Search
Close this search box.

اطاعت از انسان کامل بر پایهٔ عشق است

صاگفتگوی روزنامهٔ جهان اقتصاد با دکتر علی‌محمد صابری استاديار دانشگاه فرهنگيان به بهانهٔ بزرگداشت مولانا نوشته شده توسط ساغر کوهستانی:

مولوی عارف بزرگ قرن هفتم هجری قلب را راه رسيدن به معارف اسلامی و تحقيق در دين و رسيدن به يقين معرفی کرد. در حالت کلی سه طريق اصلی برای رسيدن به معرفت الهی وجود دارد. طريق نقل که گروه فقها، مجتهدين و متکلمين از آن بهره می‌جویند، طريق عقل که فلاسفه آن را پيشهٔ خود گماشته‌اند و اهل تصوف و عرفا طريق قلب را اصيل دانسته و طی کردن مسير وصول الی‌الله را مستلزم سير و سلوک و پاک کردن نفس خود می‌دانند.

مولوی در عرفان، مجذوب سالک محبوب خود می‌شود. وی به‌ واسطهٔ شيخ شمس‌الدین تبريزی ربوده و جذب ولايت شد و اصولاتش دگرگون می‌شود.‏

مولوي ابتدا در قونيه به عنوان يک فقيه تدريس و شاگردان بسياری را تربيت می‌کرد. اما بدين مسأله پی برده بود که آنچه می‌تواند انسان را به کمال و وصول الی‌الله برساند طريق عرفا است. او اين نکته را دريافت که خداوند تنها آمر نيست او معبود و معشوقی است که مؤمنان را دوست دارد و از طريق عشق که جايگاهش قلب است می‌توان به اين حقيقت که همانا درک مقام باطن که مختص مقام اوليا است، رسيد و مولوی اين کار را کرد.‏

لذا در هر دوره‌ای راهنمايی معنوي و الهی وجود دارد که فقط از طريق او می‌توان راه به سوی خداوند را يافت. پس از فوت پيامبر، اهل عرفان بر اين باورند که رجوع به کتاب، سنت و اجماع در دين کافی نيست بلکه بايد جانشينان معنوی باشند تا انسان به مطلوب خود برسد. اين واسطه‌ها همان اوليای الهی و ائمهٔ اطهار بودند.

نکته‌ای که در اندیشه‌های مولوي بسيار مهم است و شيعه بودن او را ثابت می‌کند که همانا اصل اساسی تصوف و باطن اسلام را شامل می‌شود، مسألهٔ ولايت است. ولايت به فتحه”و”، در عرفان و تصوف به معنای قُرب بلافاصله به حق است که ولی آن را پيدا می‌کند.

ولايتی که مولوی به آن رجوع می‌کند باطن رسالت است. يعنی مقامی معنوی و دعوت باطنی و جنبهٔ الی الحقی رسول و جنبهٔ الی الحقی دين. رسالت در فقاهت جنبهٔ الی الحقی دين که مقام تشريع و ابلاغ شريعت و دعوت ظاهری را شامل می‌شود، است. اما آن جنبه‌ای که عرفا به آن توجه دارند تنها جنبهٔ شريعت نيست بلکه جنبه‌ٔ ایمانی هم هست. عرفا معتقدند دوران نبوت مانند يک گلستان است و هنگامی كه دوران پيامبر به خاتميت رسيد، بايد حقيقت را در ولايت جستجو کرد بدين معنا که بايد بوی گل نبوت را از گلاب ولايت که عصارهٔ آن است ببويم. مولوي در اين باره می‌گوید: ‏

چون‌که گل بگذشت و گلشن شد خراب             بوی گل را از که يابيم از گلاب‏   

در اين باره نکته‌ای که خود مولانا به آن توجه می‌کند، اوصاف يک ولی و يا پير است. اگر انسان بخواهد به خداوند نزديک شود و طريق ديانت و دين توحيدي در پيش گيرد و تلاش کند نفس را بکشد و قلب خود را تزکيه و تذهب نمايد، نيازمند ولی است.‏

هيچ نکْشد نفس را جز ظلّ پير              دامن آن نفس‌کُش را سخت گير ‏

اين نکته‌ایست که در حديث قدسی نيز به آن اشاره شده است، “بنده مستمراً در حين انجام عبادت است تا داوطلبانه به من نزديک شود تا جايي که او را دوست بدارم و هنگامی که دوستش داشتم، گوش او خواهم شد تا بشنود و چشمش خواهم شد تا با آن ببيند“.

مولوی ولی را مظهر ظهور اسم «الله» می‌داند و او را سايهٔ خدا بر روی زمين می‌داند و می‌گوید: سايهٔ يزدان بود بنده‌ی خدا مرده او زين عالم و زنده‌ی خدا ‏

اندر اين وادی مرو بی اين دليل                لا أُحِبُّ الافلين گو چون خليل ‏

بنابراين مولوی، ولی خداوند و انسان کامل را واسطهٔ بين حق و خلق می‌دانست که رحمت خاص الهی بر او نازل می‌شد. از نظر وی، ولی پيغامبر ايام خود است. اما مقصود از اين پيغام‌بَری هدايت خلق است و نه شريعت.‏

اهل تصوف و صوفيانی همچون مولوی ولايت را به شجرهٔ الهی تشبيه می‌کنند. شجره‌ای که به وجود انسان برمی‌خورد و او را رشد و تکامل می‌دهد. اين پيوند بايد در دل سالک صورت گيرد و اين بيعت، باوری بر انسان کامل است. ‏

هر که خواهد همنشينی خدا                         گو نِشيند در حضور اوليا  ‏

‏ اين همنشينی و مصاحبت با اوليای خداوند همانند باغبانی که گل را پرورش می‌دهد، انسان را تربيت می‌کند.

مولوی حضرت علی(ع) را مظهر انسان کامل می‌دانست. او به اين حديث ولايت توجه دارد که اسلام بر پنج رکن نماز، زکات، روزه و حج و ولايت انسان کامل استوار است. اما چهار رکن ديگر بدون رکن پنجم به سرانجام نخواهد رسيد.‏

البته او اطاعت از انسان کامل را بر اساس عشق و نه بر اساس عقل صِرف، مهم می‌داند. از ديدگاه او، عشق مريد به مراد است که او را به مقصود می‌رساند.

هرچه گويم عشق را شرح و بيان          چون به عشق آيم خجل باشم از آن ‏

کسانی که اهل دل باشند جان‌هایشان نيز به هم وصل است و مولوی سالک مجذوب حق است.

جان گرگان و سگان هر يک جداست                 متحد جان‌های شيران خداست‏