Search
Close this search box.

سال پنجم هجرت و غزوهٔ خندق (يا احزاب)

غزوهٔ احزاب یا غزوهٔ خندق به نقل اکثر مورخان در ۱۷ شوال سال پنجم هجرت، برابر با سال ۶۲۷ میلادی در یثرب میان سپاهیان مسلمان پیرو محمد(ص) و سپاهیان مکه تحت رهبری ابوسفیان درگرفت. این نبرد سومین رویارویی مسلمانان و بت‌پرستان مکه و از نبردهای مهم تاریخ اسلام است.

با توجه به كثرت سپاه و تجهيز لشكريان قريش، و محاصره طولانى و نبودن آذوقهٔ كافى در شهر مدينه، و دشوارى وضع اقتصادى، كارشكنی‌هاى داخلى كه از ناحيهٔ يهود بنى قريظه و منافقين می‌شد و به سختى مسلمانان را تهديد مى‏‌كرد، براى پيغمبر اسلام و پيروان آن بزرگوار يكى از سخت‏‌ترين جنگ‌ها و دشوارترين درگيري‌‍‌هايى بود كه با دشمن داشتند و مانند گذشته به كمک و يارى خداى تعالى و ايمان و فداكارى و استقامت، بر همهٔ اين مشكلات پيروز شده و همهٔ دشمنان را مغلوب ساختند و از اين كارزار سخت و دشوار نيز فاتح و سربلند و پيروز بيرون آمدند.

غزوهدر پايان غزوهٔ بدر صغرى گفته شد كه چون مشركين به دستور ابو سفيان در بدر صغرى حاضر نشدند و آن سال را مناسب براى جنگ نديدند مورد شماتت و سرزنش بزرگان قريش و مردم مكه قرار گرفته و قبايل عرب بازگشت آنها را حمل بر ترس و فرار از برابر مسلمانان كردند، و از اين رو ابو سفيان تصميم گرفت لكهٔ اين ننگ را از دامن خود بشويد و بار ديگر شوكت و عظمت خود را به رخ مسلمانان و ساكنان شبه جزيره عربستان بكشد و به همين منظور نزديك به يك سال، يعنى از ذى قعده سال چهارم تا شوال سال پنجم در صدد تهيهٔ سربازان جنگى و ابزار و اسلحهٔ كافى براى چنين جنگ بزرگى بر آمده و توانستند روزى كه از مكه به سمت مدينه حركت كردند بيش از ده هزار مرد جنگى را با تمام تجهيزات بسيج كنند به شرحى كه در ذيل خواهيد خواند. 

عامل ديگرى كه در بسيج اين لشكر زياد و ترتيب دادن اين جنگ مهم بسيار مؤثر بود، تحريكات جمعى از بزرگان يهود بنى نضير و بنى وايل مانند حيى بن اخطب و هوذة بن قيس بود كه چون به دستور پيغمبر اسلام ناچار به خروج از مدينه و جلاى وطن گرديدند. به شرحى كه پيش از اين گذشت در صدد انتقام از محمد(ص) بر آمده و سفرى به مكه و نزد قريش رفتند و آنها را بر ضد مسلمانان و پيغمبر اسلام تحريک كرده و به آنها اطمينان دادند كه اگر شما به جنگ او برويد ما همه گونه كمک و مساعدت به شما خواهيم كرد، تا آنجا كه نوشته‌‏اند: وقتى قريش حال بنى النضير را از ايشان پرسيدند آنها در پاسخ گفتند: بنى النضير در ميان خبير و يثرب چشم به راه شما هستند تا بر محمد و يارانش هجوم بريد و آنان به كمك شما بشتابند. چون از حال بنى قريظه كه هنوز در مدينه سكونت داشتند جويا شدند گفتند: آنها نيز منتظر هستند تا چه وقت شما به شهرشان برسيد و آن وقت پيمان خود را با محمد بشكنند و به يارى شما بشتابند.

قریشيان كه در اثر مبارزات طولانى با مسلمانان تا حدودى خسته به نظر مى‏رسيدند و از طرفى تدریجاً عقايدشان نسبت به مراسم دينى قريش و آيين بت‌پرستی سست شده و به حال ترديد درآمده بودند،براى اطمينان خاطر نسبت به مرام و آيين خود از آن‌ها كه جزء بزرگان يهود و اهل كتاب به شمار مى‏رفتند سؤال كردند: راستى! شما كه اهل كتاب هستيد و از آيين ما و محمد اطلاعات كافى داريد به ما بگوييد: آيا آيين ما بهتر است يا دين محمد؟ 

يهوديان در اينجا روى دشمنى با پيغمبر اسلام(ص)و عناد با آن بزرگوار از يك حقيقت مسلم و قطعى دست برداشته و براى خوشايند و تحريك آن‌ها آشكارا حق كشى كرده و پاسخ دادند: مطمئن باشيد كه شما بر حق هستيد و آيين شما از دين او بهتر است. قرآن كريم در مذمت آنان بسيار زيبا گويد:

«الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا،اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا» سوره نساء،آيه .51

[آيا نديدى آنان را كه بهره‌ه‏اىی از كتاب داشتند به جبت و طاغوت مى‏گروند و به كافران گويند: راه شما به هدايت نزدیک‌تر از راه مؤمنان است، آنهايند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند ياورى براى او نخواهى يافت.] و از برخى از تواريخ نقل شده كه يهوديان براى اطمينان قريش به مسجد الحرام آمده و در برابر بت‌های مشركين سجده كرده و خواستند با اين رفتار عملاً نيز حقانيت آيين آن‌ها را ثابت كنند.

قريش مكه با اين جريان از نصرت يهود مطمئن شده و با سخنان آن‌ها به آيين باطل خود دلگرم گشته و آمادگى خود را براى جنگ با مسلمانان اعلام كردند.

حيى بن اخطب و ديگر بزرگان يهود وقتى قریشيان را آماده كردند به نزد قبايل ديگرى كه در حجاز سكونت داشتند مانند قبيله غطفان، بنى مره و بنى فزاره و هر كدام كه روى جهتى با پيغمبر و مسلمانان عداوت و دشمنى داشتند آمده و آن‌ها را نيز با سخنانى نظير آنچه به قريش گفته بودند براى جنگ با مسلمانان تحريك و آماده كرده و پس از گذشتن چند روز دسته‏‌هاى مختلف از ميان قبايل به مكه آمده و با قريش ائتلاف كرده به سوى مدينه حركت كردند. رياست قريش با ابوسفیان بود و قبايل ديگر نيز هر كدام تحت رياست و فرماندهى يكى از بزرگان خويش حركت كردند و رياست همه سپاه را نيز به ابوسفیان واگذار كردند، و چنانكه گفته‌‏اند :وقتى از مكه خارج شدند متجاوز از ده هزار سپاه بودند.

رسيدن خبر به مدينه و دستور حفر خندق

خبر حركت لشكر قريش به رسول خدا(ص) رسيد و براى مقابله با اين لشكر جرار در فكر فرو رفتند و چاره‌‏اى جز آنكه در مدينه بمانند و حالت دفاعى به خود گيرند نديدند، اما باز هم براى حفظ شهر از حمله دشمن، تدبيرى لازم بود، از اين جهت پيغمبر اسلام با اصحاب خود در اين باره مشورت كرد و سلمان فارسى كه در آن وقت از قيد بردگى آزاد شده بود. به شرحى كه در جاى خود مذكور شد و مى‏توانست در جنگ‌ها شركت كند پيشنهادى داد كه مورد تصويب قرار گرفت و قرار شد بدان عمل كنند.

سلمان گفت: اى رسول خدا در شهرهاى ما اهل فارس معمول است كه چون لشكر زيادى به شهر هجوم آورند كه مردم آن شهر را تاب مقاومت با آن‌ها نباشد اطراف خود را خندقى حفر مى‏كنند و راه حمله را بر دشمن مى‏بندند، اينك به نظر من خوب است دستور دهيد آن قسمت از شهر مدينه را كه سر راه دشمن مى‏باشد خندقى حفر كنند. رسول خدا(ص)اين نظريه را پسنديد و قرار شد قسمت زيادى از شمال و بخصوص شمال غربى مدينه را به صورت هلالى خندق بكنند، و روى هم رفته قسمتى را كه پيغمبر دستور حفر خندق در آن قسمت داد قسمت شمالى مدينه بود كه شامل ناحيه احد مى‏شد و تا نقطه‏اى به نام راتج را مى‏گرفت، چون در قسمت جنوب غربى و جنوب،محله قبا و باغستان‌های آنجا بود و در ناحيه شرقى نيز يهود بنى قريظه سكونت داشتند و لشكر دشمن ناچار بود از همان ناحيه شمال و قسمتى از شمال غربى به مدينه بتازد و از اين رو فقط همان قسمت را براى حفر خندق انتخاب كردند.

پيغمبر خدا دستور داد براى اين كار خطى در آن قسمت ترسيم كنند و هر ده ذراع و يا چهل ذراع و يا به گفته برخى بيست گام و سى گام را ميان ده نفر از مهاجر و انصار تقسیم كرد، براى خود نيز مانند افراد ديگر قسمتى را معين كرد تا در رديف مهاجرين آن قسمت را به دست خود حفر كنند.

فضيلتى از سلمان

سلمان با اينكه طبق رواياتى كه در شرح حال او گذشت عمرى طولانى داشت، مردى نيرومند و كارگر خوبى بود كه در هر روز به اندازه چند نفر كار مى‏كرد و از اين رو ميان مهاجر و انصار درباره او اختلاف افتاد و هر دسته او را از خود مى‏دانستند، مهاجرين مى‏گفتند: سلمان از ماست و انصار مى‏گفتند: از ماست؟

رسول خدا(ص)كه چنان ديد فرمود:
«السلمان منا اهل البيت»
[سلمان از ما خاندان است.]

سختى كار

پيش از اين اشاره شد كه ائتلاف احزاب و داستان جنگ خندق در وقتى اتفاق افتاد كه در مدينه خشكسالى شده بود و مردم شهر از نظر آذوقه و مواد خوراكى در فشار و مضيقه بودند و از اين رو وقتى خبر حركت آن سپاه عظيم و مجهز به مردم مدينه رسيد سخت به وحشت افتادند، منتهى آنان كه ايمان محكمترى داشتند دل به نصرت خدا بسته و اين حادثه را آزمايشى براى خود مى‏دانستند ولى آنها كه پايه ايمانشان سست و يا در دل نفاق داشتند نمى‏توانستند اضطراب و وحشت خود را پنهان كنند و همه جا سخن از سقوط شهر مدينه و اسارت زنان و كودكان به دست دشمن به ميان آورده و پس از ورود لشكريان قريش و مدت محاصره نيز به بهانه‌‏هاى مختلف از فرمان رسول خدا(ص) و توقف در كنار خندق سرپيچى كرده و فرار مى‏كردند، و سخنان ناهنجارى كه موجب ترس و دلسردى ديگران نيز بود به زبان آورده و نفاق باطنى و بى‏ايمانى خود را همه جا آشكار می‏ساختند.

و به عبارت روشنتر به دنبال خبر حركت لشكر احزاب وحشت سرتاسر مدينه رافرا گرفت با اين تفاوت كه افراد با ايمان با علم به اينكه آزمايش سختى در پيش دارند از اين وحشت داشتند كه آيا بتوانند بخوبى از عهده آزمايش برآيند يا نه؟ و افراد سست عقيده و منافق از سرنوشت خود و زن و بچه و اموال و داراييشان وحشت داشتند، اينان در كار حفر خندق نيز سستى می‌ورزيدند و تا جايى كه مى‏توانستند شانه از زير كار خالى كرده فرار مى‏كردند و در عوض مردمان با ايمان با كمال جديت و علاقه و كوشش كار مى‏كردند.

اگر احيانا احتياجى ضرورى پيدا مى‏كردند كه دست از كار كشيده و سرى به خانه و زن و فرزند خود بزنند از پیامبر بزرگوار خود اجازه مى‏گرفتند و با موافقت آن حضرت بسرعت به خانه آمده و باز می‌گشتند و بر عكس منافقان و افراد سست ايمان براى فرار از كار، نا امن بودن شهر و خانه را بهانه قرار داده و يا به بهانه‌‏هاى مختلف ديگر بيشتر وقت خود را در خانه مى‏گذراندند و بلكه گاهى ديگران را نيز به فرار وا مى‏داشتند.

خداى تعالى درباره مؤمنان آيه ذيل را به پيغمبر نازل فرمود:

«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه إن الذين يستأدنك أولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم» سوره نور،آيه .62

[جز اين نيست كه مؤمنان حقيقى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان كامل دارند و هر گاه در كارهاى عمومى كه حضورشان لازم باشد حاضر شوند تا اجازه نگيرند از نزد وى بيرون نروند كسانى كه از تو اجازه گيرند همان كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‌‏اند و چون از تو براى بعضى كارهاشان اجازه خواستند به هر كدامشان كه خواستى اجازه بده و براى ايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و مهربان است.]

و درباره منافقان نيز در دو آيه بعد فرموده: «…فليحذر الذين يخالفون عن امره أن تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم» .

[بايد كسانى كه از امر خدا مخالفت مى‏كنند بترسند از اينكه دچار فتنه‏اى گردند يا به عذاب دردناكى دچار شوند.]

و نيز فرموده:

«و إذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستأذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا» سوره احزاب،آيه .13

[آن گاه كه گروهى از ايشان گفتند اى مردم يثرب جاى ماندن شما نيست باز گرديد و گروهى از ايشان از پيغمبرشان اجازه خواسته و مى‏گفتند خانه‏‌هاى ما بى‏‌حفاظ است! خانه‌‏هاشان بى‏‌حفاظ نبود و جز فرار كردن قصد ديگرى نداشتند.]

و بخصوص وقتى شنيدند يهود بنى قريظه نيز پيمان شكنى كرده و با احزاب و دشمنان ائتلاف كرده و مى‏خواهند از پشت بر آنها حمله كنند،اين ترس و اضطراب خيلى شديدتر شد.

به هر صورت مسلمانان به كار حفر خندق مشغول گشته و هر كس روى سهمى كه برايش مقرر شده بود به حفارى مشغول شد و با تمام مشكلاتى كه براى آنها داشت كار بسرعت پيش مى‌‏رفت.

چنانكه بيشتر مورخين نوشته‌‏اند كار حفر خندق شش روزه به پايان رسيد و علت عمده اين سرعت عمل و پيشرفت كار هم آن بود كه خود پيغمبر اسلام نيز مانند يكى از افراد معمولى كار می‏كرد و مسلمانان كه مىیديدند پیامبر عالى قدرشان نيز با آن همه گرفتارى و مشكلات و بلكه گرسنگى و نخوردن غذاى كافى به اندازه يك مسلمان عادى كلنگ مى‏زند و سنگ و خاك به دوش مى‏كشد به فعاليت و كار تشويق مى‏شدند و موجب سرعت عمل آنها مى‏گرديد.

مسلمانان براى سرگرمى و رفع خستگى خود ارجوزه‏‌هايى مى‏خواندند و گاهى به صورت سرود دسته جمعى همگى با هم، همصدا مى‌‏شدند و رسول خدا(ص) نيز گاهى‌‏در همه سرود و گاهى در جمله آخر و قافيه آن با آنان همصدا مى‏شد. از جمله اين رجز بود كه با صداى بلند مى‏خواندند و عبد الله بن رواحه آن را سروده بود:

لا هم لو لا انت ما اهتدينا
و لا تصدقنا و لا صلينا
فانزلن سكينة علينا
و ثبت الاقدام ان لاقينا
ان الاولاء قد بغوا علينا
اذا ارادوا فتنة ابينا

كار حفر خندق در شش روز به انجام رسيد و رسول خدا(ص) براى رفت و آمد از آن، هشت راه قرار داد كه فقط از آن هشت راه رفت و آمد به خارج خندق مقدور بود، و در مقابل هر راهى كه به خارج خندق متصل مى‌‏شد يك نفر از مهاجر و يك تن از انصار را با گروهى از سربازان اسلام گماشت تا از آن نگهبانى و محافظت كنند. سپس به داخل شهر آمده ابن ام مكتوم را در مدينه به جاى خود گمارده و زنها و بچه‏‌ها را در قلعه‏‌هاى شهر جاى داد و برج و باروى شهر را نيز محكم كرده با سه هزار نفر از مردان مسلمان براى جنگ با احزاب قريش حركت كرد و تا جلوى خندق آمد و صفوف مسلمانان را طورى قرار داد كه كوه سلع پشت سرشان قرار داشت و كوه احد در برابرشان بود و خندق ميان آنها را با دشمن جدا مى‏كرد، و پيش از اينكه لشكر قريش به مدينه برسد تمام اين كارها سروصورت پيدا كرده و انجام شده بود.

نبردهای‌ تن‌ به‌ تن

سرانجام، پنج تن از سپاه مکه به نام‌های عمرو بن عبدود، عکرمة بن ابوجهل، هبیرة بن وهب، نوفل بن عبدالله و ضرار بن خطاب موفق شدند از خندق بگذرند. در نبردهای تن به تن، عمرو بن عبدود به دست علی بن ابی‌طالب کشته شد. نوفل بن عبدالله پس از گذشت از خندق، سقوط کرد و سنگباران شد که در آن میان علی (ع) وارد خندق گشت و او را در آن میان کشت. ابوسفیان از ترس این‌که مسلمانان بدن نوفل را به انتقام حمزه، مثله کنند پیشنهاد کرد که پیکر مرده او را به ده هزار دینار بخرد؛ اما محمد دستور داد که جسد را به رایگان به سپاه مکه باز پس دهند.

نبرد حضرت علی (ع) با عمروبن عبدود

در جنگ خندق، علی (ع) عمرو بن عبدود را از پا در آورد و نزد رسول خدا آمد. پیغمبر (ص) پرسید: «چرا هنگامی که با او رو برو شدی، او را نکشتی؟» گفت: «مادرم را دشنام داد و بر چهره ام آب دهان انداخت. ترسیدم اگر او را بکشم برای خشم خودم باشد. او را واگذاشتم تا خشمم فرو نشست سپس او را کشتم.» این داستان را غزالی در کیمیای سعادت و محقق ترمذی در معارف و مؤلف تاریخ الفخری آورده است. و مولانا جلال الدین آن را در مثنوی با تعبیرهای لطیف که خاص اوست به نظم آورده است:

از عـــلی آمــــوز اخلاص عــمل *** شیر حـق را دان مطـهر از دغـل
در غــزا بر پهلوانی دســت یافت *** زود شمشیری برآورد و شتافت
او خـدو انداخت بر روی عـــلی *** افتـــخار هـــر نبی و هـــر ولی
آن خدو زد بر رخــی که روی ماه *** سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی *** کـــرد او اندر غــزااش کــاهــلی
گشت حیران آن مبارزه زیـن عمل *** وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بـر مــن تـــیغ تیز افـــراشتی *** از چه افکـندی مــرا بگـــذاشتــی
آن چه دیــدی بـــهتر از پیــکار مــن *** تا شدستی سست در اشــکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست *** تا چــنان بــــرقی نمود و بازجست
آن چه دیدی برتر از کــــون و مــکان *** که به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستــی *** در مروت خود که داند کیستی….
ای علی که جمله عـــقل و دیده ای *** شــمه ای واگو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جــــان مـــا را چـــاک کرد *** آب علمت خاک ما را پاک کــرد
باز گو دانـــم که این اسرار هــوست *** ز آنکه بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بـــــی آلت و بــی جــارحه *** واهب این هـــدیــه هـــای رابحه
صـــد هزاران مـــی چـــشاند هـوش را *** که خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عـــرش خـــوش شکار *** تا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته *** چشمهای حاضران بر دوخـته …
راز بگشا ای علی مرتضی *** ای پس سوء القضا حسن القضاء….
گفت من تیغ از پی حق مــــی زنم *** بنده حقم نه مـــأمور تـــنم
شیر حقم نیستم شیر هوا *** فعل من بر دین مـــن باشد گــوا
ما رمیت اذ رمــــیتم در حــراب *** من چو تیغم و آن زننــده آفتـــاب
رخت خــــود را من زره بـــرداشتم *** غیر حــق را مـــن عـدم انگاشتــم
سایه ای ام کد خدایم آفتاب *** حاجـبم من نـیستم او را حــجـاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال *** زنده گردانم نه کـشته در قتـــال
خون نپــــوشد گــــوهـــر تیغ مرا *** باد از جا کی برد مــیغ مــــرا
که نیم کوهـــــم زحــــلم و صـــبر و داد *** کوه را کی در رباید تنــدبــــاد
آنکه از بادی رود از جـــا خـسی است *** زآنکه باد ناموافق خود بسی است
باد خــشم و بـــــاد شــــهوت بـــــاد آز *** برد او را که نبـــود اهـل نـماز
کــــوهم و هســـتی مـــن بــــنیاد اوست *** ور شوم چون کاه بادم یاد اوست
جــــز به باد او نـــــجنبد میــــل مـــن *** نیست جز عشق احد سر خـــیل مــــن
خشم بر شاهان شــــه و مــــا را غـــــلام *** خشـــم را هم بسته ام زیر لـگـــام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است *** خشم حق بر من چو رحمت آمده است
غرق نــــورم گــرچـــه سقفم شد خراب *** روضه گشتم گر چه هستم بوتراب
چــــون در آمد در مـــــیان غیر خدا *** تیغ را اندر میان کردن سزا
تا احب الله آید نام من *** تا که أبغض لله آید کام من
تا که أعطی لله آید جود کن *** تا که امسک لله آید بود من
بـــــخل من لله عطا لله و بس *** جــــمله لله ام نـــیم من آن کـــس
و آنچه لله می کنم تقلید نیست *** نیست تخییل و گمان جز دید نیست
زاجتهاد و از تحری رسته ام *** آستین بر دامن حق بسته ام
گـــــرهمی پــــرم هـــمی بینــــم مــــطار *** ور همی گــــردم هـمی بینم مدار
ور کشم بــاری بــــدانم تا کـــــجا *** ماهم و خورشید پیشم پیـــشوا
بیش از این با خــــلق گـــفتن روی نیـــست *** بحر را گنجانی اندر جوی نیست

عمرو پس از پرش از خندق، فرياد «هل من مبارز» سرداد و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: «شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند؟!»

سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت: «بس كه فرياد كشيدم و در ميان جمعيت شما مبارز طلبيدم، صدايم گرفت!»

نعره هاى پى در پى عمرو، چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افكنده بود كه در جاى خود ميخكوب شده قدرت حركت و عكس العمل از آنان سلب شده بود.

هر بار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على (علیه السلام) بر مى خاست و از پيامبر اجازه مى خواست كه به ميدان برود، ولى پيامبر موافقت نمى كرد. اين كار سه بار تكرار شد.

آخرين بار كه على (علیه السلام) باز اجازه مبارزه خواست، پيامبر به على (علیه السلام) فرمود: اين عمرو بن عبدود است!

على (علیه السلام) فرمود: من هم على هستم!

سرانجام پيامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) موافقت كرد و شمشير خود را به او داد، و عمامه بر سرش بست و براى او دعا كرد.

على (علیه السلام) كه به ميدان جنگ رهسپار شد، پيامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «برز الاسلام كله إلى الشرك كله»: تمام اسلام در برابر تمام كفر قرار گرفته است.

اين بيان بخوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از آن دو نفر بر ديگرى، پيروزى كفر بر ايمان و ايمان بر كفر بود و به تعبير ديگر، كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده اسلام و شرك را مشخص مى كرد.

على (علیه السلام) پياده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت، گفت: تو با خود عهد كرده بودى كه اگر مردى از قريش يكى از سه چيز را از تو بخواهد آن را بپذيرى.
او گفت: چنين است.

– نخستين درخواست من اين است كه آيين اسلام را بپذيرى.

– از اين در خواست بگذر.

– بيا از جنگ صرف نظر كن و از اينجا برگرد و كار محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به ديگران واگذار. اگر او راستگو باشد، تو سعادتمندترين فرد به وسيله او خواهى بود و اگر غير از اين باشد، مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود.

– زنان قريش هرگز از چنين كارى سخن نخواهند گفت. من نذر كرده ام كه تا انتقام خود را از محمّد نگيرم بر سرم روغن نمالم.

– پس براى جنگ از اسب پياده شو.

– گمان نمى كردم هيچ عربى چنين تقاضايى از من بكند. من دوست ندارم تو به دست من كشته شوى، زيرا پدرت دوست من بود. برگرد، تو جوانى.

– ولى من دوست دارم تو را بكشم.

عمرو از گفتار على (علیه السلام) خشمگين شد و با غرور از اسب پياده شد و اسب خود را پى كرد و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگير شدند. عمرو در يك فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على (علیه السلام) فرود آورد. على (علیه السلام) ضربت او را با سپر دفع كرد، ولى سپر دو نيم گشت و سر آن حضرت زخمى شد، در همين لحظه على (علیه السلام) فرصت را غنيمت شمرده ضربتى محكم بر او فرود آورد و او را نقش زمين ساخت. گرد و غبار ميدان جنگ مانع از آن بود كه دو سپاه نتيجه مبارزه را از نزديك ببينند. ناگهان صداى تكبير على (علیه السلام) بلند شد غريو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهميدند كه على (علیه السلام) قهرمان بزرگ عرب را كشته است.

كشته شدن عمرو سبب شد كه آن چهار نفر جنگاور ديگر كه همراه عمرو از خندق عبور كرده و منتظر نتيجه مبارزه على و عمرو بودند، پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشكرگاه خود بگذرند، ولى يكى از آنان بنام «نوافل» هنگام فرار، با اسب خود در خندق افتاد و على (علیه السلام) وارد خندق شد و او را نيز به قتل رساند!

با كشته شدن اين قهرمان، سپاه احزاب روحيه خود را باختند، و از امكان هر گونه تجاوز به شهر، بكلى نااميد شدند و قبائل مختلف هر كدام به فكر بازگشت به زادگاه خود افتادند.

پيامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مناسبت اين اقدام بزرگ على (علیه السلام) در آن روز به وى فرمود:

«اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت من مقايسه كنند، بر آنها برترى خواهد داشت؛ چرا كه با كشته شدن عمرو، خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر آنكه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اينكه عزتى در آن وارد گشت».

محدث معروف اهل تسنن، «حاكم نيشابورى»، گفتار پيامبر را با اين تعبير نقل كرده است:

لَمبارز على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامه

(پيكار على بن ابيطالب در جريان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قيامت حتماً افضل است).

البته فلسفه اين سخن روشن است: در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود و كسى كه با فداكارى بى نظير خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت، على (علیه السلام) بود، بنابراين عبادت همگان مرهون فداكارى اوست.

تهیه توسط وبسایت مجذوبان نور