Search
Close this search box.

غلامرضا اعوانی؛ گمشده‌ام را در فلسفهٔ اسلامی یافتم/ نزد فیلسوف، عالَم صحنهٔ تئاتر است

1789483

در گپ و گفتی با دکتر غلامرضا اعوانی وی ضمن بیان خاطرات خود گفت: برای من، فلسفه جستجوی حقیقت بود و از طرفی هم چیزی به نام حقیقت مطلق گم شده است اما من گمشدهٔ خود را در فلسفه اسلامی پیدا کردم. 

به گزارش خبرنگار مهر، اگر قرار باشد چند نفر از افراد تأثیرگذار و برجستهٔ حوزهٔ فلسفه در ایران را نام ببریم حتماً یکی از آنها، دکتر غلامرضا اعوانی است. اعوانی جزو دسته افرادی است که از ابتدای زندگی راهش را پیدا کرده و تا امروز که ۷۳ سال سن دارد در راهش موفق و ثابت‌قدم بوده است. کسی که در سال ۱۳۸۲ هم به عنوان چهرهٔ ماندگار کشور انتخاب شد. او در حال حاضر عضو پیوستهٔ فرهنگستان علوم، (در بخش فلسفهٔ اسلامی)، رئیس فدراسیون بین‌المللی فلسفهٔ اسلامی و عضو فدراسیون جهانی فلسفه است. پیش از این مسئولیت‌هایی چون ریاست موسسهٔ پژوهشی حکمت و فلسفهٔ ایران و تدریس در دانشگاه شهید بهشتی را نیز به عهده داشته است.

برخلاف معمول که گفتگو با اساتیدی مانند وی دربارهٔ موضوعات خاص فلسفی است، این بار به سراغ اعوانی رفتیم تا با او کمی دربارهٔ سایر بخش‌های زندگی گپ بزنیم. باید اعتراف کرد که گفتگوی غیر فلسفی با یک فیلسوف کار آسانی نیست با این حال با او از خاطرات دوران دانشجویی و فضای خانوادگی که در آن بزرگ شده صحبت کردیم و او را به سال‌های ۴۳- ۴۲ بردیم، زمانی که نزد افرادی چون هانری کربن و فردید درس می‌خواند. متن این گفتگوی صمیمانه پیش روی شماست؛

*به عنوان اولین سؤال بفرمائید که چه شد که زندگی شما با فلسفه گره خورد و شما با این حوزه مأنوس شدید؟

این که هرکسی سراغ چه رشته‌ای می‌رود به آن بستگی دارد که در چه خانواده و در چه شرایطی بزرگ شده است، درست است که در آن موقع فلسفه به عنوان یک رشتهٔ جداگانه مثل امروز شناخته شده نبود و خیلی ضعیف به آن پرداخته می‌شد اما شرایط علم‌دوستی و تفکر حاکم بود در ضمن در زمان ما مثل امروز نبود که مردم سراغ علم بروند تا از آن پول دربیاورند. امروز اول از همه برای سراغ علم رفتن می‌پرسند چه درآمدی دارد؟ البته آن موقع هم می‌پرسیدند ولی آن دوران علم ذاتاً مطلوب بود و در جمع خانواده‌ها اسم علمای بزرگ مثل ابن‌سینا، سهروردی و امثال اینها بود و داستان‌هایی دربارهٔ بزرگان در خانه‌ها نقل می‌شد. علاوه بر آن دوران دبیرستان مدرسه‌ها یک شیفتی بود یعنی صبح می‌رفتیم مدرسه، ظهر یک ساعت بیکار بودیم و بعد دوباره می‌رفتیم تا غروب با این حال باز هم قانع نبودیم.

*کدام دبیرستان تحصیل می‌کردید؟

دبیرستان مهران در شهرستان سمنان. بین کلاس‌های صبح و عصر تا ۳- ۴ سال نزد شیخ معروفی می‌رفتیم و جامع المقدمات می‌خواندیم. مثلاً بنده دو سال جامع المقدمات را نزد شیخ فضل‌الله محقق یاد گرفتم. اتفاقاً ایشان استاد جناب آقای روحانی، رئیس جمهور فعلی کشور هم بودند. در واقع این را می‌خواهم بگویم که در آن زمان محیط علم‌پرور بود و تازه با این همه پدر و مادرهایمان از ما توقع داشتند که کار کنیم و پول در بیاوریم و خرج خودمان را هم بدهیم. خلاصه که فقط به مدرسه رفتن اکتفا نمی‌کردیم و همیشه مشغول یادگیری بودیم.

*پدر و مادرتان هم تحصیلات داشتند؟

پدرم تحصیل کردهٔ مدرسه و دانشگاه نبود ولی اکابر درس خوانده بود و حافظهٔ فوق‌العاده‌ای داشت. ایشان اشعار بسیار زیادی را از شاعرانی چون مولوی، عطار، سعدی و حافظ از حفظ می‌خواندند. با اینکه درس نخوانده بود، تفسیر و عرفان را خیلی خوب می‌دانست. مادرم هم خانه‌دار ولی اهل قرآن و دعا بود و بخش‌های زیادی از قرآن را هم حفظ بود به طوری که اگر که فردی جایی از قرآن را اشتباه می‌خواند فوری تصحیحش می‌کرد و به او تذکر می‌داد که درست بخواند. خدا رحمتشان کند سال ۱۳۵۲ فوت کردند.

*شما فلسفه را در بیروت یاد گرفتید و در واقع نقطهٔ دوستی و صمیمیت شما با فلسفه در آنجا آغاز شد چرا بیروت را برای فلسفه یادگرفتن انتخاب کردید؟

من همه جا هم گفتم که فلسفه را در ایران یاد نگرفتم و آن را در بیروت یاد گرفتم. در آن زمان من از طرف دبیرستانمان برای بیروت بورسیهٔ تحصیلی شدم و از بین تعداد زیادی دانشجو من جزو یکی ـ دو نفری بودم که در حوزه علوم انسانی از ایران بورسیه شدم. ترم اول دانشگاه آنجا دروس عمومی مثل ریاضی، فلسفه، جامعه‌شناسی و بیولوژی تدریس می‌شد ولی من از همان ترم اول شیفتهٔ فلسفه شدم چون اساتید خیلی خوبی داشت.

*کدام دانشگاه بیروت بودید؟

دانشگاه آمریکایی و بین‌المللی بیروت که یک کتابخانهٔ بسیار بزرگ و فوق‌العاده داشت و اساتید بسیار زبده‌ای از همه جای دنیا مثل انگلستان، آمریکا و فرانسه در آنجا درس می‌دادند. مثلاً افرادی مثل چارلز مالک، ماجد فخری و یکی از شاگردان والتر جزو اساتید ما بودند.

*با این میزان رضایتی که داشتید چرا برای دورهٔ فوق لیسانس و دکترا به ایران برگشتید؟

من قصد داشتم به آمریکا بروم ولی در همان زمان (حدود سال ۱۳۴۲) که در بیروت دانشجو بودم دکتر نصر سخنرانی در آنجا داشتند که خیلی مورد استقبال واقع شد به طوری که سالن ۶۰۰ نفرهٔ دانشگاه برای مدعوین جا کم آورد و سخنرانی‌های ایشان در کلیسا برگزار شد. از همان دوران که با ایشان آشنا شدم کمی اوضاع تغییر کرد و به ایران برگشتم. در ایران به فلسفهٔ اسلامی علاقه‌مند شدم و درهمان سال که به ایران آمدم آزمون فوق لیسانس دادم و قبول شدم و بعد هم دکتری. پس از این‌ها هم که انجمن فلسفه تأسیس شد و مشغول به کارهای آن شدم. در آن سال‌ها اساتید بسیار معروفی هم از ایران هم از خارج ایران مثل استاد شهابی، استاد مصلح، پروفسور هانری کربن و ایزوتسو در آنجا تدریس می‌کردند.

*یعنی علاقهٔ شما به فلسفهٔ اسلامی، شما را به ایران بازگرداند؟

ببینید برای من، فلسفه جستجوی حقیقت بود و از طرفی هم چیزی به نام حقیقت مطلق گم شده است. درست است که در بیروت و کشورهای غربی همه جور فلسفه تدریس می‌شد اما من گمشدهٔ خود را در فلسفهٔ اسلامی پیدا کردم. علاوه بر این در ایران اساتید بسیار خوبی در حوزهٔ فلسفهٔ اسلامی حضور داشتند که من از همهٔ آنها استفاده کردم. در زمان ما مثل الان نبود که دانشجو زیاد بگیرند اما درس‌ها بی‌کیفیت باشد. آن دوران فلسفه را فقط یک دانشگاه داشت آن هم دانشگاه تهران. خیلی هم سخت دانشجو می‌گرفتند نه مثل الان که کلی دانشجوی دکتری قبول کنند. دانشگاه تهران ظرف سی سال قبل از انقلاب، کلاً سه دوره دانشجوی دکتری گرفت، یک دوره مربوط به دوره دکتر داوری اردکانی، یک دوره زمان ما و دورهٔ بعدی هم‌ دورهٔ آقای پورجوادی و حداد عادل و اینها. در کلاس‌های ما سه استاد می‌نشستند و چهار دانشجو.

1789476
*اساتید دانشگاهی آن زمان که دانشجو بودید چه کسانی بودند؟

دکتر فردید، دکتر مهدوی، دکتر جلیلی، دکتر حائری یزدی و دکتر بزرگمهر از جمله اساتید ما در آن دوران بودند.

*منابع درسی‌تان شما بیشتر چه کتاب‌هایی بود؟

عمده منابعی که ما می‌خواندیم به زبان اصلی بودند و ما به زبان انگلیسی آنها را می‌خواندیم و کمتر از منابع فارسی استفاده می‌کردیم البته بخشی از متون هم به زبان فرانسه بود که فرانسوی هم تدریس می‌شد. دلیل خارجی بودن منابع هم این بود که برای فلسفهٔ غرب در فارسی منابعی وجود نداشت. مثلاً آن زمان ما اکثر کتاب‌های دکارت یا لایب نیتس را به زبان اصلی می‌خواندیم. من هم زبانم خیلی خوب بود و خیلی خوب متوجه آنها می‌شدم. یادم است در آن دوران کتابی با عنوان چهل قصیده از شاعران بزرگ جهان منتشر شده بود که استادم از من خواست آن را ترجمه کنم و من این کار را کردم و فقط جلد ناصر خسرو آن منتشر شد و هنوز که هنوز است بعد از سال‌ها تجدید چاپ می‌شود.

*با توجه به اینکه در آن سال‌ها هنوز فلسفه در ایران به رشد نرسیده بود، چرا سایر کشورهای اسلامی را برای یادگیری فلسفه اسلامی انتخاب نکردید؟

چون من همیشه اعتقاد داشتم که در هیچ جا غیر از ایران، فلسفه اسلامی زندگی و حضور مستمر نداشته است؛ یعنی مثلاً درست است که در اندلس هم بوده ولی زندگی کوتاه و دوره‌ای گذرا داشته است. علاوه بر اینکه اساتید بزرگ فلسفهٔ اسلامی مثل ابن‌سینا، سهروردی و ملاصدرا همگی ایرانی بودند. حتی پیروان مکتب ابن عربی هم به عنوان یکی از بزرگ‌ترین متفکران حوزهٔ عرفان همگی در ایران بودند، مثلاً حتی در کشوری اسلامی مثل مصر هم فلسفهٔ اسلامی به معنای حکمت فلسفه وجود نداشت ولی جریان حکمت در ایران همیشه غالب بوده است.

*فکر می‌کنید دلیل این استمرار چه بوده و چه چیزی ایران را تبدیل به چنین جایگاهی در حوزهٔ فلسفه اسلامی کرده است؟

حکمت در ایران همیشه حتی قبل از اسلام هم وجود داشته و یونانیان قبل از اسلام هم ایران را سرزمین حکمت می‌دانستند. علاوه بر اینکه ایران از دو هزار سال پیش تا الان یکی از مراکز بزرگ قدرت سیاسی بوده و کشورگشایی‌های موفقی هم داشته است و کشورداری و جهانداری بدون حکمت عملی و نظری امکان پذیر نیست. علاوه بر این، همهٔ افراد موفق و بزرگ آن دوران ایرانی بوده‌اند و پیامبر اکرم(ص) هم فرموده‌اند: «علم اگر در ثریا هم باشد ایرانیان به آن می‌رسند.» یا مثلاً شش نویسندهٔ کتاب حدیث اهل سنت ایرانی بودند، یا چهار نویسندهٔ کتب اربعهٔ شیعه ایرانی بودند. علم با فلسفه و حکمت ارتباط دارد. شما نمی‌توانید بدون داشتن حکمت، علم داشته باشید. بنابراین حکمت همیشه در ایران بوده است.

*با وجود توضیحات شما در خصوص جایگاه ایران در حوزهٔ فلسفه اسلامی به نظر می‌رسد که ایران در این حوزه سیر نزولی داشته و الان کمتر به آن توجه می‌شود، دلیل این غفلت را چه می‌دانید؟

نه! من فکر نمی‌کنم در حال حاضر فلسفهٔ اسلامی مغفول مانده است، دلیل توجه بیشتر متفکران به فیلسوفان غربی این است که ایرانیان قوم متفکری هستند و چشمشان باز است. هرجای دنیا اتفاقی بیفتد آن‌ها حواسشان هست و به دنبال آن می‌روند. دلیل رغبتشان هم به فلسفهٔ غربی چیزهایی است که در جای دیگر می‌بینند و سراغ آن می‌روند. در واقع دوست دارند که جریان‌های دیگر در کشورهای دیگر را هم دنبال کنند.

*شما دوستی و رابطهٔ خوبی هم با هانری کُربن داشتید کمی از آشنایی و رابطه‌تان با او بگوئید؟

آشنایی من با ایشان به حدود سال ۱۳۵۲ برمی‌گردد، زمانی که انجمن تازه تأسیس شده بود و ایشان برای تدریس به انجمن می‌آمدند. در آن زمان من دانشجوی دکتری بودم و تا حدود ۵ سال در کلاس‌های ایشان شرکت می‌کردم. در هر سال و هر دوره‌ای دروس مختلفی را تدریس می‌کردند. از ایشان کتاب‌های متعددی به زبان‌های مختلفی در همه جای مختلف چاپ شده که اخیراً شنیدم کتاب از ایشان دربارهٔ فلسفه ژاپن منتشر شده است.

البته علاوه بر حضور در کلاس‌ها با آقای پورجوادی به منزل ایشان می‌رفتیم و یونانی قدیم می‌خواندیم و با وی رابطهٔ خیلی خوبی داشتیم. به غیر از پروفسور کربن من ارتباط خوبی هم با ایزوتسو، پروفسور چینی داشتم که متأسفانه در ایران ایشان را آن طور که باید و شاید نشاختند. با اینکه چینی‌ها ذاتاً رابطهٔ خوبی با ایرانی‌ها دارند و از فرهنگ ایرانی هم بسیار تأثیر گرفته‌اند. مثلاً نزدیک مغولستان، منطقه‌ای بنام «خوئی» وجود دارد که افتخارشان این است که ایرانی‌الاصل‌اند. خیلی از عرب‌ها و وهابی‌ها هم رفتند آنجا پول خرج کردند تا فرهنگ آنها را تغییر دهند ولی حریف آنها نشدند.

*هم‌دوره‌ای‌ها یا به اصطلاح همکلاسی‌های شما در آن زمان چه کسانی بودند؟

دکتر جهانگیری از اساتید ممتاز دانشگاه تهران و دکتر نقیب‌زاده از جمله همکلاسی‌های من بودند.

*یکی از افرادی که شما با وی رابطهٔ صمیمیانه داشتید، مرحوم فردید بودند، از رابطه‌تان با ایشان بگوئید؟

من معمولاً رابطه‌ام با اساتیدی که نزد آنها درس می‌گرفتم خیلی خوب بود، مرحوم فردید هم یکی از آنها بود. منتها صمیمیت من با مرحوم فردید از جایی بیشتر شد که با ایشان در بنیاد فرهنگی ایران مشغول نوشتن فرهنگ فلسفی شدیم و حدود ۳ – ۲ سال درگیر آن بودیم و خیلی بر روی آن کار کردیم ولی متأسفانه با وجود آن همه کار منتشر هم نشد.

*چرا منتشر نشد؟

دلیلش این بود که در آن سال‌ها برای نوشتن خوب پول می‌دادند و وقتی این کار را انجام می‌دادیم به ما پول اندکی را آن هم به صورت ماهیانه می‌دادند. از طرفی می‌گفتند برای انجام کار باید به صورت اداری یعنی از ساعت ۸ صبح سرکار بیایید، در آن زمان هم فردید خانه‌ای که امروز بنیاد فردید شده است را تازه خریده بود و می‌خواست دستی به سر و روی آن بکشد و هم پول می‌خواست و هم می‌بایست خودش سر ساختمان می‌رفت و خلاصه مرحوم فردید حاضر نشد که بایستد و کار کند با اینکه در آن زمان بیشترین حقوق بنیاد را هم ایشان و مرحوم مینوی می‌گرفتند ولی برای تعمیرات خانه پول لازم داشتند. یک سری نامه و نامه‌بازی انجام شد ولی در نهایت بین ایشان و رئیس وقت بنیاد دعوا شد و مرحوم فردید کار را رها و قهر کردند. من هم چند ماه بعد دانشگاه شهید بهشتی برای تدریس قبول شدم و کار را نیمه کاره رها کردم.

*خانم شهین اعوانی، خواهر شما هم جزو اساتید حوزهٔ فلسفه هستند و به نوعی همکار شما هم هستند، چقدر در ورود ایشان به حوزهٔ فلسفه نقش داشتید؟

ایشان از من ۱۱ سال کوچکترند، وقتی من رفتم سراغ فلسفه او هم دنبال من امد. فکر کنم اگر من فلسفه نمی‌خواندم ایشان هم سراغ این رشته نمی‌رفت و من خیلی به ایشان کمک کردم. البته الان دیگر بیشتر ایشان به من کمک می‌کنند مثلاً در برگزاری همایش‌ها و کنگره‌های انجمن حکمت و فلسفهٔ آن دوران که بنده رئیس آنجا بودم انصافاً به من کمک می‌کردند. در طول ۱۶ سالی که رئیس انجمن بودم حدود ۲۰ کلاس و کارگاه آزاد با حضور اساتید به‌نام برگزار کردم که خیلی از آنها حتی در دانشگاه‌ها هم تدریس نمی‌شد.

جالب اینکه این کارگاه‌ها برخلاف الان که هزینه دارد، رایگان بود و از همهٔ شهرستان‌های کشورمان به این کلاس‌ها و کارگاه‌ها می‌آمدند. چون اعتقاد داشتیم که فلسفه درسی معنوی و فرهنگی است و برای یادگرفتن آن لازم نیست پول پرداخت شود ضمن اینکه اغلب افرادی که دوستدار این حوزه هستند خیلی وضع مالی آنچنانی ندارند. الان هم می‌بینید افرادی را که وضع مالی آنچنانی ندارند ولی از لحاظ فرهنگی بسیار تأثیرگذارند. علاوه بر این در آن دوران پدر ومادرهای بسیاری به این کارگاه‌ها می‌آمدند که ما اعتقاد داشتیم آنها باید فلسفه یاد بگیرند تا بتوانند فرزندان خوبی تربیت کنند.

*چند خواهر و برادر دارید؟

یک برادر دیگر داشتم که فوت کرد. پنج خواهر دارم. یکی از آنها حقوق خوانده، یکی‌شان فوت کرده، یکی از آنها فوق لیسانس پرستاری در کالیفرنیا خوانده، یکی هم در سمنان است. خانم شهین اعوانی هم که فلسفه خواندند.

*شما مدتی هم در چین زندگی کردید درست است؟

بله، در چین یک موسسهٔ خیلی بزرگ به نام مطالعات عالیهٔ علوم انسانی وجود دارد که رئیس آن از من دعوت کرد برای تدریس به آنجا بروم و بنده هم قبول کردم و ۳ سال در آنجا مشغول تدریس زبان انگلیسی بودم.

*غیر از انگلیسی به چه زبان‌های دیگری مسلط هستید؟

فرانسه هم می‌خوانم هم می‌نویسم، آلمانی هم همین‌طور و یونانی قدیم.

*زندگی در آنجا برایتان سخت نبود؟

من چون با همسرم بودم و آنها هم همه جور امکاناتی در اختیار ما گذاشته بودند خیلی سخت نگذشت. الان هم مدتی بود که نمی‌رفتم ولی به تازگی نامه‌ای برایم ارسال کردند و خواستند که دوباره برگردم و خیلی هم اصرار داشتند که از همین ترم پیش رو که چند وقت دیگر شروع می‌شود کارم را دوباره آغاز کنم.

*حالا کمی از فضای درس و فلسفه فاصله بگیریم و وارد فضای زندگی روزمره بشویم، به نظر می‌رسد که زندگی شما با فلسفه عجین شده و کمتر فرصت می‌کنید به فعالیت‌های دیگری بپردازید درست است؟

ببینید به نظر من افرادی که به نوعی زندگی‌شان با فلسفه عجین شده افراد زیاده‌خواهی نیستند و کمتر به فکر مال دنیا و امور دنیوی هستند. مثلاً خود من در این سن و سال هنوز ماشین ندارم و همسرم اغلب اوقات مرا به فرهنگستان علوم می‌رساند و می‌آید دنبالم. منظورم این است که خیلی دغدغهٔ زندگی مادی را ندارم. خدا را شکر همسر خوب و دو فرزند دارم که هر دو در آمریکا یکی حقوق و دیگری ادیان می‌خواند و دیگر چیزی از دنیا نمی‌خواهم. اهل ریخت و پاش و تجملات هم نیستم.

*گوشی موبایلتان هم که پیداست از همین گوشی‌های معمولی است و طبعاً خیلی با شبکه‌های اجتماعی مثل وایبر و تلگرام و اینها رابطه خوبی ندارید؟

نه، فقط برای تماس با فرزندانم از اینگونه تکنولوژی‌ها استفاده می‌کنم ولی علاقه‌ای به این گونه چیزها ندارم چون عقیده دارم اگر بخواهی به علم برسی وقت نمی‌کنی سمت این چیزها بروی. مثلاً من اگر بخواهم ماشین بنز داشته باشم باید خیلی زیاد کار کنم و کارکردن و پول در آوردن هم یعنی اینکه از علم و درس خواندنم بزنم. خوشبختانه همسرم هم که استاد معارف اسلامی هستند و عرفان خواندند هم اهل زرق و برق و تجملات نیست و آدم قانعی است. از جوانی وقتی در بیروت بودم همه پولم را همیشه صرف کتاب خریدن می‌کردم. تا چندی پیش کتاب‌هایم در سمنان بود ولی دیدم در حال از بین رفتن است به همین خاطر زیرزمین خانه تهرانم را گرفتم و تبدیل به کتابخانه کردم و همهٔ کتاب‌هایم آنجاست و این کتابخانه همهٔ سرگرمی من است.

*فکر می‌کنید چند جلد کتاب دارید و در چه حوزه‌هایی هستند؟

حدود هشت هزار جلد کتاب دارم که دو هزار جلد آن فلسفی است و بقیه‌اش دربارهٔ حوزه‌های دیگر است از رمان و شعر گرفته تا تاریخ و کتاب‌های اسلامی. حتی از شعرای معاصر مثل سهراب و اخوان ثالث و پروین اعتصامی هم کتاب دارم.

*بیشتر کتاب شعر چه شعرایی را می‌خوانید؟

شعرهای شاعران عصر فعلی خیلی به ما نمی‌خورد و من معمولاً اشعار رودکی، ‌سعدی و حافظ را می‌خوانم. مثلاً یکی از کتاب‌های رودکی را تا حالا دو ‌سه بار خواندم. یا مثلاً اشعار عرفانی مثل شبستری و مولوی را بسیار دوست دارم و حتی در پکن مدتی مثنوی مولانا را تدریس می‌کردم و از یک نگاه تازه به اشعار او نگاه کردم و اتفاقاً قرار است به زودی در قالب یک کتاب به دو زبان چینی و انگلیسی در پکن منتشر شود. در این کتاب ۲۰ موضوع مهم عرفان مطرح شده است.

*اهل سینما و تئاتر هم هستید؟

جوان بودم خیلی اهل سینما بودم و عاشق کارهای مارلون براندو بودم اما مدت‌هاست که سینما نرفتم و بیشتر سریال‌های تلویزیون را دنبال می‌کنم. مثلاً این روزها با خانمم سریال «تنهایی لیلا» را می‌بینم. چون نمی‌شود همش هم کتاب خواند به قول معروف کلهٔ آدم داغ می‌کند. آخرین بار حدود ۸-۷ سال پیش بود که با خانمم سینما رفتم چون سابق فیلم‌های خوبی ساخته می‌شد اما الان دیگر مثل آن زمآن‌ها نیست.

*از اینکه این تفریحات را از خودتان دریغ می‌کنید ناراحت نیستید و از این همه کار فشرده خسته نمی‌شوید؟

ببینید افراد وقتی به سن ما می‌رسند دوست دارند خودشان کار تأثیرگذاری انجام دهند، درست است که سینما و تئاتر هم هنر هستند و تأثیرگذار ولی برای یک فیلسوف، همهٔ عالم مثل تصاویر روی پردهٔ سینما و صحنهٔ تئاتر است. سابق خیلی اهل فیلم دیدن بودم ولی الان به این نتیجه رسیدم که عمر ما چندان زیاد نیست و بیشتر باید سراغ کارهای نکرده‌ام بروم.

*رابطه‌تان با موسیقی چطور است؟

موسیقی سنتی ایرانی را دوست دارم و به نظرم فوق‌العاده است. من یادم است در سال‌های ۴۷ تا ۵۲ که خانه ما نزدیک تالار وحدت بود به آنجا می‌رفتیم و اجرای زندهٔ اساتیدی مثل شهیدی، شهناز، عبادی و خوانساری را با ۵ تومان می‌دیدیم و واقعاً لذت‌بخش بود. اتفاقاً چند روز پیش در تاکسی از رادیو قطعه‌ای پخش شد که خیلی دوستش داشتم ولی متأسفانه متوجه نشدم که خواننده‌اش چه کسی است. به هرحال با موسیقی سنتی میانه خوبی دارم.

* و سؤال آخر اینکه در حال حاضر مشغول تألیف چه آثاری هستید؟

در دورانی که در چین تدریس می‌کردم بحث‌های مختلفی دربارهٔ فلسفهٔ تطبیقی و تاریخ فلسفهٔ اسلامی داشتم که قرار است این درس‌ها توسط دانشجویان آنجا پیاده‌سازی و در قالب یک کتاب به زبان انگلیسی و چینی منتشر شود. در حال حاضر اثر پیاده‌سازی شده و احتیاج به بازبینی دارد و فکر می‌کنم تا حدود ۶-۵ ماه دیگر یعنی آخر سال آماده شود. علاوه بر این در همان دانشگاه درس‌هایی هم دربارهٔ مولانا می‌دادم که قرار است با عنوان «مولانا از دیدگاه متافیزیکی» منتشر شود و در حال حاضر زیر چاپ است.

کار دیگری هم که مشغول آن هستم ترجمهٔ انگلیسی «فصوص الحکم» به عنوان یکی از متون مهم و تأثیرگذار فلسفی است و قرار است تا سال آینده منتشر شود، این کاری است که تا الان کمتر کسی به آن پرداخته است و در انگلیسی هم چنین منبعی نداشتیم.
الان حدود یک فصل آن را نوشتم، ۶-۵ فصل آن هم وقتی رفتم چین می‌نویسم و بعد از اتمام آن چند فصل هم خودم به آن اضافه می‌کنم. چون ما از فصوص‌الحکم شرح و تفسیر داریم ولی اینکه یک نفر مسائل کتاب را تطبیق بدهد نداشتیم. در واقع از این به بعد یک منبع خوب انگلیسی هم برای دانشجویان فلسفه اضافه می‌شود. اثر دیگری که مشغول ترجمهٔ آن هستم «حکمت پیامبران» نام دارد که در قم برای اساتید حوزه تدریس می‌شد و امام خمینی(ره) هم این کتاب را در قم تدریس می‌کردند.

در چین چون منابع اسلامی کم دارند تصمیم گرفتم به سراغ این کار بروم. قرار است هم به فارسی هم به انگلیسی و هم به چینی ترجمه شود ولی من در حال حاضر مشغول ترجمهٔ انگلیسی آن از متن عربی هستم. در این کتاب ابن عربی ۲۷ پیامبر قرآن را با بررسی آیات و روایات معرفی کرده و من متن را با اصل روایات و بحث‌های تطبیقی مهم و به‌دردبخوری را می‌آورم. ممکن است الان در حوزه این متون تدریس شود ولی من چون با فلاسفه و علمای بزرگ و ادیان مختلف آشنایی دارم بهتر می‌توانم به بحث تطبیقی میان آنها بپردازم و کار بسیار جدی است.

گفتگو از: سارا فرجی

منبع: خبرگزاری مهر