خدایا مطربان را انگبین ده برای ضرب، دستی آهنین ده
جگرها را ز نغمه آب دادند ز کوثرشان تو هم ماء مَعين ده
«مولوی»
چه نسبتی در میان هنرِ هنرمندان و جانِ رنگین آنان وجود دارد؟ بدون شک جانِ رنگین مولانا جلالالدین بلخی از مثنوی و دیوان او جذابتر و خوشآب و رنگتر بوده است که ما جلوهای از آن را در مثنوی میبینیم. آیا جانِ حافظ، غزلهای او نیست و یا خرد ناب و اندوه شاد خیام، گوهر رباعیات او نیست؟
آنانی که شجریان را میشناسند، حتماً با من موافقند که محمدرضا شجریان جانی رنگین و روح و روانی پاک و پیراسته و سرشار از مهر نسبت به ایران و ملت ایران دارد. او تمامی این مهر را در هنر و آوای خود نثار مردم ایران کرده است. مردم هم خانهی قلب خود را، خانهی او کردهاند. خانهی او قلبهاست و نه قالبهای سستی که در قوارهی دستگاههای تبلیغاتیِ بیاعتبار تعریف میشود.
تعبیر او از بیماریاش به عنوان دوستی پانزدهساله، و تهنیت نوروزی او به ملت ایران، نشانی از خردمندی و مقاومت و امید او بود.
هنرمندانی که تبدیل به شناسنامهی ملت خود میشوند، نادرند. آنها در حقیقت به بقای فرهنگی و هویتیِ ملت خویش معنا میدهند. صدای شجریان در پنج دههی گذشته، صدای فرهنگ و هنر ایران است. این صدا ماندگار است. یک وقتی هوشنگ ابتهاج میگفت: اگر حافظ میدید و میشنید که غزل او با صدای شجریان چه لطف و حلاوت و زیبایی پیدا میکند، چهها که نمیکرد! گفتم: سر و دستار نداند که کدام اندازد!
شجریان همان شاه میداسِ آواز و موسیقی ماست. میداس به هر چه دست می زد، طلا میشد. تمامی شعرهایی که شجریان خوانده است، از رباعیات خیام و غزل حافظ و مولوی و سنایی و فریدون مشیری و… صدای او شعر را به آسمان برده است. با پرِ پروازِ صدای او، ملت ما راهی به ژرفای فرهنگ خویش برده است.
نمیدانم ماجرای شجریان با آن دوست ناخواندهی پانزدهساله چه خواهد شد. اما میدانم که شجریان با هنرِ خود زمان را شکست داده است. آوای او از پسِ سدهها عبور خواهد کرد. فرزندان ما، نسلهای نو، نسلهای آیندههای دور، با صدای او هویت خویش را خواهند شناخت.
ربّنای او برای همیشهی تاریخِ فرهنگ ما در کنار اذان موذنزاده اردبیلی، بهعنوان یک میراث فرهنگی و هنری باقی خواهد ماند.
سید عطاءالله مهاجرانی
منبع: گنجینه نواهای سنتی