تفسیر رسالة الطیر (۴)
شکوفه تقی:
خوانشی که در سه جستار پیش ارائه شد به شرح و تفاوت میان برادارن دروغ و برادران حقیقت میپرداخت و چهار مرتبه از مقامات عارفین را که با نمادهای خارپشت، مار، مور، و کژدم معرفی شده بودند از نگاه ابنسینا و شارحین آثار او بررسی میکرد. در این جستار در ادامهی همان خوانش، به معرفی و تحلیل نمادهای شترمرغ، افعی، سمندر، و خفاش پرداخته میشود. قصد است تا تفاوت میان دو مفهوم سرکوب کردن قوای غریزی و مدیریت آن قوا در راه سلوک، از نگاه ابنسینا نشان داده شده، نتایج هر کدام از این شیوهی برخورد در چهار چوب این مقوله توضیح داده شود.
پرنده شدن در رساله الطیر:
«همواره بپرید و بر یک آشیان باز نگردید که پرندگان را از آشیانه بگیرند. اگر نداشتن بال وبالتان است آن را بربایید و پیروزمند برآیید که برترین پیشگامان آنانند که در پرواز نیرومندانند.»
پرنده شدن در رسالةالطیر مقدماتی دارد که در دو مرتبه نشان داده مىشود، یکى رهایی از تعلقات خانوادگی است که ابنسینا و یاران نزدیکش و پیش از او ردههای بالای اخوان صفا رعایت میکردند. دیگر تجربهی سبکبالی. به این معنا که سالک در همه حال توانایی گذاشتن داشتهها و حرکت به سوی مرتبهای دیگر را داشته باشد.
در نداشتن یا کمتر داشتن تعلقات خانوادگى مىتوان به اردشیر عبادى در صوفىنامه رجوع داد که در واقع تأییدى بر مطلب بالاست. او مىگوید صوفى بایستی مجرد باشد. و آن را تجرید از همه داشتنهاى دنیایى میداند و داشتن همسر، حتی مغرور بودن به اخلاق حسنه را هم از این شمار مىداند. و حدیثى از پیامبر اسلام نقل مىکند که مردی نزد او رفت و خود را مجرد خواند و رسول پرسید: «ترا زنى و خانهاى هست که بـه آنجا بازگردى و در آن مسکن بدان زن بیاسایى؟ » مرد پاسخ مثبت داد و رسول او را از شمار مجردان به حساب نیاورد.[1] البته این به آن معنا نیست که هر کس پای در راه سلوک میگذاشته میبایست ترک دنیا و تعلقات خانوادگی میکرده است، اما در تعریفی که ابنسینا از پرنده شدن میکند و تطبیق آن با زندگی او که در مقالات قبلی نشان داده شد، میتوان چنین معنایی را برداشت کرد. در همین رابطه سهلان ساوى پریدن و به سبکبالی رسیدن را عبارت از قبول فیض از ملکوت و قطع کردن علاقه از آنچه که مانع کسب سعادت انسان مىشود مىداند.[2] آشیان گرفتن را کنایه از آرام گرفتن با لذات ناقص مىداند و اینکه قواى نفس حیوانى را فرد بر قوت نفس عامله برترى بدهد. در این رابطه او تأکید دارد همان طور که کمال پرنده در پریدن و بال گرفتن است، کمال نفس نیز در درک کردن عوالم روحانى و کسب معقولات است.[3]
البغدادى آشیانه را کنایه از بدن و تن انسان مىگیرد. در آشیانه بودن را تمثیلی از محبتى مىداند که نسبت به تن وجود دارد، و اینکه وقتی محبت به گرفتار شدن در خود میانجامد مانع نجات فرد از قید تمنیات تن مىگردد.[4]
سهلان ساوى در تفسیر اینکه چرا مىبایست اگر پرنده فاقد بال است آن را بدزدد، مىگوید که بال داشتن یعنى دست یافتن به دانش مکاشفه و حدس. یعنى فرد بىواسطهی معلم یا کتاب بتواند به سرچشمهی دانش دستیافته، کسب آگاهى کند. که این شامل حال بسیاری نوابغ نیز میشود که با آمادگی متفاوتی برای کسب دانش به دنیا میآیند و آن آمادگی از عشق و توجهی که به فراگیری دارند و میزان فراگیری خود را نشان میدهد. اما دزدیـدن تمثیلی برای تحصیل بواسطهی علم دیگران است. به این معنا که فرد دانش را به جای آنکه از منبع آن بیواسطه بیاموزد از کسانـى کـه خـود بـه مـرتبه حـدس رسیدهاند بدست میآورد. در این گونه مواقع یادگیری فرد فاقد آن اصالتی است که فرد آن را از سرچشمه دریافته و به کشف رسیده است. سهلان ساوى با استناد به ابنسینا مىگوید در این راه مىبایست از قواى عقلانى به کمال به بهره برداشت. اگر امکان مکاشفه و حدس نیست با تحصیل کردن علم این بالگشایى را تحقق بخشید.[5]
مرام غرایز و مدیریت آن
ابنسینا مرتبهای را که فرد بال در آورده اما به دلیل علائق دنیایی هنوز توان پرواز ندارد با نماد شترمرغ مثل میزند. و به کسانی که در این مرحله هستند سفارش میکند: «مانند شترمرغ سنگهاى آتشین فرو برید.» شترمرغ در میان حیوانات مشهور به طبیعت دوگانه است. این حیوان با وجود بال به دلیل داشتن جسمی سنگین توانایی پرواز ندارد اگرچه در هنگام دویدن بسیار سریع است. دیگر اینکه مانند سایر پرندگان براى آسیاب کردن غذا سنگ مىخورد. با این تفاوت که پرندگان کوچک شنریزه فرو مىبرند، شترمرغ به دلیل زندگی در صحرا سنگهای داغ. این مجموعه براى ابنسینا تصویرى ساخته تا به وسیلهی آن مرتبهی دیگرى از مقام عارفین را ترسیم کند. مرتبهاى که فرد نیمى زمینى است و نیمى آسمانى. نیمهی زمینى که هنوز منافع مادی خود را مىجوید و اگر مانعی بر سر راهش باشد با توسل به نیروى خشم به مقابله با آن مانع برمىخیزد.
از رسالةالطیر و تفاسیر آن بر میآید سالکی که مرتبهاش به شترمرغ مثل زده شده بایستی با فرو بردن خشم خود که به سنگ آتشین میماند، در هضم و تحلیل آن تباهی که درون او را انباشته بکوشد، تا نیرویى که قرار است خرج برداشتن موانع بیرونی و آسیب به جهان شود با درون ریزی هشیارانه خرج برداشتن موانع درونی و تبدیل مضرات به روشنایی شود. به عبارت دیگر آنچه قرار است مانند دینامیت دیوار بیرونی را بردارد خرج برداشتن موانع درونی شود. اگر چنین امرى تحقق یابد فرد، هم به روشنایى مىرسد، هم به سبکى. زیرا بسیاری از خشمها تنها به دلیل غلط برداشت کردن یا کم اطلاع داشتن از حقیقت انباشته میشود. چارهی رهایی از آن خشم داشتن شناخت است تا فرد بتواند با ترازوی دقیق موضوعاتی که سبب خشم یا ترس او را فراهم کرده و از آن رو در جایگاه دفاع یا حمله قرار گرفته را بشناسد. مثالش سالکی است که پس از مدتی سلوک توانایی در اختیار گرفتن بخشهایی از خود را مییابد. و میخواهد به نام کرامت آن تواناییهای تازه کشف شده را در جهت تخریب بکار گیرد. ابنسینا در رسالهالطیر نشان میدهد و سفارش میکند که سالکان نباید گول بازیهای غریزه را بخورند. اگر هم موردی خشم ایشان را بر انگیخت، و تشویق شدند که از خشم برای آسیب رساندن به دیگری استفاده کنند راه غضب و توهم را رفتهاند که حاصلش زیان است. و برای سالک بهتر است مانند شترمرغ آن سنگ داغ را خودآگاهانه فرو ببرد. این شامل خشم حق و ناحق میشود.
سهلان ساوى نیز در تفسیر خود تمثیل سنگ داغ را کنایه از غضب گرفته است. او معتقد است فرد مىبایست در احوال کسى که بر او خشم گرفته تفکر کند و به عاقبت آن بیندیشد و بدان وسیله خود را از آن کار بازدارد.[6]
البغدادى نیز فرو بردن سنگ داغ را کنایتی از صبر کردن بر رنجى که فرد در راه تربیت قواى بهیمى مىکشد دانسته است.[7] با استناد به متن رساله و تأکید مفسرین آن میتوان چنین نتیجه گرفت؛ وقتى فرد توانست خشم خویش را هشیارانه در اختیار بگیرد، یکی از قدمهای بزرگ را در راه سلوک برداشته است. اما هنوز ممکن است در برابر هوسهای بسیاری که در مراتب لطیفتر خود را به او عرضه میکنند و به دست و پایش میپیچند نتواند مقاومت کند. به همین دلیل از غریزهی مرگ شکست میخورد. شیخ صنعان که غزالی او را معرفی کرده و در منطق الطیر عطار نقشی بزرگ پیدا کرده است از شیخى میگوید که اگرچه سلوک بسیار کرده اما هنوز خود را خوب نشناخته است. در همانجا که به سرکوب نفس پرداخته امکان سقوطش فراهم میشود. به طوری که پیر سالک، با مریدان بسیار زنار میبندد، شراب میخورد، قرآن میسوزاند، خوکبانی میکند تا عبادت دختر ترسا را بکند. و اگر این همه را به دلیل عشقی حقیقی انجام دهد هنوز به شیخ در اعتلای روحش کمک میکند. اما قصه میگوید که عشق شیخ به دختر ترسا، مجازی است. و او دختر را برای آب و رنگش میخواهد. به عبارت دیگر شیخ در اولین بند زندان طبیعت گرفتار است و هر چه پیش از آن با مریدان گفته لافی بیش نبوده است. به استناد ابنسینا بسیاری از این سالکان برای همیشه در همین مرحله میمانند منتها اسم دختر ترسایشان، گاه ثروت مادی، گاه قدرت اجتماعی و گاه ترکتازی در عرصهی تنخواهی میشود.
بعد از گذر از مرتبهای که با نماد شترمرغ نشان داده میشود، ابنسینا مرتبهی بعد را با نماد افعی مطرح میکند. مىگوید: «مانند افعی استخوانهاى سخت را نرم کنید.» استخوان خوردن نماد تجربهی مرگ است. زیرا که استخوان در واقع بقایاى تن یک لاشه حیوانى است. هیچ چیز در خوراک سختتر از استخوان نیست، افعى در متن ابنسینا به عنوان خورنده و نرمکنندهی استخوان مرده ظاهر مىشود. استخوان خوردن کنایه از تن سپردن به کارهاى سخت و طاقتفرساست و در عین حـال حرکت کردن خلاف خوشآیندهـاى غریزی که ظاهر آنها عسل، باطنشان زهر است.
سهلان ساوى مىگوید که ابنسینا، آن استخوانهاى سخت و کثیف را به شهوت تشبیه کرده است.[8] و البغدادى مىگوید منظور خواجه آن است که بریدن از خواهشهاى نفس سخت است و کسى که بر آن سختى صبر کند به نجات مىرسد.[9]
میتوان دید غریزه مرامی کودکانه دارد. برنامهریزی نشده تا آیندهنگر باشد و خواستهای خود را در یک فرآیند زمانی و مکانی برای تحقق قرار دهد. از آنجایی که میخواهد فوراً به خواست خود برسد و میترسد اگر وقفهای بین او و تحقق خواست بیفتد نتیجه در مرگ بدهد با همهی قوا عمل میکند. تربیت قوای غریزه قبل از هر چیز کمک میکند فرد به درک معنای زمان، پیآمد، برخورد واقعی، و در اختیار داشتن قوایی که میتوانند نقشی انفجاری داشته باشند، دست یابد. چرا که در غریزه ثبت شده که به طور مثال فرد با روبرو شدن با حرکتی که خشونت میپندارد برخوردی سریع کند، وگرنه ممکن است به مرگ منجر شود. اما وقتی فرد برخوردهای خود را در اختیار شعور خود میگذارد، میتواند با درایت بیشتری عمل کند و راهحلهای مفیدتری که نتیجه در سازندگی میدهد بیابد.
نتیجه آنکه افعى کنایه از مرتبهای است که غریزه یاد میگیرد بر شکل تازهای از آنچه برایش سخت جلوه میکند صبوری کند و ببیند که از این صبوری کردن نخواهد مرد بلکه به تواناییهای تازهتری دست خواهد یافت. ابنسینا سفارش میکند که سالک برای درک مقامی که با نماد پرنده نشان داده میشود باید بتواند از مرتبهی افعی هم بگذرد، تا با صبوری موفق به تصفیهی مواد خامی شود که در صورت بیرونریز شدن میتوانسته آتشفشانی باشد. اما با درونریزی هشیارانه فرد را آمادهی تجربهی نخستین مراتب کیمیاگری میکند.
پس از آنکه فرد توانست فلز وجودی خود را به طلا مبدل کند، هنوز بایستی آن را داوطلبانه با آتش محک بزند از آن جمله است با جرأت اهل ملامت شدن و هوشیارانه تابوهایی را که زندان دست و پا گیری بیش نیستند را شکستن. در جایی که فرد در مظان اتهام است به جرم ناکرده، و دیگران پاداش میگیرند به اعمال ریایی، سالک میتواند در آتش رود و مطمئن باشد که به سلامت از آن بیرون میآید.
اینکه فرد در مساعدترین شرایط با جهان اطراف خود برخوردی نیکو داشته باشد چه بسا دشوار نباشد. اما اگر شرایط دشوار شد و علیرغم آن فرد از خوشخویی، راستی، و عدالت بیرون نرفت و چنان درستکارانه عمل کرد که گویا در شرایطی مناسب است گواه آن خواهد بود که نیکویی به لایههای درونی شخصیت سالک پیوسته است و او به جایگاهی امن دست یافته است که کمتر شرایط اطراف در عملکرد شخصیتی او و رفتارش اثر منفی میگذارد.
ابن سینا مرتبهای که سالک با اطمینان در آتش قدم میگذارد و از سوختن نمیترسد را با نماد سمندر نشان میدهد: «سمندر باشید و با اطمینان جامه از آتش در پوشید.» علت سفارش ابن سینا به ورود داوطلبانه در آتش و استقبال از پارهای شرایط سخت در اختیار گرفتن شرایط به صورتی خودآگاهانه است. در حالی که اگر عارف ناخواسته با آن شرایط روبرو شود چه بسا نتواند آن شرایط را به اقتدار شخصی خویش بدل کند و از آن درس لازم را بگیرد. مثل بسیاری که ناخواسته در آتش قرار میگیرند و میسوزند بی آنکه برایشان تجربهای مفید محسوب شود. اما اگر با وجود ناخواسته بودن شرایط و حتی ناگهانی بودن برخوردی درست و شریف داشته نشان ارتقا به درجهای بالا و مطمئن است. این از مراتبی است که نفس لوامه در مرحلهی نخستین نفس مطمئنه وارد شده است.
در توضیح مقام سمندر مىتوان چنین گفت که ابنسینا با آوردن این نماد مىکوشد بر اهمیت تقواى کامل جنسى عارف تأکید کند اگرچه ظاهری مطلبی دیگر را به نمایش بگذارد و مردم عادی برداشتی غلط از حقایق داشته باشند. سالکى که در مقام سمندر است از تهمتهاى مردم و یا اتهامات نفس لوامه خویش نمىهراسد چون مىداند که وجودش پاک است. براى اثبات این پاکى آتش نقشى تعیینکننده دارد. مثال ابراهیم در قرآن یک نمونه آن است (انبیاء: ۶٨؛ عنکبوت: ٢۴) که در قصص انبیاء نیز به آن اشاره شده است: «پس در میان آتش تختى پدید آمد تا ابراهیم بر آنجا نشست حوض آب پیش او پدید آمد و نرگس و ریاحین گرد بر گرد تخت او برست و حله بهشت بیاوردند و هیچکس آنجا نتوانست رفتن تا سه روز.»[10] سیاوش در شاهنامه مثالی دیگر، [11] زرتشت نیز با آتش آزموده مىشود تا راستى سخنش و حقیقت پیامبریش پدیدار شود.
در این مرتبه فرد اگرچه دچار سختىهاى فراوان مىشود، وقتى از دغدغهها و وسوسهها فراغت مییابد با اطمینان بیشتری دوباره به استقبال امتحانات تازهتری میرود و در هر مرتبه برتر و تواناتر از قبل بیرون مىآید. بسیارى از عرفا این آتش را امرى واقعى برمىداشتند و رسماً پاى در آتش مىگذاشتند. براى بسیارى دیگر این آتش کنایه از پاى نهادن در سختىهاى روحانى به منظور آزمایش و محک نفس بوده است.
از رسالةالطیر مىتوان چنین برداشت کرد که مرتبهی اطمینان و نترسیدن از اتهام با نماد سمندر نشان داده میشود. در منطقالطیر در این رابطه مىآید :
مرحبا اى طوطى طوبىنشین
پوششت حله است و طوقت آتشین
طوق آتش از براى دوزخى ست
حله از بهر بهشتى و سخى ست
چون خلیل آن کس که از نمرود رست
خوش تواند کرد در آتش نشست
سر ببر نمرود را همچون قلم
چون خلیلالله در آتش نه قدم
چون شدى از وحشت نمرود پاک
حلهپوش از آتشین طوقت چه باک[12]
از آتش به در آمدن نماد معصومیت و پیوستن به نور و پیوستن به نور رسیدن به مرتبهی ملائک و مقام روح است. در این مرتبه فرد مىداند که چگونه در تاریکى این دنیا راه خود را پیدا کند. تجربهی آتش که میبایست نتیجه در اثبات معصومیت عارف بدهد وقتی میرسد که عارف از ظواهر به کلى مىپردازد و به خدمـت کامـل سرّ درون مشغـول مىشـود و پـاى در مـرتبهی فـرشتگى مىگذارد که نخستین مرتبهی سیر است. این مرتبه را ابنسینا در رساله الطیر با نماد خفاش نشان مىدهـد و در این رابطـه سفارش مىکند: «همـانند خفاشـان از آشکـار شـدن در روز بپرهیزیـد کـه خفـاشان نیکـوتریـن پرندگانند.»
البغدادى مرتبهی خفاش شدن را که پس از درآمدن از آتش تحقق مىیابد، مرتبهی استغناى محض مىداند و مىگوید که فرد نباید با این دنیا و زرق و برقش و آنچه به نظر نیکو مىنماید فریب بخورد، بلکه مىبایست مانند خفاش باشد که حتى از خورشید نیز مىگریزد.[13]
سهلان ساوى خفاش را نماد حکیم مىداند و مىگوید که خفاش اگرچه صورت پرندگان را ندارد اما داراى تواناییهاى پرندگان است و مىگوید آدمى نیز اگرچه صورت فرشتگان ندارد به اخلاق مىتواند به فرشتگان متخلق شود.[14]
در پایان مبحث «وصیت» ابنسینا از این مىگوید که بیناترین[15] و با توجهترین مردم کسى است که نگران آینده خود است و با پرداختن به پرهیزگارى و فراگیرى دانش به آباد کردن خانهی روح خود مىپردازد. از دید ابنسینا سستترین و بىهمتترین مردم کسى است که خود را غرق هوسهاى زودگذر نفس حیوانى مىکند و از کار کمال بخشیدن روح خود غافل مىماند. او سپس به مقایسهی دو بُعد حیوانى و روحانى انسان مىپردازد. و تأکید میکند اگرانسان با وجود برخوردارى از مقام روح و نور که مرتبهی فرشتگی است همچنان اسیر عالم حیوانى بماند از حیوانات هم کمتر است. اما اگر راه پرواز از قفس عالم طبیعت را که همان زندانى بودن در دست مرگ است بیابد تدریجاً پاى در جایى مىگذارد که مقام ملائک و در خور انسان مـىباشد.
نه مقام نمادین
نتیجهاى که در پایان بخش «وصیت» مىتوان گرفت این است که ابنسینا در این بخش نه مقام را مطرح مىکند، که آن نه مقام عبارتند از مقامهای نمادین خارپشت، مار، کرم یا مور، کژدم، پرنده، شترمرغ، افعى، سمندر و خفاش. این نه مقام نمادین که در مرتبهی سلوک انجام میشود در واقع مساوى با عدد کوههایى است که مرغان ابنسینا در رسالةالطیر در بخش حدیث در سفر روح در مرتبهی سیر پشت سر مىگذارند تا به شهر ملک اعظم برسند.
به این ترتیب ابنسینا در مرتبهی سلوک دو راه را در تربیت نفس به سالک نشان میدهد. راه نخست عبارت از آن است که فرد شناختی از تواناییهای غریزهی خویش ندارد یا با زور و ارعاب آن را چنان سرکوب میکند که نتواند سربلند کند. اما همین که به اندکی اختیار و مجال ابراز میرسد به صورتی انفجاری طغیان میکند به طوری که حاصل تمام زحمت کشیدنهای سالک بر باد میرود. دیگر اینکه فرد با کمک معلمی راهآشنا و برخورداری از قوهی حدس، با کمک کسب دانش و تربیت توأم با آگاهی از تواناییهای غریزه باخبر میشود، به جای کشتن یا سرکوب آن تواناییها به تربیت و رشد آن قوا میپردازد. در همه حال با خلوص در پرورش دقت سنجش ترازوی خرد میکوشد، به طوری که میتواند مرتبه به مرتبه قاطری چموش را تبدیل به مرکبی راهوار و بالدار کند. چنین مرکبی نه تنها سوارش را به مقصد میرساند که در بسیاری موارد با راکبش به تنی واحد تبدیل میشود.
پانویسها
[1] . ر ک. عبادى، صوفىنامه، صص. ١٣٠. ١٣١.
[2] . ر ک. اسپیس و ختک، ثلاث رسائل، ص. ۶۴.
[3] . ر ک. اسپیس و ختک، ثلاث رسائل، ص. ۶۴.
[4] . ر ک. نسخه خطى ٣٢۶٨، ب. ٢٧.
[5] . ر ک. اسپیس و ختک، ثلاث رسائل، ص. ۶۴.
[6] . ر ک. اسپیس و ختک، ثلاث رسائل، ص. ۶۶.
[7] . ر ک. نسخه خطى ٣٢۶٨، ب. ٢٨.
[8] . ر ک. اسپیس و ختک، ثلاث رسائل، ص. ۶۶.
[9] . ر ک. نسخه خطى ٣٢۶٨، ب. ٢٨.
[10] . نیشابورى، قصص الانبیاء، ص. ۵٢.
[11] . ر ک. فردوسى، شاهنامه، ج. ٣، صص. ٣٣، ٣۴.
[12] . عطار، منطق الطیر، تصحیح مشکور، صص. ٣٩، ۴٠.
[13] . ر ک. نسخه خطى ٣٢۶٨، ب. ٢٨.
[14] . ر ک. اسپیس و ختک. ثلاث رسایل، ص. ۶٨.
[15] لازم به تذکر است که مهرن در متن خود کلمه «اغنى» را بجاى «اعنى» آورده که به معناى ثروتمندتریـن است و البته در رابطه با کل جمله مىتواند معنى داشته باشد اما در رابطه با کلمه «افشل» که به معناى سستتـرین اسـت بىمناسبت است. حال آنکه اعنى در عربى صفت کسى است که با توجه، نگرانـى و دقت نگـران امرى است. و این بـا کل جمله که منظورش دقت در کـار آینده و مآل اندیشی و پرهیز از بىتوجهى و کاهلى است، معنى پیدا مىکند. حـال آنـکه اغنـى و افشـل به لحـاظ معنایـى هیچ مفاهیـم متضـادى را نمـىرسانند. پیتر هیث نیز که متن مهرن را مورد استفاده قرار داده است در مقاله خود دربارهی رسالةالطیر جملهی مورد نظر را چنین ترجمه مىکند:
«بیایید برادران حقیقت. ثروتمندترین مردم کسى است که فردا را به مبارزه مـىطلبد.»
(Heath .Cf., Islamic Studies in intellectual reorientation and orientation No”.165 Ibn Sina, Risalat ut-tair)
پیتر هیث در ابتـداى مقاله تأکیـد مىکند که فهم رساله الطیر به دلیـل عـدم تجانـس و همآهنگـى که بین سه قسمت آن وجود دارد (او به شیـوهی هانـرى کربن رسالةالطیر را به سـه قسمت مقدمه، داستان و مؤخـره تقسیـم کرده است.) بسیار سخـت است، باید گفـت که در واقـع متنى که پیتر هیث براى ترجمه در اختیار داشته متن پرغلط و سختى بوده است.
منبع: زمانه