Search
Close this search box.

“حضرت سعادت‌علیشاه اصفهانی” – دکتر علی‌محمد صابری، بخش اول

download 8دکتر علی‌محمد صابری: 
در این بحث، از ماه منیر الهی، نور ولایت حقّهٔ علوی، مقرّب درگاه الهی، قطب غیور و مظلوم عالم عرفان، حضرت زین‌العارفین و مرشدالواصلین، سعادت‌علیشاه اصفهانی، سخن به میان می‌آوریم. جدّش شیخ زین‌الدین اصفهانی است که هم عالم علوم ظاهری، هم سالک امور باطنی است. ایشان با اینکه تاجر تنباکو بوده و از علوم صوری و ظاهری کمتر اطلاع داشته است، اما بعد از اینکه خدمت جناب مست‌علیشاه مشرّف شد، در سال ۱۲۵۳ قمری با رحلت پیر و مرادش، خدمت جناب رحمت‌علیشاه شیرازی، خلیفه و جانشین آن حضرت تجدید عهد نموده و مدتها با نهایت صدق و ارادت در راه سلوک قدم زد و به نهایت کمال انسانی نائل گشت و در سال ۱۲۷۶ قمری فرمان خلافت از طرف پیر خود برای ایشان صادر و به درویش سعادت‌علیشاه لقب یافت. اما بعضی فقرای آن زمان به ایشان حسادت ورزیده و فرمان جعلی برای حاج آقا محمد، که عالِم ظاهری و عموی حضرت رحمت‌علیشاه بود نوشتند، سپس حاج میرزا حسن صفی هم از این رشته جدا شده و به خود لقب صفی علیشاه داده و در تهران برای خود خانقاهی دست و پا کرد. عدهٔ زیادی از فقرا بدین طریق از سلسلهٔ فقری جدا گشته و گمراه گردیدند. خود شیخ صفی در مقدمهٔ دیوان غزلیاتش اعتراف نموده است که فرمان خلافت برای خلیفهٔ منصوص حاج محمدکاظم سعادت علیشاه بوده است.

download 7

عدهٔ فقرا در زمان حضرتشان بسیار کم شد. اما به‌هرحال شاگردان و مریدان بزرگی ایشان تربیت کردند. هر یک از فقرای ایشان مجسمه‌ٔ کامل شوق و عشق و عرفان بودند. در طی ۱۶ سال قطبیت، ابتدا به شاگردی مثل حاج ملاهادی سبزواری، حکیم و فیلسوف می‌توان اشاره کرد، که وقتی حضرت سعادت علیشاه به سبزوار می‌آیند ایشان به طلّاب آن زمان، ازجمله جناب سلطان محمد، آدرس این بزرگ را می‌دهد و او را کاشف اسرار الهی می‌داند. و وقتی ایشان از سبزوار می‌روند با سوز دل نعره سر می‌دهد که:

شهسوارم می‌رود ای اشک
با عجین آه و ناله تیربارانش کنید

دیگر از مریدانی که ایشان تربیت کردند، نابغهٔ علم و عرفان، حضرت آقای سلطان علیشاه گنابادی بود. همو برای کل هستی کافی بود. این کار بسیار عظیمی بود. اولین بار که جنابش حضرت سعادت‌علیشاه را می‌بیند، آتش عشق و شوق چنان در دلش شعله‌ور شده و عاشق شیدا گشته که عرض می‌کند سراغ گمشدهٔ خود را از هر کوی و برزن می‌گرفتم و حال یافتم. اما باید به مقصود رسید. بعد که به اصفهان حرکت می‌کنند، جناب سعادت‌علیشاه می‌فرمایند آتش شوقی از خراسان شعله‌ور شده و عن‌قریب به اینجا می‌رسد. و بعد از حضور جنابش در اصفهان می‌فرمایند: آتش که گفتم همین شخص است و مقصود من از سفر همین شخص بود.

ایشان در سال ۱۲۹۳ قمری رحلت نمودند ‌و در شهر ری در جوار مقبرهٔ شاه عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد. قبل از اینکه به اندیشه‌های عمیق این عارف ربانی که سواد ظاهری نداشت بپردازیم، لازم است بگوییم که اکثر انبیاء بی‌سواد بودند، اما چون علم لدنّی یا مِن‌ جانب الله داشتند، عالمان حقیقی و ربانی هم این‌ها بودند.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله‌آموز صد مدرس شد

پیامبری که سواد ندارد می‌فرمایند: من شهر علم هستم. چراکه:

علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی

مروری بر مهم‌ترین اندیشه‌های حضرت آقای سعادت علیشاه اصفهانی:

۱- مسالهٔ ولایت و اهمیت آن:

برای حضرت آقای سعادت‌علیشاه اصفهانی، سالکی که سرتاسر درون جانش تبدیل به وجود معشوق شده است و حقیقت عشق یا ولایت را یافته است و این جستجو و وصال در درون او تحقق یافته است. صورت معشوق بر پیکر عاشق مستولی گشته است و اصلاً خود، پیکرِ جان عاشق شده است، یعنی سراسر وجودش تبدیل به معشوق گشته است، و غایت درونی همین است. در نظر حضرت آقای سعادت علیشاه، وصال و یگانگی و رسیدن به نقطه‌ٔ صفر عشق، با نیستی و عدم سالک پدید می‌آید و معشوق ظهور می‌کند. پس معنای وصال و تحقق یافتن، فارغ از خود شدن است تا اینکه در دیگ عشق بجوشد و نمک تجرید به خود بپاشد، به این معنا که اضمحلال پیدا کرده و استحاله در وجود معشوق کند. برای همین است که حضرت سعادت‌علیشاه فرمودند: ما علی را فانی مطلق در ذات حق دانسته و او را آیینهٔ سراپا نمای حق می‌گوییم، نه آنکه مثل بعضی فِرَق علی را قائم به ذات بدانند. به عبارت اُخری توجه ما به علی بالاصاله نیست، بلکه به اعتبار این است که او مظهر حق است، او را واسطه قرار می‌دهیم. چنانچه توجه به اسماء حق باید به همین نحو باشد، یعنی باید آنها را آینهٔ مسمّی قرار دهیم و متوجهٌ الیه حقیقی همان مسمی است. چه اگر توجه ذاتاً به خود اسم باشد خلاف توحید است. چنان‌که در حدیث داریم، هر کس اسم را بدون مسمی پرستش کند کافر است و هر که هم اسم و هم مسمّی را بپرستد مشرک و هر که مسمّی را بپرستد و اسم را آینهٔ آن قرار دهد یکتاپرست و موحّد است.

در اینجا انانیت از بین رفته و بیگانگی از خود پدید آمده و مرگ اختیاری برای سالک عاشق رخ داده، تا به حقیقت معشوقی رسیده که مظهر ولایت و عشق است.

حقیقت وصال از نظر حضرت آقای سعادت علیشاه بر وحدت و یگانگی است و اگر چنین سالکی قائم به ذات خود باشد باید درِ کوبهٔ گدایی و درویشی و بندگی را به درگاه حق که معشوق حقیقی اوست بزند و اظهار درویشی و بی‌برگی کند و خود را مستغنی نداند و دائم به سیمای معشوق خود بپردازد. اینجاست که می‌فرماید:

در وقت صباح جلوهٔ پیر خوش است
چون ظهر رسید نان نیمه سیر خوش است

پس برای حضرت آقای سعادت علیشاه حقیقت عشق در پیر روشن ضمیر متلألی است و در باغ سبز عشق را نشان سالک داده‌اند و او عاشقی می‌خواهد که پاک‌بازی کند و خود را برای قمار عشق آماده کند و همه چیز را در آن ببازد. این پاک‌بازی همان جانبازی است. بالنتیجه حقیقت عشق به سالک عاشق وفا می‌کند و به او همه چیز می‌دهد. سینه‌ای پر درد و پر از سوز عشق به عاشق خود می‌دهد که او ساقی عالم گردد و غم دیگران را بستاند و مصباح الهدایه‌ای به او می‌دهد که قلوب قفل شده را با آن بگشاید و او را همچون آفتاب نوروش و نورپاش می‌کند و همچون دریا کرامت و رحمت می‌بخشد.

این چنین سالک عاشقی به قول حضرت سعادت‌علیشاه، باید دائم در نیمه‌های شب ناله‌های شبگیر سر دهد.

در اهمیت ولایت باید گفت که برای حضرت آقای سعادت‌علیشاه: ولایت رکن رکین دین و نوری از انوار الهی است که باعث هدایت بشر و پی بردن او به اسرار هستی است، ولایت ظهور حق است در آینهٔ انسان کامل و ولی چشم بینای حق‌تعالی است، او حامل امانت و عهد الهی است و ولایت او پایهٔ تمام عبادات است و هیچ عبادتی حتی نماز و روزه، بدون ولایت پذیرفته نیست. انسان کامل که ولی خداست، حکمران عالم است. از وجهٔ عبدی او در مرتبه افتقار و درویشی است، او عبد کامل است. وقتی خداوند اراده کرده از ولی خود در همهٔ جهات وجههٔ بشری را زائل می‌کند و او را مزیّن به صفات و اسماء الهی می‌کند. در این صورت این عبد کامل اگر بگوید “کُن”، “فیکون” می‌شود. این ولایت رحمت خاص الهی است که صفت رحمت، الهادی و رحیمیّت را برای بشر به ارمغان می‌آورد. برای همین وقتی که حضرت آقای سلطان علیشاه سؤالی دربارهٔ معنای حدیث ” السَّعِیدُ سَعِیدٌ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ الشَّقِی شَقِیٌ فِی بَطْنِ أُمِّهِ” می‌کند ، حضرت آقای سعادت علیشاه جواب می‌دهد که: مراد فی بطن الولایه می‌باشد. در ادامه می‌فرماید: همانطور که پیامبر فرمود: ” أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة“، پس مقام ولایت سمت مادری نسبت به افراد دارد و مقام نبوّت سمت پدری و هر که در جهت ولایت باشد خوشبخت و سعادتمند و عاقبت به خیر می‌گردد، پس او سعید است و هر که او در جنبهٔ ولایت نباشد بدبخت است، یعنی چون‌ که قبول ولایت ننموده، به کمال حقیقی نائل نخواهد شد، پس شقی است. ولایت انسان را به فنای در حق نائل می‌کند و حقیقت محمدی که همان حقیقت انسانیّه است معنای ولایت است. اما این معنا به زبان بیان و ادبی قابل تفهیم نیست، مگر آنکه اشارتی در آن باشد و محقق آن اشاره را بفهمد.

همانطور که ابن عربی می‌فرماید: ولایت انسان کامل همان عقل کل است، یعنی حکم انسان در زمین همانند عقل در سماء است، چراکه اول دایرهٔ وجود مخلوق عقل اول است، همانطور که فرموده است: “أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقْلُ” ، پس عقل از لحاظ جنسیت در دایرهٔ خلقت به موجب آدمی است که کامل می‌شود. پس از طریق انسان صاحب عقل، یعنی انسان کامل می‌توان به عقل کل متّصل گردید. به یک معنا انسان کامل دارای عقل کل است، چراکه حقایق اشیاء را در عالم عقل که همان عالم جبروت است دریافته است، پس او قلم اعلی و قلم الهی هم هست.

برای همین است که یکی از فقها از حضرت آقای سعادت‌علیشاه وقتی سؤال می‌کند: آیا دلیل عقل حجّت است یا نه، به این معنا که آیا شما عرفا عقل را می‌پذیرید؟ و ایشان فرموده بود: عقل من یا عقل تو، که اگر عقل من است حجّت است و اگر عقل توست حجّت نیست. و این همان منظور است که عقول کامله چون بینا و آگاه به آداب سلوک و خطرات آن می‌باشند و عقل آنها به اسرار احکام شریعت واقف است، آنچه می‌گویند صحیح است، ولی عقول ناقصه از عقل و نقص دور نیستند، پس معنی این حدیث که فرموده است: “کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ العَقلُ، حَکَمَ بِهِ الشّرعُ“، به این معناست که اگر شریعت کامل است، عقل هم باید کامل باشد و اگر عقل کامل است، شریعت هم کامل است، پس باید شریعت کامله را از عقل کامل و عقل کل که همان حکم انسان کامل را دارد گرفت، چراکه او هادی است و دور ولایت که دور هدایت است یعنی دور کمال انسانی را طی نموده و کامل کرده است. برای همین است که حضرت شاه نعمت‌الله ولی فرمود:

ما آینه جمال اوییم
در آینه حسن او توان دید
پس عارفانه در آ در این دریا
صدفی پرگهر به دست آر

پس انسان کامل تجلّی صورت رحمان بر مخلوقات است و غایت موجودات اوست، او بَیِّنهٔ حق و بر صورت رحمان است. ” ان الله خلق آدم علی صورة الرحمن” پیامبر فرمود خداوند انسان را بر صورت خود آفرید، پس او محل ظهور اسماء الهی و جامع حقایق عالم است، یعنی از ملک تا ملکوت و جبروت و لاهوت تفضل یافته، چراکه بر سایر اسماء الهی مسلط گشته است. ” فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ” (بقره آیه ٣٧) ، ” وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها“(بقره آیه ٣١)، در نتیجه او گنجینهٔ علم خدا و معرفت او مُعرّف حکمت او می‌باشد. ” یُؤتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاء وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا” (بقره آیه ٢۶٩). پس وقتی حامل کل قوای موجودات عالم شد، او شایستهٔ مقام خلافت و ولایت الهی است، چراکه مجموع حقایق عالم است و این مجموع حق است. برای همین است که حضرت سعادت‌علیشاه همیشه این شعر را زمزمه می‌فرمودند:

تو آن دلبر که داری دل بر او بند
دگر چشم از همه عالم فرو بند

به واسطهٔ این ولایت، سالک به فرمایش حضرت سعادت‌علیشاه، از دنیای فانی و علایق آن جدا و هر چه ماسوی الله هست، حتی خود را، فراموش می‌کند و سخن دنیوی کم می‌گوید و غالباً به یاد خداست، همان‌گونه که ناله‌ها و ذکر و فکر او در شبانه‌روز، بندگی و عبدیت او را به اثبات می‌رساند و دنیا برای او کوچک‌ترین ارزشی ندارد. ایشان در تفسیر این حدیث قدسی که می‌فرماید: “اهلُ النّعیمِ یشتَغِلُون بِنعمائِه و اهلُ الجحیم یشتَغِلون بی“، یعنی اهل بهشت به نعمت‌های آن مشغولند و اهل دوزخ به من مشغولند، که خداوند فرموده است، ایشان می‌فرماید مراد از نعیم، نعمت‌های دنیا مشغول و از خدا رویگردانند و مراد از جحیم سختی‌های دنیا و از اهل جحیم مؤمنین می‌باشند که به خدا و یاد او اشتغال دارند. چون مطابق این حدیث که پیامبر فرمود: ” الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الکافِرِ“، این دنیا برای مومن حکم جحیم و دوزخ را دارد و برای کافر بهشت است. اما او از این دنیا هم بیزار است هم مستغنی است، چراکه به قول مولوی که فرمود:

از خدا غیر از خدا را خواستن
ظن افزونیست کلی خواستن

برای همین است که در دعاها هم می‌فرمود از کریم غیر او را نخواهید. وقتی فقرا و مریدان ایشان در مجلس فقری با ذکر و فکر شمع‌های خاموش شده را روشن نمودند، ایشان تغیّر نموده و فرموده بودند؛ چرا شما نام خدا و یاد خدا را کوچک نموده‌اید، روشن شدن چراغ از کبریت هم ساخته است، مؤمن می‌تواند اگر همّت کند با یاد خدا کوه را از جا بکند، یاد خدا بالاتر از همهٔ چیزهاست.

مطالب بیان شده توسط: دکتر علی‌محمد صابری در گروه “کلاس‌های عرفان و تصوف” تلگرام