Search
Close this search box.

نقد شریعتی به فلسفه ازچه منظری است/ تمثل به نبی؛ایده مرکزی شریعتی

بیژن عبدالکریمیعبدالکریمی در نشست «شریعتی و آینده علوم انسانی» گفت: شریعتی می خواهد در روزگاری که ما در زندگی واقعی مان برای ارسطو و افلاطون و … بیش از مسیح و محمد(ص) ارزش قائلیم، شأن نبی را بازگرداند.

به گزارش خبرنگار مهر، بیژن عبدالکریمی در نشست «شریعتی و آینده علوم انسانی در ایران» که دیروز در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد به ایراد سخنرانی پرداخت.

وی سخنان خود را با بیان اینکه فلسفه در علوم انسانی بسیار مهم است آغاز کرد و گفت: هر علمی یک ساختاردارد که آن کلیات است و آن اصول موضوعه وتعارف است. به فرض مثال تاریخ، کارش این است که وقایع را تبیین کند. اما اینکه چه امری تاریخی است، بحث علم تاریخ نیست. اگر قرار است که در علوم، تحولی صورت بگیرد این تحول به واسطه فلسفه صورت می گیرد.

وی در ادامه با طرح این سوال که شریعتی با فلسفه چه نسبتی دارد؟ گفت: بی تردید شریعتی بی اعتنا به فلسفه نیست. همین که آن را نقد می کند نشان می دهد که با فلسفه نسبتی دارد. شریعتی جمله معروفی دارد که رویکردش را به فلسفه نشان می دهد او در سیمای محمد می گوید فلاسفه پفیوزهای عالم هستند. فلسفه صرفاً یک امکان در میان امکان ها است. فلسفه مساوی با تفکر نیست یعنی چنین نیست که فقط فلاسفه متفکرند. می توان متفکر بود اما فیلسوف نبود.

عبدالکریمی افزود: به زبان ساده مسیح فیلسوف نبود اما ارسطو فیلسوف بود. اما اگر شما تفکر را صرفاً در شکل فلسفه بشناسید مسیح را باید یک عامی بدانید. اما سخن من این است، مسیح نوعی از تفکر را داشت که برای ارسطو بیگانه بود و ارسطو هم نوعی دیگر از تفکر را داشت که برای مسیح بیگانه بود. اما مسیح نوعی از تفکر اصیل را داشت. فلسفه، مهم است و مخالفت هایی که با فلسفه می شود هم مهم است. فلسفه از چشم اندازهای مختلفی مورد نقد قرار می گیرد. اگر یک فرد به نقد فلسفه می پردازد مهم این است که بدانیم از چه منظری آن را نقد می کند.

وی گفت: صرفاً نقد بیانگر اندیشه نیست، نقد باید موضعش مشخص باشد و نقد را از دو منظر می توان انجام داد؛ یکی نقد مادون و دیگری نقد مافوق است. فرد متفکر باید تفاوت این دو نقد را بداند و اگر این دو را یکی بداند دارد عوامانه برخورد می کند.

وی در ادامه گفت: اگر کسی نتواند تفاوت بنیادی طالبانیسم و یا بنیادگرایی را با نیچه و هوسرل و مدرنیته و علم جدید یا تفاوت انتقادهای نیچه و هایدگر وهوسرل از مدرنیته را درک کند، دچار خطای بزرگ و فاحش معرفت شناسانه و خطاهای سیاسی- اجتماعی در صحنه عمل می شود. وقتی از نقد یک امر صحبت می کنیم تا زمانی که موضع آن مشخص نشود آن حرف فهمیده نشده است. اگر فرد نتواند میان مواضع و منظرهای گوناگون نقد تمایز قائل شود در آن صورت نمی تواند میان اقسام نقد تمایز قائل شود و آن موقع نمی تواند تفاوت اندیشه ها را درک کند و لذا در صحنه نظر و عمل دچار خطاهای فاحشی می شود.

عبدالکریمی با بیان اینکه به شیوه های گوناگون به نقد فلسفه پرداخته شده است، گفت: مهمترین نقد فلسفه از موضع فهم متعارف است. اساساً فلسفه نوعی از تفکر است که مقابل عقل متعارف است. نقد دوم از موضع سیاست و سیاست زدگی است. از منظر این افراد مهمترین مسائل، مسائل عینی هستند و راه حل های آن را در خود ساحت عمل جستجو می کنند.

وی نقد سوم را از موضع اخباریگری برشمرد و گفت: برخی در همه ادیان معتقد بودند که خود متن ما را یاری می کند و در واقع فلاسفه دکان اضافی باز کرده اند. موضع چهارم تئولوژیک است،در کنار ادیان مختلف نظام های نظری شکل می گیرد. نظام های تئولوژیک برای مسلح کردن از ضرابخانه فلسفه استفاده می کنند، نمونه اش حمله غزالی به فلاسفه است. نقد بعدی از موضع باطنی گری است. نوعی از تفکر شکل گرفت که ابزار خودش را به منطق سپرد. فلسفه یعنی تفکری منطق سالار و منطق پرست.

استاد دانشگاه آزاد نقد ششم را از منظر تجربه گرایی و آمپریسم بیان کرد و گفت: این نقد از منظر هیوم است و هیوم می گوید اینها را ذهن من براساس عادت ساخته است. موضع هفتم مسئله استعلایی کانت است و در واقع با کانت تاریخ فلسفه تغییر کرده است، یعنی می توان تاریخ فلسفه را به قبل و بعد از کانت تقسیم کرد. کانت امکان ذاتی فلسفه را مورد پرسش قرار می دهد. آیا اساساً ما می توانیم حقیقت جهان را بشناسیم؟ نقد بعدی از موضع رومانتیسیسم است که با منطق پرستی فلسفه مخالف بودند.

وی نقد دهم را از منظر پراکسیس اجتماعی برشمرد و گفت: مارکس می گوید فیلسوفان می خواهند جهان را بفهمند اما در واقع هیچ گامی برای آن بر نمی دارند. نقد یازدهم نقد سیانتیستی و پوزیتیویستی است. نقد دیگر از موضع شوپنهاور و نیچه است که معتقدند معرفت بشری و مفاهیم، ارزش عملی دارند نه کارکرد فلسفی. نقد دیگر از منظر فلسفه های زندگی است. فلسفه تصویری انتزاعی از زندگی ارائه می کند.

وی در ادامه گفت: نقد دیگر از منظر هایدگر است که می گوید تاریخ فلسفه تاریخ بسط سوبژکتیویسم است. تفاوت نقد هایدگر با دیگران این است که تمام نقد ها براساس امر موجود فلسفه را نقد می کند اما نقد وی براساس تفکر از آینده است.

عبدالکریمی در ادامه با طرح این سوال که نقد شریعتی به فلسفه به کدام نقد نزدیک است، گفت: تا زمانی که از نقد شریعتی می گوییم تا مشخص نشود از چه موضعی دارد نقد می کند تکیه برنقد او امری گمراه کننده است. نقد شریعتی از فلسفه هیچ کدام از این چهارده نقد نبود، گرچه ممکن است به برخی از آنها نزدیک باشد. شریعتی به نظرم نقدش یگانه است. ایده اصلی شریعتی و هسته مرکزی شریعتی را می توان تمثل به نبی دانست و به اعتقاد من ایده اصلی شریعتی تمثل به نبی است.

وی افزود: شریعتی می خواهد در روزگاری که ما در زندگی واقعی مان برای ارسطو و افلاطون و … بیش از مسیح و محمد(ص) ارزش قائلیم، شأن نبی را بازگرداند. البته باید بدانید که این موضع، موضع تئولوژیک نیست. به اعتقاد من در تاریخ و سنت اسلامی شریعتی یگانه متفکری است که خواهان تمثل به نبی در وحدت وتمامیت شخصیت و نحوه زیست نبی است. شخصیت های برجسته ای که در سنت عبری- یهودی هستند در نظام اپیستمولوژیک خودشان نبی خوانده می شوند مانند ابراهیم، موسی، مسیح و محمد(ص) که هر کدامشان بنیانگذار یک سنت و فرهنگ خاص هستند.

هر یک از این بنیانگذارن تجربه ای از زندگی دارند که بنیاد یک فرهنگ و تاریخ شده است. مسئله شریعتی این است که آیا می توان همچون محمد(ص) در این دنیا بود. به نظر من آنچه شریعتی را از دیگر متفکران جدا می کند تأکید شریعتی بر تجربه بنیادین نبی از این جهان است. لذا اگر مواجهه پدیدار شناسانه با آثار شریعتی داشته باشیم می بینیم که نقد شریعتی از فلسفه صرفاً در پرتو ایده اصلی وی است.

وی در ادامه با اشاره به اینکه شریعتی سه شخصیت قیصر، فیلسوف و نبی را مورد بررسی قرار می دهد گفت: شریعتی در قیاس با شخصیت نبی است که فیلسوفان را پفیوزان تاریخ می نامد. او می خواهد امکان یا عدم امکان نحوه بازخوانی نبی را در تاریخ ما بیان کند. توجه داشته باشید که این جمله در کتاب سیمای محمد در جایی که به مقایسه سه تیپ تاریخی قیصر یعنی پادشاهان، حکیم یعنی فیلسوف و نبی می پردازد، بیان شده است.

وی در پایان گفت: مطالعه پدیدار شناسانه آن کتاب نشان می دهد، شریعتی برخلاف تصورات رایج به نحو مطلق به تحقیر فلسفه نمی پردازد. بلکه از منظر تمثل به شخصیت نبی است که به نقد فیلسوفان می پردازد. به بیان ساده تر از نظر او در قیاس با شخصیت نبی است که فلاسفه پفیوزهای تاریخ اند. در غیر این صورت همانگونه در آثار دیگر شریعتی پیداست فلاسفه از شخصیت های بزرگ تاریخ تمدن و فرهنگ بشری هستند.

Tags