، در گزارش بيوگرافيکي که درسال 1316 ق. به لندن ارسال کرده، شيخ فضلالله نوري را چنين توصيف کرده است: «بسيار باسواد است. زندگي منزه و فقيرانهاي دارد.بسيار مورد احترام است.»
در ميان علما، کمتر، و وعاظ و طلاب، بيشتر، گروهي نيز وجود داشت که بايد ازساير اقشار روحانيت تفکيک شود. اين گروه شامل افرادي است که در کسوت روحانيت بودندولي يا از نظر فکري در صف تجددگرايان غربگرا جاي داشتند و يا با اين گروه همکاري ميکردند وعملکرد ايشان عليه روحانيت در کل بود. از اين افراد در کسوت علما بايد به سيد اسدالله خرقاني و شيخابراهيم زنجاني اشاره کرد. خرقاني مدتها در بيت آخوند خراساني ازنفوذ فراوان برخوردار بود و از اين طريق تأثير بزرگي بر تحولات مشروطه نهاد.زنجاني در دوران مشروطه اوّل شخصيت مهمي نبود و در زنجان اقامت داشت. او بهعنواننماينده مجلس اوّل وارد حوادث مشروطه شد و از آن پس به يکي از شخصيتهاي مؤثر فکريو سياسي تجددگرايان غربگرابدل شد. در ميان وعاظ ملکالمتکلمين و سيد جمال واعظ از اين گروه بودند و در ميان طلاب افراد سرشناس متعدديبه اين طيف تعلق داشتند که شاخص ترين آنها سيد حسنتقيزاده است.
نکته مهم پيوند عميق اين گروه است با ديوانسالاران غربگرا و تجار بزرگ کمپرادور- يعني دوگروه اجتماعي عمدهايکه درباره آنها توضيح خواهم داد؛ و نيز با انجمنهاي سري فعال در مشروطه وپس از آن. براي مثال، زنجاني را حسينقلي خان نظامالسلطنه مافي، ازدولتمردان سرشناس عهد قاجار، کشف کرد و برکشيد و اولين رساله زنجاني به کمک نظامالسلطنهتکثير شد. برخي محققين اين رساله را، که بستان الحق نام دارد، مهمترينرساله سياسي دوران مشروطه ميدانند. ارتباطات نزديک زنجاني با ميرزا مهدي خانغفاري کاشاني (وزير همايون)، در دوران حکومت وزيرهمايون بر زنجان، سبب شد کهزنجاني به مجلس اوّل راه يابد. ملکالمتکلمين نيز پيوند نزديک با اين گروه داشت واولين رساله او بهنام من الخلق الي الحق در زمان اقامت دو ساله وي دربمبئي با پول تجار بزرگ پارسي (زرتشتي) اين شهر چاپ شد که اعتراض شديد مسلمانانبمبئي را برانگيخت و بهدليل اين اعتراضات ملکالمتکلمين مجبور به ترک هند وبازگشت به ايران شد.
سومين گروهاجتماعي که در انقلاب مشروطه شرکت فعال دارد، بخشي از کارگزاران دولتي هستند که آنهارا ديوانسالاران غربگرامينامم. هسته اصلي اين بخش از رجال و دولتمردان را کساني تشکيل ميدادند که دروزارت خارجه شاغل بودند و يا با اروپاي غربي آشنايي داشتند. اصولاً تأثير کارمندانوزارت خارجه بر تحولات فکري قرن نوزدهم هم در ايران و هم در عثماني بسيار بزرگاست. اين طبقه جديد ديوانسالاران غربگرا در عثماني از اوايلقرن نوزدهم و در دوران سلطنت محمود دوّم انسجام يافت و در ايران کمي ديرتر و ازدهه 1870 ميلادي و صعود ميرزا حسين خان سپهسالار به صدارت. به اين ترتيب، در جامعهايران، مانند عثماني، گروه جديدي پيدا شد که خود را »ارباب قلم« ميناميد. اين واژه در گذشتههم علماي ديني را دربرميگرفت و هم ديوانيان را و بهطور کلي شامل همه فضلا ونخبگان ميشد. ولي در معناي جديد، منظور از »ارباب قلم« کارگزاران دولتي و ديوانسالارانعاليرتبه غير روحاني بود.
اين گروهاولين مناديان تجددگرايي به سبک غربي در ايران بودند و بهعبارت ديگر استخوانبندي اصلي و اوليه جريانيرا تشکيل ميدادند که غربگرايي ميناميم. از عهد ناصري وزارتخارجه تا حدودي از يک ساختار اليگارشيک برخوردار شد يعني در انحصار يک شبکه بسته وخويشاوند قرار گرفت. اعضاي خانوادههاي معيني طي چند نسل مناصب حساس اين دستگاه رابهدست داشتند و از درون همين خاندانها بود که کارگزاران غربگراي عهد قاجار بيرونآمدند و مقامات مهمي را در سطح ملّي اشغال کردند. اين طبقه جديد کارگزاراندولتي سرشت دوزيستي داشتند يعني هم در حکومت بودند و از مزاياي مادي و اقتدارسياسي ناشي از تصدّي مناصب حکومتي بهرهمند بودند و هم در موضع اپوزيسيون جايداشتند و منقدين ساختار سياسي و اجتماعي ايران بهشمار ميرفتند و تحول اين جامعهبهسوي يک الگوي مطلوب و خاص را جستجو ميکردند. اين الگو آرماني و اتوپيکنبود بلکه همان الگوي موجودي بود که در اروپاي غربي وجود داشت. دوزيستي و ذوحياتينبودن به اين طبقه جديد امکانات بالقوه و بالفعل فراواني اعطا ميکرد و به ايشاناين قدرت را داد که بر فرايند انقلاب مشروطه بهشدت تأثير بگذارند و در نهايت بهعنوانمديران حکومت جديد مشروطه قدرت را بهدست گيرند. بهعبارت ديگر، اين نخبگان دوزيستي هم از الطاف ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه و محمدعليشاه و احمد شاهبرخوردار بودند؛ به مناصب مهم دولتي دست مييافتند و براي انجام مأموريتهاي مهم به خارجه اعزام ميشدند،و از طريق اهرم ها و رانت هاي حکومتي و با اخذ رشوه به ثروتهايهنگفت دست مييافتند، و هم از موضع اپوزيسيون در جهت تخريب وضع موجود ميکوشيدند واز اينطريق وجيه المله ميشدند. بخش مهمي از مسائلي را که ما بهعنوان سير تحول فکري درمشروطه مورد مطالعه قرار ميدهيم در واقع بازتاب سير تحول نظري در اين گروهاجتماعي متنفذ و بسيار مؤثر است. پس از خلع محمدعليشاه، تحول نظري در دروناين گروه پايههاي استقرار ديکتاتوري پهلوي را بنا نهاد و در دوران پهلوي اوّل يکاليگارشي حکومتگر پديد آورد که اقتدار آنها تا پايان سلطنت پهلوي دوّم تداوميافت.
چهارمين گروهاجتماعي فعال در مشروطه گروهي است که بهترين واژه براي طبقهبندي آن کُمپرادور است. کمپرادور واژه پرتغالي و به معني واسطه است. کمپرادوريسم يا نظامکمپرادوري را استعمار پرتغال در قرن شانزدهم در شرق رواج داد و کمپرادور به واسطهميان پرتغاليها و مردم بومي اطلاق ميشد. اين اصطلاح در اوايل قرن نوزدهم دربنادر چين رواج گسترده يافت و به چيني هايي اطلاق ميشد که بهعنوانراهنما و مترجم تجار اروپايي و آمريکايي ترياک عمل ميکردند. تقريباً هر تاجراروپايي و آمريکايي يک کمپرادور چيني در کنار خود داشت. بتدريج، اين سيستم درسراسر آسياي جنوب شرقي و شبهقاره هند رواج يافت و طبقهاي بسيار ثروتمند شکل گرفتکه کارکرد واسطگي و دلالي کمپانيهاي غربي را در سرزمين خود بهدست داشتند.
در ايران ايننظام کمپرادوري در دوره قاجاريه تکوين يافت و گروه اجتماعي مقتدري از تجار بزرگايجاد کرد. اين گروه را از کسبه و بازاريان تفکيک ميکنم زيرا تجار بزرگ کمپرادورهم از نظر پيوند با کانونهاي استعماري غرب و هم از نظر بافت فرهنگي و اهداف سياسيبا توده کسبه و بازاريان تفاوت ماهوي داشتند. در واقع، کسبه و بازاريان مهمترينبخش طبقه متوسط را تشکيل ميدادند ولي تجار بزرگ کمپرادور از پيوند نزديک و همدليبا ديوانسالاران غربگرا برخوردار بودند. اين گروهاجتماعي از حوالي نيمه قرن نوزدهم و در دوران محمد شاه قاجار و اوايل عهد ناصري درايران شکل گرفت. در آن زمان براي اولين بار بازارهاي ايران مورد هجوم گستردهکالاهاي انگليسي، بهويژه منسوجات پنبه اي، قرار گرفت و اين موجبه ورشکستگي صنعتگران و تجار ايراني انجاميد. براي مثال، در دهه 1840 بارون دوبداز ورشکستگي صنايع نساجي خوزستان خبر ميدهد. هجوم کالاهاي غربي به بازار ايران باواسطه تجار بزرگي صورت ميگرفت که منافع آنها بهکلي با منافع بازاريان و تجارمتوسط و کسبه تفاوت داشت. اين گروه هم از نظر جايگاه و نقش اقتصادي و سياسي وهم از نظر روانشناسي و فرهنگ کاملاً مشابه با کمپرادورهاي جنوب شرقي آسيا و هندبودند. بزرگترين تجار ايران در آن زمان در زمره اين کمپرادورها بودند مانند حاجمعينالتجار بوشهري و حاج محمد حسن امينالضرب و ارباب کيخسرو جهانيان و اربابجمشيد جمشيديان. عملکرد کمپرادورهاي ايراني فقط به حوزه تجارت محدود نبود وامور ماليه را نيز دربرميگرفت و بهدليل پيوند با دستگاه حکومتي و ارتباط نزديکبا ديوانسالاران غربگرا نقش مهمي در تحولات مشروطه وسوق دادن آن به سمت اهداف و منافع خود ايفا نمودند. براي مثال، ميدانيم که دو تجارتخانهجمشيديان و جهانيان در زمان فعاليت براي خلع محمدعليشاه مخفيانه مقادير فراوانياسلحه وارد ايران کردند.
تاريخچه خاندان امينالضرب نمونه شاخصي از چگونگي تکوين و عملکرد اقتصادي و سياسي اينگروه اجتماعي است. برخلاف برخي اظهارنظرها، خاندان فوق را به هيچوجه نميتوان درزمره بنيانگذاران سرمايهداري ملّي در ايران جاي داد بلکه بهعکس عملکرد آن مصداقبارز نظام کمپرادوري است. قهرمان ميرزا سالور (عينالسلطنه) در خاطرات خود، که ازمنابع مهم و تازه انتشار يافته تاريخ معاصر ايران است، شرح مختصري از زندگي حاجمحمد حسن امينالضرب بهدست داده که مورد تأييد ساير اسناد و مدارک تاريخي است. اومينويسد: حاج محمد حسن از اصفهان به تهران آمد. ابتدا دورهگردي ميکرد و سوزن وسنجاق ميفروخت. سپس دکاني باز کرد و به واردات پارچه هاي زري تقلبي از فرنگ مشغول شد. «به شکل زري هاي اصل ايران… به قيمتاصل فروخت و خيلي منفعت کرد که جزو تجار معتبر شد و تا مدتها اين زري ها را به قيمت اصل خريدند.» در زمان آقا ابراهيم امينالسلطان،پدر اتابک، وارد کارهاي دولتي و مدير ضرابخانه شد. اين دو در شراکت با هم «تقلبزياد در سکه دولت کردند.» در زمان علياصغر خان امينالسلطان (اتابک) ضرابخانه رااجاره کرد و ضرب سکههاي سياه را گسترش داد و از طريقتقلب در ضرب مسکوکات هيجده کرور ثروت براي پسرش، حاجي حسين امينالضرب، به ارثگذاشت.
همانطور کهعرض کردم، اين گروه اجتماعي پيوند نزديک با ديوانسالاران غربگرا داشت در حدي که گاهخاندانهاي کمپرادور و ديوانسالار يکي ميشدند. نمونه بارز، خاندان فروغياست. نياي اين خاندان بهنام آقا محمد مهدي ارباب اصفهاني کار خود را بهعنوانکارگزار کمپانيهاي جهانوطن ترياک، از جمله کمپاني ساسون بمبئي، شروع کرد وفرزندان او به رجال درجه اوّل دوران مشروطه بدل شدند و از نظر سياسي و فکريتأثيرات بزرگ بر جاي نهادند.
پنجمين گروهاجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه سران ايلات و عشاير هستند. اين گروه، کهتقريباً تمامي توده مردم عشاير نيز از آنها پيروي ميکردند، نقش مهمي در حوادثمشروطه داشت. توجه کنيم که در آن زمان ايلات و عشاير حدود 5/ 2 ميليون نفر ازجمعيت ده ميليوني ايران را در برميگرفتند يعني حدود 25 درصد کلجمعيت. اين گروه بهدليل وضع خاص شيوه زيست عشايري مهمترين نيروي نظامي مؤثردر جامعه بهشمار ميرفت و تنها با مشارکت آن بود که پيروزي مشروطهخواهان ميتوانستتحقق يابد. از نظر موضعگيري سياسي اين گروه را يکدست نميتوان دانست. دردوران مبارزه با محمدعليشاه برخي مخالف شاه بودند و برخي هوادار او. مهمترينايلات هوادار مشروطه قشقايي ها و بختياري ها بودند. ولي حتي سران ايلبختياري را، که نقش اصلي را در خلع محمدعليشاه ايفا کردند، در يک صف سياسي واحدنميتوان جاي داد. در همان زمان که حاج نجفقلي خان صمصام السلطنه ايلخاني و حاجعليقلي خان سردار اسعد بختياري عازم فتح تهران بودند، سردار جنگ بختياري در تبريز عليه مشروطهخواهان ميجنگيد، اميرمفخم در تهران از محمدعليشاهحمايت ميکرد و حاجي خسروخان سردارظفر از طرف شاه مأمور شد که به اصفهان برود و باصمصامالسلطنهبجنگد. شيخ خزعل، رئيس عشاير عرب محمره که در آن زمان مقتدرترين شيخ سراسر مناطقشمالي و جنوبي خليج فارس بهشمار ميرفت، نيز از هواداران مشروطه بود.
ششمين گروهاجتماعي مؤثر در انقلاب مشروطه روشنفکران هستند. البته روشنفکران جديدبهعنوان يک گروه اجتماعي قابلاعتنا در زمان مشروطه هنوز درجامعه ايران پديد نيامده بود. ظهور اين گروه اجتماعي، يعني کساني که از طريق حرفه هاي جديد فکري ارتزاق ميکنند،در جامعه ايراني بيشتر متعلق به تحولات دهه 1340 شمسي و گسترش شهرنشيني و پيدايشامکان اشتغال در حرفههاي جديد روشنفکري (مانند روزنامهنگاريو نويسندگي و پژوهش علمي و غيره) است. منظور من حلقههاي اوليه روشنفکري ايران استکه هنوز وزن و اهميت اجتماعي قابلاعتنا نداشت. فضلا و نويسندگان وکساني را که در پيرامون مطبوعات و محافل فکري عصر مشروطه گرد آمدند ميتوان درقالب اين گروه اجتماعي تقسيمبندي کرد. البته اين تقسيمبندي با معيارهاي مختلف ميتواندبياعتبار شود. مثلاً، علما و ساير صنوف روحاني و نيز کارگزاران دولتي را نيز طبقيک تعريف بايد در قالب گروه اجتماعي روشنفکران طبقهبندي کرد زيرا کارکرد همه اينگروهها مبتني بر کار فکري است. مفهوم روشنفکري در واژگان سياسي ايران بسيار مبهماست. معمولاً زمانيکه از تحولات مشروطه سخن ميرود، واژه روشنفکر براي اطلاق بهنيروهاي سياسي تجددگرا يا غربگرا بهکار ميرود. اين تعريف ازروشنفکر بهنظر من نادرست است.
متأسفانه، درانديشه سياسي معاصر ايران مفهوم »روشنفکر« معنايي خاص يافته است. دراين تعريف از واژه روشنفکر منظور نخبگان فکري جامعه، به عنوان افراد و گروه هاي اجتماعي شاغل در حرفه هاي توليد فکري صرفنظر ازتعلقات و گرايش هاي نظري و سياسي و اجتماعي آنان، نيست. آنچه از مفهومروشنفکر فهميده مي شود نه توليدکنندگان فکري و فرهنگي بلکه نوعي اپوزيسيونسياسي و فکري در درون جامعه است. در اين تعريف آنچه فراموش شده کارکرد اصلي اينگروه اجتماعي است که علت وجودي آن را مي سازد يعني توليد و آفرينشنظري و فرهنگي. و در اين معناي خاص است که مي توان صرفاً به اعتبار تعارض با وضع موجود »روشنفکر« بودبي آن که به حرفه فکري اشتغال داشت يا حتي از دانش و آگاهي حداقل در اين قلمروبرخوردار بود.
ايران: به نظر شما علت اصلي افول نقشمراجع سهگانه در تاريخنگاري مشروطه چيست؟ آيا اين يک اشکال علمي است که بهتاريخنگاري وارد مي کنيد، يا معتقديد که تعمدي در حذف اينان ازتاريخ وجود دارد؟
شهبازي: اين غفلت هم ناشي از ضعفتاريخنگاري مشروطه است و هم عامدانه. اصولاً ما در حوزه مشروطه نيز، مانند سايرعرصههاي تاريخنگاري معاصر، بسيار ضعيف هستيم و کارهايي که انجام شده ناکافي است.مثلاً، تاريخ کسروي را در نظر بگيريد که معروفترين تاريخ مشروطه است. اين کتابدرباره برخي مقاطع مهم انقلاب مشروطه بهکلي ساکت است. يا در تاريخ بيداريايرانيان ناظمالاسلام کرماني بخش مهمي از حوادث مشروطه اصلا بيان نشده است.مثلاً در کتاب فوق درباره ماجراي اتابک، که از گرهگاه هاي تاريخ مشروطه است،مطلب قابل اعتنايي مندرج نيست. موارد متعددي را ميتوانم ذکر کنم که بخش هايي از يادداشتهاي ناظمالاسلام،در همان چاپ اوّل آن، سانسور شده و دلايلي وجود دارد که اين اقدام را تعمدي نشانميدهد نه تصادفي. انبوه اسناد و خاطرات و منابع داخلي و خارجي که در طول سالهاياخير منتشر شده، انجام پژوهشهاي جديد در زمينه انقلاب مشروطه را کاملاً ضرورساخته است. در زمينه نقش مراجع ثلاث نيز اين فقر تاريخنگاري مشاهده ميشود.براي مثال، ما هيچگونه بيوگرافي مستند علمي از زندگي آخوند خراساني و شيخ عبداللهمازندراني و ميرزا حسين خليلي تهراني و سيد کاظم يزدي در دست نداريم همانطور که تک نگاري درباره ساير رجال و حوادث مشروطه بسيار نادر است. حتياسناد مهم آرشيوهاي انگليس و روسيه درباره حوادث مشروطه در تاريخنگاري ايرانبازتاب بسيار اندک داشته است. دو مجموعه که بهنام کتاب آبي و کتابنارنجي به فارسي ترجمه و منتشر شده، تنها گزيده اي است از کوهي از اسنادخارجي در زمينه حوادث مشروطه ايران. غرضورزي نيز در کار بوده است.يعني در برخي از کتابهاي منتشر شده تعمدي در کار است که نقش و جايگاه مراجع ثلاثکمتر از واقع نشان داده شود و نقش گروههايي که در واقع امر تأثير اندک يا محدوديداشتند برجسته تر از واقعيت شود. تحريف هاي آشکار هم کم نيست.براي مثال، دکتر مهدي ملکزاده در کتاب تاريخ مشروطه خود تا توانسته بهسودپدرش، ملکالمتکلمين، اغراق و جعل کرده است. يک نمونه، مراسم افتتاح اولين جلسهمجلس مشروطه است. اين جلسه با سخنراني ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله (صدراعظم) ازطرف دولت و شيخ مهدي سلطانالمتکلمين از طرف ملت افتتاح شد.در آن زمان سلطانالمتکلمين به »خطيب ملت«شهرت داشت و مورد وثوق کامل مراجع ثلاث نيز بود. ملکزاده اين نطق مهم سلطانالمتکلمين را در کتابش بهنامپدرش، ميرزا نصرالله خان بهشتي (ملکالمتکلمين)، چاپ کرده است. يعني در افتتاحمجلس گويا ملکالمتکلمين چنان مقامي داشت که بهعنوان سخنگو و زبان ملت سخنرانيافتتاحيه کرد. اين يک جعل آشکار است. ملکالمتکلمين در اين زمان مطرود و بدنامبود. در ميان مردم محبوبيت نداشت. به نام بابي شهرت فراوان داشت و اخيراً نيز خانممنگل بيات در کتابش رسماً او را بهعنوان بابي معرفي کرده است. آقا نجفي اصفهانيبارها او را طرد کرده بود و در دوران حوادث مشروطه اوّل حتي يک بار در صحن حرم قمسخنراني نکرد. چگونه چنين آدمي ميتوانست بهعنوان خطيب و سخنگوي ملت در افتتاحمجلس لايحه بخواند؟ واقعاً چرا دو واعظ بزرگ و مؤثر انقلاب مشروطه، يعني سلطانالمتکلمين و سلطانالمحققين، در تاريخنگاريمشروطه گمنام ماندهاند؟ امروزه چند نفر ازکتابخوانان ما سلطانالمتکلمينرا ميشناسند، در حاليکه ملکالمتکلمين شهرت فراوان دارد. درواقع، بايد عرض کنم که بخش مهمي از کارنامه سلطانالمتکلمين خوشنام بهسود ملکالمتکلمين بدنام مصادرهشده است. شناخت موارد فراواني از اين دست به کار تخصصي سنگين و متکي بر اسناد نيازدارد که متأسفانه انجام نشده است. بنابراين، ما هنوز يک دوره تاريخ جامع و مستند وعلمي از انقلاب مشروطه در دست نداريم.
ايران: آنطور که شما مطرح کرديد، برندهنهايي در اين ماجرا همان دولتمردان دوزيستي هستند که بر موج اجتماعي برخاسته ازفکر مشروطهخواهي سوار ميشوند و به حکومت ميرسند. چگونه اين گروه بوروکرات ها موفق مي شوند علما و روشنفکرانرا کنار گذاشته و خود در رأس مشروطهخواهان قرار گيرند؟
شهبازي: با توضيحاتي که درباره خصلتدوزيستي ديوانسالاران غربگرا عرض کردم، راز اين موفقيتروشن است. اين گروه، يعني نخبگان سياسي دوزيستي، خارج از حاکميت قبل از مشروطهقرار نداشتند. آنها زائيده حکومت قاجار و در متن دستگاه ديواني آن بودند و اهرمهاي بسيار متنفذ سياسي و فرهنگي و اقتصادي را در دستداشتند. مثلاً، ضرابخانه و ماليه کشور در دست حاج حسين امينالضرب بود. نصراللهخان مشيرالدوله، که اولين صدراعظم مشروطه است، قبلاً نيز وزير خارجه و صدراعظم واز رجال سياسي درجه اوّل بود. مشيرالدوله و پسرانش، حسن مشيرالملک و حسين مؤتمنالملککه بعداً نام خانوادگي پيرنيا را بر خود نهادند، نقش مهمي در اخذ فرمان مشروطيتداشتند. منابع معتبر و متعدد تصريح دارند که ثروت مشيرالدوله از طريق رشوه بهدستآمده و او در آغاز کارش چيزي نداشت. مثلاً گفته ميشود که در اخذ امتياز نفتدارسي، مشيرالدوله پانصد سهم بابت دلالي دريافت کرد و در زمان مرگ 25 ميليون تومانآن زمان ارث باقي گذاشت که ميان دو پسر و يک دخترش تقسيم شد. کسي که فرمان مشروطهرا از مظفرالدينشاه گرفت، همان ميرزا مهدي خان غفاري کاشي (وزير همايون) است کهدربارهاش توضيح دادم. وزير همايون پسر فرخ خان امينالدوله کاشياست که معاهده ننگين 1857 پاريس را منعقد کرد و انتزاع هرات از ايران را سبب شد.مخبرالسلطنه هدايت مينويسد: «گرفتنامضا را به وزير همايون واگذار کرديم که به مزاح قانون را به عرض برساند.» درعثماني نيز همينطور بود و مشروطه عثماني نقش فائقه را در قدرت سياسي به ديوانسالارانغربگراواگذار کرد که قبلاً نيز در حکومت بودند و به اين ترتيب اهرمهاي کافي رابراي انحلال نظام عثماني و استقرار ديکتاتوري آتاتورک بهدست آوردند. ديوانسالارانغربگرايايران نيز پس از مشروطه اين اهرمها را بهطور کامل بهدست آوردند وسرانجام حکومت مورد نظر خود را در قالب ديکتاتوري پهلوي بر ايران تحميل کردند.
در جريانانقلاب مشروطه، تلقيهايي که از واژه »مشروطه« ميشدبهکلي متفاوت بود و هر گروهي آرمان خود را در نظر داشت و تصور ميکرد پيروزيمشروطه يعني تحقق اين آرمان. مثلاً، علماي شيراز در يکي از تلگرافهاي خود از مفهوم مشروطه«جمهوري اسلامي» را مدّ نظر داشتند و نوشتند: «ايرانجمهوري اسلامي است. چه، از عهد سلف تا حال خلف، علماي هر شهري به حکومت شورشکردند، دولت با مصلحت جمهور حاکم را عزل فرمود.» تعريف واحد و دقيقي از مفهوم نظاممشروطه وجود نداشت. مردم خواستار تغيير و تحول بودند و اين تغيير و تحول ومطلوب خود را در مفهوم »مشروطه« جستجو مي کردند. آن چيزي کهدر مرحله اول مشروطيت مورد نظر مردم و علما بود عدالتخانه است. عدالتخانه نهادياست که مرجع تظلمات مردم باشد و منحصر به تهران هم نباشد. علما و مردم متحصندر حضرت عبدالعظيم در زمان مهاجرت صغري در يکي از مواد خواستهاي خويش تأسيس اينعدالتخانه را خواسته بودند و در ماده ديگر «اجراي قانون اسلام درباره آحاد و افرادبدون ملاحظه احدي.» يعني تأسيس يک نهاد قانونگذاري بهنام قوه مقننهاصلاً مدّ نظر نبود. در دستخط دوّم مظفرالدينشاه اين نهاد به «مجلس شوراي اسلامي» تبديلشد که هدف از آن اجراي «قوانين شرع مقدس» بود. بلافاصله تلاش براي تغيير اين نامآغاز شد. نمايندگان متحصنين در سفارت انگليس بههمراه يکي از اعضاي بلندپايه سفارتانگليس بهنام گرانتداف به خانه مشيرالدوله صدراعظمرفتند و در آنجا قرار شد که دستخط جديدي از شاه اخذ شود و در آن عبارت «مجلس شوراياسلامي» به «مجلس شوراي ملّي» تغيير يابد. توجه کنيم که هدايت متحصنين در سفارتانگليس با ديوانسالاران غربگرا و کمپرادورها بود وهدف تحرکات ايشان سلب اقتداري است که علما در جريان تحصن حضرت عبدالعظيم کسب کردهبودند.
عامل ديگري کهدر بررسي انقلاب مشروطه بايد هماره مدّ نظر باشد، و به هيچ وجه نميتوان تأثيربزرگ آن را ناديده گرفت، نقش کانونهاي دسيسهگر استعماري است. عناصري در ميانتمامي گروههاي مشروطهخواه حضور دارند که بهوسيله انجمنهاي سري هدايت ميشدند وعملکرد آنها در جهت انتقال قدرت به ديوانسالاران غربگرا و کمپرادورها بود. امروزه ما بر اساس اسنادميتوانيم درباره اين انجمنهاي سرّي در مقايسه با تاريخنگاري گذشته شناخت بالنسبهجامعتري داشته باشيم. مهمترين اين انجمنهاي سرّي سازمان ماسوني بيداري ايراناست. اعضاي اين شبکه هاي مخفي از طريق اقداماتي چون به دار کشيدن شيخ فضلالله نوري، ترور سيدعبدالله بهبهاني، اقدامات زننده و توهينآميز عليه آخوند خراساني، ترور و حذف رجالسياسي سالم، تشکيل کميته مجازات و اقدامات مشابه ديگر بتدريج راه را براي تحققآرمانهاي خود هموار کردند. اين آرمانها در نهايت در ديکتاتوري رضا خان تجلي يافت. انديشهديکتاتوري مصلح، که بنيان نظري صعود سلطنت پهلوي را تشکيل داد، نه تنها از بدوانقلاب مشروطه بلکه از آغاز تکوين طبقه جديدي بهنام ديوانسالاران غربگرا در دوره ناصري وجود داشت. توجه کنيم که ميرزا فتحعلي آخوندزاده، يکي از برجستهتريننظريهپردازان اوليه اين گروه، مروج تمرکز قدرت دولتي در ايران بود و کسب«استقلال باطني و ظاهري سلطنت» و تبديل آن به «تنها مرجع ملت» را گام نخست براي«سيويليزه کردن ايران» ميدانست.
ايران: شما دليل اصلي اين ناکامي ها را که در جنبشهاي معاصرکشورمان، هم جنبش مشروطه و هم پس از آن، به وضوح مشهود است چه مي بينيد و به نظرشما ريشة آن به کجا بازمي گردد؟
شهبازي: به گمان من، در يک کلام، ريشه همه ناکامي هاي جامعه ايران در فقر انديشه سياسي و اجتماعي نهفته است.تا زماني که بنيانهاي واقعي روشنفکري در ايران شکل نگيرد، يعني گروه قابل اعتنايياز نخبگان فکري واقعاً مولد انديشه در عرصههاي مختلف علوم اجتماعي در مديريت سياسي جامعه ما نقش مؤثرنداشته باشند، برنامه هاي اصلاحي وحرکتهاي اجتماعي هماره با ناکامي مواجه خواهد بود