عبدالعلی بازرگان
تغییر تاریخى مفهوم عقل قرآنى در فلسفه، عرفان و علم
زبان و ادبیات، جریانی سیّال و در معرض تغییر و تحول دائمی است. کلمات و کنایات به مرور زمان رنگ میبازند و مردم هر عصر و نسلی به تناسب اشتغالات و فرهنگ زمانه، محتوای تازهای در ظرف زبان وارد کرده و روح تازهای به آن میبخشند.
کلیات زبان و ادبیات و جان و جوهر آن البته ثابت و جاوید میماند، اما اجزاء و عناصر تشکیلدهندهٔ زبان بعضاً دستخوش تحول میگردد. میبینیم که نسل امروز آثار حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی را میخواند، ولی فهم فرزندان ما از مراد آن فرزانگان در موارد بسیاری با فهم معاصرین آنان متفاوت میباشد. این تفاوت چیزی جز تغییر محتوائی برخی کلمات در ظرف زبان و زمان نمیباشد.
ازجمله این موارد، واژهٔ «عقل» است که از کلمات عربی و مفاهیم قرآنیِ وارد شده در زبان فارسی به شمار میرود. بیشتر مردم معنای «عقل» و معادل فارسی آن را «خِرد» و فرزانگی میدانند و از آن مفهوم درک و دانش دریافت میکنند، در حالیکه چنین ترجمه و برگردانی در انتقال معنای «عقل»، ناقص است و نمیتواند محتوای مورد نظر را از زبان اصلی خود منتقل نماید.
اشکال از استنباط ایرانیان امروز از واژهٔ «عقل» و مغایرت آن با (معنای اصلی آن در قرآن یا) زبان عربی نیست، از همان قرون نخستین، با گسترش اسلام و آمیخته شدن زبان و فرهنگ اعراب با ملتهائی که به آئین جدید میگرویدند، رنگپذیری کلمات آغاز گردید.
در روزگاریکه آثار فیلسوفان یونان به فضای فرهنگی مسلمانان وارد میشد، متفکرین ایرانی همچون ابنسیناها، رازیها، فارابیها و متفکرین اندلسی همچون ابنرشدها و ابنعربیها عقل و فلسفه را از یک جنس تصور کردند و عقل نظری یا عقل فلسفی معادلی با عقل قرآنی تلقی گردید.
معتزله نیز با تکیه بر چنین برداشتی از عقل، در برابر اشاعره که عمدتاً بر «نقل»، یعنی اخبار و احادیث اعتماد میکردند، همان مفهوم «خِردورزی» و اندیشهگرایی را که ایرانیان از واژهٔ «عقل» استنباط کرده بودند، توسعه و تسری دادند.
به تدریج که فقاهتِ فرو رفته در ظواهر شریعت، فضای فرهنگی جامعه را بر فلسفه و فیلسوفان عقلگرا تنگ میکرد، عرفان به عنوان عکسالعملی در برابر تنگنظری و تحجر و ظاهرگرائی ریاکارانه پدید آمد. این بار عارفان که از تعبد تقلیدی و توخالی به تنگ آمده بودند، «عشق» را، با مفهوم برگرفته از عرفان هندی و بودائی (۱)، در برابر فقه عَلَم کردند و از «عشق» همکار و بعضاً رقیبی برای «عقل» ساختند. عشق، نماد دل و درون عاطفی و عقل نماد خِرد خُردبین حسابگر شد و عارفان و ادیبان ما تعارض عشق و عقل را در تصاویر زیبائی به نثر و نظم کشیدند.
مفهوم امروزین «عقل» نیز در فضا و فرهنگ مادیگرا و دنیاطلب جهان علمی و صنعتی غرب، به گونهای بنیادی با معنای این کلمه در زبان عربی و فرهنگ قرآنی تفاوت دارد و طبقهٔ موسوم به روشنفکر خردگرای امروز که بر عقلانیت مستقل از دین تکیه میکند، به چیزی که اعتقاد ندارد همان عقلانیت متعهد به محور خداست، که اساس قرآن میباشد.
پس به طور خلاصه مفهوم عقل در قرآن، با مفهوم این کلمه در سه قلمرو: فلسفه، عرفان و علم، به ترتیبی که در بعد خواهد آمد مغایرت دارد.
چگونه مغایرت نداشته باشد در حالیکه:
۱- عقل فلسفی بر شک و شناخت نظر دارد و عقل قرآنی بر شیوهٔ کاربرد شناخت (استفاده از علم برای اصلاح عمل)
۲- عقل عرفانی مادون عشق و دستیار یا رقیب آن است و در قرآن اصلاً سخنی از عشق نیامده است.
۳- عقل مدرن انسانمحور و دنیاطلب است و عقل قرآنی خدامحور و آخرتنگر.
نتیجه آنکه امروز آشفتگی غریبی در مراد و منظور کسانی که عقل را میستایند، به مصداق: «هر کسی از ظن خود شد یار من …» پدید آمده است. هم جریان تاریخی الحاد و انکار خدای مذاهب، به عنوان عکسالعملی در برابر مسیحیت و سلطهٔ کلیسا، از همان آغاز رنسانس در اروپا، «عقل» را جایگزین «ایمان» کرده و امروز بیش از گذشته، بر مرکب عقل مدرن و خودبنیاد میتازد، و هم جریان روشنفکری اسلامی، حتی اسلام سنتی (هر چند در نظر و نه عمل) با اتکا به متون اصلی، عقل را عالیترین وسیلهٔ خداپرستی میدانند! (۲)
این تناقض چگونه قابل توجیه است و چگونه میتوان باور کرد وسیلهای به دو جریان متضاد مدد برساند؟! هم کسانی را که ماوراءالطبیعه و خداوند و فرشتگان و رسولان و کتابهای دینی را موهوم و مبتنی بر خیالات خالی از عقل و منطق میدانند تکیهگاه و تنها معیار باشد، و از آن به عنوان حربهای علیه دین استفاده کنند، و هم مؤمنان را مهمترین معیار علیه بیدینی!! چنین است که تا مرزبندی و مقصود مشربهای فکری مختلف از کلمه عقل روشن نشود، نمیتوان دربارهٔ آن به گفتگو نشست و مردم را به آن دعوت کرد.
دربارهٔ عقل فلسفی و عرفانی، اندیشمندان و ادیبانِ ما سخن فراوان گفتهاند، آنچه کمتر دربارهٔ آن بررسی شده، مفهوم عقل در زبان عربی و کلام قرآنی است که این مختصر در جستجوی آن است.
به پندار این قلم، معنای اصلی «عقل»، آنچنان که در ادبیات عربِ قبل از نزول قرآن، و در زبان قرآن مورد نظر بودهاست، مغفول واقع شده و به طور طبیعی، آنچنان که آب رودخانه به نسبت دور شدن از سرچشمهٔ خود، رنگ و رسوب بستر میگیرد، طعم تاریخ و تمدن و فرهنگهای پذیرای خود را گرفته است.
چارهای نیست جز آنکه به سرچشمه مراجعه کنیم و ظرف آزمایش خود از آن آب پر کنیم و پیمانهٔ پندارهای پیشینیان رها سازیم. مسلماً مهمترین معیار برای شناخت مفهوم این کلمه در فرهنگ اسلامی، چیزی جز قرآن، به عنوان اصل و اساس دین نمیباشد. امّا شایسته است قبل از بررسی آن، نگاهی به نظریاتِ آورندهٔ این شریعت و برخی بزرگان آن که مفهوم این واژهها را به خوبی دریافته و در گفتهها و نوشتههای خود انعکاس دادهاند بکنیم که نزدیکترین برداشت و تلقی مفاهیم قرآنی نسبت به زمان نزول بودهاست. با سخنان پیامبر اسلام دربارهٔ عقل، اجمالاً آشنا شدید (۳) مسلماً مفهوم عقل در اندیشهٔ کسی که آن را اولین گوهری مینامد که خدا آفریده (۴)، و در باور آن که عقل را همان چیزی میداند که خدا با آن پرستیده میشود و بهشت فقط با آن کسب میگردد (العقل ما عُبد الرحمن و اکتسب به الجنان) (۵) جایگاه این عنصر متفاوت با آن چیزی است که امروز فهمیده میشود.
علاوه بر نقل نکاتی از پیامبر اسلام، بیمناسبت نمیداند برای تعمیق شناخت استنباط مردم معاصر نزول قرآن از واژهٔ «عقل»، سخنان کسی را از نُه سالگی در دامان تربیتی آن رسول و با آموزههای قرآن رشد کرده، یعنی علیبنابیطالب(ع)، مورد توجه قرار دهیم. آثار گردآوریشدهٔ آن بزرگوار در نهجالبلاغه کمک مؤثری برای این تحقیق به شمار میرود.
فرازهای ذیل مفهوم عقل را در احساس و اندیشه علی(ع) نشان میدهد.
الف- مفهوم عقل در نهجالبلاغه
از مجموع مواردی که مشتقات کلمهٔ «عقل» در نهجالبلاغه به کار رفته است، به روشنی میتوان معنای «حفظ و نگهداری» علم و تجربه و کاربرد عملی آن در زندگی را از آن دریافت نمود. به این معنا که تفکر آدمی در پدیدههای پیرامون خود و جریاناتی که در جوامع بشری میگذرد، همچنین «تجربیاتی» که در زندگی کسب میکند، او را به «علم» میرساند. بسیاری از مردم چنین علم و اطلاعی را که محصول تفکر و تجربه زندگی است، جدّی نمیگیرند و جذب وجود خود برای تأثیرگذاری در عملکردشان نمیکنند، عاقل در مفهوم نهجالبلاغه کسی است که «علم»، یعنی «محصول تفکر» را حفظ و نگهداری میکند و در زندگی به کار میگیرد.
با این تعریف فرق میان سه مقولهٔ تفکر، علم و تعقل روشن میشود. تفکر همان اندیشه کردن در پدیدههای پیرامونی است. از تفکر «علم» حاصل میشود و کاربرد علم در اصطلاح عمل (در چهارچوب و جهان بینی دینی) تعقل نامیده میشود.
نگاه کنید به شواهد ذیل مبتنی بر استنباط معنایی عقل:
۱- «العقل حفظ التجارب و خیر ما جرّبت ما وعظک» (نامه ۳۱ بند۹۴)
ترجمه: عقل حفظ کردن تجربیات است و بهترینِ آنچه تجربه میکنی چیزی است که تو را پند دهد.
۲- «و اقبلوا النصیحة ممن اهداها الیکم و اعقلوها علی انفسکم» (خطبهٔ ۱۲۰/۱۲۱بند۸).
اندرز را از کسی که آن را به شما هدیه میدهد بپذیرید و آن را آویزهٔ گوش جان سازید.
۳- «اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعایه لا عقل روایهٍ، فان رُواه العلم کثیرً و رُعاته قلیلً» (حکمت ۹۴/۹۸).
خبر را مورد تعقل قرار دهید هرگاه آن را شنیدید، آن هم تعقل رعایتکننده، نه تعقل روایتگر، زیرا نقلکنندگان علم بسیارند، ولی رعایتکنندگان آن اندکند.
۴- (آل محمد) «عقلوا الدین عقل وعایهٍ و رعایهٍ لا عقل سماعٍ و روایهٍ …» (خطبه۲۳۹).
(خاندان محمد) در دین تعقل کردند، تعقلی فرا گیرنده (در ظرف وجود خود جذبکننده) و رعایتکننده، نه عقل شنونده و روایت کننده …
در ذهنیت مسلمانان صدر اسلام، و به طور کلی اعراب معاصر نزول قرآن، مفهوم کلمهٔ «عقل»، بر حسب آنچه از فرهنگ زمانه و آیات قرآنی دریافت کرده بودند، نوعی فراگرفتن و «حفظ و نگهداری» نتیجهٔ تلاشهای فکری و تجربیات عملی بود که باید در زندگی به کار گرفته شود. چنین برداشتی مسلماً با ذهنیت انسانهای معاصر ما که عقل را همان تلاشهای فکری، نه الزاماً حفظ و به کار بردن آن در اهداف از قبل تعیین شده (همچون واجبات مذاهب) میدانند، تفاوت دارد.
علاوه بر مفهوم «حفظ و نگهداری»، واژهٔ عقل در زبان قرآن، به گونهای تعهد و وابسته بودن را نیز میرساند. اگر دنیای مدرن امروز به «عقل خودبنیاد» تکیه میکند و هیچگونه تعهد و باوری را مستقل از تشخیص عقلی نمیشناسد، در فرهنگ قرآنی، عقل به عنصری اطلاق میشود که موجب پیوند بنده با خالق و ارتباط و اتصال او با مرکزیت عالم را تأمین کند. اگر عقل امروز خودبنیاد است، عقل قرآنی خدابنیاد میباشد. اوّلی انسان محوری است، دوّمی خدا محوری.
نگاه کنید به جملهٔ ذیل از علی(ع) به اهل بصره هنگام وقوع فتنههای سیاسی، اجتماعی:
«فمن استطاع عند ذلک ان یعتقل نفسه علی الله عز و جل فلیفعل» (خطبه ۱۵۶/۱۵۵)
ترجمه: در این شرایط هر کس تواند نفس خویش به عقال خدا (پیوند و ارتباط با او) در آویزد، چنین کند.
جالب اینکه عقل را در هیئت توأمان فعل و اسم، نیز در گفتار خود به کار برده است. مثل:
«فاعقل عقلک و املک امرک» (نامه۶۵)
ترجمه: عقل خویش به عقل (تحت فرمان و نگهداری مهار) آور و بر کارت مسلط باش.
اصولاً در زبان عربی، به ریسمان و حبلی که حیوان را به میخ و محوری ببندد تا از حریم دایرهٔ آن تجاوز نکند، «عقال» گفته میشود. با این ارتباط زبانشناسی، عقل همان ریسمان رهائی انسان از انگیزههای شیطانی برای نگهداری او در محدوده و حریم شریعت و متعهد ساختن او به مرکز و مقصود جهان هستی میباشد تا از مرزهای مقررات خالق تجاوز نکند، چیزی شبیه وجدان اجتماعی امروز ما در تعهد و پایبندی به مقررات زندگی شهری.
اگر انکار کنندگان اصالت باورهای دینی در دنیای ما «عقلانیت» را در برابر «اعتقاد» به باورهای غیرقابلشناخت و اندازهگیری با ابزارهای علمی امروز میدانند، در نوشتههای نزدیک به زمان نزول قرآن، «عقلانیت» در برابر «اسارت هوای نفس» مطرح شده است که همان خروج از حریم الهی و پیروی از تمایلات تحریکات شیطانی میباشد.
نگاه کنید به شواهد ذیل از سخنان علی (ع):
حکمت ۴۲۴/۴۱۶- «العقل حُسامً قاطع.. قاتل هواک بعقلک» (عقل شمشیر برندهای است … به نیروی عقل با هوای نفست پیکار کن)
حکمت ۲۱/۲۲- «کم من عقل اسیر تحت هوی اسیر» (چه بسیار عقلها که اسیر هوا و هوساند).
حکمت ۲۱۹/۲۱۰- «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع» (بیشترین شکست و زمین خوردنِ عقلها به دلیل برق آزمندیهای زندگی است).
حکمت ۲۵۲/۲۴۴- «ترک شرب الخمر تحصیناً للعقل» (منع مشروب خواری محافظت از عقل است).
از نظر زبانشناسی، واژههای قرآنی دارای وجوه متعددی هستند و بر حسب آنکه از چه زاویهای به آن نگریسته شود، معنای متفاوتی میدهد. مثلاً کلمهٔ «جهل» گاهی در مقابل علم قرار میگیرد، که مفهوم نادانی از آن استنباط میشود. گاهی در برابر «حِلم»، که معنای عدم کنترل نفس و اسارات در احساسات و غرایز میدهد و گاهی هم در برابر «عقل» که در این صورت معنای «دست خالی بودن و فقر دانش» اخلاقی میدهد:
حکمت ۵۴- «لا غنی کالعقل و لا فقر کالجهل» (هیچثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل نیست)
«عقل» نیز که در عبارت فوق در برابر «جهل» قرارگرفته و در مواردی در برابر هوای نفس، گهگاه نیز در برابر «حماقت» مورد استفاده واقع شده است. مثلاً:
حکمت۳۸/۳۷- «ان اغنی الغنی العقل و اکبر الفقر الحمق» (بالاترین بینیازی عقل و بزرگترین فقر حماقت است).
از این تقابل میتوان فهمید احمق کسی است که دانش و تجربه را نگه نمیدارد و از آن عملاً استفاده نمیکند.
ب – مفهوم عقل در قرآن
کلمهٔ عقل را ما در زبان فارسی عموماً به صورت «اسم» یا «صفت» به کار میبریم. میگوئیم فلانی عقل ندارد، یا عقلش کم است، آن دیگری آدم عاقلی است! یا اینکه؛ جاهل سنگی در چاه میاندازد که صد تا عاقل هم نمیتوانند آن را در آورند …
در این مثالها و مشابه آنها، گوئی عقل، همچون دانش و دارائی، چیزی است که عدهای فاقد و کسانی دارای آن هستند. امّا از ۴۹ مرتبهای که واژهٔ عقل در قرآن به کار رفته است، حتی یک بار هم این کلمه در هیئت اسم یا صفت نیامده و تماماً به صورت «فعل» به کار رفته است. مثل: تعقلون، یعقلون، نعقل و …
از همین تفاوت شاید بتوان به تفاوت ظریفی که در این مسئله وجود دارد پی برد. ما در زبان فارسی عقل را صفت ثابت و حالت راکد و ایستایی تصور میکنیم، اما در فرهنگ قرآن حالت دینامیک و متحرک دارد. یعنی مثل ورزش، همگان توانائی و استعداد آن را دارند ولی عدهای به کارش میگیرند و از آن استفاده میکنند و برخی ضایعش میسازند. لغتشناسان عقل را فهمیدن و درک و دریافت عمیق (نه سطحی و سرسری) معنا کردهاند. در واقع عمل تعقل، نوعی «پردازش» روی دادههای علمی و نتیجهگیری مفید از آنها برای اصلاح معایب و نواقص در جهت رشد و توسعه است، که هم در زندگی مادی دنیایی کاربرد دارد و هم در ارتباط با آخرت و زندگی ابدی.
این مفهوم با معنای «حفظ و نگهداری» که با توجه به معنای ریشهای کلمهٔ عقل از آن استنباط کرده بودیم، هماهنگی دارد. کسی که دستاوردهای علمی و تجربیات خود را حفظ میکند و عمیقاً آن را در وجود خود نگهداری میکند، امکان بهرهبرداری از آن را به هنگام لزوم فراهم میسازد.
عمل تعقل به کمک ابزار شناختی که خالق حکیم ارزانی داشته است، یعنی گوش و چشم انجام میشود. در این حالت اطلاعاتی که از طریق این دو گیرنده به مغز میرسد مورد تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی قرار میگیرند و در این فرآیند نتیجهای حاصل میشود که تعقل شمرده میگردد. بنابراین تعطیل و به کار نینداختن این دو وسیله در واقع تعطیل تعقل است.
نگاه کنید:
بقره ۱۷۱- «صم بکم عمیً فهم لا یعقلون» (کرند و گنگاند و کور، در نتیجه تعقل نمیکنند)
انفال ۲۲- «ان شرّ الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (بدترین جنبندگان نزد خدا کران گنگی هستند که تعقل نمیکنند).
ملاحظه بفرمائید حیوانات نیز مانند ما چشم و گوش دارند، اما چون ستادی مرکزی برای تجزیه و تحلیل و بررسی اطلاعات حاصله ندارند، نمیتوانند عمل پردازش اطلاعاتی را انجام داده و به اصطلاح تعقل کنند. به تعبیر قرآن، انسانی که دارای چنین استعدادی است، با عدم تعقل در حقیقت به مرتبهٔ پائینتر از چارپایان سقوط کرده است.
چنین مفهومی از کلمهٔ «عقل»، نه تنها با مفهوم امروزی عقل در جوامع مدرن، که بر دانش تجربی بشر و مشاهدات عینی او در برابر عوالم ماوراء طبیعت تکیه دارد، مغایرت دارد، بلکه با مفهوم آن در عرفان نیز، که عقل را دستیار دل و بعضاً رقیب عشق میداند، مغایر است. آیا شگفتانگیز نیست که قرآن عمل تعقل را نیز به قلب، که ما آن را مرکز احساسات و عشق و عواطف میدانیم نسبت داده است:
«افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او اذان یسمعون بـها فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور»
آیا جهانگردی نکردهاند تا دلهایی پیدا کنند که بدان تعقل نمایند یا گوشهایی که بدان بشوند، پس این چشمها نیست که کور میشود، بلکه دلهائی که در سینههاست کور میشود!
بیش از نیمی از مواردی که مشتقات کلمهٔ عقل در قرآن به کار رفته است، با جملات: افلا تعقلون (پس چرا تعقل نمیکنید) و لا یعقلون (تعقل نمیکنند)، کسانی را به خاطر تعطیل کردن تعقل و اندیشه نکردن در اطلاعات کسب شده مذمت کردهاست.
منظور از اطلاعات، البته اطلاعات آب و هوا و اشتغالات زندگی روزمرّه و حوائج مادی نیست، بلکه به اصطلاح قرآنی، «آیات» است. «آیه» یعنی نشانه و علامت. هر نشانهای اشارهای است به مقصد یا مقصودی که باید قصد آن کرد. شما وقتی وارد یک کارخانه یا دانشگاه میشوید، همهٔ رفت و آمدها و تلاشها و تحرکها، حکایت از هدف و مقصودی که از تأسیس آن اماکن رفته است میکند. در مقیاس بسیار عظیمتر و پیچیدهتر، جهان هستی و هستیِ ما انسانها نیز نمیتواند بیهوده و بازیچه و باطل باشد و سمت و سو و هدف و حقیقتی نداشته باشد.
آنچنان که با گردش کوتاهی در هر محیط علمی، صنعتی، ورزشی، هنری و … به راحتی میتوانید به مقصود آن پی ببرید، جهان هستی نیز با تمام جزئیاتش «آیات» و علاماتی به شمار میروند بر وجود نظم و ناظمی هوشمند.
نقشی که تعقل در این زمینه بازی میکند «پایبندی» (با توجه به معنای عقال = پایبند) به قوانین و نظامات این مجموعه و تعهد به آن و تبعیت از آن است که از فهم عمیق آیات و نتیجهگیری از آن حاصل میشود.
آیات، به تعبیر قرآن، هم در «آفاق» قابل مشاهده است و هم در «انفس». یعنی هم در طبیعت پیرامون، و هم در جسم و جان و روان خودمان (۶). هم شکل تکوینی (طبیعت کون و مکان) دارد، هم تشریعی (کتب و شرایع). پس هم طبیعت آیهٔ خدا محسوب میشود، هم شریعت.
زمینههای تعقل در طبیعت که قرآن ما را به آن دعوت کرده است بعضاً عبارتند از (۷):
– آفرینش آسمانها و زمین، ماه و خورشید و ستارگان (نگاه به آیات کلان در بالا)
– گردش شبانهروزی (انواع حرکتهای وضعی و انتقالی)، حرکت کشتی در دریا، گردش بادها، پیدایش ابرها، رعد و برق (نگاه کنید به اشکال مختلف حرکات و انرژیها).
– پدیدهٔ رستاخیز بهاری ناشی از نزول باران و پیدایش هزاران محصول از یک آب و یک خاک (ژنتیک گیاهی) و فرآیند شیمیایی تبدیل میوهها (نگاه کنید به تغییر و تحول و بازآفرینی).
البته آیاتی که در قرآن به آنها اشاره شده است، منحصر به آفاق طبیعت نیست، موارد فوق آیاتی بود که با موضوع تعقل پیوند خورده است، از زوایای دیگری نیز به آیات او در طبیعت اشارههای فراوانی شده است که خود موضوع مستقلی میباشد.
سوای تعقل در طبیعت، به تعقل در تاریخ و تجربٔه انسان در ادوار پیشین (۸)، تفاوت وضعیت اقتصادی طبقات جامعه (۹)، تجدید حیات و نمونههای دنیایی رستاخیز (۱۰) و آیات تشریعی (۱۱) توصیه شده است.
نکات دیگری را نیز که بیفایده نیست به این بحث اضافه کنیم؛
۱- ارتباط عقل و علم
تنها در عقل مدرن نیست که به دستاوردهای علمی (در برابر دین) تکیه میشود، در عقل قرآنی نیز بدون توجه به نتایج علم و تجربه، اصلاً تعقل امکانپذیر نمیباشد. قبلاً اشاره کردیم که تعقل گام سوم فرآیندی است که با تفکر در پدیدهها و تحولات (گام اول) شروع میشود و با بهرهوری از «علم» حاصل از تفکر (گام دوم) به نتیجهگیری و اصلاح خود میپردازد.
قرآن در تمثیلی از سست و پوشالی بودن تکیهگاه تودههای فریبخوردهٔ مردم به تشکیلات جباران روزگار و تشبیه آن به تار «عنکبوت»، تأکید میکند از این مثالها جز «عالمان» (کسانی که علم و آشنایی به سرنوشت ملتها و عاقبت شوم مردمان مستبدپرور داشتهباشند) به تعقل نمیپردازند.
وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (عنکبوت ۴۳)
این مثالها را برای مردم میزنیم، اما جز دانشوران آنها را در نمییابند (به نتایج آن دل نمیسپارند).
۲- تعقل نکردن پستى و پلیدى است!
اندیشیدن کاری روشنفکرانه و فضیلتی ویژهٔ فرهیختگان نیست که مردم عادی را از آن استثناء کنیم. تعقل مثل تنفس است که اگر تعطیل شود، مرگآور است. در منطق قرآن تنها با تعقل است که میتوان به ایمان رسید و خداوندی که میتوانست بندگان را به گونهای بیافریند که ذاتاً مؤمن باشند، اکراه و اجبار در عقیده را، حتی بر رسولش، ناروا شمرده تا بستر آزاد تعقل را گسترده باشد و شگفت اینکه تعقل نکردن را مساوی رجس (پلیدی تنفر آور) قرار داده است:
شاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ
وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ (یونس ۹۹ و ۱۰۰)
اگر پروردگار تو میخواست، همهٔ اهل زمین (جبراً) ایمان میآوردند (ولی به حکمت خود، به انسان اختیار داد) آیا تو میخواهی مردم را به ایمان وادار کنی؟
هرگز ممکن نیست کسی (به اکراه) ایمان بیاورد، جز (بر اساس تمایل قلبی در چارچوب) قانونمندی خدا. و خداوند پلیدی را بر کسانی که تعقل نمیکنند قرار میدهد.
«رجس» در قرآن به شراب و قمار و بت پرستی و گوشت خوک و انواع پستی و پلیدیهای رفتاری نسبت داده شده است. آیا شگفتانگیز نیست که تعقل نکردن را نیز «رجس» نامیده است؟!
۳- خسران آخرت، ناشى از نشنیدن و نیندیشیدن است
اگر در سخن قبلی، ایمان و سعادت را در گرو تعقل قرار داده بود، در جهت مقابل نیز، کفر و عقوبت و خسران آخرت را نتیجهٔ نشنیدن حقایق و نیندیشیدن در پیام آنها شمرده است. نگاه کنید به سخن زیر از زبان دوزخیان:
وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (ملک ۱۰)
اگر میشنیدیم و میاندیشیدیم هرگز در میان اصحاب آتش نبودیم.
منابع و پانوشتها
—————————————-
۱- هر چند محتوا و مفهومی را که شاعران و عارفان ما از کلمه عشق اراده میکنند، قرآن عمیقاً پذیرا میشود، ولی واژهٔ عشق نهتنها در قرآن مطلقاً نیامدهاست، بلکه در نهجالبلاغه نیز فقط یک بار، آنهم از بُعد منفی (پیروی از غریزه و احساس جنسی) به کار رفته است:
من عشق شیئاً اعشی بصره … قد خرقت الشهوات عقله (هر کس عاشق چیزی شود بصیرتش تاریک میگردد … و شهوات عقلش را میدرد) گوئی در فرهنگ معاصر نزول قرآن بار معنائی کلمه عشق کاملاً منفی و مغایر مفهوم امروزی آن بوده و نوعی پریشانی و پیروی از غریزهٔ شهوانی را تداعی میکرده است. در قرآن واژه حُب که حکایت کنندهٔ شکوفایی و بالنده شدن حَب (دانه) است، رسانندهٔ مفهوم عشق عرفانی میباشد. گوئی انسان دانهای قدسی است که با تقرب به صفات خدایی شکوفه میدهد، به گُل مینشیند و میوه و محصول میدهد.
۲- به عنوان مثال نگاه کنید به احادیث روایت شده از پیامبر اسلام در اصول کافی (کتاب العقل و الجهل) معتبرترین کتاب روایتی شیعه. خداوند هیچ پیامبر و رسولی را جز برای تکمیل عقل نفرستاده و عبادت هیچ بندهای که در آن تعقل نکرده باشد پذیرفته نیست. خداوند میان بندگان خود دو حجت قرار داده است، حجت ظاهری (پیامبران) و حجت باطنی، یعنی عقل! خداوند روز حساب به قدر عقول انسانها از آنها بازخواست میکند. خداوند نعمتی بالاتر از عقل میان بندگان خود تقسیم نکرده است … خواب عاقل بهتر از نماز شب جاهل و بیکاری عاقل بهتر از کارکرد و فعالیت جاهل (در عبادات) است … هرگاه مردی بسیار اهل نماز و روزه دیدید، بهایی برای آن قائل نشوید مگر آثار تعقل در او ببینید!
۳- در پاورقی بالا
۴- اصول کافی باب العقل و الجهل
۵- همان، به نقل از امام صادق (ع)
۶- فصلت ۵۳- سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (ما به زودی نشانههایمان را در آفاق و انفس به آنها مینمایانیم تا برایشان آشکار گردد که او حق است …).
۷- مراجعه کنید به: بقره ۱۶۴ – رعد ۴ – نحل ۶۷ و ۱۲ – مؤمنون ۸۰ – عنکبوت ۳۵ – روم ۲۴ – جاثیه ۵
۸- عنکبوت ۳۵
۹- روم ۲۸
۱۰- بقره ۷۳
۱۱- بقره ۲۴۲، آل عمران ۱۱۸ و نور ۶۱
منبع: زیتون