دکتر علیمحمد صابری:
سخن در احوالات و اندیشههای عارفانهٔ حضرت مجذوب علیشاه همدانی بود. او به سالک و جویندهٔ حق که اکثر اوقات مشغول و مستغرق در او بود توجه داشت. این توجه قلبی بود. چرا که سالک هم با حضور قلب بود. این ایام مداومت و مواظبت انس با ذکر حق موجب ازدیاد محبت الهی میشد.
نکتهٔ دیگری که حضرت مجذوب علیشاه همدانی در بیان فایدهٔ ذکرِ ذاکر و تفکر او دربارهٔ مذکور میفرماید آن است که: در تمام سلاسلِ عرفا بر سالک لازم است که دل خویش را پیوسته با دل شیخ و استاد جان او مرتبط سازد تا به این وسیله قلب او مورد نسیم و الطاف الهی گردد. چرا که مرید در ابتدا موانع و حجوب بسیار دارد و مستقیما نمیتواند متوجّه حضرت حق شود، چرا که او خو کردهٔ عالم تن است و با غیب آشنایی ندارد. پس به صورت شیخ خود که از عالم شهادت است متوسل میشود و از او استعانت میجوید و بر ذکری مدام اصرار میکند که صورت آفرین شیخش باشد. این مجالست و مصاحبت با صلحا و اتقیا قلب سالک را تحت تاثیر قرار میدهد، به طوری که تماما به طاعت و عبادت او درمیآید. این چنین معاشرتی معاشرت باطنی است و برای سالک دائماً فیض و فایده دارد.
همانطور که حضرت عیسی در جواب حواریون خود میفرماید: مجالست نمایید با اشخاصی که دیدن او باعث یاد خدا در شما میشود. این چنین مجالستی باعث صفای ذات و نورانیت صفات میگردد و این چنین مجالستی قلب را به زودی به عالم ملکوت میبرد و از آنجا به باغ جبروت و از آنجا به باب الله الاعظم که صادر اول الهی است و در آنجا دل اقامت میگزیند و در سلامت و امن و امان الهی قرار میگیرد. در چنین مجالست و همنشینی نور لامع بر دل سالک میآید. هرچند این نور زودگذر است، اما سالک از تفرق و جدایی با این نور گریزان میگردد و این نور به او آرامش میدهد. این چنین مقام نورانیت که در دل حاصل میشود، یعنی سالک امام و پیر خود را و مرشد خود را در یک مقام روحانی مجرّد در دل ببیند، اینچنین نوری معرفت الله است. به مانند نور مستی و جسمی نیست، بلکه نورانیت الهی است که این نورانیت همواره با امام بوده است و هرکس امام خود را به این نورانیت شناخت خدا را شناخته است. “معرفتی به نورانیه معرفت الله” و این ملاک خداشناسی است. این چنین مجالستی با ذکر و فکر مدام امکان پذیر است و این نفوس به این طریق قطع علایق به کلی از دنیا و مافیها میکند و محل تجلی حقایق الهیه میشود. آیینهای در مقابل آئینه ای قرار میگیرد برای ادراک معارف و حقایق الهی و اصل دین همان است که از نورانیت امام و شیخ خود بهرهمند شوی و نورانیت ذات حق بر تو متجلی گردد.
از فواید دیگر ذکر و فکر از نگاه حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی ترک بخل و خودپسندی و طلب سخاوت، ترک بغض و طلب حُب و ترک قهر و طلب رحمت و ترک کینه و طلب عفو است و ترک خودبینی و طلب افتادگی و شکستگی میباشد و ترک عیبجویی و طلب عیب خود دیدن هست. همانطور که فرمودهاند:
مستیم و گنهکار و به جز آه نداریم
باک از عسس و محتسب و شاه نداریم
جاهی که زوالش نبود دولت فقر است
آن نیز که ما دوستی جاه نداریم
بی باک و سراسر رو و رندیم و نظرباز
در دل هوسی جز رخ چون ماه نداریم
یا در جای دیگر میفرماید:
ما به این در نه پی برگ و نوا آمدهایم
دردمندیم و به امید دوا آمدهایم
چون توان آمدن از عهده این شکر برون
که به امید به درگاه شما آمدهایم
یک جهان آتش دل شعلهور از کوی تو شد
از پی آتش این طور لقاء آمدهایم
خاک میخانه شو و جام جهان بین به کف آر
تا بدانی زکجا تا به کجا آمدهای
به هوایی من و مجذوب ز گلزار بهشت
بهر تسلیم به درگاه رضا آمدهایم
معرفت الله یا معرفت وجود:
حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی، تقسیمبندی فلاسفه و متکلّمان اسلامی را در واجبالوجود بالذات و واجبالوجود بالغیر نمیپذیرد، چرا که تمام ممکنات را سایهای از وجود میداند. ایشان در تعریف معرفت الله میفرماید: طالب باید غرضش انکشاف و رسیدن به یقینِ معرفت الله باشد، نه اَغراض دیگر، چرا که او قطرهٔ الله هست. و نباید گرفتار چیزهای دیگر شود، بلکه چون درد طلب بیدار شود، باید استادی بجوید که او را به یقین برساند. در واقع خواستن و برخواستن و جستن و بیداری معنای اولیه معرفت الله را میرساند. مطلوب ابتدا باید تعیین شود و عبادات هم دخلی به این معرفت ندارد. قلب وقتی طالب حق شد، دائم دنبال آن است که کلمه حق را بشنود و در جنب آن آرام و قرار گیرد.
برای فهم معرفت الله بهتر آن است که به جای اینکه ما بگوییم الان وجودی هستیم مستقل که میخواهد خدا را بشناسد، باید بگوییم که وجودی مستقل نیستیم، اصلاً ما نیستیم و باید به این نیستی پی ببریم تا به هستی برسیم. هستی مثل یک قند نیست که کف دست بگذاریم، بگوییم نبوده الان هست، ما از مظاهر وجود هستیم نه خود وجود. این دیدهٔ موجود بینی را باید تبدیل وجود بینی کرد. خود کلمهٔ وجود از فعل ماضی “وَجَدَ” به معنی یافت که نقطه مقابل “فَقَدَ” به معنی نیافت است. پس ثلاثی مزید آن “اَوجَدَ” یعنی وجود یافت و مضارع آن “یُوجِدُ” به معنی وجود مییابد و مصدر آن “وجود” یا “ایجاد” است که نقطهٔ مقابل آن فقدان میباشد. خب ما الان وجود خود را نمیبینیم، یکی از مظاهر وجود خود را میبینیم. پس ما در مقام موجودیّت یا کون هستیم که این کون یا کِینُونَت را با وجود یکی گرفتیم. کینونت ظاهر شدن و پیدا شدن هست، در مقابل فساد و نابودی و پنهانی و این وجود نیست، بلکه از مظاهر وجود است؛ نه خود وجود. به قول حضرت شاه نعمتالله ولی: وجود ظلالی یا سایهای است، یک سرابی است متوهّم.
معرفت الله یعنی معرفت وجود، که این معرفت را خداوند میدهد. این معرفت از سنخ نور وجود است و منِ موهوم باید کنار رود. حضرت مجذوب علیشاه همدانی در “رسالهٔ مجذوبیه” در مقالهٔ کوتاه “فی الوجود” که به زبان عربی نوشته شده است میفرماید: وجود واجب در نفسِ خود نیازمند چیزی نیست و همه چیز محتاج او هستند و او مستغنی است همانطور که میگوییم: “أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ” (فاطر آیه 15)
پس او قائم به ذات است. همانطور که حضرت علی میفرماید: “یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ“
و او قائم به نفس خویش است، پس چیزی که میبینیم از وجوهات وجود است نه خود وجود.
طبق قاعدهای که میفرماید: ” بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء مِن جَمیعِ الوُجُوه”. پس او وجود بسیط است و نیازمند هیچ یک از اجزاء نیست و موجود مُتِکَوِّن نیست، بلکه ما وجودی مُتِکَوِّن و حاصله هستیم. وجود ما یک امر اعتباری است، اما او وجودش تحقّق دارد در عالم عِین. همانطور که میفرماید:
هم توئی ای قدیم فرد اله
وحدت خویش را دلیل و گواه
شهد الله بشنو و تو بگو
وحده لا اله الا هو
پس تحقیق یعنی تحقّق جستن به وجود و حق را جستن است و معرفت الله هم یعنی معرفت را خداوند بدهد. این معرفت همانطور که گفتیم از سنخ وجود است، یعنی او، حق، که وجود به ذات است به جای من متوهّم بنشیند. منظور از “معرفتی بالنورانیه” که پیامبر فرمود من را هر کس به نورانیت بشناسد خدا را شناخته، یعنی معرفت باید من جانب الله و من جانب الوجود باشد. جُستن حق و جَستن به سوی حق، یعنی پناه بردن به اوست.
حضرت مجذوب علیشاه در شعری میفرماید:
با خیال کج نیاید راست هرگز ای حکیم
آنچه روز اول از ما و تو پنهان ساختند
دل به او ده که تو را جای دهد در همه دل
صید او شو که دلت بخشد و صیاد کند
معرفت یعنی بیدار شدن و برخاستن، این معنای شناختن است و این شناخت از جانب ما نیست. قیامتی باید در وجود ما برپا شود و اوهامات ذهنی را کنار زند و موجودات مُتِکَوِّن و ماسوی الله را با تیغ الا الله خارج سازد تا نور در این شیشه دل بتابد.
بهتر از طاعت صد ساله درویشان است نیم ساعت که شهنشه در او نظر کند
این نور که در شیشهٔ دل تابید، مثل آفتابیست که در هزاران آبگینه تابیده. پس به رنگ هر یکی درمیآید تا خود را عیان سازد. پس جمله یک نور است لیکن رنگهای مختلف داشته است و این اختلاف در میان این و آن انداخته است. همانطور که حضرت مجذوب علیشاه میفرماید:
هستی به ذات تویی هست نما
بالله چه تفاوت ز کجا تا به کجا
هستی تو غنی مطلق و خلق گدا
دارند ز تو وجود از خویش فنا
هر چیز که جز وجود در چشم شهود
در هستی خویش است محتاج وجود
محتاج چو واجب نبود وصف وجود
باشد به وجود و هو عین المقصود
در درک محبت:
نوشتههای عربی مختصری از حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی در باب حُبّ الهی و درک آن وجود دارد. در ابتدا ایشان حُبّ را عبارت از میل شدید به چیزی میداند که مطلوب مُحِبّ است، بعد از آنکه به آن شیء معرفت پیدا کرد و یا ادراکی از جنس حواس یا قلبی نسبت بدان پیدا کرد و در ادامه ایشان میفرماید: حبّ الهی بالاترین درجه حبّ و عشق میباشد، که هرگونه توجّه و علاقهای را به غیر خود از بین میبرد. لازمهٔ درک این محبّت از نگاه حضرت آقای مجذوب علیشاه، تطهیر و تزکیهٔ قلب از تمام علائق و مشغولیات دنیاست و با حال راز و نیاز عاشقانه به سوی آن اسم پناه بردن و توجّه به ذکر و فکر است. اینجاست که حبّ غیر خداوند از دل خارج میشود و صفات ذمیمه با حبِّ الهی همه از بین میرود و به جای آن صفات حمیده مینشیند، چرا که دل جایگاه حق است. برای حضرت آقای مجذوب علیشاه انس با حق، یعنی یاد حق در همه حال کردن و با حال ندامت و تضرّع و حزن الهی به سوی او پناه بردن است، تا به او دل انس گیرد و محل نوازش و لطف حق گردد. وقتی کشش حق از کوشش صوفی بیشتر باشد، دل درویش بسط پیدا میکند، به این معنا که دنیا را زندان خود میبیند و جیفهای برای طالبانش.
از نگاه حضرت مجذوب علیشاه وقتی که سالک انس به ذکر الهی پیدا کرد، دلش صفا پیدا کرده و از تمام آلودگیهای دنیا طهارت مییابد و با این انس حبّ الهی پدید میآید. و این حبّ الهی انسان را خوددار میکند از شهوات دنیا، تا آنکه سالک عاشق آن نفخهء رحمانی را در دل بشنود.
تو را ز کنگرهٔ عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
تا نفخت فیه من روحی شنیدم شد یقین
بر من این معنی که ما زآن وی و او زان ماست
این انس ابتدا با شنیدن نواها و خطابهها، چه از ظاهر و چه باطن آغاز میشود. سالک به یاد معشوقش میافتد، کامش شیرین میگردد، به طوری که در باطن خود سرور و نشاط حس میکند و آرام آرام به لطائف الهی و خبرها آگاهی مییابد و با مقام دل که عرش الرحمان است آشنا شده و با حضرت دوست انس پیدا میکند.
چون میسر نیست بر من کام او
عشقبازی میکنم با نام او
یا به این شعر کاملا عاشقانه و آتشین و سوزان حضرت مجذوب علیشاه توجه کنید:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب افروختم
دعوی بیمعنیات را سوختم
زان که میگفتی نیم با صد نُمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
برای سالکِ عاشق، دنیا حلاوت دیگری ندارد، بلکه او خود را در دنیا فقیر الی الله میداند و حتی طالب آخرت هم نیست و مرارتهای آخرت را هم حس نمیکند، بلکه خود را مسکین حق میداند و حظ آخرت ندارد و فقط میخواهد با عشق از این “بیت الوحشه” یا “بیت الظلمه” که در این غریبستان فرو افتاده است و در قبر هم تنهاست، رهایی یابد و رهایی او تنها با فرار او به سوی معشوقش امکان پذیر است. پناه بردن به سوی معشوق با طاعت و عبادت و بندگی و نیّت پاک و صفای ضمیر امکان پذیر است. اینجاست که در این مرحله انسی در دل سالک ایجاد میشود که اضمحلال آثار نفسانی را در پی داشته و به قول حضرت آقای مجذوب علیشاه همدانی تمام هواها و علاقهها و تخیلات نفسانی از دل بیرون میرود. سالک عاشق اینجا عبادتش همین است که معبودِ خود را در نماز خود به بزرگی با حال و غش و ضعف خود ببیند و او را عبادت کند و عبادتش همین است. این حال انس حال عظیمی است.
ناله و زاری در درگاه معشوق الهی نوری را در دل عاشق ساطع میکند که این نور انس سالک را به حدّی میرساند که جدایی از پیر و مولای خود را دشوار و فراق از او را موجب هلاکت و نابودی خود میداند.
این انس نتیجهٔ وصل و رحمت است و محبتی ایجاد شده که این محبت به رشتهٔ ولایت وصل است. سالک عاشق، در این راه، بسیار خود را اندک میداند و اندک توجه او را بسیار میداند. سالک یاد میگیرد که باید طاعت کند و گردنفرازی نکند و از مخالفت خود را جدا کند و میلی دائم به دلی از جای برخواسته داده شده است. این میل، میل موافقت دل سالک با امر ربش است و این دوستی نباید به جفا کم شود و به وفا زیادت. اینچنین انس و محبت الهی لذتی میآورد که بندهٔ دیوانه را سرگشته و حیران میکند و این همان شورانگیزی و فتنهانگیزی عشق الهی است.
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
جز روی تو زلفین ترا مجلس نیست کس جز ترا درین جهان مونس نیست.
برگرفته از کلاسهای عرفانی دکتر علیمحمد صابری