Search
Close this search box.

عشق و فناء فی‌الله

Eshq Fana Fellahعشق بنده به خدا حالتی بود که از لطف شخص در دل خویش یابد. عشق پرستی روش صوفیانه برای پالایش دل بشمار می‌آید.

عشق اساس راه بسوی خداوند است بنابراین آنرا بالاتر از معرفت قرار می‌دهند كه منظور آن عشق صادقانه است كه صوفی می‌تواند از آن همچون پلی برای دستیابی به قلمرو عشق روحانی استفاده كند. عاشقان از این قبیل، معشوق خود همچون چیزی با ارزش و ذی‌قیمت برای پرستش می‌ستایند و بدان عشق می‌ورزند و لذت می‌برند.

درست همین نكته است كه زاهد صوری را كه از روی ترس و یا امید خدای را می‌پرستد و سر و دل باخته‌ای كه خدا را، فقط به خاطر خدا نماز می‌گذارد متمایز می‌كند اینان به دلیل اینكه در دریای بیكران الهی مستغرق گشته و از هستی خود فانی و رها گشته‌اند احساس قرب بیشتری نسبت به حق تعالی پیدا می‌كنند و آن زمان كه دم از عشق الهی می‌زنند تنها عشق الهیست و یا سخنانی كه در آن لحظات جاری می‌نمایند بدلیل اینكه در عشق الهی غوطه‌ور‌ند شاید درك آن برای دیگران دشوار باشد ولی باید گفت نور الهی در وجود آنان تجلی یافته و بر عقل آنان چیره گشته و بدین گونه غوغایی و شوری را بر می‌انگیزد كه قابل وصف نیست.

آن عشقی كه اینان از آن سخن رانده‌اند عشق خالص و ناب و عشق كامل و تمام است. عاشق حقیقی زنده است و جاوید، او به عشق زنده است و اراده دوست. نه می‌ترسد و نه امید دارد سعی او در تسلیم محض در برابر رضای معشوق است و بهشت و دوزخ برایش یكسان‌.

احمد غزالی در در نظریه عشق خود می‌گوید‌:

عاشق و معشوق در وحدت جوهر ناب عشق، استحاله می‌یابند و معتقد است كه عشق انسان به انسان نیز مقتبس از عشق حقیقی و الهیست و می‌توان گفت كه ذاتاً همان عشق است. او از بكار بردن لفظ مجازی در مورد عشق نیز خودداری می كند. عشق از نظر او عشق است خواه عشق یا معشوق خلق باشند یا حق.

از نظر غزالی عشق یك حقیقت واحد است و اختلاف عشق انسان با عشق حق و همچنین عشق انسان با انسان و عشق او با حق همه در شدت و ضعف است. غزالی در كتاب سوانح خود چنین آورده است:

عشق جبریست كه در او كسی را راه نیست به هیچ سبیل، لاجرم احكام او نیز همه جبر است اختیار از او و ولایت او معزول است و مرغ اختیار در ولایت او نپرد و این عبارت كه عشق به حقیقت بلاست و انس و راحت در او غریب و عاریت است در افكار و بینش عرفا و صوفیه كه از هجران و وصال وجود دارد به صورت كاملا غیبی متجلیست.

اصول عشق و دولت عشق از كشف جمال و جلال است، آنجاست شهر عاشقان، او همه جمال است اگر بنماید و چون از جمال تجلی عظمت كند نه عشق باشد و نه عاشق زیرا كه محل فنا عشق است عشق كمالیست كه از كمال عشق است.

عرفا خداوند را از عشق و علاقه می‌ستایند چرا كه جز او چیز دیگری را شایسته ستایش نمی‌بینند‌، آنگونه كه مولا علی می‌فرمایند:

ترا نه از بیم دوزخ می‌پرستم و نه به طمع بهشت بلكه چون شایسته پرستشی می‌پرستمت.

عشق به عارف، هستی و حیات می‌بخشد و بدون آن گویی مرده‌ایست كه به نظر می‌رسد جان دارد و بدون عشق زندگی‌اش هیچ سر و سامانی ندارد همانطور كه غزالی می فرماید:

بی عشق تو برونم ندارد سامان / خواهی تو وصال جوی و خواهی هجران

همچنین خاقانی عشق را به آتشی تشبیه كرده كه عاشق را مانند پروانه‌ای به سوی خود فرا می‌خواند و وقتی نزدیكش شد او را می‌سوزاند و فنا می‌نماید.

قوه جاذبه عشق است كه عارف از قید هستی رهایی یابد و به دریای فقر و نیستی اتصال پیدا كند یعنی مستغرق در عالم وصال می‌شود. كمال عشق چون بتابد كمترینش آن بود كه خود را برای او خواهد و در راه رضای او جان دادن را بازی داند، عشق این بود باقی هذیان و علت بود.

به هر حال وقتی عشق سالك را به مرتبه وصول الی‌الله رهبری می‌نماید چشم وی را بر هرچه جز حق است فرو می‌بندد و در این مقام است كه عارف حتی بهشت را هم چون تعلق به ماسوی دارد در سر راه خویش نادیده می‌گیرد و چون حیات و بقا را به عشق موقوف می‌یابد بدانچه ما سوای آن ارتباط دارد سر فرود نمی‌آورد در حقیقت اگر بخواهیم در مورد عشق سخن بگوییم بسیار است عشقی كه سبب مفارقت تن وجان از عالم مادیات می‌گردد و در علویات اوج می‌گیرد.

«بنگر كه اهل معرفت را چه دلالتیست در عشق حق، عشق دوستانش را و محبت بندگانش؛ و چه اشارتیست در عشق انسانی دوست. قریبان معشوق.

قائده عشق چنین است:

كه عشق بانگ سگان كوچه معشوق نیم شبان بجان شنود و آن را در وسیلت عشق اسباب عشق داند
عاشق اگر درب عشق بكوبد از آن شهیدش خوانند كه به سیف غیرت در منزل ابتلا گشته و به آتش عشق و به احتراق در كتمان سوخته شود چون به عشق شهید شد با انبیاء در حضرت جبروت و میادین ملكوت بموكب عشق هم عنان شد زیرا كه شاهراه عشق مقتل شهید است و مشاهده انبیاست»

حضرت آقای حاج علی تابنده محبوب‌علیشاه قدس سره‌العزیز قطب دراویش سلسله نعمت اللهی گنابادی در باب عشق و شهادت می فرمایند:

«یكی از مقاماتی را كه برای مؤمن ذكر شده مقام شهادت است. شهادت را بر دو نوع خوانده‌اند یكی شهادت ظاهریست كه مؤمن در مقابل دشمنان دین به مقام رفیع شهادت می‌رسند و از نظر ظاهری جسم خاكی و فانی در معرض فنا قرار می‌گیرد و به عبارتی دیگر كشته می‌شود و شهید می‌گردد. نوع دومی كه برای شهادت ذكر كرده‌اند شهادت باطنی است كه در این شهادت قاتل خود دوست است و به تعبیر عرفانی‌اش شهید به مقام فناء فی‌الله می‌رسد و در حدیث قدسی داریم: «مَنْ طَلَبَنِی‌ وَجَدَنِی‌، وَمَنْ وَجَدَنِی‌ عَرَفَنِی‌، وَمَنْ عَرَفَنِی‌ أحَبَّنِی‌، وَمَنْ أَحَبَّنِی‌ عَشَقَنِی‌، وَمَنْ عَشِقَنِی‌ عَشِقْتُهُ، وَمَنْ عَشِقْتُهُ قَتَلْتُهُ، وَمَنْ قَتَلْتُهُ انا دِیتُهُ» خداوند می‌فرماید‌: كسی كه به جستجوی من آمد، مرا طلب كرد، مرا در می‌یابد، وقتی كه مرا دریافت مرا می‌شناسد و كسی كه مرا شناخت عاشق من می‌شود و كسی كه عاشق من شد من هم عاشق او می‌شوم و كسی كه عاشق او شدم او را می‌كشم و كسی كه او را كشتم، خون‌بهایی برای او قائل هستم و این خون‌بها خود من هستم. و چه مقامی بالاتر از اینكه خون‌بهای شهید خود خداوند است»

و باز در حدیث نبوی(ص) آمده: «من عَشَق فَعَفَّ وَ كنتم ثمّ ماتَ، ماتَ شهیداً» كسی كه عاشق شد و خویشتن داری كرد و عشق خود را پنهان كرد و مُرد در حالتی از دنیا رفته است كه به مقام شهید رسیده است. وقتی مؤمن و سالك به مقام شهید می‌رسند كه عشق او به محبوب و معبود واقعی به سر حد كمال برسد تا به آنجایی كه جز دوست دیگری را نبیند این عشق است كه باعث می‌شود مؤمن به چنین مرحله‌ای برسد.

عشق را به مجازی و حقیقی تقسیم نموده‌اند كه از نظر نگارنده عشق مجازی مفهومی ندارد چون عشق تا به حد مقامش والاست كه به جز معبود و معشوق حقیقی به كار بردنش درباره دیگری مفهومی نخواهد داشت برای آنكه فرق بین عشق مجازی و حقیقی را بدانیم بهترین نمونه‌اش اشاره‌هاییست كه در قرآن مجید به قصه حضرت یوسف آمده كه وقتی زلیخا به یوسف اظهار عشق و تمایل می‌كند در یك لحظه یوسف هم می‌رود كه تسلیم هوا و هوس نفس خود شود و لذا رو به او می‌‌آورد. در اینجا از روی عشق مجازی است كه او تسلیم هوای نفس خود می‌شود و تصمیم به وصال زلیخا می‌گیرد ولی در همان لحظه عشق واقعی در صورت ملكوتی پیرش، محبوبش، مرادش كه یعقوب پدر بزرگوارش بوده، ظاهر می‌شود و به تعبیر قرآنی «برهان رب» را می‌بیند كه او را از گناه باز می‌دارد به طوری‌كه یوسف از زلیخا فرار می‌كند. زلیخا بدنبال او می‌رود و پیراهن او را از پشت پاره می‌كند‌؛ ولی از آنجایی كه خداوند می‌خواست كه یوسف به گناه آلوده نشود درب‌های مقفل تالار‌، همه باز می‌شوند و یوسف از یكی از درب‌های تالار خارج می‌شود. در اینجا فرق بین عشق مجازی و عشق حقیقی كاملا عیان می‌شود كه خداوند عشق حقیقی و واقعی به خودش را كه در صورت ملكوتی پیر متجلی شده بود به او نشان می‌دهد. در قرآن از كلمه عشق ذكری نشده ولی تعبیر حُب شدید، علاقه شدید، در قرآن آمده است. چنانكه می‌فرماید: «الذین آمنو اشّدَ حباً لله» كسانی كه ایمان آوردن حب شدید به خداوند دارند هیچ مانعی ندارد كه ما به جای همین حُب شدید و علاقه وافر كلمه عشق را بكار بریم. حال این حُب شدید كه به عشق تعبیر می‌شود چگونه در انسان پیدا می‌شود‌؟ انسان عاشق زیبایی و جمال است و خداوند نیز دارای حسن مطلق است. خداوند می‌فرماید كه من گنج پنهانی بودم كه می‌خواستم شناخته شوم خلق را آفریدم از برای آنكه شناخته شوم حال او چگونه می‌خواهد شناخته شود بدین ترتیب كه حسن و زیبایی و جمال خودش را به بنده‌اش نشان بدهد و بدین ترتیب او را عاشق و واله و شیدای خود كند. این عشق چگونه در قلب مؤمن و بشر عادی پیدا می‌شود؟

بشری كه به تنهایی امكان عاشق شدن به محبوب و معبود واقعی كه او را به كمال مطلق برساند ندارد؟ در اینجا راهبر و راهنمایی بایستی وجود داشته باشد. این راهبر و راهنما كیست و پیدایش آن چگونه است؟ ما یعنی شیعه اثنی عشری كسانی كه به ولایت علی بن ابی‌طالب و یازده نفر از فرزندان و جانشینان آن بزرگوار اعتقاد داشته و داریم معتقدیم كه این عشق به واسطه آن بزرگوار با رابطه معنوی با آنان، با محبوب و معشوق حقیقی برقرار می‌شود كه باز داریم: ولایت علی بن ابی‌طالب حصار من است كه اگر آدمی داخل آن حصار بشود از هر عذابی در امان است همین حصار است كه انسان را به عشق می‌رساند و اما چرا می‌گوییم كه بشر احتیاج به این دارد كه رابطه و واسطه‌ای داشته باشد تا به خدای خودش، معبود و معشوق خودش برسد؟ اولا چون نفس (نفس اماره) باعث آن می‌شود كه آدمی نتواند امیال و اغراض و شهواتش را سركوب بكند و مستقیماً با حق ارتباط بر قرار بكند از این رو رابطه و واسطه‌ای می‌خواهد كه بین ما و محبوب مطلق باشد. اصولا اگر چنین نباشد بشر طاقت این را ندارد كه خدا حب و عشق خود را بطور كامل و تمام در دل او جایگزین كند. حال چگونه باید با كمك راهنما و پیر استمداد از ائمه اطهار(ع) این عشق را به تكامل رساند و تیشه به ریشه نفس زند؟ هر چه یاد خدا یاد محبوب را در دل افزون‌تر كنیم طبعاً امیال نفسانی از دل بیرون می‌رود و خانه تهی و مهیا می‌گردد برای صاحب‌خانه و روشنایی و نورانیت ربّ به چشم دل دیده می‌شود این زمانیست كه آدمی تذهیب نفس بكند تا بتواند چهره محبوب را در قلب خود با چشم دل مشاهده بكند در راه سلوك یك‌ دسته اعمال قالبیه وجود دارد و یك دسته اعمال قلبیه اگر این دو باهم انجام بشود آنگاه این نفس تهذیب و پاك می‌شود خانه رفت و روب می‌شود و آماده آمدن دولت می‌گردد و این فقط و فقط با توجه تام به ذكر و یاد خدا میسر است.

بشر طالب حسن و جمال است كه این زیبایی و حسن و كمال مطلق تنها و تنها در معشوق حقیقی و كل یعنی خداوند متعال وجود دارد و اوست كه می تواند زیبای‌اش را به عاشق خود نشان بدهد ولی آیا به هر كسی می‌توان این زیبایی را نشان داد؟ و آیا ما شایستگی دیدن این زیبایی را داریم؟ لحظه‌ای بیاندیشیم و فكر كنیم آیا آنچه محبوب خواسته ما كرده‌ایم؟ تا ما آنچه می‌خواهیم او بكند و زیبایی كه مورد مطلوب ماست به ما نشان بدهد؟

این زیبایی و جمال الهی والا را اصحاب حضرت سید‌الشهداء(ع) در روز عاشورا دیدند كه چنین عاشق و واله و شیدا شدند. در شب عاشورا حضرت سید‌الشهداء مقامات آنها را نشان دادند و به عبارت دیگر آنان در آن شب معشوق واقعی را دیدند و به این دلیل در صبح عاشورا هر یك سعی داشت به دیگری تقدم بگیرد و زودتر به میدان رود و حتی برخی زره خود و همه چیز را از تن می‌كندند و به دور می‌انداختند. چرا كه عشق در سراسر وجودشان رخنه كرده و فضای سینه‌شان را پر از دوست كرده بود و می‌خواستند كه هرچه زودتر ترك قالب جسمانی كنند و به دوست برسند و رسیدن به دوست جز دل كندن از این دنیا و این جسم خاكی راه دیگری نداشت. آنها این مقامات را دیده و می‌خواستند كه از بدن خاكی رهایی پیدا كنند و به آن مقام بالایی كه دیده بودند و مولایشان و سرورشان حضرت سید‌الشهداء(ع) به آنها نشان داده بود برسند یعنی به مقام فناء فی‌الله كه نهایت آرزوی هر سالك و همان مقام شهادت معنوی است نایل شوند.

 

منابع:
عبهر العاشقین شیخ روزبهان بقلی
سوانح غزالی
مجله عرفان
گزیده‌ای از فرمایشات حضرت آقای حاج علی تابنده «محبوب‌علیشاه»

 

توضیح تصویر مطلب: نقش برجسته شعر حافظ «اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است» / اثر: مجید رستگار