عبدالکریم سروش:
یکم. جلالالدین محمّدبلخی گفت:
«هست قرآن حالهای انبیا»[۱]، و من میخواهم با کسب اجازه از روح آن عزیز چنین بگویم:
«هست قرآن خوابهای مصطفی»، و البته از آن خوابها که:
خواب می بینم ولـی، در خواب نه
مـدّعـی هـســتم ولـی کـذّاب نه[۲]
مدّعای من در این نوشتار این است که ما در فهم کلام وحیانی از نکتهای ساده و مهم غفلت کردهایم. تا کنون بر این معنای درست پای فشردهایم که زبان قرآن، انسانی و بشری است، و قرآن مستقیماً و بیواسطه، تألیف و تجربه و جوشش و رویش جان محمّد(ص) و زبان و بیان اوست، محمّدی که تاریخی است و در صراط تکامل است و پابهپای زمان پیامبرتر میشود، جانش شکوفاتر و چشمش بیناتر میگردد و در صید معانی و معارف تیزپنجهتر میشود. خدا را بهتر میشناسد و وصف میکند، درکش از رستاخیز و عوالم برین و پسین، ژرفتر میشود و برای گشودن گرههای جامعۀ خویش، راههای تازهتر پیش مینهد. و اگر عمر بیشتری مییافت و غوّاصی را نیکوتر میآموخت و حوصلهای فراختر و هاضمهای قویتر مییافت،ای بسا که از دریای حقایق، گوهرهای گرانتر صید مینمود و قرآن را فربهتر و جهان را توانگرتر میکرد.[۳]
گفتهایم که آن دستاوردهای کلان به زبان عربی و عرفی و بشری و در خور فهم آدمیان عرضه شدهاند و از منبع ضمیر پیامبر برخاستهاند، و قدسی بودن تجربه، زبان تجربه را قدسی و الاهی نکرده است. حتی در مقام تکوّن هم، احوال شخصی و صور ذهنی و حوادث محیطی و وضع جغرافیایی و زیست ـ قبائلی پیامبر، صورتبخش تجارب او بودهاند و بر آنها جامۀ تاریخ و جغرافیا پوشاندهاند. یعنی خدا سخن نگفت و کتاب ننوشت، بل انسانی تاریخی به جای او سخن گفت و کتاب نوشت و سخنش همان سخن او بود. تو گویی الوهیت در پوست بشر رفت و بشری شد، و ماورای طبیعت، جامۀ طبیعت به خود پوشید و طبیعی شد، و ماورای تاریخ، پا به عرصۀ تاریخ نهاد و تاریخی گردید. با این همه پنجرههای گشوده به روی فهم وحی، هنوز یک پنجرۀ بزرگ ناگشوده مانده است، و این مقال در صدد گشودن آن پنجرۀ ناگشوده است.
دوم. در عنوان مقال آوردم که «محمّد(ص) راوی رویاهای رسولانه» است. از یکایک این واژگان مراد ویژهای دارم که یکایک باز میگویم:
الف. محمّد(ص) راوی است، یعنی مخاطب و مخبر نیست. چنان نیست که مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند، بل محمّد(ص) روایتگر تجارب و ناظر مناظری است که خود دیده است و فرقی است عظیم میان ناظر راوی و مخاطب خبر. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا یکی است[۴]، بل او خدا را به صفت وحدت خود دیده و شهود کرده و روایتش از این مشاهده را با ما به زبان خود باز میگوید. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو خدا و فرشتگان و دانایان بر وحدانیت خدا گواهی میدهند[۵]، بل او گواهی خدا و فرشتگان و دانایان را خود دیده و شنیده، و اینک راوی آن است. به او نگفتهاند برو و به مردم بگو که رستاخیزی هست و میزانی و دوزخی و بوستانی و حشر خلایق و نشر کتب، بل وی بنفسه و بعینه، ناظر و راوی آن مناظر بوده است. بهشتیان را در حال مبادلۀ جامهای شراب[۶] و دوزخیان را در حال ریزش پوستهای سوخته و رویش پوستهای نو دیده است[۷]. به او خبر ندادهاند که همه چیز تسبیح خدا میکند[۸]، بل او خود شاهد و شنوندۀ تسبیح آنها بوده است و قس علیهذا.
این تصوّر که فرشتهای آیهها را به قلب محمّد(ص) فرو میریخته است و او آنها را بازخوانی میکرده است، باید جای خود را به این تصوّر دهد که محمّد(ص) چون گزارشگری جانبخش و صورتگر و حاضر در صحنه، وقایع را گزارش میکرده است. به جای این گزاره که در قرآن، الله گوینده است و محمّد(ص) شنونده، اینک این گزاره مینشیند که در قرآن محمّد(ص) ناظر است و محمّد(ص) راوی است. خطابی و مخاطبی و اخباری و مخبری و متکلّمی و کلامی در کار نیست، بل همه نظارت و روایت است. آن سَری نیست بل این سَری است! و البته همه بعینالله و باذنالله.
مناظر و وقایعی که این رسول صادق روایت میکند، بسیار گونهگون است. از زندگی پیامبران گرفته تا نزول فرشتگان در شب قدر[۹]، از سیلیزدن فرشتگان بر ستمگران در هنگام مرگ[۱۰]، تا حدیث هول قیامت[۱۱]، از نشستن خدا بر تخت[۱۲] تا فرو شدن خورشید در گل[۱۳]، از سجدۀ فرشتگان به آدم[۱۴] تا مجادلۀ ابراهیم با خدا[۱۵]، از قصۀ اصحاب کهف تا ماجرای اسراء و معراج محمّد(ص).[۱۶]به این نمونهها بنگرید:
نمونۀ اول: «روزی حواریون به عیسیبنمریم گفتند: آیا خدای تو میتواند مائدهای از آسمان برای ما بفرستد؟ عیسی گفت: از خدا شرم بدارید. گفتند: میخواهیم از آن بخوریم تا دلمان آرام بگیرد و یقین کنیم که تو به ما راست گفتهای و شاهدان صداقت تو باشیم. عیسیبنمریم گفت: خدایا برای ما مائدهای بفرست تا هم عیدانهیی برای اول و آخر ما باشد هم نشانهای از تو. تو که روزی رسانی، ما را روزی ده. خداوند گفت: من این مائده را نازل میکنم، اما اگر کسی بعد از آن کفر ورزد، او را شکنجهای کنم که احدی را نکرده باشم. نیز روزی خدا به عیسیبنمریم گفت: تو بودی که به مردم گفتی تو را و مادرت را به خدایی برگیرند؟ عیسی گفت: سبحانالله، سخن ناحق گفتن در خور من نیست، اگر هم گفته باشم تو میدانی. تو ضمیر مرا میخوانی ولی من ضمیر تو را نمیخوانم. فقط تو غیبدانی. آنچه من بدانان گفتم جز این فرمان تو نبود که خدا را بپرستید که ربّ من و ربّ شماست. مادام که من در میانشان بودم، تو گواهشان بودی، حالا هم که جان مرا گرفتهای باز ناظر بر آنانی و تو بر همه چیز ناظر و گواهی. اگر عذابشان کنی، بندگان تواند و اگر ببخشیشان، خود دانی که عزیز و حکیمی. خدا گفت: این روزی است که صادقان بهرۀ صدق خود را میبرند، باغهایی با جویهای جاری در اختیار آنان است و تا ابد در آن خواهند بود. خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند. و رستگاری عظیم همین است. زمین و آسمانها و هرچه در آنهاست، از آنِ خداوند است و او بر همه چیز تواناست»[۱۷].
نمونۀ دوم: «در صور دمیده شد و همه اهل آسمان و زمین، جز آنها که خدا میخواست، بیهوش افتادند و آنگاه دوباره در صور (بوق) دمیده شد و همه به پا خاستند. زمین به نور پروردگار روشن شد و کتاب را نهادند و انبیا و شهدا را آوردند و میانشان به حق و عادلانه داوری کردند. و هر کس به طور کامل جزای عمل خود را ستاند چون خدا به رفتارشان نیک آگاه است. آنگاه کافران گروه گروه به سوی جهنم رانده شدند. به آنجا که رسیدند و درهای جهنم باز شد، خازنان جهنم از آنان پرسیدند: مگر رسولانی نزد شما نیامدند تا آیات خدای شما را بر شما برخوانند و از احوال امروز بیمتان دهند؟ کافران گفتند: آری، ولی چه کنیم که عذاب برای کافران مقدّر بود. کافران را گفتند که برای ابد به جهنم روید که جای ناخوش متکبّران است. پارسایان هم گروه گروه به سوی بهشت هدایت شدند. به آنجا که رسیدند و درهای بهشت که باز شد و… خازنان بهشت به آنان سلام کردند و خوشامد گفتند و آنان را به ورود در بهشت فراخواندند. پارسایان گفتند: حمد خدا را که به وعدهاش وفا کرد و این سرزمین را به ما بخشید که در هرجای آن بخواهیم میتوانیم اقامت کنیم. و ملائکه گرداگرد تخت خداوند تسبیح میگفتند و همه چیز به نیکی و راستی سپری شد و همه جا سخن از حمد و سپاس خداوند بود.[۱۸]
در صحنههای جاندار و جذّاب بالا (که مرحوم سیّد قطب تصویرپردازی هنری دلانگیزی از آنها کرده است)[۱۹] گویی، گویندهای به نام خدا پاک از صحنه غایب است و پیامبر خود حاضر و ناظر و گزارشگر و راوی آنهاست. یکجاخدا با عیسی سخن میگوید و عیسی جواب میدهد، و در جای دیگر فرشتگان با بهشتیان و دوزخیان سخن میگویند و آنان جواب میدهند. در اینجا خدا نمیگوید که من با عیسی چنین و چنان گفتم، بلکه کس دیگری که همان محمّد(ص) باشد، روایت میکند که خدا به عیسی چنین گفت و چنان شنید، یعنی محمّد مخاطب کلام خدا نیست، بلکه ناظر و راوی صحنۀ گفتوگوی عیسی و خداست. منظرۀ روز رستاخیز از این هم جذابتر و گویاتر است. گویی پیامبر در صحنهای پرحادثه ایستاده و انبیا و شهدا و فرشتگان در پیش چشم او میروند و میآیند و کتاب و بهشت و دوزخ، و گشودهشدن درهای آنها را و به تعبیر قرآن آن «مشهد عظیم» را نظاره و روایت میکند. خصوصاً صیغۀ ماضی که در ساختار این روایت به کار رفته، (و ترجمۀ نگارنده هم وفادار به آن است) از رویدادی تحقق یافته و رؤیت شده، حکایت میکند.
مفسّران با غفلت از نقش روایتگرانۀ پیامبر، و با فرض متکلّم وحده بودن خداوند در قرآن، این آیات را به صیغۀ مستقبل و به مثابۀ خبری دربارۀ آینده تفسیر کردهاند، یعنی گفتهاند خداوند به پیامبر خبر داده است که روزی خواهد آمد که انبیا و شهدا به عرصۀ محشر درآیند… الخ. این ترفندِ تبدیل گذشته به آینده، فقط به کار تأمین مواد و مصالح برای تأیید فرضیۀ متکلّم بودن خداوند میآید. اما کسی چون صدرالدینشیرازی که گویی بویی از روایتگری محمّد برده است، در تفسیر سورۀ واقعه صریحاً مینویسد که: إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ[۲۰] یعنی واقعۀ قیامت واقعاً رخ داده، نه اینکه چون مضارع محقّقالوقوع است به صیغۀ ماضی ادا شده، گرچه هنوز نیامده است[۲۱].
نمونۀ سوم: سورۀ واقعه منظرۀ دیگری از قیامت را روایت میکند:
واقعه رخ داده و شکّی بهجا نگذاشته است. مردم سه دسته شدهاند: گروهی در پیش، گروهی در سمت راست و گروهی در سمت چپ. پیشروان خود مشتمل بر دو طایفهاند: اکثریتی از پیشینیان و اقلیتی از پسینیان، روبهروی هم تکیه زده بر تختهای زربفت نشستهاند، پسرکان گرد آنها میگردند و شرابی به آنان میدهند که سرگیجه و سردرد نمیآورد، دست راستیها در باغها بهسر میبرند، زیر درختهای بیخار سدر و پرسایه و موز بسیار و آبریزان و میوههای فراوان و حوریان باکره؛ و دست چپیها در تنگنا و زیر ابری داغ…
ب. سؤال: این نظارهها و مشاهدهها در کجا رخ داده است؟
پاسخ: در رؤیا.
خواننده میتواند به جای واژۀ رؤیا، از واژههایی مانند مکاشفه و واقعه و مثال و خیال منفصل ومتّصل و اقلیم هشتم و جابلقا و جابلسا و ارض ملکوت استفاده کند ( چنانکه کردهاند)، اما نگارنده بدون مخالفت با آنها، واژۀ رؤیا را به عمد برگزیده است تا اولاً از ابهامات دستوپا گیر آن مفاهیم کهن و متافیزیک هولناکشان حذر کند، و ثانیاً حقیقت تجربۀ پیامبرانۀ محمّد(ص) را آشکارتر و دستیافتنیتر نماید. آدمیی نیست که خوابی ندیده باشد و رؤیا را در عمر خود بارها نیازموده و از تلخ و شیرین آن بیخبر باشد. لذا همه کس با رجوع به رویاهای خود میتواند چیزکی از آنچه بر رسولان و عارفان در خلوت مراقبه و در اعماق مکاشفه و در حضرت خیال و در عالم مثال میرفته است، دریابد و کامل را با ناقص قیاس کند و بویی از آن بوستان مستور ببرد. گرچه به قول مولانا:
کـار پـاکـان را قـیــاس از خـود مـگـیـر
گرچـه بـاشـد در نبشـتن شـیـر و شـیـر[۲۲]
سـوی شــهـر از بــاغ، شــاخـی آورنـد
بــاغ و بـســتـان را کـجا آنـجـا بـرنـد؟
خاصـه باغی کاین فلک یک بـرگ اوست
بلکه آن مغز است و این عالم چو پوست[۲۳]
ضمناً در گزیدن واژۀ رؤیا، خروجی از دایره سنّت هم صورت نبسته است. عارفان که از «کشف تامّ محمّدی» سخن گفتهاند، اشارت به دریافتی اشراقی و ابرآگاهانه و فوق حسّی و رؤیایی داشتهاند. از پیامبر هم آوردهاند که رؤیای صادق یک جزء از چهلوشش جزء نبوت است.[۲۴] مفسّرانی هم بودهاند که معراج پیامبر را تجربهای معنوی و رویایی نبوی و عروجی روحانی دانستهاند، نه پروازی جسمانی.[۲۵] همچنین به گواهی مأثورات تاریخی، در حین نزول وحی ، خوابی سنگین همراه با تعرّق به پیامبر دست میداد که گاه طاقت اورا طاق میکرد و همین بهانهیی شد تا پارهای از معاصران محمّد(ص) او را مجنون و برخی از روحانیان مسیحی او را مصروع بشمارند.
باری، آنچه در این مقال دنبال میشود، هستیشناسی خیال و مثال و حضرات خمس و معرفت شناسی آنها نیست، بل پدیدار شناسی خیال و بیان ویژگیهای روایت رؤیاهاست. و این است آنچه قلب این مقال است، و همین است آن غفلتی که در آغاز سخن از آن یاد کردم، یعنی همان پنجرۀ بستهای که گشودنش، فریضهای مبارکست:
ما هنگام قرائت قرآن، گویی فراموش میکنیم که «خوابنامه»ای را میخوانیم که زبانش، زبانِ بیداری نیست، بلکه زبانِ خواب است. درست است که زبانی عرفی و بشری و شیرین است، اما زبانِ خواب هم هست. خواب همواره و در صریحترین صورتش، باز هم رمزآلود و مِهآلود است و نیازمند خوابگزاری، و زبانِ آن را معادل زبانِ بیداری گرفتن، خطایی مهلک و عظیم است. این مغالطه که باید آن را مغالطۀ خوابگزارانه نامید، مهلکتر از خطای خلط حقیقت و مجاز و استنتاج «باید» از «است»، و عظیمتر از مغالطۀ طبیعتگرایان است.
میتوانم ادّعا کنم که تفسیر عموم مفسّران مسلمان آلوده به مغالطۀ خوابگزارانه است. یعنی واژههای آتش، خورشید، باغ، غضب، رحمت، آب، تخت، حور، ترازو، کتاب، و… را که در قرآن دیدهاند، گمان بردهاند که مراد همین آب و باد و آتش و کتاب و ترازوست که در بیداری میبینیم و میشناسیم، و غافل بودهاند از اینکه روایتگری تیز چشم، آنها را در رؤیا و خیال دیده و شنیده است، آن هم با زبانِی رمزی که بیگانه با زبانِ بیداریست. فیالمثل مفسّران در قرآن خواندهاند که: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ[۲۶] (وقتی که خورشید گرفت و ستارگان تیره شدند…) و چنین معنا کردهاند: روزی که همین خورشید که در آسمان است، بگیرد و همین ستارگان که در بیداری میبینیم، تیره شوند… الخ؛ یعنی روز قیامت. و نیندیشیدهاند که خورشید و ستارگان رؤیا، تعبیری دیگر دارند و لزوماً بر خورشید و ستارگان واقعی دلالت نمیکنند، چنانکه داستان خواب یوسف در سورۀ یوسف بر آن گواه است. چرا نگوییم که محمّد(ص) درخواب دیده است که خورشید گرفته است، و آنگاه به دنبال تعبیر صحیح آن خواب برویم؟
نیک میدانم که از نمادین بودن مناسک دینی و معارف متون مقدس سخن بسیار رفته است و داستانهای رمزی و نمادین، چون آثار شهابالدین سهروردی، در همۀ زبانها چندان فراوانند که حاجت به اشارت ندارند.[۲۷] امّا سخن صاحب این قلم چیزی دیگرست. اینکه فیالمثل داستان آدم در قرآن و تورات، نمادین باشد و هر یک از قهرمانهای داستان چون آدم و حوّا و شیطان، تشخّصیافتۀ حقایقی نامتشخّص قلمداد شوند؛ یا اینکه فیالمثل در داستان پادشاه و کنیزک «مثنوی»، پادشاه نماد عقل باشد و کنیزک نماد شهوت؛ یا اینکه در شعر حافظ، مِی و چنگ و رباب و ابرو و زلف، هر یک (به زعم زاعمان)، کنایه و استعارهای از حقیقتی دیگر باشند و مثلاً ابرو (که در عربی بدان حاجب گفته میشود)، کنایه از صفات حق باشد که حاجب ذاتاند؛ یا اینکه معانی الفاظی چون میزان و قلم در قرآن، منحصر به مصادیق متعارف و مادّی آنها نباشند و فیالمثل، بر هرچه کار نوشتن و سنجیدن کند، خواه مادّی و خواه غیرمادّی، دلالت کنند[۲۸]، هیچکدام از جنس خوابگزاری نیستند. همچنین است سمبولیسم آداب و مناسکی چون حج که مثلاً هنگام قربانی کردن گوسفند، به قول ناصر خسرو، باید از قربانی کردن نفس لئیم یاد کرد و «محنت بادیه خریده به سیم»[۲۹] از حج بازنگشت، یا ورود سیلوار تعبیرات مجازی (اعمّ از کنایه و استعاره و تمثیل و…) در متون مقدس و دیوانهای شعر که گرچه مشابهتی با زبان رؤیا دارند، امّا به هیچ روی خود آن نیستند.
در زبان رؤیا، مَجاز و کنایه راه ندارد، یعنی الفاظ بر غیر معانی حقیقیشان حمل نمیشوند گرچه برای فهمیدنشان، به کتاب لغت مراجعه نمیتوان کرد، بلکه باید از شیوۀ خوابگزاری بهره جست. آنکه خورشید و ستاره یا گاوان لاغر و فربه را در خواب میبیند[۳۰]، واقعاً ماه و خورشید را در خواب میبیند نه چیز دیگر را. و وقتی خواب را روایت میکند، حقیقتاً از ماه و خورشید سخن میگوید، ، نه چون شاعران که ماه و خورشید میگویند و مرادشان معشوق و محبوب است! و البته، فقط پس از خوابگزاری است که معنای خواب روشن میشود. وقتی قرآن میگوید: تخت خدا بر آب است[۳۱]، حکایت از رؤیای محمّد(ص) میکند که تخت خدا را حقیقتاً بر آب دیده است، نه تخت کنایه از چیزی دیگر است و نه آب، و آن آیه هم خبری نیست که به وی دادهاند تا با ما در میان بگذارد، و ما با ملاحظۀ قرائن لفظی و لبّی، رازش را بگشاییم. همچنین است وقتی محمّد(ص) از گرفتن خورشید و ستارگان، قرآن شنیدن جنّیان، سجدۀ فرشتگان بر آدم و بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانۀ آنان، شهابهای ثاقب و طرد دیوان، نوزده نفر بودن آتشبانان، نشستن خدا بر تخت و آمدنش در صفوفی از ملائکه، پر شدن آسمان و زمین از نور خداوند، نزول ملائکه در شب قدر و باغهای پر از موز و انار و انگور در قیامت و… سخن میگوید. اینها عین رویاها و مکاشفات اوست، روایتگرش خود اوست و روایتش هم بر سبیل مجاز و نماد نیست؛ امّا فهمش البته محتاج خوابگزاری است.
از دلانگیزترین رویاهای محمّد(ص) آن بود که همهٔ زمینیان و آسمانیان و سایههاشان را شب و روز، طوعاً و کرهاً،[۳۲] سجدهکنان در پیشگاه خداوند میدید. چه رویایی! چه مکاشفهای! چه خیال لطیف و چه کلک خیالانگیزی!
محمّد(ص)، شهابالدینیحیی سهروردی نبود تا بیدار و هشیار بنشیند و تأمل و تذوّق ورزد و قصۀ صفیر سیمرغ و عقل سرخ و لغت موران خلق کند و در هر کدام دهها نماد و رمز مطابق فلسفه و جهانبینی خود بنشاند، و آیندگان را به گشودن غموض و رموزشان دعوت کند. او پیامبر بود. حقایق، خود را بر او به زبان ویژۀ رویا عرضه میکردند و او حکایت آنها را با ما «بیداران» باز میگفت. «زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است»[۳۳].
میبینم که به دیدگاه آن عزیز عرشنشین، جلالالدینمحمّد بلخی، بسیار نزدیک شدهام که بر اعتزالیان خرده میگیرد که چرا تسبیح کردن اشیاء را چنین تأویل میکنند که: مراد از آیۀ وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم[۳۴] آن است که اشیاء چناناند که دیدنشان ما را به تسبیح خدا وامیدارد:
پس چو از تسبیح یادت میدهد
آن دلالـت عـین گـفتن مـیبود
ایـن بـود تـأویـل اهـل اعـتزال
و آنِ آن کس کو ندارد نور حال[۳۵]
و آنگاه میافزاید که با ورود به عالم جان، میتوان غلغل اجزای عالم را شنید و دل را از وسوسۀ تأویلها رهایی بخشید:
از جـمادی عالَم جـانها روید
غـلـغل اجـزای عالم بشـنـوید
فـاش تسـبیح جمـادات آیدت
وسـوسـۀ تـأویـلهـا نربایدت
چـون ندارد جـان تو قندیـلها
بهـر بینش کـردهای تـأویـلها[۳۶]
یعنی در عالم جان و در رؤیای پیامبرانه، همۀ اشیا به درستی و به روشنی، تسبیحگویان ظاهر میشوند و به زبان فصیح ستایش و سپاس حق میگویند و در این تجربه، عارفان و پیامبران شریکالاذواقاند. همچنین است نالهکردن ستونی که پیامبر علیهالسلام، هنگام خطابه در مسجد بر آن تکیه میکرد. وقتی منبری برای پیامبر ساختند، آن ستون چنان از فراق پیامبر نالید که نالهاش به گوش او رسید. مولانا میگوید:
فلسفی کو منکر حنّانه است
از حـواس انبیـا بیگـانه است[۳۷]
یعنی فیلسوف (که در کلام مولانا همان متکلّم معتزلی است)، چون حسّ نبوی و تجربۀ پیامبرانه و رویای رسولانه ندارد، نمیتواند این حکایت را باور کند وگر نه، شنیدن نالۀ دیوار در خواب چرا ممکن و معقول نباشد؟
چنین است که قول به رویای رسولانه، حجم عظیمی از تعبیرات مجازی را از قرآن میزداید و نیاز به تأویل را از میان برمیدارد و عبارات قرآن را بر معانی ظاهریشان باقی میگذارد. بنگرید که مفسّر دانای تفسیر المیزان چه تکلّفی میورزد تا معنای معقول و «علم»پسندی از آیاتی به دست دهد که میگویند شهابهای آسمانی دیوان را میرانند.[۳۸] وی از طرفی شهاب را به معنای فیزیکی و متعارف آن میگیرد و از سویی، با توسّل به مقبولات متافیزیکی خویش، شیاطین را غیرمادّی میشمارد، و آنگاه در این تنگنا میافتد که شهاب طبیعی چگونه شیطان ماوراء طبیعی را میسوزاند، و نهایتاً بدین رأی نامطمئن (برخلاف عموم مفسّران پیشین) متمایل میشود که شهابها هم باید کنایه از حجابهای غیرمادّی باشند و آن آیه لاجرم باید با توجه به دستاوردهای نوین علمی تأویل شود![۳۹] صاحب المیزان اگر بدین نکته متفطّن بود که رمی شیاطین، رؤیایی است که پیامبر دیده است، آنگاه دست از آن تأویل متکلّفانه میکشید و به خوابگزاری وآنتروپولوژی میپرداخت و به دنبال کشف این معنا میرفت که اگر کسی (در تاریخ و جغرافیای حجاز و در دل فرهنگ آن دوران) در خواب ببیند که شهابی در تعقیب دیوی است، تعبیرش چیست؟ نه اینکه هم شهاب را و هم شیطان را به زبان بیداری بخواند و بفهمد و آنگاه در مخمصۀ تفسیریِ رهاییناپذیری درافتد. تکلّفات این مفسّر معاصر را در باب شکافتن ماه ،به منزله اعجاز پیامبر، باید هم ازین جنس دانست. او همچون همهٔ پیشگامان خویش، یک مفسّر بود نه یک معبّر! و جان کلام همین است .
رفتن از تفسیر به تعبیر، مستلزم یک شیفت پارادایمی[۴۰] و یک تغییر الگوی بنیادی است.
ادامه دارد…
منابع و پا نوشت ها
———————————
[۱] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۱. [۲] . همان، دفتر ششم، بیت ۴۰۶۵.
[۳] . همۀ اینها را میتوان مدلول و معلول و مستفاد و مستنبط از دعای پیامبر دانست که: رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا (طه، ۱۱۴). خداوند با اجابت این دعا، علم او را زیادت بخشید و او را در صراط تکامل افکند و پیامبرتر کرد.
[۴] . الحشر، ۲۲، (هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ).
[۵] . آلعمران، ۱۸، (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ)
[۶] . الطور، ۲۳، (يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ).
[۷] . النساء، ۵۶، (کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها).
[۸] . الاسراء، ۴۴، (تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا).
[۹] . القدر، ۱ و ۴ ، ( إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ).
[۱۰] . محمّد(ص)، ۴۷، (فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ).
[۱۱] . مریم، ۳۷، (فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ).
[۱۲] . طه، ۵، (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى).
[۱۳] . الکهف، ۸۶ ، (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ).
[۱۴] . البقره، ۳۴، (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الكَافِرِينَ).
[۱۵] . هود،۷۴، (فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ).
[۱۶] . سورههای کهف، اسراء و نجم.
[۱۷] . سورۀ مائده، ۱۱۲ـ۱۲۰، (إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَستَطِيعُ رَبُّك أَن يُنزِّلَ عَلَيْنَا مَائدَةً مِّنَ السمَاءِ؟ قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ(۱۱۲) قَالُوا نُرِيدُ أَن نَّأْكلَ مِنهَا وَ تَطمَئنَّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشهِدِينَ(۱۱۳) قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَائدَةً مِّنَ السمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لأَوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَايَةً مِّنكوَ ارْزُقْنَا وَ أَنت خَيرُ الرَّزِقِينَ(۱۱۴) قَالَ اللَّهُ إِنى مُنزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنى أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعَلَمِينَ (۱۱۵) وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنت قُلْت لِلنَّاسِ اتخِذُونى وَ أُمِّىَ إِلَهَينِ مِن دُونِ اللَّهِ؟ قَالَ سبْحَنَك مَا يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْس لى بِحَقٍإِن كُنت قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ مَا فى نَفْسِ كإِنَّك أَنتَ عَلَّمُ الْغُيُوبِ(۱۱۶) مَا قُلْت لهَُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّى وَ رَبَّكُمْوَ كُنت عَلَيهِمْ شهِيداً مَّا دُمْت فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنى كُنت أَنت الرَّقِيب عَلَيهِمْوَ أَنت عَلى كلِّ شىْءٍ شهِيدٌ(۱۱۷) إِن تُعَذِّبهُمْ فَإِنهُمْ عِبَادُكوَ إِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱۱۸) قَالَ اللَّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصدِقِينَ صِدْقُهُمْ لهَُمْ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۱۱۹) للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا فِيهِنَّوَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرُ(۱۲۰).
[۱۸] . الزّمر، ۶۸ـ۷۴، (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ إِلا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ (۶۸) وَ أَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ(۶۹) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ(۷۰) وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ(۷۱) قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ(۷۲) وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ(۷۳) وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ(۷۴).
[۱۹] . التصویر الفنّی فیالقرآن.
[۲۰] . الواقعه، ۱.
[۲۱] . چنان که جارالله زمخشری در تفسیر کشّاف آورده است و چون او بسی بسیار.
[۲۲] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۳.
[۲۳] . همان، دفتر دوم، ابیات ۳۲۳۵ـ۳۲۳۶.
[۲۴] . نجمالدین رازی، صاحب مرصادالعباد، در شرح این حدیث، سخن بدیع و غریبی میآورد: دوران نبوت پیامبر بیست و سه سال بود، یعنی چهل و شش نیمسال. و چون پیامبر در نیمسال نخست پیامبری رویاها و ارهاصات داشت، رویا را یک جزء از چهل و شش جزء نبوت شمرده است.و الله اعلم.
[۲۵] . از جمله صاحب تفسیر المیزان در شرح آیات نخستین سورۀ اسراء و سورۀ نجم.
[۲۶] . التکویر، ۱ و ۲.
[۲۷] . رمز و داستانهای رمزی در ادب پارسی، تألیف دکتر تقی پورنامداریان از بهترین مراجع در این موضوع است.
[۲۸] . راهی که فیضکاشانی در تفسیر صافی و علاّمه طباطبایی در تفسیر المیزان رفتهاند و به این شیوه خواستهاند که مشکل متشابهات قرآن را حل کنند.
[۲۹] . ناصرخسرو، دیوان، قصیده ۱۴۷.
[۳۰] . داستان یوسف در قرآن.
[۳۱] . هود، ۷، (وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء).
[۳۲] . الرّعد، ۱۵، (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ).
[۳۳] . سحر کرشمۀ چشمت به خواب میدیدم / زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است (حافظ)
[۳۴] . الاسراء، ۴۴.
[۳۵] . مولوی، مثنویمعنوی، دفتر سوم، ابیات ۱۰۲۶ـ ۱۰۲۷.
[۳۶] . همان، ۱۰۲۱ـ۱۰۲۳.
[۳۷] . همان، دفتر اول، بیت ۳۲۸۵.
[۳۸] . الصافات، ۱۰، (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ).
[۳۹] . تفسیر المیزان، ج ۱۷.
[۴۰] .Paradigm Shift