وجود عين واجب است و قابل تجزّى و انقسام نيست و منبسط شده است بر هياكل موجودات و ظاهر گشته در همه موجودات و خالى نيست از او شيئى از اشياء بلكه حقيقت و عين اشياء اوست و امتياز در ميان اشياء بتقيّدات و تعيّنات اعتباريّه است بدليل عقلى و نقلى امّا عقلى گويند جائز نيست آنكه اللّه تعالى عدم يا معدوم باشد و آن ظاهر است و ديگر آنكه نتواند ماهيّت با وجود باشد اعمّ از اينكه وجود قيد باشد يا علّت اوّلى مستلزم تركيب و ثانى مستلزم احتياج است و هيچيك لايق واجب نيست پس معلوم شد كه واجب الوجود بايد وجود باشد و وجود خاص نمىتواند باشد چه اگر خصوصيّت خاص يا مطلق واجب باشد عرض لازم مىآيد و اگر معروض فقط باشد احتياجست چه بديهى است كه مقيّد محتاج بمطلق است و لازم مىآيد از ارتفاع هر وجود خاص وجود واجب پس باقى ماند اينكه حقتعالى وجود مطلق باشد و نيز كفتهاند كه وجود از سه بيرون نيست اوّل وجود بشرط شىء دويّم وجود بشرط لا شىء سيّم وجود لا بشرط شىء و اطلاق هيچيك از اين اقسام بر واجب تعالى جائز نيست امّا عدم اطلاق اوّل كه ما خود بشرط شىء است از براى آنكه دو محذور لازم مىآيد اوّل آنكه لازم مىآيد كه حقتعالى مركّب از شرط باشد و مشروط اين وجود به ادلّه عقليّه و نقليّه باطل است دويّم آنكه هركاه مركّب باشد از شرط و مشروط لازم مىآيد كه قبل از وجود واجب دو امر موجود باشد زيرا كه بالضروره اجزاء مركّبه مىبايد قبل از تركيب موجود باشد و آن نيز باطل است زيرا كه حقتعالى قبل القبل فى ازلالآزالست امّا عدم اطلاق وجود بقسم ثانى كه عبارت از وجود بشرط لا شىء باشد از براى آنكه هرچند بر تقدير جواز تركيب در ذات واجب الوجود لازم نمىآيد امّا مىكوئيم امرى يا امورى كه بانعدام آن شرط واجب موجود باشد يا عدم آن ذاتيست يا عارضى و بر هر دو تقدير اطلاق اين قسم وجود نيز صحيح نيست امّا بر تقدير اوّل براى آنكه لازم مىآيد كه قبل از وجود واجب تعالى امرى موجود باشد و بعد از عدم آن امر واجب الوجود تحقّق به هم رساند و بطلان اين امر واضحتر از فرض اوّليست امّا بر تقدير ثانى بطلان آن بطريق اولى ثابت است و امّا عدم جواز قسم ثالث كه عبارت از وجود لا بشرط شىء باشد از براى آنكه ارباب اين اصطلاح اراده نمىكنند از اين امر مكر امر ذهنى كه از براى آن تحقّق در خارج نباشد و فساد اطلاق آن نيز بر واجب تعالى بديهة معلوم است پس اطلاق اقسام ثلثه بر واجب الوجود جائز نيست بلكه او را وجود من حيث هو نامند و از تقييد باطلاق با تقيّد كلّيّه يا جزئيّه يا عموم يا خصوص يا وحدتى كه آن وحدت زايد بر ذات او باشد مبرّا و منزّه است و كثرت مفهومات ذهنيّه و خارجيّه و غير آنها نيست بلكه آنها از لوازم ظهورات اويند و بحسب مراتب و مقامات اوست ظاهرا مطلق و مقيّد و عام و خاص و كلّى و جزوى و واحد و متعدّد بغير از آنكه حاصل شود در ذات و حقيقت او و اوست محيط بر اشياء بلكه عين اشياء اوست و اشياء عبارت از ظهور تجليّات اويند و هر مرتبه از مراتب او علما او عينا واسطه ميان وجود و عدم نيست و او وجود مطلق است و وجود عبارت از ذات بذاته حقتعالى است و اوست كه در مزاياى ممكنات و صفات تجلّى نموده و اين مزاياى متعدّده قادح در وحدت حقيقت آن نيست چنانكه ظهور خورشيد بر روزنهاى متعدّد به هيئت مختلفه در آبگينههاى متعدّده قدح در وحدت بودن خورشيد نيست بلكه تعيين او بذات اوست به اين معنى كه زايد بر ذات او چيزى باشد نيست لا موجود الّا اللّه بل لا موجود و لا شىء فى الحقيقة الّا اللّه و اوست ظاهر شده بصورت اشياء و كمالات او در اشياء ظهور نموده و اوست كه بصورت مختلفه و هيئت متكاثره و الوان متغايره در مجرّدات و ماديّات ظهور نموده و موجود و شىء و حقيقت اوست و غير وجود و حقيقت ذات او نيست امّا دليل نقلى از آيات و اخبار بسيار است از آن جمله قوله تعالى هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ و ايضا فرموده وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى و ايضا فرموده إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ و در ادعيه آمده كه اللّهمّ انت الأوّل فليس قبلك شىء و انت الآخر فليس بعدك شىء و انت الظّاهر فليس فوقك شىء ، و ايضا در معنى آيه كريمه و هو بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ گويند كه احاطه ذاتى است نه احاطه صفاتى .
هر نقش كه بر تخته هستى پيداست
آن صورت آنكس است كاين نقش آراست
درياى كهن كه بر زند موجى نو
موجش خوانند و در حقيقت درياست
و صلّى اللّه على محمّد و آله اجمعين
بستان السياحه