كاظم آذری سيسی:
آن شب علاقهٔ من به شعر صد چندان شد كه بعد از گويندهٔ برنامهٔ گلها، استاد بنان اين شعر را با آواز خواند و من در همان شب با هر جان كندنی بود شعر را از زبان استاد بنان به طور كامل يادداشت كردم. صبح وقتی از خواب بيدار شدم حال و هوای شعر شب گذشته هنوز مرا رها نكرده بود، قبل از اين كه به مدرسه بروم قلم در دست گرفتم و به برادر بزرگم در تهران، نامهاي نوشتم كه: «من دوست دارم ديوان آقاي باستانی پاريزی را داشته باشم».
برادر بزرگم در تهران با بزرگان مطبوعات و كتاب، حشر و نشر داشت از كتابخانهٔ مجلس سنا گرفته تا بنگاه ترجمه و نشر كتاب و در آخر در انجمن كتاب و مجلهٔ راهنمايی كتاب، دوست و همكار با آقايان احسان يار شاطر و ايرج افشار بودند. برادرم در جواب من نوشته بود: «آقاي باستانی پاريزی شاعر نيست و ديوانی هم ندارد. ايشان مورخ هستند عيد كه آمدم از كتابهای ايشان برايت میآورم».
وقتی كه فهميدم آقاي باستانی پاريزی شاعر نيست و مورخ است سوالاتی برايم پيش آمد و از خودم پرسيدم يك مورخ كه روايتگر جنگها و دعواهای پادشاهان ظالم و ستمگران زمانه است چطور میتواند اين چنين شعر عاشقانهای بسرايد؟ چارهای نبود بايد تا عيد نوروز منتظر میماندم كه كتابها از راه برسد. عيد نوروز همان سال برادرم از راه رسيد و طبق معمول همه ساله با كوله باری از كتابها و چندين كتاب از استاد باستانی پاريزی.
يكی از كتابها به نام «يادبود من» كه همين غزل در آن كتاب چاپ شده بود و يک كتاب ديگر كه نامش خيلی تعجب مرا برانگيخت «پيغمبر دزدان». با خودم گفتم مگر دزدان هم پيغمبر دارند؟
من تا آن موقع مطالعهام نسبت به اقتضای سن و سال جوانیام، سمت و سوی كتابهای عاشقانهای داشت از نويسندگانی همچون امير عشيری و ارونقی كرمانی، جواد فاضل و يا كتابهای پليسی و عمليات مايکهامر كه بيشتر براي ما هيجان میآفريد. در مدرسه هم زياد به درس تاريخ علاقهای نداشتم كتابهای تاريخ مدرسه با آن بزرگیاش كه نه در كيفمان جای میگرفت و نه در زير بغلمان، كه بيشتر از فتوحات و كشورگشايی شاهان صحبت میكرد و من هم با سن نوجوانیام ميانهی خوبی با آن موضوعات تاريخی نداشتم.
وقتی كتابهای آقاي باستانی پاريزی را خواندم نظرم دربارهی تاريخ عوض شد و يک افق ديگری در مقابل چشمانم گشوده شد و نگاهم كلاً به تاريخ تغيير كرد. كتابهايی را كه تا آن موقع میخواندم كنار گذاشته و مطالعاتم بيشتر به سمت و سوی موضوعات تاريخی و اجتماعی كشيده شد و بدين گونه اولين درس تاريخ را از استاد باستانی پاريزی آموختم.
من بعد از اينكه دورهی اول دبيرستان را در روستايمان به پايان رسانيدم برای ادامهی تحصيل به تهران رفتم و ضمن تحصيل به مطالعاتم ادامه ميدادم. با مطالعهی كتابهای استاد باستانی و نوشتههای ديگر نويسندگان آشنا شدم كه تا آن زمان حتی اسمشان را نشنيده بودم و بيشتر برادرم راهنماي من بود كه آدرس مقالات و نوشتههای اين نويسندگان را در مجلاتی هم چون آينده، مهر، يادگار، سخن، يغما، ايران زمين و ساير مجلات ادواری ديگر كه نوشتههای اين عزيزان بيشتر در آن مجلات چاپ شده بود.
با خواندن اين مقالات در مجلات، بيشتر با عظمت تاريخ و فرهنگ ايرانی آشنا شدم در حقيقت با خواندن مطالب، بيشتر به هويت خودم پی میبردم: من کی هستم؟ كجايی هستم؟ گذشتهام چيست؟ و…
ادامه دارد…
منبع: ضمیمهٔ فرهنگی روزنامهٔ اطلاعات، چهارشنبه ۷ مردادماه