دکتر علی محمد صابری:
در این بحث ذکری از بزرگمرد تاریخ عرفان، عالم آگاه و وارسته، الفرید التبیانی والصراط المستقیم المیزانی خواهیم داشت. نام شریفش محمدجعفر کبودرآهنگی بود. تا ۱۷ سالگی در همدان علوم صرف و نحو و منطق و ادبیات را تحصیل کرده و سپس به اصفهان عزیمت و پنج سال علوم مختلفه را تکمیل نموده، بعد به کاشان رفته، چهار سال در خدمت ملامهدی نراقی کسب حکمت الهی و علم فقه و اصول نمود. سپس با آتش شوقی که در طلب مقصود داشت به اصفهان رفته و در آنجا جمال مقصود را در ناصیهی حضرت قطب العارفین، حسین علیشاه اصفهانی، مشاهده نمود. و دست ارادت به سوی او دراز نمود و مشرّف به فقر شد.
البته در خدمت عارفان بالله، حضرت معصوم علیشاه و نورعلیشاه هم بوده و حتی از جانب حضرت نورعلیشاه اجازهی دستگیری و هدایت داشت. در سال۱۲۳۴هجری قمری در کربلا از جانب حضرت حسین علیشاه اصفهانی به سمت خلیفة الخلفایی و جانشینی منصوب شد. مدت ارشاد ایشان ۵ سال بوده است. بر اثر فشار عالم نمایان و مفتیان دروغین و آزار و اذیتشان به ناچار به تبریز مهاجرت و در سال ۱۲۳۹ قمری رحلت کرد. “مرآة الحق” و “رسایل مجذوبیه” که شامل هفت رساله عرفانی است، از آثار وی میباشد. به قول عطار که میفرماید:
راه رو بسیار دیدم در جهان
لیک یک رهرو ندیدم راه دان
حضرت مجذوب علیشاه اول رهروی واقعی بود. شرحی که بر دعای “اللهم نَوِّر ظاهری بطاعتک” حضرت علی (ع) مینویسد نشان از قدرت بینظیر و نگاه عارفانهی او دارد. ایشان قرآن را از اقتضاء وحی الهی میداند. یعنی قرآن نتیجهی بدیهی وحیی است که بر پیامبر میشده است. این قرآن ناطق آن را از ولایت و اسمای ذاتیهی حق گرفته است. پس او مجرای اراده الهی هم میباشد. پس در مرتبهی مشیّت حق و محبت مطلق و عشق حقیقی است.
رو مجرّد شو مجرّد را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
ایشان میفرماید: سالک اینها را در حال مراقبه درک میکند و مراقبه آن است که هرگاه قلب سالک متوجّه جناب حقّ شود و مدد از پیرش خواهد و توجّه پیر با آن باشد، در این حال فیضی از آن جناب نازل میشود بر قلب. این نزول فیض منشأ رکود حواس شده و حالی و حقیقتی رخ مینماید، تا آنچه قبلاً غیب بوده، مشاهده گردد. اینجا گاهی حواس راکد شده و مکاشفهای پدید میآید. اساس این مراقبه در عرفان و تصوّف، همان ذکر و فکر میباشد.
تعریف ذکر:
حضرت آقای مجذوب علیشاه ذکر را عبارت از یاد خدا میداند و میفرماید: مقصود از ذکر تعظیم اوست. استقرار ذکر در قلب انسان که مملو از شهوات بوده، شکستن هوی و هوس و تیرگیها و پاک نمودن قلب را به دنبال دارد. ایشان ذکر را به ذکر جلی و آشکار و ذکر قلبی و مخفی تقسیم کردهاند. ذکر خفی را آن میداند که در حال ذکر، زبان، بلکه هیچ عضوی از اعضای او، بههیچوجه حرکت نمیکند، بلکه به همراه نَفَس انسان میباشد. در ادامه ایشان میفرماید: ذکر الهی موجب آن است که ذاکر تعداد صفات الهی نماید و در ادامه تفکر در مبدأ و معاد میکند و آن موجب رفیع درجات انسان است و بی ذکرِ خداوند نمیتوان این امور را تحصیل کرد. همچنین ذکر موجب تصفیهی باطن است و تصفیهی باطن موجب علو درجات است. به همین دلیل این ذکر از اوجب واجبات است.
در ادامه ذکر را شکر مُنعِم میداند و میفرماید: اگر بخواهیم از خداوند تشکر کنیم، به واسطه ذکر میتوان تشکر کرد.
در ادامه ایشان ذکر قلبی را بر ذکر لسانی ارجح میداند، چرا که قلب در ذکر مخفی حاضر است و در ذکر لسانی قلب حاضر نیست و عمل اعضا و جوارح است و حضوری در قلب وجود ندارد.
بهرحال حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی، صاحب ذکر الهی، اجازه تلقین ذکر داشته و جزو اهل ذکر واقعی است. همانطور که در قرآن فرموده “فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ” (نحل آیه۴٣) و امام جعفر صادق (ع) در شرح این آیه میفرماید: اهل ذکر، محمد، و ما اهل او هستیم.
نکته مهم در اینجا آن است که عقل حکم میکند که طالبان حقیقت به عارفان و عالمان، که به حقیقت و باطن دین آگاهند رجوع کنند، اگر میخواهند از اهل نجات باشند. و این آگاهان و وارثان انبیاء در علم الهی و هدایت بشر به سمت حق یعنی توحید میباشند. این اولیاء الهی در زمان غیبت، ستونهای محکم دین اسلام، زنده کنندگان علم پیامبر و محوکنندگان جهل و نادانی و دورویی میباشند.
حضرت آقای مجذوب علیشاه نمونهی کامل و آیهی محکم خداوند، پناهگاه و ملجأ امّت مؤمنی که هدایتشدهاند میباشد. انسان کاملی که مایهی الفت قلوب مؤمنین هستند. از برگزیدگان عالم غیب و دارندگان اسرار نهان الهی و باغ علم پیامبر که خزائن علم به روی او گشوده است، مرجع حکمت الهی است. مَثَل اینها مثل سفینه نوح میباشد، که هر کس به آنها متّصل شد و از آنها ذکر گرفت جزو اهل نجات میباشد.
در بیان ذکر، مذکَّر الهی یعنی حضرت آقای مجذوب علیشاه میفرماید: این ذکر قلبی شأن بالایی دارد و گرانبهاست و در خلوت باید آن را به جای آورد، با نرمی و پاکیزگی دل، از هرگونه تعلقات به عالم حس و مُلک، تا نتیجهی آن صافی و نرمی دل باشد.
ایشان در ادامه میفرماید: همانطور که خداوند فرموده است “وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ” (اعراف آیه ٢٠۵) ذکر کن پروردگار خود را در نَفْس خود و مخفیانه، به حیثیتی که هیچکس نشنود….
یعنی به کلام قلبی، ذکر باید از روی تضرّع و هیبت و زاری و ترس انجام شود و به زبان جاری نشود و به همین دلیل ایشان میفرماید: چنین ذکری موجب آگاهی قلبی و شعور باطنی ذاکر به مذکور میگردد و مقصود حقیقی ذکر، آگاهانیدن قلب میباشد، پس از مداومت بر ذکر حاصل میشود. و ذاکر به ذکر انس میگیرد. در ادامه ایشان میفرماید: ذکر قلبی سالک را از ریا و تملّق دور میکند و اخلاص و خلوص نیّت را برای او به ارمغان میآورد.
بهرحال حضرت آقای مجذوب علیشاه از حاملان اسم اعظم الهیست. ایشان امانت الهی را حمل میکنند که معنای حقیقت وجود میباشد. این حقیقت وجود در نهج البلاغه هم آمده است. اینگونه که حضرت علی میفرماید: این حقیقت در اشیاء حلول نمیکند تا گفته شود در آنها است، از اشیاء هم دور نمیگردد تا گفته شود از آنها جداست. پیشانیها در برابرش به خاک میافتند و لبها به توحیدش همنوا میگردد، او احاطه بر زمان دارد و بر همه چیز محیط است.
“هو الظاهر” یعنی ظاهر است، اما از چه ظاهر و پیدا شده است؟ به این معنا که نمیدانیم از چه ظاهر شده است، پس نهان میگردد، اما نمیدانیم در چه پنهان گشته است. ذکر و یاد او این امانت الهی را بر ما ظاهر و آشکار میکند. معنای معرفتالله همین است، یعنی بیدار شدن و جستن به سوی خداوند.
معرفتالله به این معنا فقط نیست که ما نسبت به خداوند معرفت پیدا کنیم، آن هم از سنخ معرفت بشری، بلکه به این معناست که خداوند به ما معرفت خود را میدهد تا از خود نیست شویم و به ذکر او پرداخته و در او وجود یابیم. به همین دلیل که فرمودهاند صوفی سالک، ظاهرش با خلق است و باطنش با حق و دلش با توحید میچرخد و فکرش عرشی است و مراد و مطلوبش بالایی و آسمانیست و سِرّ درونش جاودانه و ابدیست، باطنی ابراهیمی و ظاهری عیسوی و همّتی موسوی و سِرّی محمّدی دارد. صوفیان، سالکانی هستند که در بحر توحید، غوّاصی میکنند و توحیدشان “شهد الله لا اله الا هو” میباشد، یعنی شاهدند که جز الله غیری نیست، هیچ الاهی جز او نیست.
آفتابی در هزاران آبگینه تافته
پس به رنگ هر یکی تابی عیان انداخته
جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف
اختلافی در میان این و آن انداخته
پس در ذکر، ذاکر میفهمد که ذات یکیست، اما احکام مختلفی دارد که این سِرّی است که بر اهل ذکر ظاهر میشود و در چشم سومِ سالک بیش از یک ذات مشهود نیست، یعنی یک آفتاب است در هزاران شیشه رنگی نور را رنگی نیست، اما پرتو نور در شیشه ظاهر شده است و لذا در رنگهای گوناگون ظاهر میشود. پس بر هر که این درِ خلوتخانه را بگشایند انگاری حقیقت در اعیان تجلی کرده است و درِ حقیقت را گشودهاند. همانطور که شیخ فخرالدین عراقی میفرماید: در خلوتخانه بود، نابودِ خود را نمیشنود. یعنی که در ذات احدیّت سالک خود را نمیبیند و تازه وجود مییابد و تازه خود را در آیینه دوست میبیند، یعنی حق تجلّی کرده و بنده پرتویی از هستی حق است. همهی اینها بر اهل ذکر ظاهر میگردد و خداوند کسی است که ذاکر دائم باشد. اهل ذکر به نظر حضرت آقای مجذوب علیشاه از حلول و اتّحاد میگذرند. آنها دچار شرک نمیگردند، چون اسماعیل آزاد از جسم و سَر هستند، آنان سبک روحان عاشق و بلاجویان دشت سلوک میباشند که از جان و جاه میرهند و در زندان جسم را شکستهاند و به واسطهی ذکر درِ مخزن دل را گشودهاند و مرغ جانشان به پرواز در آمده است و مصداق آیه “فَمَنْ کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ” (کهف آیه ١١٠) شدند.
در ره معشوق ما، ترسندگان را کار نیست
جمله شاهانند، آنجا بندگان را بار نیست
کجایید ای در مخزن گشوده
کجایید ای نوای بینوایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی در ادامه میفرماید: اهل ذکر و حقیقت تفکر هم راه پیدا میکند و همانطور که شیخ محمود شبستری فرموده است:
تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق
یعنی این سیر و سفر باطنیِ انسان، از جهتی است که او اسماء و صفات خداوند را دریابد و از انانیّت خود بگذرد، چرا که او را مُلک عقل دادند، نه شهوت. و به انسان اعلی علیین تا اسفل السافلین را نشان دادند و او مختار است هرکدام را انتخاب کرده و از آنها بگذرد.
حضرت مجذوب علیشاه میفرماید: پس معرفت انسان باعث معرفت همهی اشیاست و این معرفت، موجب معرفت ربّ او هم میگردد. لازمهی این معرفت ذکر خداست، بر سالک است که کمال اهتمام در معرفت خود نماید و خود را به ذکر خدا تصفیه نماید، مبتنی بر قوانین طریقت، تا صفات روحانی در او ظاهر گردد. در ادامه میفرماید: مرکز این ذکر دل است و دل را صورتی است و ظاهری که در سمت چپ سینه ما هست، اما دل را صَلاح و فسادی هم هست، صلاح او در صفای اوست و فساد او در کدورت و صفای دل در سلامتی حواس هست و کدورت او در بیماری و خلل حواس.
همچنین دل را چشمی است که مشاهدات غیبی را میتوان به واسطهی او دید. دل را گوشی است که استماع کلام اهل غیب میکند و هچنین کلام حق را میشنود. دل را مشامی است که لوایح غیبی را میشنود و کامی دارد که ذوق محبت و عشق و حلاوت ایمان و عرفان را میچشد. تمام حواس ظاهری که انسان دارد، قلب او هم دارد.
ادامه دارد …