آنماري شيمل، مستشرق آلماني، هم در كتاب زن در عرفان و تصوف اسلامي ميگويد (البته از قول ماسينيون نقل ميكند) كه يك انجمن فتوت زنان وجود داشته و زني بهنام خديجه جَهنيّه آن را اداره ميكرده است. با توجه به بعضي ويژگيهاي عيّاري اين زنان، فكر ميكنم كه سُلَمي با اين انجمنها آشنا بوده يا در مورد آنها چيزهايي خوانده بوده است.
دربارة كتاب نخستين زنان صوفي
بخش اصلي كتاب نخستين زنان صوفي ترجمة كتاب ذكر النسوه المتعبدات الصوفيات است. اين كتاب اثر ابوعبدالرحمان محمد سُلَمي، از برترين صوفيانِ آشنا به معارف اسلامي در قرن چهارم و پنجم هجري، است. او در اين كتاب مجموعهاي را دربارة پارسا زنان مسلمان از اقصي نقاط سرزمينهاي اسلامي بخصوص ايران گرد آورد و بخشي از گفتار، رفتار و حالات اين زنان استثنايي تاريخ ايران و اسلام را در آن ضبط كرد. سُلَمي (325ـ412 هـ .ش) از مهمترين متخصصان عرفان اسلامي در عصر خود بود و رسالههاي متعدد وي در علم تصوف از بهترين اين آثار بهشمار ميرفت. با توجه به اينكه تاريخنگاران مسلمان كمتر به زنان و آثار ايشان توجه داشتهاند، كتاب سُلَمي اثر منحصربهفردي در اين زمينه محسوب ميشود. كتاب ذكر النسوه المتعبدات الصوفيات بار اول در مصر به زبان عربي، و ديگر بار در امريكا به زبان انگليسي منتشر شد. مترجم انگليسي كتاب، اركيا كرنل، كه استاد دانشگاه دوك امريكاست در سال 1999 اين اثر را دوباره تصحيح و سپس به انگليسي ترجمه كرد. حوصله و دقت اين مترجمِ زن در ترجمه و تصحيح اين كتاب ستودني است و اثر وي نمونة خوبي ازجمله مطالعات مستشرقان غربي بر آثار اسلامي بهشمار ميرود. در اثر حاضر (نخستين زنان صوفي) متن عربي كتاب ذكر النسوه المتعبدات الصوفيات به فارسي برگردانده و مقدمة مبسوط خانم كرنل همراه با حواشي مفيد آن به متن افزوده شده است. بخشي از مقدمة كرنل شامل مروري بر شرح احوال و آثار سلمي همراه با مطالعاتي دربارة دوران زندگي و ويژگيهاي فرهنگي و ديني زمان وي است. بخش ديگر اين مقدمه نيز به بررسي متن و مطالعة ساختاري كتاب ذكر النسوه المتعبدات الصوفيات اختصاص دارد. در اين بخش، كرنل تلاش ميكند تا مكاتب زنان صوفي را براساس ديدگاه سلمي و ابنجوزي طبقهبندي، و ديدگاه سلمي را نسبت به زنان صوفي بيان كند. حواشي كتاب هم شامل پژوهشهاي كرنل دربارة عارفان و صوفياني است كه نامشان به مناسبت اِسنادها و ذكر زنجيرة راويان حديث در كتاب سلمي آمده است. مترجم فارسي اثر تلاش كرده تا هر نوع اطلاع تازهاي كه در يكي از كتابهاي تاريخ، تذكره و طبقات دربارة اين 82 زن صوفي آمده است، جمعآوري كند و به حواشي مترجم انگليسي بيفزايد. كوشش بر آن بوده است كه تمامي دانستنيهاي تاريخي دربارة اين 82 زن در همين كتاب فراهم آيد و محققان تاريخ و عرفان اسلامي از جستوجوي ديگري در اين زمينه بينياز باشند. مقدمهاي نيز با عنوان «زنان صوفي تا عصر سلمي» به كتاب اضافه شده و پيش از مقدمة مترجم انگليسي قرار گرفته است. در اين مقدمه، محتواي كتاب ذكر النسوه المتعبدات الصوفيات به همراه ساير منابع اطلاعاتي دربارة زنان صوفي تحليل و طبقهبندي شده است. ذيل هريك از عناوين هم فصلي مشروح در طبقهبندي زنان و آثار و احوالشان آمده است.
گفتوگو با دكتر مريم حسيني
به انگيزة انتشار كتاب نخستين زنان صوفي
در آغاز گفتوگو، مي¬خواستم برايمان ازý زمينه¬هاي علاقه¬مندي¬تان به ترجمة اين اثر و معرفي آن به جامعه بگوييد. آيا عرفان و تصوف پيش از اين كتاب نيز در مركز علاقه¬مندي¬هاي شما بود؟ ○ بله، بحث تصوف يكي از حوزههاي مورد علاقة من بوده است. من دانش¬آموختة رشتة زبان و ادبيات فارسي هستم و عرفان يكي از گرايشهاي اين رشته است. بخش بزرگي از حوزة مطالعاتي ما را متون عرفاني ادبي تشكيل ميدهد. عنوان پاياننامة من نيز كه در سال 1382 منتشر شد تصحيح كتاب حديقهالحقيقه اثر سنايي بود كه يكي از بزرگترين متون عرفاني محسوب ميشود و تا پيش از آن هم تصحيحي انتقادي و آكادميك از آن ارائه نشده بود. سنايي بهعنوان پيشرو و طليعهدار عرفان اسلامي مرا به انديشههاي فلسفي و عرفانياش علاقهمند كرد. همين مسئله باعث شد كه گرايش اصليام عرفان اسلامي باشد و بيشتر پژوهشهاي من هم در همين حوزة عرفان است. البته تخصص ديگر من در دانشگاه ادبيات معاصر و نقد ادبي است. اين كتاب بر شأن و جايگاه زنان صوفي متمركز است. آيا در انتخابý آن براي ترجمه، غير از علاقه و تخصص در حوزة عرفان اسلامي، انگيزههاي ديگري نيز دخيل بوده است؟ ○ چيزي كه باعث علاقة من به مبحث جايگاه زنان در تصوف شد درسي بود كه از 4 سال پيش تاكنون در دانشگاه علامه طباطبايي و الزهرا تدريس ميكنم و آن درس «زن در ادبيات» در رشتة مطالعات زنان است. اين اولين باري بود كه من بهطور خاص به اين مبحث ميپرداختم. خوب، طبيعي است بهعنوان زني كه ادبيات خوانده هميشه بهنوعي اين دغدغه را داشتم ولي در جريان تدريس اين واحد درسي بهطور جدي به آن پرداختم. در اين درس بايد ديد تازهاي به ادبيات داشت و از منظر نويي به آن نگاه كرد. همين موضوع باعث شد كه مطالعاتي را در حوزة زنان و فمينيسم آغاز كنم و چشماندازي تازه از جايگاه زن در ادبيات را در كلاسهاي درسيام ارائه بدهم. در حقيقت، من ميان دو قطب مانده بودم؛ يكي حوزة تصوف و عرفان كه مورد علاقهام بود و ديگري مطالعات زنان و مسائل زنان. اين مسئله موجب شد كه من به پيوند اين دو جريان فكر كنم و بينديشم كه چطور ميتوان بحث عرفان و مسئلة زنان را به هم پيوند داد. اين انديشه بهطور طبيعي منجر ميشد به اينكه من به زنان عارف و صوفي در تاريخ تصوف و عرفان و كتابهايي كه ممكن است در اين حوزه نوشته شده باشد، فكر كنم. اين بود كه به دنبال اين مباحث در كتابخانههاي ايران و يا منابع اطلاعاتي خارج از كشور گشتم. طي جستوجوهايم در سايتهاي اينترنتي، كتاب Early Sufi Women خانم كرنل را يافتم و هنگام مطالعه متوجه شدم كه اين اثر يكي از آثار گمشدة ابوعبدالرحمان سُلَمي، از بزرگترين متخصصان عرفان اسلامي، است كه اخيراً در مجموعة نسخههاي خطي رياض در عربستان سعودي پيدا شده و كرنل آن را تصحيح و به انگليسي ترجمه كرده است. من هم كه جاي خالي آن را در زبان فارسي احساس ميكردم، فكر كردم اين كتاب كه در امريكا مورد استقبال قرار گرفته است پس در ايران هم ميتواند مورد توجه قرار بگيرد. به همين دليل تصميم گرفتم كه آن را به فارسي ترجمه كنم. كتاب به صورت دوزبانه چاپ شده بود. در مقابل هر صفحة عربي، ترجمة آن به زبان انگليسي آمده بود. در ضمن، مترجم حواشي مفيدي را هم به زبان انگليسي به آن اضافه كرده بود. من متن سلمي را از عربي به فارسي ترجمه كردم و حواشي خانم كرنل را هم به آن افزودم. در ضمن، تحقيق گستردهاي دربارة زنان صوفي انجام داده بودم كه بخشي از آن را در حواشي مترجم و بخشي را در مقدمة كتاب گنجاندم. هنوز هم، در بسياري از خانقاهها و محافل صوفيان، زن حضورý بسيار كمرنگي دارد. آيا اين واقعيت در برانگيختن شما براي ترجمة اين اثر نقشي نداشت؟ ○ نه، من با خانقاهها يا مراكز ديگر هيچ نوع ارتباطي نداشتم و هنوز هم از چگونگي وضعيت زنان در خانقاهها بياطلاعم. ولي، تا آنجا كه ميدانم، خانقاههايي در امريكا و ساير كشورهاي اروپايي داير است كه زنان در آنها شركت دارند. اركيا كرنل نيز در مقدمة كتاب اطلاعاتي در مورد بعضي از مجامع صوفيه، كه زنان در آن شركت دارند، داده است. همچنين در بعضي از خانقاههاي مولويه در سراسر جهان زنان حضور دارند و مراسم سماع را همراه مردان انجام ميدهند. شما، بهعنوان پژوهشگر و مترجم كتاب، اين اثر را واجد چهý ويژگيهاي خاصي مي¬دانيد؟○ من ابتدا فكر ميكردم كه ترجمة متن عربي خود سُلَمي كفايت ميكند و ما با آوردن شرح حال 82 زن، كه در حدود سالهاي 200 تا 400 هجري زندگي ميكردند، ميتوانيم بخشي از فرهنگ گذشتة ايران را نشان دهيم؛ چون بيشتر اين زنان هم در حوزة جغرافيايي ايران ميزيستهاند. در تذكرههاي ديگري، كه معمولاً دربارة مردان نوشته شده بود، فقط از يك زن، رابعه عدويه، نام برده شده و نام و نشان هيچيك از اين 82 زن جز به صورتي پراكنده در تذكرهها نيامده بود. اما بعد از اينكه مقدمة خانم كرنل را مطالعه كردم، ديد فمينيستي او توجهم را جلب كرد. چرا كه كرنل، با توجه به اينكه در جامعة غربي زندگي ميكند، با آرا و انديشههاي فمينيستي هم آشناست. به همين دليل، فكر كردم ديدگاه انتقادي خانم كرنل هم ميتواند مفيد فايده باشد، پس ترجمة مقدمة مبسوط كتاب را هم به آن افزودم. پژوهشهاي غربي همواره براي ما بسيار مورد استفاده بوده است؛ نوع ديدگاهي كه محقق غربي به اثر كلاسيك ما دارد بسيار مهم است. اين بود كه فكر كردم مقدمة كرنل براي خوانندة جدي متن راهگشاست. اما در كنار آن باز نكتههايي بهنظر خودم آمد كه از چشم كرنل پنهان مانده بود. به همين دليل، مقدمة مفصلي را كه حدود 50ـ60 صفحة كتاب است به متن آن اضافه كردم. اين بررسي در حقيقت نگاهي با فاصله از متن است: جايگاه زنان در عرفان تا عصر سلمي. اگر كرنل نگاه نزديكي به متن دارد و روي ساختار متن مطالعه كرده است، من تلاش كردهام اين ديد را با فاصلة بيشتري از متن داشته باشم و در مورد زنان و انديشة آنها و نگاهشان به عرفان مطالبي بنويسم؛ دربارة حكمت و خردمنديهاي زنان، راجع به رابطة زنان و مردان صوفي، دربارة استادانِ زني كه شاگردان مردي در محضرشان حضور داشتند، دربارة اهميتي كه بعضي از اين زنان صوفي در نگاه مردان صوفي داشتند و خيلي مطالب ديگر. در اين مسير، نكتههاي بسيار جالبي يافتم كه در مورد جايگاه زنان و اهميت آنان در عرفان و تصوف اسلامي است و من دريغم ميآيد در اينجا به بخشي از آنها اشاره نكنم. مثلاً در احوال فاطمه نيشابوري در اين كتاب ميخوانيم كه بايزيد دربارة او ميگويد: «من در تمام عمر خودم يك مرد و يك زن ديدم و آن زن فاطمه نيشابوري بود.» من هر بار كه اين جمله را ميخواندم از خودم ميپرسيدم كه آن مرد چه كسي است. فكر ميكردم چيزي در جمله افتاده، مثلاً بايزيد گفته است آن مرد فلاني است و آن زن فاطمه است و بخشي از جملة او كه نام مردي از مردان تصوف بوده در اينجا افتاده است. تمام منابع ديگري كه اين جمله را نقل كرده بودند، ديدم ولي در تمام منابع همينگونه نقل شده بود. وقتي ديدم كه اين جمله در اين كتاب هم اينگونه آمده است، مطمئن شدم كه منظور بايزيد بسطامي اين است كه فاطمه نيشابوري همچون يك مرد و همچون يك زن عمل ميكند و در حقيقت او هم مرد است و هم زن. آن چيزي كه همواره فكر ميكردم ممكن است كاستي در نقل قول جمله باشد، خودش ارزش بود. ذوالنون مصري، يكي از صوفيان بنام تصوف اسلامي، هم وقتي از فاطمه نيشابوري ياد ميكند او را استاد خود معرفي ميكند. نكتة جالبي كه كرنل به آن اشاره كرده اين است كه وقتي ذوالنون از استادش ياد ميكند، ميگويد: «و استاذي فاطمه نيشابوريه». جالب اين است كه لفظ استاذ را در آن سالها براي استادان مرد به كار ميبردند و ذوالنون با تأكيد روي اين جمله و سُلَمي با نقل همين استاذ (چون او بهعنوان منتقلكنندة اين فرهنگ ميتوانسته است آن را “استادي” بكند ولي “استاذي” را ميگذارد) ميخواهند نشان بدهند كه فاطمه نيشابوري در حكمت و خردمندي چيزي كم از مردان صوفي عصر خودش نداشته است. نكتة بسيار مهم ديگر اين كتاب، خردمنديهاي زنان صوفي و دانش و حكمتهايشان بود كه در بسياري موارد از مردان روزگارشان برتر بودند. مثلاً در مورد حفصه بنت سيرين در اين كتاب ميخوانيم كه برادرش، محمدبن سيرين، كه يكي از بزرگترين قاريان و مفسران قرآن بوده و خوابنامهاش مشهور است، هرگاه در تفسير آيهاي درميمانده، ميگفته است كه بروند و آن را از حفصه بپرسند. در حقيقت، جستوجوگران معرفت و حكمت را به سوي خواهرش روانه ميكرده است و اين نشان ميدهد كه در آن سالها، قرنهاي دوم، سوم و چهارم هجري، در فرهنگمان يا دستكم در فرهنگ عرفانيمان، فاصلهاي بين مرد و زن وجود نداشته است و زنان و مردان در حوزة تعليم، تحصيل و تدريس از جايگاه و پايگاه برابري برخوردار بودند. مسئلة ديگري كه در اينجا ميخواهم به آن اشاره كنم اين است كه پيش از اين كتاب وقتي در مورد اهل فتوت مطالعه ميكردم، ميديدم (و در بسياري از منابع آنها بهصراحت آمده است) كه زنان در هيچيك از جامعههاي اهل فتوت راهي نداشتند. درحاليكه در اين كتاب سُلَمي بعضي از زنان صوفي را از اهل فتوت مينامد، مثلاً در مورد يكي از آنها ميگويد: «مِن اَفْتا وَقْتِها»، يعني اين زن در آيين فتوت از بهترينهاي زمان خودش بوده است. آنماري شيمل، مستشرق آلماني، هم در كتاب زن در عرفان و تصوف اسلامي ميگويد (البته از قول ماسينيون نقل ميكند) كه يك انجمن فتوت زنان وجود داشته و زني بهنام خديجه جَهنيّه آن را اداره ميكرده است. با توجه به بعضي ويژگيهاي عيّاري اين زنان، فكر ميكنم كه سُلَمي با اين انجمنها آشنا بوده يا در مورد آنها چيزهايي خوانده بوده است. چون سلمي يكي از بزرگترين متخصصان در حوزة ملامت و فتوت در تصوف اسلامي است و رسالة ملامتيه و كتاب الفتوه او از مهمترين كتابها در اين حوزه است. اشاراتي كه در متن در مورد انفاقها و بخششهاي زنان صوفي، و شركت آنها در بعضي از مجالس سماع يا مجالس اشخاصي چون ابوعثمان حيري (كه در حقيقت سرسلسلة فتوت در ايران بهحساب ميآيد) وجود دارد، ثابت ميكند كه زنان هم انجمنهاي فتوت داشتهاند و در آنها شركت ميكردهاند. البته همة اينها را ما بايد مديون گزارشهاي سُلَمي در اين كتاب و يادداشتهاي بينظيري باشيم كه در احوال اين 82 زن نوشته است. شما در اين كتاب تأكيد كردهايد كه مهم¬ترين ويژگي اين اثرý منحصربهفرد بودن آن است. ميخواهم بدانم هنوز هم به نظيري براي آن برنخوردهايد؟ ○ اينكه من كتاب را منحصربهفرد خواندهام براي اين است كه در آن هيچ ذكري از هيچ مرد صوفي نرفته است، يعني روشن است كه به اين منظور نوشته شده كه رسالهاي در مورد زنان عابد و صوفي باشد. اما دربارة اينكه ديگر تذكرهنويسان در آثارشان به زنان صوفي اشاره كرده باشند، در مقدمه ذكر كردهام كه بايد از كتاب بسيار خوب صفه الصفوه ابنجوزي ياد كرد كه دربارة بعضي از همين زنان صوفي است. غير از اين، در زبان فارسي، جامي هم در نفحاتالانس فصلي را به زنان صوفي اختصاص ميدهد و خيلي روشن هم به قضيه نگاه ميكند. او در ابتداي اين فصل كه به زنان عارف و عابد اختصاص دارد دو بيت شعر از مُتِنَبّي، شاعر عرب، نقل ميكند: «وَ لِوكان النّساء كَمن ذكرنا لفضّلت النّساء علي الرّجال: اگر زنان مثل زناني بودند كه ما در اينجا از آنها ياد كرديم مسلماً زنان بر مردان پيشي ميگرفتند.» بعد از آن ميگويد: «ولا التأنيث لإسم الشمس عيب و لا التذكير فخر للهلال: صفت تأنيث براي خورشيد عيبي نيست، همانطور كه تذكير براي هلال ماية مباهات نيست.» اينكه جامي اين شعر را نقل ميكند نشان ميدهد كه گويا خودش هم كاملاً به اين قضيه آگاه است كه مذكر شمردن امري و مؤنث شمردن امر ديگري همواره دليل بر برتري يكي بر ديگري بوده است. ولي كاملاً روشن است كه جامي هم بهنوعي برابري جنسي در قضية معرفتي توجه داشته است. البته براي ما كه ميدانيم جامي پيرو مكتب ابنعربي است اين مسئله خيلي عجيب نيست، چون خود ابنعربي نگاه مثبت و زيبايي به زن و خالقيت وي دارد. او زن را عزيز ميدارد زيرا آفرينش و هستي را مديون عشقي ميداند كه زن به جهان بخشيده است. خوب، طبيعي است كه در ميان پيروان او انتظار ظهور شخصيتهايي چون جامي را هم داشته باشيم. اما در عرفان پيش از ابنعربي، ظهور شخصيتهايي مثل سُلَمي و ابنجوزي براي ما بسيار ماية مباهات است، بخصوص كه سُلَمي ايراني و اهل نيشابور است. بهنظر شما، اين نحوة نگاه را در ديگر سرزمين¬هاي اسلامي نمي¬توان يافت؟ý بهنظر من، بهطوركلي جانب شرقي تصوف اسلامي كه ايراني است بسيار روشنتر و جذابتر از جبهة غربي است كه شامل حوزة فلسطين و سوريه و عربستان ميشود؛ هم در تصوفي كه مردان صوفي (مثل ابوسعيد ابوالخير و سنايي غزنوي و مولوي) ارائه كردهاند و هم در طريقت زنان. مثلاً، از نكات جالبي كه ميتوانم به آن اشاره كنم بحث گريستن زنان از شدت وجد و هيجان ناشي از عشق الهي است. بحثي در اين كتاب هست كه مرتب هم به آن اشاره شده و آن اينكه بعضي از زنان صوفي از فرط محبت الهي آنقدر گريستهاند كه چشمانشان نابينا شده است (و البته اين نكته در مورد مردان صوفي هم آمده است). با دقت بيشتر در احوال اين زنان ميتوان دريافت كه آنها عموماً در حوزة غربي ميزيستهاند. اما زنان خراساني، نيشابوري، دامغاني و بسطامي اينگونه برخورد را با حديث حُب الهي ندارند. رفتار ايشان خيلي روشنتر و اجتماعيتر است. آنها بيشتر به حكمت و خردمندي مشهور هستند تا واله و سرگشته بودن. بيشتر زنان بخش غربي تصوف اسلامي بودند كه از فرط گريستن نابينا ميشدند و يا در مجالسي كه سخن از حب الهي ميرفت، جان ميدادند. تصوير زنان خراساني مثل فاطمه نيشابوري، فاطمه امّ علي (همسر احمدبن خضرويه)، و فاطمه خانقاهي كه دامغاني است جذابتر و جالبتر است. شايد بتوانيم بگوييم سُلَمي در اين كتاب رويكردي جنسيتي داشتهý است. منظورم از اين پرسش كه آيا نوشتهاي نظير اين اثر وجود دارد يا نه، آن است كه آيا اين رويكرد جنسيتي را در اثر ديگري نيز يافته¬ايد؟ و اگر نه، اين متفاوت بودن سُلُمي را چگونه تحليل مي¬كنيد؟ ○ دربارة اين كتاب و كتاب صفهالصفوه بايد بگويم كه در ارزيابي شخصيتهايي چون سُلَمي و ابنجوزي و بعد ابنعربي به اين نكته رسيدم كه مرداني مثل سُلَمي از حمايت و تعليم زنان برجستة روزگار خود برخوردار بودهاند و زنان بزرگي در تربيت ايشان نقش داشتهاند. شما اگر در مورد زندگي سُلَمي مطالعه كنيد، ميبينيد كه مادر بسيار فهيم و خردمندي داشته است. گذشته از اينكه پدرش در طريق تصوف بوده و زندگي خاصي داشته است، خانوادة مادري، مادرش و مادربزرگش ازجمله شخصيتهاي مطرح حوزة تصوف بودهاند. مثلاً پدربزرگش، اسماعيل بن نجيد، ميگويد كه آنچه از فَخرَويه، همسرش، آموخته از ابوعثمان حيري نياموخته است. فخرويه مادربزرگ سُلَمي است. وقتي احوال سلمي را مطالعه ميكنيد، ميبينيد هنگامي كه ميخواهد به سفر حج برود نزد مادرش ميآيد و از او كسب اجازه ميكند. در حقيقت، همت مادر همواره همراه سلمي است و او احساس ميكند كه شايد بزرگترين معلم و همراه او، با توجه به اينكه پدرش را هم در كودكي از دست داده است، همين مادر و خانوادة مادرياش است. در مورد ابنجوزي هم همينطور است. او نيز معلمان زن داشته است و از زناني نام بردهاند كه تعليم و تربيت وي به عهدة ايشان بوده است. اين مسئله در مورد ابنعربي هم صدق ميكند. او نيز در حضور زناني پرورده شده و معلمانِ زني داشته است. در احوال بسياري از زنان صوفي گفتهاند كه انديشههايشان بر مردان برتري داشته است و مرداني را تربيت كردهاند. مرداني را انتخاب ميكردند كه ميتوانستند آنها را پرورش فكري بدهند. ديد زنانهاي كه شما به آن اشاره ميكنيد مربوط به بخشي از هويت فردي همين اشخاص است. بخش زنانة وجود ايشان پاسخ خودش را دريافت كرده و كامل شده است. اين افراد در حقيقت جنس نرينهاي هستند كه بخش مادينة خودشان را پرورش دادهاند. جان استوارت ميل در رسالة آزادياش وقتي راجع به آزادي فردي و آزادي اجتماعي بحث ميكند موضوع آزادي زنان را هم پيش ميكشد. او همچنين كتابي با عنوان رِقيّت زنان دارد. گفتهاند موجب اصلي توجه استوارت ميل به مسائل زنان همسرش، بانو تيلور، بوده است؛ زني كه خودش يكي از فعالان حوزة فمينيسم بوده و استوارت ميل را متوجه بردگي و بندگي زنان و وضع نابهنجار زندگي آنان در آن دوره كرده است. بههرحال، من فكر ميكنم در زندگي بزرگاني مثل جامي، ابنجوزي و سُلَمي و نويسندگاني چون جان استوارت ميل و ديگران همواره زنان فهيم و خردمند و دانشمندي حضور داشتهاند كه موجب شدهاند آنها به بخشي از هويت دروني خودشان، كه هويت زنانهشان (آنيماي درون) است، دست پيدا كنند و به همين جهت هيچگاه به نيمهاي از جمعيت جهان كه زنان هستند بهعنوان جنس فرودستتر و نازلتر نگاه نكنند. جايگاه زن در ميان برخي از عرفاي متأخر ما تنزل بسيار كردهý است، بهطوريكه فاصلة زيادي را با ديدگاههاي سُلَمي و جامي مشاهده مي¬كنيم. از سوي ديگر، در 400ـ500 سال گذشته، نميتوانيم زني همسنگ يكي از زنان مذكور در كتاب زنان صوفي نام ببريم. اگر مايليد، دربارة چرايي اين مسئله صحبت كنيم. ○ من براي بررسي حوزة زن در ادبيات طبقهبندياي را پيشنهاد كردهام. در ادبيات ما سه نوع نگاه نسبت به زن وجود داشته است: يك نوع نگاه فمينيستي است كه امثال سُلَمي و ابنجوزي در عرفان داشتهاند. در ميان شاعران ادب فارسي چند تني چون عطار، فردوسي و نظامي از اين دستهاند. بهنظر من، اين سه تن بزرگترين فمينيستهاي شاعر تاريخ ادبيات ما هستند. نگاه دوم، نگاه زنگريز است. صاحبان اين نگاه زنان را بهحساب نميآورند و اهميتي برايشان قائل نميشوند. يك نگاه سوم هم هست كه زنستيز است. افراد داراي اين نگاه واقعاً اعتقاد دارند كه زن جنس دوم است، ديگري است، از خودش استعداد و توانايي ندارد و وجودش عاريتي است. علل و موجبات فراواني وجود دارد كه نشان ميدهد چرا ما در ادب فارسي چنين رويكردي نسبت به زن داريم. يكي از آنها تفسير مردسالارانة برخي از اين مردسالاران اديب از گزاره¬هاي ديني است. بخشي از آن هم فلسفي است. يك نگاه ارسطويي زنستيز در حكمت مشاء وجود داشته كه به ادب فارسي وارد شده است. برخي از فلاسفه گمان ميكردند كه پدران آسمانياند و مادران زميني. بنابراين، زمين هميشه سمبل زن و آسمان سمبل مرد بوده است. اين باور در فرهنگ سنتي ما وجود داشته كه مردان هميشه فاعل و زنان هميشه منفعل هستند. همانطور كه ميدانيد، بنيان تصوف و عرفان بر مبارزه با نفس است. در زبان عربي، واژة عقل مذكر و واژة نفس مؤنث است و اين مذكري و مؤنثي برميگردد به نگرش فلسفياي كه در تاريخ فرهنگي ما ايرانيان و يونانيان وجود داشته است. اين نگرش خودبهخود در ناخودآگاه فرهنگي جمعي ما مي¬نشيند و مردان باور ميكنند كه زن موجودي دستدومي است. براي من عجيب بود، وقتي كه خاقاني را ميخواندم در ميان اشعار به حديث «دفنُ البناتِ من المكرمات» برخوردم. از جستوجو در مأخذ حديث دريافتم كه اين جملة پيامبر را جور ديگري، مطابق سليقة طبقة مردسالار، تعبير كرده¬اند. پيامبري كه خودش مدافع حقوق زن است و با زندهبهگور كردن دختران مبارزه مي¬كند، چگونه ممكن است بگويد كه به خاك سپردن دختران از جمله رفتارهاي پسنديده است؟ اما اصل ماجرا از اين قرار بوده كه وقتي رقيه، دختر حضرت رسول اكرم (ص)، از دنيا ميرود، عدهاي براي عرض تسليت نزد حضرت مي¬آيند. پيامبر از شنيدن خبر آنقدر ناراحت شده بودند كه جماعت حاضر را به عزاداري و تشييع جنازه دعوت ميكنند و ميگويند: «دفن البنات من المكرمات: همراهي در به خاك سپردن دختران از جملة بزرگواريهاست.» شما ميبينيد كه چطور از اين حديث سوءاستفاده مي¬شود. مقصود پيامبر اسلام تأكيد بر احترام و عزّتي است كه بايد براي دخترها قائل شوند. ايشان ميخواهند نشان بدهند كه دخترها هم آنقدر اهميت دارند كه ما در مراسم تشييع جنازة آنها شركت كنيم. وقتي منابع احاديث را نگاه ميكردم، متوجه شدم كه چه ستم بزرگي به فرهنگ ديني ما شده است. همچنين حضرت رسول (ص) هنگام به خاك سپردن رقيه به رسم تعزيت ميفرمايند: «نعمالختن القبر: گور چه خوش دامادي براي توست» و بعد وقتي اديبي ميخواهد عليه زنان مطلب بنويسد اين حديث را بهناروا مستمسك قرار مي¬دهد. مثلاً، صاحب قابوس¬نامه مي¬گويد: «دختر نابوده بِه و چون بوده باشد به شوهر بِه يا در گور.» خاقاني نيز ميگويد: «اگرچه هست بدينسان خداش مرگ دهاد / كه گور بهترداماد و دفن اوليتر اگر نخواندي “نعم الختن” برو برخوان/ و گر نديدي “دفن البنات” شو بنگر مرا به زادن دختر چه تهنيت گويند/ كه كاش مادر من هم نزادي از مادر» متأسفانه اينطور تغيير دادنِ مفهوم احاديث در متون ادبي ما وجود دارد كه اصلاً اسلامي نيست. اگر مؤمن معتقدي نيز خودش نخواهد يكيكِ مآخذ احاديث را بكاود و چند و چونِ آنها را بررسي كند، آنها را همانگونه كه اين اديبان تفسير مي¬كنند، ميپذيرد. همانگونه كه در حديث «شاوروهنّ و خالفوهن» به اين نكته پرداخته نميشود كه اين سخن كي و كجا بر زبان حضرت رفته است. بههرحال، در شعر مولانا و سنايي و ديگران به اين احاديث اشاره شده است. من بهعنوان معلم ادبيات، چون خودم به اين مسائل اهميت ميدادم و دنبال اين قضيه رفتم، به دانشجويانم ميگويم كه اين برداشت از احاديث درست نيست. ولي همه كه به دنبال ريشة حديث نرفتهاند، همه كه به قضيه حساس نبودهاند كه بخواهند همراه حديث همهجا بروند و توضيح بدهند كه بله، مقصود پيامبر چنين بوده است. با توجه به جامعة مردسالار، طبيعي است كه علاقه به اين نوع برداشتهاي زنستيز عميقتر و پررنگتر شده است. آيا عوامل ديگري نيز در تنزل جايگاه زنان، بهويژه در عالم تصوف و عرفان، دخيل بوده است؟ý ○ در اين كتاب تمام تلاش من اين بوده كه نشان دهم تا قرن 5 هجري در ساحت عرفان چگونه زنان فعال و پويا و روشنفكري داشتهايم كه درسآموز مردان بودهاند. اين نهضت روشنفكري تا حدود قرن 7 هم ادامه پيدا ميكند، يعني بين قرن 6 و 7 هم زنان بسياري را داشتيم كه مفسر قرآن يا راوي حديث بودند و يا احوال عرفاني داشتند. شرح حال آنها در بعضي منابع موجود است، مثلاً در كتابي به نام التحبير كه نوشتة سمعاني است بعضي از احوال اين زنان آمده است. اين كتاب كه قبل از سال 600 هجري نوشته شده عبارت است از زندگينامة مشايخِ اجازة سمعاني. در اين كتاب ميبينيم كه فقط در نيشابور چه تعداد زن مجتهد وجود دارد كه سمعاني نزدشان حديث آموخته است و از آنان اجازة روايت حديث دارد. اسمهاي آنها هم غالباً اسامي ايراني است، مثل گوهرناز، گوهر، خجسته، دردانه. من البته در منابع پس از قرن 6 و 7 دربارة زنان ايراني چيزي پيدا نكردم، ولي حضور آنها ادامه دارد، حداقل حضور حاشيهاي، فعاليتهاي اجتماعي¬ و انجمنهايشان هست. در واقع، با فاصله گرفتن از روزهاي اوج تمدن ايرانيـاسلامي، جايگاه زنان نيز تنزل مي¬يابد.ý ○ در دوراني كه سُلَمي ميزيسته است بهترين فيلسوفان را داريم، بهترين نگرشها را داريم، آزادي فكري داريم. اين دوران دوران طلايي است. از قرن 5 و 6 به بعد است كه انحطاط را تجربه ميكنيم و طبيعي است كه اين دوران انحطاط در مسئلة زن هم تأثير ميگذارد. لازم است در اينجا به نكتهاي دربارة حضور زنان در عرفان نسبت به ديگر گرايشهاي فرهنگي اشاره كنم. مارگريت اسميت كه كتابي دربارة رابعه عدويه و ديگر زنان عارف منتشر كرده تحقيقاتي هم دربارة زنان عارف مسيحي در قرون وسطي داشته است. وي مينويسد كه زنان مسيحي هرگاه خواستهاند حضورشان را اعلام كنند از طريق كليسا اعلام كردهاند، يعني با پيوستن به حوزة زنان راهب. اينطور بهنظر ميرسد كه در گذشته زنان فقط از طريق دين خودشان را مطرح ميكردند. ما وقتي ميخواهيم اطلاعاتي دربارة زنان فيلسوف، شاعر و نويسندة غرب پيدا كنيم بايد برويم از طريق قديسان و كتابهاي تذكرة ايشان احوال اين زنان را به دست بياوريم. دليل اصلياش هم بهنظر من مجالي است كه در عرفان مسيحي و اسلامي براي زنان فراهم ميشده است. در عرفان مسيحي زناني را ميبينيم كه نميخواستند در مقابل معيارهاي جامعهشان سر فرود بياورند. اين زنان كليساهاي مخصوصي داشتند كه به آنها ميپيوستند براي اينكه راه گريزي را در جامعة بستة خودشان پيدا كنند. در اسلام هم بهنظر ميرسد كه خانقاهها چنين حكمي را داشتهاند و پيوستن زنان به جرگة عرفا اين فرصت را برايشان فراهم ميكرده است كه از برخي آزاديهاي نسبي بهرهمند شوند: آزادي سخن گفتن، آزادي شعر گفتن، آزادي تعليم گرفتن و تعليم دادن، آزاديِ قرآن و حديث و فلسفه آموختن و در محضر علما و دانشمندان حاضر شدن. خاصيت عرفان اين است. عرفان خود رويكردي آزاديخواهانه است؛ گريز از اعتقاد سنتي و معمول به سوي آزادي و عادتستيزي است. اگر من بخواهم تعريفي از عرفان ارائه بدهم، بايد بگويم عرفان نگاه هنري نسبت به مذهب است. اگر بياييم چيستي هنر را روشن كنيم، ميبينيم كه هنر خودش هنجارگريزي است. بزرگترين دستاوردي كه عرفان داشته اين بوده كه فرصتهايي را براي افراد جامعه قائل شده است تا آنها بتوانند لحظههاي زيستن در آزادي را تجربه كنند؛ چيزي كه در چارچوبة تفاسير متحجرانه از مذهب نميگنجد. همين باعث ميشود كه ما در حوزة عرفان چنين زناني داشته باشيم. در يك تقسيمبندي، عرفان را به عرفان زهد و عرفان عشق تقسيم ميكنند.ý آيا زنان در شكلگيري يا گسترش يكي از اين دو قسم دخالتي داشته¬اند؟ ○ اولين كتابي كه دربارة رابعه عدويه نوشته شده كتابي است با عنوان رابعه، شهيد عشق الهي. اين كتاب اثر عبدالرحمان بَدَوي، محقق بزرگ مصري، است و به فارسي هم ترجمه شده است. نكتهاي كه بدوي براي اولين بار به آن توجه كرد اين بود كه رابعه عدويه نخستين زني است كه از حبّ الهي سخن گفته است. مهمترين واژهاي كه در اشعار نقلشده از رابعه موج ميزند و بسامد بالايي دارد همين واژة حب است. در كتاب نخستين زنان صوفي، كه به شرح احوال 82 زن عارف پرداخته است، من بعضي از زنان ديگر را معرفي كردهام كه حتي از رابعه هم در اين ميدان جلوتر بودهاند، مثل مريم بصريه و شعوانه ابليه. نكتة بسيار جالبي كه در اشعار منقول از زنان عارف و صوفي مشاهده ميشود اين است كه شيفتگي نسبت به حق و حقيقت در آنها بسيار شديد است. در مقدمة كتاب نخستين زنان صوفي نوشتهام كه بهنظر ميرسد زنان شكلدهنده و مبدع جريان عشق الهي در تصوف اسلامي بودهاند. اين مسئله، با توجه به لطافت جنس زن كه مظهر عشق است و محبتي كه در دل اوست و شايد نشود نظير آن را در جنس مرد پيدا كرد، در حديث عرفان پذيرفتني است. بسياري از اين زنان در بخش اصيل عرفان اسلامي، كه همان سخن از عشق است، سهيم بودهاند و فكر ميكنم كه مهمترين جريان مكتب تصوف زنان همين قضيه است. روابط ميان زنان و مردان عارف و صوفي در آن روزگار چگونه سامان يافته بود؟ý ○ روايتي در تذكرهالاوليا آمده است دربارة احوال رابعه و رابطة او با استادش، حسن بصري. در اين روايت از حسن بصري نقل است: «شبانروزي پيش رابعه بودم و سخن طريقت و حقيقت ميگفتم، چنانكه نه بر خاطر من گذشت كه من مَردم و نه بر خاطر او گذشت كه او زن است. آخرالامر، چون برخاستم، خود را مفلسي ديدم و او را مخلصي.» در كتاب كشفالمحجوب هجويري نيز ميخوانيم كه فاطمه امعلي و همسرش قصد ديدار بايزيد بسطامي ميكنند. چون نزد بايزيد ميرسند فاطمه برقع از روي برميدارد و با بايزيد آزادانه سخن ميگويد. غيرت بر شوهرش، احمد بن خضرويه، غلبه ميكند. بر او ايراد ميگيرد و ميگويد: «چرا در مقابل بايزيد روي نميپوشاني؟» فاطمه پاسخ ميدهد: «چگونه از او روي بپوشانم؟ اگر تو در زندگي زناشويي حلال من هستي، من در فكر و انديشه و تعليم روحاني شاگرد بايزيد هستم و وي محرم طريقت من است. از تو به هوي رسم و از وي به خدا.» اين خيلي جالب است كه امعلي بحث محرميت شرعي را تعميم ميدهد به محرميت فكري و اخلاقي و روحاني. شوهرش هم در اين قضيه مجاب ميشود و خيلي روشن است كه اين مسئله را ميپذيرد. حكايت جالب ديگر حكايت قسيمه است كه شوهرش، ابويعقوب تنيسي، نيز از صوفيان بوده است. دربارة او آمده كه مصاحبت ابوعلي رودباري را داشته است. روزي ابوعلي رودباري به خانة قسيمه ميآيد و همهچيز را غارت ميكند و ميبرد در مجلس سماع خرج ميكند (از سنتهاي صوفيه اين بود كه در مال همديگر شريك بودند، يعني جيب من با جيب او فرقي نداشت و ستايش ميكردند كسي را كه دست در جيب يا كيف ديگري بكند و چيزي از آن بردارد.). وقتي قسيمه به خانه ميآيد، ميبيند كه جز بالاپوشي در خانه باقي نمانده است. جريان را از همسرش ميپرسد و دلخوري او را مشاهده ميكند. سپس قسيمه بالاپوش را روي دوشش مياندازد و ميرود آن را به رسم نثار تقديم ميكند و ميگويد: «تنها چيزي كه براي ما مانده بود همين بود. حيفم آمد كه اين از نصيب شيخ دور بماند.» وي در حقيقت آخرين چيزي را كه برايش مانده است، نثار ميكند. درحاليكه شوهرش كه خود از دستة صوفيان است بر او خرده ميگيرد. امثال اين حكايات كه در اين كتاب يافت ميشود امروز براي ما بسيار بااهميت است. بخصوص، براي منِ امروزيِ قرن بيستمي، با گرايشهاي طرفدار حقوق زنان، خيلي اهميت دارد كه سُلَميِ قرن پنجمي اين نكتهها را در احوال اين زنان نقل كرده و از اهميت زنان در ميان مردان گفته است و اينكه چگونه زنان درسآموز مردانشان ميشدند. در بسياري از اين حكايات، سلمي نشان ميدهد كه خيلي از اين زنها از مردانشان ـ پدر، همسر، برادر و فرزند پسرشان ـ برتر و بالاتر بودهاند. اينها وجوه برجستة اين كتاب در ميان كتابهاي نظير آن است. ما در جامعة امروزيمان متأسفانه كمتر ميتوانيم مرداني مثل سلمي را پيدا كنيم كه چنان نگاه روشني نسبت به زنان داشته باشند كه بتوانند دربارة گروهي از آنها كتاب بنويسند و احوال آنها را درج كنند. ما، با گذشت بيش از هزار سال از عصر سُلَمي، امروز بايد تأسف بخوريم كه چرا امثال او را در جامعة خودمان نداريم. فكر ميكنم بزرگترين ويژگي كتاب نخستين زنان صوفي اين است كه يادآور فرهنگ غنياي است كه ما از آن برخوردار بودهايم و اكنون آرزوي احياي آن را داريم. و سؤال آخر اينكه آيا در همين حوزه كار جديدي در دست داريد؟ý ○ كتابي در دست تهيه دارم كه شايد با عنوان ريشههاي زنستيزي در ادبيات فارسي منتشر شود و شامل چند مقاله است. موضوع يكي از اين مقالهها، كه در حقيقت بحث اصلي كتاب است، بررسي ريشههاي زنستيزي در فرهنگ ادبي ماست و اينكه زنستيزي در شعر فارسي چگونه شكل گرفته و چگونه در ذهن شاعران رسوخ كرده است. در اين اثر برخي از شاعران زنستيز معرفي ميشوند و تلاش ميشود تا دلايل اين نوع نگرش در ادبيات مطرح شود.■
مريم حسيني (متولد 1341، تهران) عضو هيئت علمي گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه الزهراست. از او آثاري چون پير پردهنشين (در شرح احوال و آثار جنيد بغدادي)، تصحيح كتاب حديقهالحقيقه و شريعهالطريقه، و نخستين زنان صوفي و نيز مقالات بسياري به چاپ رسيده است.