اگر هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوانند باز کردن، تا از اندرون، دزدی یار ایشان نباشد. هزار سخن از بیرون گوی، تا از درون مصدّقی نباشد، سود ندارد.
فیه ما فیه
هر چه تو در دل پنهان داری از نیک و بد، حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند. هر چه بیخ درخت پنهان می خورد، اثر آن در شاخ و برگ ظاهر می شود. اگر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ و روی خود را چه خواهی کردن؟
فیه ما فیه
“امید از حق نباید بریدن. امید سر راه ایمنی است. اگر در راه نمی روی باری سرّ راه نگاه دار. مگو کژی ها کردم تو راستی را پیش گیر هیچ کژی نماند. راستی همچون عصای موسی است، آن کژیها همچون سحرهاست. چون راستی بیاید، همه را بخورد. اگر بدی کرده ای با خود کرده ای، جفای تو با وی کجا رسد؟… چون راست شوی آن همه نماند. امید را زنهار مبر.”
فیه ما فیه
امید از حق نباید بریدن که: إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (همانا که از رحمت خدا هیچ کس، جز مردم کافر نومید نگردد – یوسف – ۸۷) امید سر راه ایمنی است، اگر در راه نمی روی، باری سر راه نگاه دار مگو که کژی ها کردم تو راستی را پیش گیر هیچ کژی نماند، راستی همچون عصای موسی است، آن کژیها همچون سحرهاست، چون راستی بیآید همه را بخورد، اگر بدی کرده ای با خود کرده ای، جفای تو به وی کجا رسد.
مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست
بنگر که درآن کوه چه افزود و چه کاست
چون راست شوی آن همه نماند، امید را زنهار مبر.
فیه ما فیه
در آدمی عشقی و دردی و طلبی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم، ملک او شود. او نیاساید و آرام نیابد . این خلق به تفصیل در هر پیشه ای حرفتی، صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است. آخر، مشغوق را ” دلارام ” می گویند. یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی ها و مقصود ها چون نردبانی است. و چون پله های نردبان جای اقامت و ” باش ” نیست ، از بهرِ گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقع گردد تا راه دراز، بر او کوتاه شود، و در این پایه های نردبان، عمرخود را ضایع نکند.
فیه ما فیه
احوال آدمی همچنان است که پر فرشته را آورده اند و بر دم خری بسته اند تا باشد که آن خر از پرتو و صحبت، فرشته فرشته گردد، زیرا ممکن است که خر هم رنگ او شود و فرشته گردد .
مولانا می فرماید :
از خرد پر داشت عیسی بر فلک پرید او
گر خرش را نیم پر بودی نماندی در خری
و چه عجب است که خر آدمی شود ؟ حق تعالی قادر است بر همه چیزها . آخر این طفل که اول می زاید از خر بترست. دست در نجاست می کند و به دهان می برد تا بلیسد، مادر او را می زند و منع می کند. خر را باری نوعی تمیز هست، وقتی که بول می کند، پاها را باز می کند تا بول بر او نچکد. چون طفل را که از خر بترست، حق تعالی آدمی می تواند کردن، خر را اگر آدمی کند چه عجب؟ “پیش خدا هیچ چیزی عجیب نیست”
فیه ما فیه
شب و روز آن را می طلبد، و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول و گریزان است.
فیه ما فیه
پیلی را آوردند بر سر چشمه که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. می پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و بی رحمی و کبر در توست، نمی رنجی، چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.
فیه ما فیه
بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید. بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی مشک آید. این را کسی دریابد که او را مشامی باشد.
فیه ما فیه