” عزادارى شهداى کربلا “
مندرج در مجلهٔ عرفان ایران – شماره ۳۷
حضرت آقای حاج دکتر نورعلى تابنده (مجذوبعلیشاه)
در اسلام دو عید مقرر شده است: یکى عید فطر و دیگرى عید قربان. حضرت رسول اکرم(ص) پس از فوت فرزند خود ابراهیم با اینکه بر جنازهٔ او گریست ولى دستور عزادارى به دیگر مسلمانان نداد. و چون در آن هنگام ناگهان کُسوف نیز واقع شد و مسلمانان این واقعه را به علت مرگ ابراهیم تصور کردند، حضرت به آنان فرمود که خورشید و ماه دو آیت از آیات الهى هستند که نه براى مرگِ کسى و نه براى زندگىِ کسى، تیره نمیشوند. از این رو از برگزارى هرگونه مراسم عزادارى در زمان پیامبر در سیرههاى نبوى چیزى روایت نشده است.
پس از شهادت مولىالموحّدین امیرالمؤمنین على(ع) با اینکه شیعیان و بلکه اکثر مسلمانان عزادار شدند، با این حال دستور خاصی در مورد عزادارى آن حضرت از جانب امامان بزرگوار شیعه(ع) نرسیده است. ولى پس از شهادت حضرت امام حسین(ع) و یاران ایشان در فاجعهٔ کربلا، ذکر مصائب و عزادارى آن امامِ شهید و دیگر شهداى کربلا، ابتدا توسط حضرت زینب و امام سجاد(ع) و سپس دیگر امامان ــ حضرت صادق و حضرت رضا علیهماالسلام ــ از همان سال ۶۱ هجرى رایج شد و در این باب احادیثى نیز از امامان معصوم روایت شده است. به این ترتیب این کار در میان شیعه رواج یافت، بهنحویکه مَقْتَلنویسى در میان آنان شایع گشت. از قدیمىترین این مقاتل آن است که ابومِخْنَف (۸۳ ـ ۱۴۸ قمرى) نوشته است که البته اصل آن از بین رفته است. شاعران شیعى مثل دِعْبَل خزاعى (وفات ۲۴۶) از مشاهیرى هستند که مرثیهگو شدند.
بنابر منابع تاریخى، مراسم عزادارى امام حسین(ع) تا زمان حکومت آل بویه که شیعى بودند، به صورت خصوصى برگزار مىشد ولى در این زمان، در دهم محرم سال ۳۵۲ قمرى، نخستین بار به دستور معزالدوله از اُمراى آل بویه، این مراسم به صورت عمومى منعقد گردید. از این زمان بود که آداب و رسوم خاص عزادارى محرم پیدا شد. بعداً در دورهٔ صفویه، مراسم عزادارى بسیار گسترده و متنوع شد ولى به جهت وضعیت خاصی که شیعه پیدا کرد و نوعى قشریت دنیایى که در آن پیدا شد، خرافات، تحریفات و بدعتها ــ از جمله در مراسم عزادارى ــ در حکم یکى از شعائر اصلى شیعه، در آن، راه یافت.
واقعهٔ شهادت امام حسین(ع) به عنوان ظهور عشق اعلى به خداوند، و یاد شهداى کربلا، در میان اهل تصوّف و عرفان نیز همواره جدی گرفته شده و عزیز و سوگآور بوده است. از تجلیات آن در ادبیات صوفیانه مىتوان به چند نمونه اشاره کرد: یکى غزل معروف مولوى با مطلع:
کجایید اى شهیدان خدایى بلاجویان دشت کربلایى
دیگرى قصیدهٔ مشهور سعدى:
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یا رب به خون پاک شهیدان کربلا
یا قصیدهٔ سیفالدین محمد فرغانى از عرفاى قرن هفتم و هشتم هجرى با مطلع:
اى قوم در این عزا بگریید بر کُشتهٔ کربلا بگریید
کمکم ذکر مصیبت اباعبدالله الحسین و یاران ایشان در مجالس وعظ، که خود این مجالس ابتدا به ابتکار بزرگان مشایخ تصوّف و عرفان تشکیل شد، متداول گشت. اصطلاح روضهخوانى که امروزه کاملاً رایج شده از آثار همین تأثیر تصوّف در این مراسم است؛ به این طریق که ملاحسین واعظ کاشفى سبزوارى (وفات در ۹۱۰) که خود از مشایخ طریقهٔ نقشبندیه و از منسوبین عبدالرحمن جامى به شمار مىآمد و درعینحال اهل وعظ و خطابه هم بود، کتاب روضةالشهداء را نوشت. این کتاب در ذکر بلایا و مصائب انبیا از حضرت آدم تا خاتم(ص) است و سپس به ذکر احوال و مصائب اهل بیت و دوازده امام ــ علیهمالسلام ــ مىپردازد. در این کتاب ــ که اولین کتاب به زبان فارسى در این موضوع است ــ بخش مربوط به سیدالشهدا و کربلا مفصلترین بخشها است؛ که البته خالى از مطالب تحریفى و جعلى و موهومات هم نیست. پس از تألیف این کتاب، ذاکرانِ مصیبت کربلا آن را در مجالس ذکر مصیبتِ خود ــ ابتدا از روى کتاب و سپس از حفظ ــ مىخواندند و بهتدریج اصطلاح روضهخوانى، که همان روضةالشهداء خوانى است، مترادف ذکر مصیبت شد.
ذکر مصیبت امام حسین(ع) آنقدر نزد بزرگان تصوّف و عرفان اهمیت داشته که قاضى نورالله شوشترى در شرح احوال شیخ شمسالدین لاهیجى، صاحبِ کتاب مشهور مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، نقل مىکند که وى همیشه لباس سیاه مىپوشید. روزى شاه اسماعیل صفوى که به قصد زیارتِ وى رفته بود، از شیخ پرسید که چرا لباس سیاه اختیار کردهاید؟ شیخ فرمود که به جهت تعزیهٔ حضرت امام حسین(ع). شاه اسماعیل گفت که عزادارى آن حضرت ده روز در سال بیشتر نیست. شیخ گفت: مردم اشتباه کردهاند، عزادارى آن حضرت تا قیامت باقى است.
امّا این سنّت نیز به تدریج از دوران صفویه ــ مانند بسیارى از سنن و تعالیم مذهبىِ شیعه ـــ به تدریج از معنا تهى شده و مىرود به سمتى که تبدیل به پوستهاى بدون مغز شود. و آنقدر عوامزدگى و مردمفریبى در آن راه یافت که مقصود اصلى از برگزارى مراسم عزادارى تقریباً فراموش شد. از این جهت عالمان و عارفان بصیر که متوجه اصل قضیه بوده و پیرایههاى اطراف آن و تحریفهاى واقع در آن را مزاحم درک صحیح آن مىدانستند، به تدریج در مقام تذکر و تنبه شیعیان عزادار برآمدند. کتاب تجلى حقیقت در اسرار فاجعهٔ کربلا تألیف جناب حاج سلطانحسین تابنده گنابادى(رضاعلیشاه) ــ برادر بزرگوار و سَلَف طریقتى اینجانب ــ از این قبیل آثار و از اولین اهتمامها دراینباره است.
مُقدّم بر ایشان، جدّ بزرگوار، حضرت حاج ملاعلی نورعلیشاه گنابادى، در کتاب مفصل دو جلدى خود به نام سلطنةالحسین تمامى احادیثى را که تا زمان ایشان دربارهٔ فاجعهٔ کربلا روایت شده بود ــ اعم از صحیح یا سقیم ــ جمع کردند، که اگر بعد از ایشان حدیث جدیدى جعل شود ــ که متأسفانه تعداد مجعولات دراینباره کم نیست ــ جعلى بودن آن معلوم شود.
در طریقهٔ نعمتاللّهى گنابادى، مراسم عزادارى امام حسین(ع) از قدیم از مراسم مهم مذهبى این طریقه محسوب مىشده است. به سبب اهمیت این موضوع است که مکان اجتماع فقراى این سلسله با عنوان حسینیه است. بزرگان سلسله از حضرت سلطانعلیشاه تاکنون این سنت را احیا کردهاند و حتّى خود حضرت صالحعلیشاه و بعداً حضرت آقاى رضاعلیشاه در سحَرهاى عاشورا به منبر رفته و دربارهٔ واقعهٔ عاشورا و قیام حسینى، سخنرانى و ذکر مصیبت مىکردند. در زمان جانشینان ایشان نیز تاکنون همین رویه و جدّیت در برگزارى مراسم عزادارى ادامه داشته است.
با همهٔ اهمیتی که تشکیل مجلس عزادارى واقعهٔ کربلا براى ما دارد باید متوجهِ اسرار، مقاصد، جوانب و نکات مهم پیدا و پنهان آن باشیم که مبادا اصل موضوع مخدوش شود. یکى از مهمترین نکات در عزادارى شهیدان کربلا توجه به این واقعیت است که عزادارى در هر دورهاى متناسب با آن دوره است. هر دورهاى اقتضاى خاص خود را دارد. خود آیات شریفهٔ قرآن کریم به مناسبت موردى خاص نازل شده، و به اصطلاح، شأن نزول خود را دارد، و لذا در تشخیص موضوع باید بدانیم شأن نزول آن چیست. مثلاً در آیهاى مىفرماید: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةً وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّه، آنها را بکشید تا فتنهاى در زمین باقى نباشد و دین فقط الهى باشد. اما در آیهٔ دیگر مىگوید: إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ، اموال و اولاد شما فتنهاى هستند. پس آیا ما بر اساس آیهٔ اخیر باید جنگ کنیم که اموال و اولاد ما از بین برود؟
یا اینکه در یک جا مىفرماید: لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِىّ دین، دین شما مال خودتان، دین من مال من. یا در جاى دیگر مىگوید: لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ، در دین اکراه نیست؛ پس نمىتوان به کسى اجبار کرد، و حال آنکه در آیهٔ دیگر مىفرماید: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً، یعنى اگر مشرکان ایمان نیاوردند، همهٔ آنها را بکشید.
هر آیهاى به اقتضاى زمان و مکان و موقعیت خاص خویش نازل شده است. احادیث نیز شأن نزول دارند که دانستن آنها به ما در فهم مقصود کمک مىکند. اخبارى منتسب به ائمه(ع)، عمدتاً از حضرت صادق(ع) و حضرت رضا(ع) است ــ البته جا دارد که در این روایات، هم از نظر سند و هم از نظر محتوایى تحقیق شود که آیا قطعاً امام این مطلب را گفتهاند یا نه ــ که فرمودهاند: مَنْ بَکى او اَبْکى او تَباکى وَجَبَتْ لَه الجَنَّة؛ کسى که در عزاى امام حسین گریه کند یا خود را به گریه بزند ــ بهاصطلاح حالت گریه به خود بگیرد ــ یا دیگران را بگریاند بهشت بر او واجب است. صورت ظاهر عبارات همان است که اکنون در مجالس عزادارى مىبینیم؛ ولى اگر هم امام فرمود، ابتدا باید تحقیق کرد که در چه زمانى و در چه شرایطى چنین چیزى را فرمودهاند؟ و چرا گفتهاند؟
بعد از شهادت امام حسین(ع)، بنیامیه به زعم خود مىپنداشتند که خیالشان آسوده شده، و شایع کرده بودند که دیگر شیعهاى وجود ندارد و شیعیان همه منحرف از اسلام و جهنمى بودهاند. این مسألهٔ نابودى هویت شیعه، شیعیان را مىترساند و آنها را ناراحت مىکرد که جهنمى تلقى شوند. بنابراین در مقابله با خلفاى جور بود که امامان گفتند که هرکس در عزاى امام حسین(ع) گریه کند یا خود را به گریه بزند…، بهشتى است؛ یعنى به مردم نشان بدهید که شیعه نابود نشده است و گریه کردن بر امام حسین(ع) چنین فایدهاى دارد.
در واقع خیلىها بر شهادت امام حسین (ع) گریه مىکردند؛ چون این کار نشانهٔ مخالفت با بنیامیه بود. وقتى وقایع عاشورا را ذکر مىکردند، طرفدارى از امام حسین(ع) با گریه کردن، و مخالفت با آن امام بزرگوار با شادی کردن مخالفانِ شیعه، که در روز عاشورا جشن هم مىگرفتند، معلوم مىشد. شادی کردن در روز عاشورا به معنای طرفدارى حکومت جورِ آنوقت بود؛ چنانکه در زیارت عاشورا هم آمده است: اللّهُمَّ اِنّ هذا یومٌ تَبَرَّکتْ فیه بَنُواُمیّه، پروردگارا امروز روزى است که بنیامیه آن را مبارک مىدارند.
باتوجّه به مطالبى که بیان شد مىتوان علت صدور اینگونه احادیث از جانب امامان معصوم(ع) را براى مقابله با جوّ خفقانِ حاکم بر جامعهٔ اسلامى دانست؛ چراکه اگر کسى جرأت مىکرد بر امام حسین(ع) گریه کند و یا جرأت مىکرد حالت گریه بگیرد ــ چون گریه هم به اختیار آدم نیست و خیلىها اصولاً کم گریه مىکنند ــ یا واقعهٔ شهادت حضرت اباعبدالله را به نحوى توضیح بدهد که در مردم مؤثر باشد و آنها را بگریاند، چنین شخصى دشمن حکومت، دشمن بنیامیه و خلفاى جور بود. ولى در این خبر آمده کسى که جرأت کند این کار را بکند، بهشت براى اوست. در واقع مىخواستند بگویند شیعهٔ پرجرأت و نترس از حکومت ظلم بنیامیه، مؤمنى است که به بهشت وارد مىشود. ولى به جاى اینکه اینطور صریح بگویند، آنطور ضمنى مىگفتند.
مثال دیگر اخبارى است مروى از ائمه(ع) به این مضمون که هر وقت عزایى داشتید، آن را تبدیل به عزاى حسین(ع) کنید؛ تا شما هم یادتان بیاید که ما در آن زمان این چنین عزادار بودیم. یکى از آثار این کار، اظهار همدردى است، ولى این اثر که غایت مقصود نیست؛ چراکه اسلام صرفاً نمىخواهد همدردها را با هم جمع کند، بلکه مىخواهد درد را جبران کند. بنابراین باید به این مقصود رسید که دیگر چنین نشود.
نمونهٔ دیگر اظهار تشیع در دوران خفقان، خبر منتسب به امام حسن عسکرى(ع) است که من دربارهٔ صحتش قضاوت قطعى نمىتوانم بکنم. در این خبر مىفرمایند: علائم مؤمنین پنج چیز است ــ در آن روزگار شیعیان تقیه مىکردند و براى اینکه همدیگر را بشناسند پنج چیز را نشان قرار داده بودند ــ که عبارتند از: ۱ ـ صَلوةُ اِحدى و الخمسین، یعنى نماز ۵۱ رکعتى، که البته هفده رکعت آن واجب و بقیه مستحب است. ۲ ـ زیارة الاربعین، یعنى زیارت حضرت حسین(ع) در روز اربعین. ۳ ـ التَّخَتَّمُ بِالْیَمین، انگشتر به دست راست کردن. ۴ ـ تَعفیرُ الجبین، یعنى پیشانى را به خاک مالیدن که در موقع سجده، مثل سجدهٔ ابتهال، انجام شود. ۵ ـ اَلجَهرُ بِبسم الله الرّحمن الرّحیم، یعنى بلند گفتن بسمالله الرّحمن الرّحیم، که اهل سنّت غالباً یا نمىگویند یا اگر بگویند به آهستگى مىگویند. چنانکه مىبینیم از این پنج علامت شیعه بودن دو تاى آنها (نماز ۵۱ رکعتى و پیشانى را به خاک مالیدن) جنبهٔ معنوى بیشترى دارد، ولى سه تاى دیگر جنبهٔ شعار و تظاهر به تشیع است؛ از همه بارزتر تختّم بالیمین است.
یکى از علائم مؤمنان یا شیعیان این است که انگشتر را در دست راست مىکنند. این کار هیچ اثر ذاتى ندارد. مثلاً در عُرف سیاسى، در چند دههٔ گذشته، کمونیستها زدن کراوات قرمز را رسم کردند؛ درحالى که مرام کمونیستى ارتباطى با کراوات قرمز ندارد، ولى این کار رسم شد و تا مدتى هر کس کراوات به رنگ قرمز استفاده مىکرد، مىگفتند کمونیست است. در مورد آن روایت هم هر کس انگشتر در دست راست مىکرد مىگفتند: شیعه است؛ و شاید علت این امر این بود که شیعیان همدیگر را بشناسند. به قدرى این کار مورد توجه شیعه قرار گرفت که بعدها بابى تحت عنوان «استحباب التَّخَتُّم بالیمین» در برخى منابع روایىِ شیعه وضع شد. صحت این قبیل اخبار را باید از اهل فن و خبرهٔ آن تحقیق کرد.
در مواقع عادى مردم این کارها(خود را به گریه زدن یا گریاندن دیگران) را معمولاً خلاف اخلاق و نوعى تظاهر مىدانند. حق هم دارند؛ براى اینکه الان امرى روشن و واضح است که امام حسین(ع) را به ظلم و ستم کشتند ولى همین مطلب را که ما امروز بهراحتی مىگوییم، آن وقت، اصلاً جرأت گفتنش را نداشتند. حتى وقتى نام حسین را مىآوردند، جرأت علیهالسلام گفتن پس از آن را نداشتند. دراینباره داستانهاى زیادى نقل شده که ذکرشان طول مىکشد. مثلاً آنوقتها که موضوع غلام و کنیز کاملاً رایج بود و کنیز، کسى بود که اختیارش به هر جهت دست اربابش بود، یکى از شیعیان آمد خدمت امام و عرض کرد که ما کنیزى داریم که مثلاً وقتى ظرفى مىشکند و مىخواهیم با او دعوا کنیم، مىگوید: شما را قسم مىدهم به آن کسى که وقتى آب مىخورید آهسته زیر لب به او سلام مىفرستید که از این اشتباه من درگذرید.
اگر میان شیعیان رسم بود که هر وقت آب مىخوردند، بگویند: سلام بر لب تشنه حسین! براى این بوده که از نوشیدن آب، امام حسین و یارانشان را محروم کردند. اثر این کار در دوران بنیامیه بسیار مشهود بود؛ چراکه به یاد شیعه مىآورد که حاکمان جور با اولیاى دین چه کردند. اما آیا اکنون که ما از روى عادت و تقلیدِ صرفْ مثلاً هنگام نوشیدن یک لیوان آب خنک یا شربت در تابستان چنین مىگوییم، همین اثر را دارد؟
در صدر تاریخ شیعه، اینقدر محیط، خفقانآور بود که شیعیان مىترسیدند بلند بگویند: سلامالله علىالحسین. اما حالا که گفتن «سلامالله علىالحسین» و ذکر «لعنةالله على قاتل الحسین» آنقدر عادى شده که حتى براى برخى محل درآمد شده و به کار و پیشهٔ آنان تبدیل شده، دیگر این کار اجرى ندارد؛ مگر اینکه از ته دل و از صمیم قلب باشد. اما در آنوقتها اگر به دل هم نمىگفتند، چون در دیگران اثر مىکرد، از آن جهت ثوابى داشت. ولى اکنون طورى شده است که عدهاى گریاندن را هدف خویش ساختهاند و گویى قیام حسینى فقط براى این بوده که فرصتى فراهم شود که شیعیان اشک بریزند. و چون گریه هدف شد، ذاکران مصائب شهیدان کربلا براى اینکه مجلس خود را گرمتر کنند، مطالبى جعلى و تحریفى و دونِ شأن مقامِ امامت را سرهم کردند تا اشک شنوندگان بیشتر درآید. تحریفهایى که هم در خودِ مطالب و الفاظ و عبارات است و هم در معنى؛ که منظورِ گوینده و معناى موردنظر وى را عوض مىکنند.
این است که باید توجه کرد نشان دادن حضور شیعیان و قدرت آنان، صرف ظاهرسازى بىفایده نیست و همواره در مقابله با دشمنان استفاده مىشده و مثالهاى زیادى در موردش همواره در تاریخ وجود داشته و هنوز هم در دنیاى امروز رسم است که در جنگها وقتى مىخواهند طرف را بترسانند قدرت و عدهٔ خود را زیاد نشان مىدهند.
در صدر تاریخ اسلام نیز که هنوز مسلمانان قدرتى نداشتند، در اولین جنگ که جنگ بدر بود، تعداد مسلمانان به سیصد و سیزده نفر مىرسید که نهتنها فاقد اسلحهٔ متداول آن زمان بودند، بلکه برخى پابرهنه و غالباً هم پیاده بودند؛ چون تعداد کمى شتر و اسب داشتند. اما طرف دیگر داراى دو قشون بود: یکى کاروان تجارتى ثروتمند که چند نفر محافظ هم بیشتر نداشت، قشون دیگر هم حدود نهصد نفر سواره جنگدیده و تمرینکرده که همه آداب جنگى را بلد بودند. مسلمین دلشان مىخواست به کاروانى حمله کنند که عدهشان کمتر و ثروتشان بیشتر است، ولى خداوند مىخواست قدرت خودش و قدرت اسلام را نشان بدهد و گفت: به همان قشون با تعداد زیاد حمله کنید. مسلمانان سیصد و سیزده نفر بودند و آنها قریب نهصد نفر مسلح و کارکشته. خداوند مىخواست آنها را در نظر مسلمانان قلیل نشان دهد که نترسند؛ براى اینکه اگر غیر از این مىکرد سست مىشدند. خدا ما را آفریده، خودش هم از دل ما آگاه است و مىداند از چه جنسى هستیم و چه جَنَمى داریم. خداوند مىگوید: «شما را هم در نظر آنها اندک نشان دادیم که آنها به خود مغرور شده و بر جنگیدن تشویق شوند تا کشته شوند». همانطور هم شد و در آن جنگ از میان مسلمین از سیصد و سیزده نفر پابرهنه، تنها شش نفر کشته شدند؛ رحمةالله علیهم.
منظور این است که نشان دادنِ قدرت در مبارزه امر مهمى است. خدا هم این کار را کرده و به ما هم یاد داده است. اخبارى که در این زمینه هست بیشتر براى این موضوع است.
بنابراین باید توجه کرد که وقتى صورتِ ظاهرى فرمایشِ منتسب به امام که: مَنْ بَکَى وَ أَبْکَى فِینَا… فَلَهُ الْجَنَّة (کسى که براى ما گریه کند و بگریاند، بهشت بر او واجب مىشود) را در نظر بگیریم، این کار موجب مىشود که عدهاى از راه گریاندن نان بخورند. درحالى که آن گریهاى که موردنظر امام بوده است و مصداق آن حدیث است، گریهاى است که ما را به بهشت ببرد؛ یعنى گریهاى که از روى معرفت و دانایى و پیدا شدن حال توبه باشد که محرّک است، نه مخدّر؛ و نه گریهاى که براى ما نان فراهم کند، بلکه گریهاى که ما را از درون، آتش بزند. اگر بخواهیم این حدیث را به این نحو قشرى معنى کنیم، ترویج ریاکارى مىشود. چون وقتى کسى ریاکارى آموخت، چه بسا در همه کار ریاکار شود.
وقتى آیات و دستورات الهى را در جاى خود به کار نبریم، این کار موجب مىشود که مثلاً غیرمسلمانان بگویند: مسلمانها تروریست هستند و اسلام یعنى تروریسم. و به این آیهٔ قرآن استناد مىکنند که مىفرماید: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً. و بعضى دیگر هم به عکس مىگویند: لا اِکْراهَ فِى الدِّینِ، اکراهى در دین نیست، هرکس هر کارى مىخواهد بکند. آن عده از آن طرف بام افتادهاند، این عده از این طرف. هر کدام به علت اینکه دو آیه را در جاى خود استفاده نکردهاند، درواقع از دو سو به اسلام ضرر زدهاند.
اگر هم متوجه حقیقت عزادارى و گریستن نشویم، کار به جایى مىکشد که پیروان مذهب شیعه مورد تمسخرِ دیگر مسلمانان واقع شوند؛ هم به اتهامِ تظاهرِ خالى از حقیقت و ریاکارى، و هم به اتهام انحراف از سنّت نبوى. اگر از حقیقت عزادارى غافل شویم و به آداب و رسومى که بهتدریج به عنوان مصادیق عزادارى مرسوم شده است ــ به خیال اینکه عزادارى مطلوب و پسندیده منحصر به همین صورتها است ــ بپردازیم، آنگاه باید امورى از قبیل قمه زدن و قفلزنى و تیغزنى را که موجب وهن اسلام است ــ بخصوص در زمانهاى که اسلام را دینِ خشونت مىدانند ــ تأیید کنیم. و کار به جایى مىرسد که مصیبتخوانان و مداحان، جاى واعظان را مىگیرند و از حماسهٔ حسینى، نمایش حسینى را مىسازند.
این است که در تفسیرِ آیات دستور دادهاند که دقت شود و شأن نزول هر آیهاى را بفهمند. مسألهٔ شأن نزول بسیار مهم است. مثال مشهورش آیهاى است در قرآن که اکثر محققین اسلامى مىگویند در حق على(ع)، و مربوط به لیلةالمبیت است؛ یعنى وقتى که پیغمبر(ص) على(ع) را خواستند و به ایشان فرمودند: من مىخواهم هجرت کنم و اینها مىخواهند مرا شبانه بکشند، آیا تو حاضرى که در بستر من بخوابى؟ (البته عربها آنقدر غیرت داشتند که شبانه در خانهٔ کسى وارد نشوند؛ چون مىگفتند هنگامِ شب، خانه محل امن است. این است که گفتند خانهٔ پیامبر را محاصره مىکنیم که فرار نکند و صبح مىرویم.) شاید ما اگر بودیم از پیامبر مىپرسیدیم: آیا تو ما را حفظ مىکنى؟ اما چون على(ع) به پیامبر(ص) اعتقاد کامل داشت، این را از ایشان نپرسید، فقط گفت: اگر من بخوابم تو نجات پیدا مىکنى؟ پیغمبر(ص) فرمود: بله. و على(ع) در جاى پیامبر خوابید. در آن شب قرار بود چند نفر، که هرکدام از یک قبیله بودند، بیایند و به پیامبر حمله کنند. و این موضوع کاملاً محتمل بود که وقتى آنها در آن تاریکى به خانهٔ پیامبر حمله کنند نتوانند تشخیص دهند که على(ع) به جاى پیامبر خوابیده است و بنابراین على(ع) کشته مىشد، ولى حضرت على(ع) براى جلب رضاى پیغمبر(ص) که همان رضاى خداوند است، جان خود را تقدیم کرد. دراینباره آیهاى در حق على(ع) نازل شد که: مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ، از میان مردم کسى هست که براى رضاى خدا جان خود را در معرضِ فروش قرار مىدهد.
حالا معاویه چه کرد؟ او عدهاى مثل اَبُوهُرَیْرَه، مشهور به تاجر پیاز، را که از صحابهاى بود که پیغمبر(ص) از آنها بدشان مىآمد، دور خود جمع کرده بود و آنها از پیغمبر نقل قول دروغ در مذمت على و در اهمیت بنیامیه مىکردند. آنها شایع کرده بودند که این آیه در شأن ابنملجم است که با وجودى که مىدانست او را مىگیرند و اعدام مىکنند، فداکارى کرد و على را در راه رضاى خدا کشت! ببینید تفسیر غلط و عدم دانستن شأن نزول یا تحریفِ آن، چه کار مىکند.
بیشترِ آیات قرآن و اخبار و احادیث مروى از معصومین(ع) اینطور است که باید شأن نزول آن، یعنى حادثهاى را که منجر به نزول آن آیه یا حدیث شده، را بدانیم. بدین قرار اگر کسى این خبر را که «اگر کسى گریه کند یا بگریاند….» مطلق بداند، متوجه نیست که هدف، صرفِ گریه کردن نیست؛ چراکه گریه وسیله است نه هدف، و بهاصطلاحِ علما جنبهٔ طریقیت دارد نه موضوعیت. اگر خود گریه کردن موضوعیت داشت که دیگر تظاهر به گریه کردن معنى نداشت. مضافاً بر این، چه بسا گریه کردن بدون توجه قلبى، روحیهٔ ترس و انظلام را در انسان ایجاد کند. کسى هم که این قبیل روایات را به صورتی قشرى و فقط براى جلب منافع، و بهاصطلاح براى گرمى مجلسِ خود بیان و تفسیر کند، عملاً اجازهٔ ریاکارى داده است. مىگویند یکى از حکّامِ قدیم، بسیار پیش مىآمد که دستور مىداد فلان کس را بگیرید و اعدام کنید. گاهى اوقات که مأمورین، متهم را مىگرفتند و به او(حاکم) خبر مىدادند، سر نماز بود، و چون نمىخواست نمازش را با حرف زدن باطل کند، با دست اشاره مىکرد که طرف را بکشید!
انتقاد از مراسم عزادارى ــ به سبکى که مرسوم شده است ــ به معناى انتقاد از اصل عزادارى نیست. هیچ صاحبدلى نیست که در عزاى امام حسین(ع) و دیگر شهداى کربلا، دلش به درد نیاید و غمگین نشود، و هیچ چشمى نیست که با ذکر نام حسین(ع) بىاختیار اشک از آن جاری نشود. حُزن و گریه اصولاً از امور اختیارى نیست که بتوان کسى را امر به گریه یا نهى از آن کرد. ائمهٔ اطهار (ع) دستور دادهاند که وقتى مصیبتى، عزایى برایتان پیدا شد، عزاى ما را به یاد بیاورید؛ به این جهت که همین واقعهٔ عاشورا، الگو و نمونهاى براى همهٔ ما باشد؛ و این دستورى جاودانه براى همهٔ ما شیعیان است. ولى اگر گریاندن یا تظاهر به گریه ــ در زمانهٔ مظلومیت شیعه ــ از شعائر شیعه بود، اکنون وضع عوض شده است و بیشتر علامت و نشانه و بهانهاى براى انتقاد از شیعه شده است. باید روح عزادارى را حفظ کرد، ولى علامت و نشانههاى آن را به طورى اصلاح کرد که منطبق با حقیقتِ آن باشد؛ چراکه اصل عزادارى براى احیاى امر آن بزرگواران است، ولى بعضى مصداقهاى آن در طول تاریخ شیعه خارج از مقصود اصلى شده است. این مصادیق را عُرف پدید آورده است و لذا در میان شیعیانِ کشورهاى گوناگون، به تناسبِ تفاوتهاى فرهنگى میان آنها، متفاوت است. اکنون نیز عُرفِ عقلا، بنا بر تشخیص زمان و مکان، باید آنها را اصلاح کند.
بىتردید عزادارى شهیدان کربلا، از شعائر شیعه و بلکه مهمترین عزایى است که در دین اسلام پیدا شده است که باید بر اساس آیهٔ شریفهٔ: و مَنْ یُعَظِّم شعائِرَ الله فَاِنّها من تَقَوى القلوب، در تعظیم آن کوشید. در قرآن، اعمال صفا و مروه در مراسم حج از شعائر الهى دانسته شده است. کلمهٔ شعائر جمع شعیره به معناى علامت و نشانه است. ولى اگر علامت و نشانه(شعیره) دلالت بر مدلول پیدا نکند و حتى خلاف آن را نشان دهد، دیگر از زمرهٔ شعائر نخواهد بود. اگر به اقتضاى زمان و مکان، و در ایامى که شیعه مظلوم و گمنام بود، گریه کردن به تکلّف یا تظاهر به آن، یکى از شعائر بود، اکنون که به اقتضاى زمانِ جدید نه شیعه مظلوم است و نه گمنام، این شعار که متأسفانه صورت زشتى به خود گرفته ــ بهنحوی که موجب وَهن شیعه و تحقیر آن خصوصاً از جانب برخى اهل سنت، شده ــ باید اصلاح گردد. باید آنچه را که موافق حیثیت و شأن ائمهٔ اطهار(ع) است انجام داد و خلاف آن را ترک کرد.
شیعه از عزادارى امام حسین عبرت گرفت و آن را تبدیل به مجلس وعظ کرد، نه مجلس صِرف روضهخوانى. ما باید از هر یک از ۷۲ شهید کربلا درسى بیاموزیم؛ درس شجاعت، درس علم، درس وفا، درس گذشت، درس مقابله با ظلم، و از اموات خویش بر اساس اُذکروا مُوتاکُم بِالخیر، به نیکى یاد کنیم و بلکه کار خوب آنها را براى عبرتِ خود و دیگران بزرگ کنیم و از کار بد آنها دورى کنیم. این عبرتآموزى درسى است که عزادارى شهداى کربلا به ما مىدهد.
در مثنوى مولوى داستانى است دربارهٔ شیعیان اهل حَلَب، که در ایام عاشورا در ماتم اهل بیت(ع) ناله و گریه مىکردند، و ظلمهایى را که یزید و شمر بر اهل بیت(ع) وارد کرده بودند یادآور مىشدند. یک بار، شاعر غریبى در این روز به حلب مىرسد و وقتى آن فغان را مىشنود به جستجو برمىآید که چه شده است و عزاى چه کسى را گرفتهاند که او هم مرثیهاى بسراید و از این خوان بهرهاى ببرد! یکى از شیعیان به وى مىگوید که ما عزاى شهداى کربلا را گرفتهایم. آن غریبه مىگوید: ولى دوران یزید که خیلى پیش بود، چه شد که خبر این مصیبت اکنون به اینجا رسیده؟ آیا شما تا به حال خواب بودهاید؟ پس بر خودتان اى خفتگان عزا بگیرید که این خواب گران، بدمرگى است؛ وگرنه آن خسرو دین، امام حسین(ع)، از زندانِ تن رها شد و براى شهداى کربلا این رهایى عین شادى و شادمانى است.
مولانا این داستان را به عنوان تشبیه براى آدم غفلتزدهاى(مُغَفَّل) که عمرش را ضایع مىکند و در تنگاتنگ مرگ، به یاد توبه و استغفار مىافتد، مىآورد و مىگوید شیعیان حلب حکایت چنین آدمى را دارند. او در طعنه به شیعیان حلب مىگوید که اگر واقعاً شیعه هستند باید متوجه حکمت قیام حسینى باشند؛ باید متوجه این باشند که چرا حسین(ع) و یارانش شهید شدند و چگونه روح آنان به وصال رسید.
مولوى در همان غزل مشهور خویش «کجایید اى شهیدان خدایى» مهمترین صفت «بلاجویان دشت کربلایى» را سبکروحى و عشق آنان مىداند که از مرغان هوایى، پرندهتر بودند و درِ زندان تن را شکسته و پرواز کردند. ولى اگر شیعیان حلب متوجه نیستند و ذرهاى از حال آنان آگاهى ندارند، بهتر است بهجاى گریه به حال آنان، به حال خود بگریند، که دل و دینى خراب دارند و از اوصاف دیندارى که استوارى و جانسپارى و چشمسیرى است ــ همان اوصافى که شهیدان کربلا داشتهاند ــ بویى نبردهاند.
حالا اگر کسى ما را ببیند و از ما دراینباره بپرسد، باید بگوییم هنوز خبرش به ما هم نرسیده، که اگر رسیده بود اینطور نبودیم و بهتر از این رفتار مىکردیم!