مبادا که لطف و مهربانی خداوندگارمان، مارا از مکرنفس وبازی آن، غافل و به گناه مایل کند، هر چند او فرمود که سیئات شما را به حسنات مبدل می کنم، اما نباید که این موجب گستاخی مان شود و لطف او موجب افسارگسیختگی نفس مان شود و رفتار زشت خویش را زیبا ببینیم.
لطف شه جان را جنایت جو کند
زانک شه هر زشت را نیکو کند
آنچه در چشم تو زیباست گمان مبر، که پسندِ محبوب است. زشتکاری و خودپرستی و خلاف رأی او رفتن که هیچ، اگر در ضمن طاعت و خدمت به دوست، خویش را هم دوست می داری! و به دنبال لذت و حلاوت طاعت هم، هستی!! تو مشرکی و بر کام خویش زهر می ریزی و میوهٔ بذر فعل تو و اطاعت اوامر حق، خود بزرگ بینی و حب جاه می شود.
رو مکن زشتی که نیکی های ما
زشت آمد پیش آن زیبای ما
آنجا که فعل وخدمت خود را شایستهٔ قبول دوست ودر شأن اومی بینی! او را کوچک و خود را بزرگ دیده ای و سخت قافیه را باخته ای، که نه شأن او را شناخته ای و نه میزان رد و قبول او را می دانی. تو به دنبال او نیستی، به نفس خویش خدمت کرده ای!!
خدمت خود را سزا پنداشتی
تو لوای جرم از آن افراشتی
چون خداوندگارمان، تو را به انجام امری دستور داد، برای آن است که تو را از تو بگیرد واز خویش تهی کند. عجبا که خویش را صاحب مقام بینی!! منی بر منیت خویش افزون کنی! وبر منارهٔ عُجب و غرور ایستاده، دعوی بزرگی کنی!!
چون تو را ذکر و دعا دستور شد
زان دعا کردن دلت مغرور شد
گمان مبر که با این گونه طاعت وعبادت و خدمت، با خداوند همنشین و همسخنی! که این گمانی است غلط و تو را بیش از پیش از دوست، دور کند، که او تو را شکسته می خواهد و تو نفس خود را نشکسته ای و خویش را در شأن او دیده ای و همین حال تو را از او جدا می کند.
همسخن دیدی تو خود را با خدا
ای بسا کو زین گمان افتد جدا
خداوندگار اگر ستارالعیوب است وپرده بر گناه می اندازد و اعمال تو را به رو نمی آورد، تو نیز اندکی فکر کن، ادب را نگه دار وگستاخ مشو، اگر دل نداری عقل که داری، اندکی به خویش بنگر وحد خویش را بدان و ادب نگه دار.
گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
از کتاب “مجموعه مقالات عرفانی”