از زمان پیدایش گیتی وقایع و حوادث همگی به ساکنین این سیاره درسهای بسیاری دادهاند. ماجراهای واقعی و عبرتآموز اقتباس شده از بزرگان و کتابهای مقدس بیشک و تردید در پی آن میباشند که تأکید نمایند ملتها خویش سمفونیِ سرنوشتِ خویش را مینوازند، خواه این که از جهل سرچشمه گیرد و یا از درک، که بستگی به آن قوم دارد.
“پرندهٔ برکه و ریش”
گویند:
درعصر حضرت سليمان نبى، پرندهاى براى نوشيدن آب به سمت بركهاى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند. همين كه قصد فرود به سوى بركه را كرد، اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود. پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من متصور نيست. پس نزديک شد ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
“چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرسانده، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه از سوى او ايمنم پس به عدالت نزديکتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند”
« علامه دهخدا »