شگفت روزگارى ست روزگار ما که بشريت به دست خويش آرامش و صلح را بر دار خشونت و افراط مصلوب می کند. حماقت دانایی را برکرسی قضاوت خداوندی نشانده و ایمان همنوع خویش را در آزمایشگاه نادانی و تعصب می سنجد، فتوا می دهد وبر آن مهر تکفیر میزند و خود را حق و هر چه غیر خویش را باطل می داند و آنگاه عزراییل جانها می شود و حق حیات را از دیگران سلب میکند و يك تن را از تيغ جهل خويش در امان نمى دارد. جانيان تاویل گرو مفسر آيات الهی شده اند و به جستجوى دليل براى كشتار و اعدام میگردند. قرآن در دست و شیطان خرافه و جهل در بغل دارند و از اعتقاد و ایمانشان بوی باروت و انتحار می آید و يكسره جنايت و دنائت خلق مى كنند.
چه روزگارى كه سیاستِ نیرنگ و فریب، اخلاق را در پیشگاه قدرت و ثروت بر نطع نشانده ست وساطور سفاهت را با خون و استخوان عقل صيقل مى دهد و تيز مى كند و بر تاركِ تيغه ش، تصوير صدهزار مردم تماشاگر منعكس مى شود، كه حماقت را در جامه ى ناچارى ستر كرده اند و لب گزان، بر خاك غلتيدن سر خونريزِ عقل و محبت را نظاره مى كنند.
چه بايستى كرد؟ آيا راهى هست؟ بله، هست، با عزمی همگانی و قیامی عارفانه ، برای اصلاح خویش و بزرگ جنبشی خردمندانه برای نجات انسانیت از دام توحشی که از خاکستر جاهلیت رستاخیز کرده است. راهی هست، به شرط آنکه همه از خواب غفلت بیدار شویم و خطر سقوط ارزشهای انسانی را در پرتگاه انانیت مدرن احساس کنیم . راهی هست ، اگراز دروغ و دورویی دوری کنیم ،خود را بزرگ نشماریم و دیگران را پست نبینیم، انصاف دهیم و انصاف نخواهیم و از لغزش دیگران در گذریم ، محبت کنیم و منت نگذاریم ودل سوز یکدیگر باشیم .بله راهی هست اما ، اراده ای استوارو قاطع مى طلبد و طبايع شرافتمندى كه خود را از دام تعصبات و توهمات رها کرده باشند و آینده تاریک تفرقه واختلاف را دیده بر راه اتحاد و اتفاق و نجات بشریت گام بردارند.
ما مجذوبان نور، در شكاف زخم هايمان دانه گل كاشته ايم و با خون دل خويش آبش داده ايم تا از جراحت ما گل برويد. بر كوس دوستى مى كوبيم، نه از ترس، که از اعتقاد، که از ایمان،که شعارمان و شعورمان بر مدار صلح کل است و بر اساس یک ضرورت تاریخی ، دست دوستی حتی به سوی مخالفانمان دراز می کنیم. ما ايشان را در آغوش مى گيريم و به جاى بوييدن گند دشمنى كه از آن تن پنهان بلند مى شود، غاليه و شميم دوستى را مى بوييم كه از آن پيراهن معطر بر مى خيزد. با اندک استطاعت خویش منجنیقی ساخته ایم از آگاهی از دوستی از اتحاد، تا دیوار فاصله ها را بشکنیم و با اندیشه ای تازه آغازگر جنبشی نوین در عرصه تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم باشیم؛جنبش و تحولی نه برای سوختن که برای ساختن .نه برای گسستن که برای پیوستن نه برای من که برای ما.
شگفت زده و در تعجبیم که آیا بزرگان فکر و اندیشه و خردمندان عرصه دین وفرهنگ در سیر دهشتناک تحولات جهانی خصوصا در خاورمیانه و بالاخص درجهان اسلام احساس خطر نمی کنند؟ امروز اگر از شیوع افراط گری و دلایل آن بی تفاوت گذشتیم، اگر پیشگیری ومهار خشونت را تنها بر عهده حکومتها ودر توان قدرت ارتش ومراکز امنیتیشان دانستیم و اگرروند فزاینده ی تخاصمات دینی و مذهبی را تنها در قالب بازیهای سیاسی تحلیل و از بستر رشد آن که همانا کاستیهای فرهنگی و اجتماعیست غافل شدیم ،به حتم قافیه را می بازیم کما آنکه همسایگان ما باخته اند. در حیرت و درتعجبیم که چه رویدادی می تواند زنگ خطری برای خواب خرگوشیمان باشد و موجب بیداریمان شود؟ فقر وفاصله طبقاتی ، معضلات اجتماعی ،انحطاط فرهنگی ، انسداد فضای سیاسی ، دین ستیزی و دین گریزی ها ، به باد رفتن سرمایه های ملی ، قانون شکنیها وبی اخلاقی های سیاسی، انفعال روانی مردم و ده ها و صدها مشکلات عدیده در جامعه ، که هر کدام غذای مقوی برای رشد و نمو دیو خشونت وافراط گری است ، آیا نشانه ای برای ظهوریک فاجعه نیست؟
گرگ مصیبت در یخبندان سکون و سکوتمان به انتظار نشسته و ما بی تفاوت از فردای تاریکمان تنها نظاره گر صعود دیگران و سقوط خویشیم. بیایید طرحی نو در اندازیم و دست در دست هم نهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد، بی آنکه دستهای همدیگر را بشکنیم و بی آنکه مهرورزی را ابزار خدعه کنیم. بیایید عقل را با ایمان و علم را با عمل وسیاست را با اخلاق وعدالت را با قانون در هم آمیزیم . بیایید دلهایمان را از کینه بشوییم وصلح و دوستی و با هم بودن را تجربه کنیم. بیایید به فکر و اندیشه یکدیگر احترام بگذاریم و با هم برای اعتلای نام کشورمان و پویایی فرهنگمان دل بسوزانیم و تلاش کنیم.