ذكر بحر الحقائق و الاسرار شيخ فريد الدّين محمّد ابراهيم العطّار

97478 804آن جناب اعرف عرفاى روزگار بود و در مراتب فقر و فنا تسليم و رضا كمتر كسى با او برابرى مى‏نمود بيت‏

همان خريطه‏ كش وادى فنا عطّار

كه نظم اوست شفابخش عاشقان حزين‏

مقابل عدد سوره كلام نوشت‏

سفينه‏هاى عزيز و كتابهاى كزين‏

جنون ز جذبه او ديده در سلوك خرد

خرد ز منطق او جست در سخن تلقين‏

آن جناب را مرتبه عالى و مشرب صافى بود و سخن او را تازيانه اهل سلوك گفته‏اند و در علوم شريعت و فنون طريقت يگانه و در شوق و نياز و سوز و گداز شمع شبستان زمانه بود اصل آن بزرگوار از قريه كدكن از توابع (نیشابور) است و خرقه از دست شيخ مجد الدّين بغدادى پوشيده و ناب عرفان از جام شيخ نجم الدّين كبرى نوشيده و در طفوليّت نظر از قطب الدّين حيدر يافته از كلمات مولانا رومى است كه روح منصور بعد از صد و پنجاه سال بروح شيخ عطّار تجلّى نموده و مربّى او بوده در روزگار سلطان سنجر در سنه پانصد و سيزده تولّد شده و مولانا رومى بسيار معتقد او بوده چنانكه فرموده‏ بيت‏

هفت شهر عشق را عطّار كشت‏

ما هنوز اندر خم يك كوچه‏ايم‏

و در جاى ديگر ستوده‏ بيت‏

عطّار روح بود و سنائى دو چشم او

ما از پى سنائى و عطّار آمديم‏

و جاى ديكر كفته‏ بيت‏

كرد عطّار كشت مولانا

شربت از دست شمس بودش نوش‏

حضرت شيخ را مصنّفات مشتمل بر اسرار توحيد و اذواق مواجيد بسيار است مانند: بلبل‏نامه، منطق الطّير، اسرارنامه، الهى‏نامه، بى‏سرنامه، مصيبت‏نامه، جوهر ذات، مظهر العجائب، لسان الغيب، اشترنامه، مختارنامه، هيلاج‏نامه، خسرونامه، تذكرة الاولياء ، حيدرنامه ،گل و بلبل، محمود و اياز، ليلى مجنون، و ديوان و غزليّات و غير از اين‏ها بنظر رسيده كه اكنون در خاطرم نيست آن بزرگوار آن مقدار اسرار طريقت و حقيقت اظهار نموده كه هيچيك از اين طايفه عشرى از اعشار آن را بيان ننموده‏اند در كتب تواريخ و تذكرها مذكور است كه سبب آگاهى شيخ بزرگوار آن بود كه آن جناب در بدايت حال بطريق ارث بشغل عطّارى اشتغال مى‏نمود روزى درويشى از اهل سلوك در كسوت فقر بدر دكّان شيخ رسيد و چون آثار قابليّت از ناصيه حالش پيدا و نور فطرت از چهره احوالش هويدا ديد درويش بهانه نموده زبان سؤال گشود و چيزى از جناب شيخ درخواست نمود شيخ نظر به فطرت اصلى درويش را بنواخت و بلطف و احسان آن فقير را مسرور و منبسط ساخت درويش مكرّر بدر دكّان آمده باب سؤال را باز و سلسله ابرام را دراز كرد شيخ در هربار از خوان جود خويش درويش را محروم نكرد و چون تكرار فقير بسيار گشت شيخ فرمود: اى درويش چرا حرص مى‏نمائى و در بستر قناعت نمى‏آسائى؟ درويش گفت: اى شيخ تو با اين تعلّق چگونه خواهى مرد و چگونه جان بجهان آفرين خواهى سپرد شيخ فرمود: تو كه باين حرص و آزى و رشته املت بدين درازى چگونه وفات خواهى يافت و بچه طريق بوادى خاموشان خواهى شتافت درويش گفت چشم عبرت بگشاى و مردن درويشان را مشاهده نماى اين بگفت و كشكول زير سر گذاشت اللّه گفت و لواى عزيمت بصوب آخرت افراشت شيخ از ديدن آن امر غريب متغيّر گشته از خود و از دكّان‏دارى يكباره گذشته تمام اسباب خود را به تاراج داده سالك راه قويم كرديد و از آن درويش به درجه عالى رسيد بيت‏

آنچه زر مى‏شود از پرتو آن قلب سياه‏

كيميائيست كه در صحبت درويشانست‏

كنج عزلت كه طلسمات عجايب دارد

فتح آن در نظر همّت درويشانست‏

عاقبت‏الامر در فتنه چنگيزى اسير مغولى شده مغولى ديگر او را به هزار دينار مى‏خريد شيخ فرمود كه مرا مفروش كه قيمت من زياده از اينست آنگاه مغولى ديگر آن جناب را به مشت كاه خريدار كرديد شيخ فرمود بده كه بيش از اين نمى‏ارزم مغول غضبناك شده آن جناب را بعزّ شهادت رسانيد منقولست كه چون آن جناب بعزّ شهادت رسيد سرّ خود را بدو دست گرفته بقدر نيم فرسخ دويد تا آنجا كه مرقد اوست ايستاده آنگاه از پا درافتاد و روح پرفتوحش روى بجنّات عدن نهاد رحمة اللّه عليه . مذكور است كه قاتل آن جناب نادم و پشيمان شد و شيخ را بطريق اسلام غسل داده كفن كرده دفن نمود و مادام‏الحيات بر سر مزار فيض مدارس مجاور بود تربت آن بزرگوار در آن ديار در غايت اشتهار است

و صلّى اللّه على محمّد و آله اجمعين‏

گزیده ای از کتاب بستان السياحه حاج میرزازینالعابدین شیروانی مست علیشاه