Search
Close this search box.

برگی از تاریخ جنبش‌های ملی در ایران (قسمت دوم) قیام سنباد

jonbesh1سنباد (مقتول به سال ۱۳۸ ه. ق. – ۷۵۵ یا ۷۵۶ میلادی) پس از قتل ابومسلم در ری و نیشابور به خونخواهی ابومسلم علیه خلیفهٔ عباسی منصور قیام کرد و از دوستان‌ ابومسلم‌ که‌ به‌ خونخواهی‌ او برخاستند از همه‌ گرم‌ روتر سنباد زرتشتی‌ بود. اگر آنچه‌ مورّخان‌ مسلمان‌، که‌ در همه‌ حال‌ از تعصّب‌ مسلمانی‌ خالی‌ نیستند، درباره‌ی‌ سندباد نوشته‌اند درست‌ باشد، در قیام‌ او جز یک‌ طغیان‌ تند بر ضدّ خلیفه‌ی‌ تازی‌ و جز یک‌ حس‌ انتقام‌جویی‌ از آدم‌کشان‌ عرب‌ چیزی‌ نمی‌توان‌ یافت‌. اما با امعان‌نظر در علل‌ و نتایج‌ حوادث‌، این‌ نکته‌ آشکار می‌گردد که‌ قیام‌ او خیلی‌ بزرگ‌تر از آنچه‌ در تاریخها نوشته‌اند، بوده‌ است‌. نفرت‌ از جور و عصیان‌ بر ضدّ جبّاران‌ بیشتر از حس‌ انتقام‌ و کینه‌جویی‌ روح‌ این‌ پهلوان‌ را گرم‌ می‌کرده‌ است‌. نهضت‌ خون‌آلود و گرم‌ و سوزان‌ او که‌ بیش‌ از هفتاد روز طول‌ نکشید، برای‌ کسانی‌ که‌ پس‌ از او بر ضدّ ستمکاران‌ِ تازی‌ قیام‌ کردند سرمشق‌ زنده‌ای‌ بود.

در تاریخها، قبل‌ از این‌ حادثه‌ ذکری‌ از او نیست‌. نوشته‌اند که‌ او آیین‌ زرتشتی‌ داشت‌ و در یکی‌ از قریه‌های‌ نیشابور به‌ نام‌ آهن‌ ساکن‌ بود و در آنجا ثروت‌ و مکنتی‌ داشت‌. او را از یاران‌ و پروردگان‌ ابومسلم‌ خوانده‌اند و درباره‌ی‌ کیفیت‌ آشنایی‌ آنها افسانه‌ها نوشته‌اند. از جمله‌ آورده‌اند که‌:
«چون‌ ابراهیم‌ امام‌، ابومسلم‌ را به‌ خراسان‌ فرستاد از نیشابور می‌گذشت‌ به‌ خان‌ سنباد فرود آمد ناگاه‌ ابومسلم‌ به‌ مهمّی‌ بیرون‌ رفت‌ و چهارپای‌ خود را بر در محکم‌ بسته‌ بود چهارپای‌ آواز کرد و درِ خان‌ بکند چون‌ ابومسلم‌ بازگشت‌ مردم‌ خانش‌ بگرفتند که‌ درِ خان‌ را نیک‌ کن‌ و این‌ غوغا به‌ سنباد برسید چون‌ در ابومسلم‌ نگاه‌ کرد و آن‌ شکل‌ را دید، دریافت‌ که‌ او را شأنی‌ خواهد بود. ایشان‌ را زجر کرد و ابومسلم‌ را به‌ خانه‌ برد و چند روز میهمان‌ کرد. پس از آن‌ حال‌ِ ابومسلم‌ می‌پرسید، ابومسلم‌ اظهار نمی‌کرد. سنباد گفت‌ با من‌ راست‌ بگوی‌ که‌ من‌ راز تو نگاه‌ دارم‌. ابومسلم‌ شمه‌ای‌ بگفت‌ سنباد گفت‌ فراست‌، اقتضای‌ آن‌ می‌کند که‌ تو این‌ عالم‌ به‌ هم‌ زنی‌ و عرب‌ را از بیخ‌ براندازی‌ و کم‌ بوده‌ است‌ که‌ فراست‌ من‌ خطا شده‌ باشد. ابومسلم‌ از آن‌ شاد گشت‌ و از پیش‌ او برفت‌»

همین‌ روایت‌ را که‌ ظاهراً از ابومسلم‌ نامه‌ها نقل‌ شده‌ است‌ و خالی‌ از افسانه‌ نیست‌ یکی‌ دیگر از مورّخان‌ بدین‌گونه‌ نقل‌ می‌کند که‌: «سنباد از جمله‌ آتش‌پرستان‌ نیشابور بود و فی‌الجمله‌ مکنتی‌ داشت‌ و در آن‌ روز که‌ ابومسلم‌ از پیش‌ امام‌ به‌ مرو می‌رفت‌ او را دید و آثارِ دولت‌ و اقبال‌ در ناصیه‌ی‌ او مشاهده‌ کرد او را به‌ خانه‌ برد، چندگاه‌ شرایط‌ ضیافت‌ به‌ جای‌ آورد و از حال‌ وی‌ استفسار نمود ابومسلم‌ در کتمان‌ امر خود کوشید، سنباد گفت‌ قصه‌ی‌ خود با من‌ بگوی‌ و من‌ مردی‌ رازدار و امینم‌ افشای‌ اسرار تو نخواهم‌ کرد. ابومسلم‌ شمه‌ای‌ از ما فی‌الضّمیر خود را در میان‌ نهاد. سنباد گفت‌ مرا از طریق‌ فراست‌ چنان‌ به‌ خاطر می‌رسد که‌ تو عالم‌ را زیر و زبر کنی‌ و بسیاری‌ از اشراف‌ عرب‌ و اکابر عجم‌ را به‌ قتل‌ رسانی‌، و او از این‌ مسرور و مستبشر گشت‌ و سنباد را وداع‌ نموده‌ به‌ نیشابور رفت».
نکته‌ی‌ جالب‌ توجه‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ داستان‌، در منابع‌ قدیم‌ نیست‌ و به‌ نظر می‌رسد که‌ در منابع‌ متأخر نیز از افسانه‌ها و داستانهای‌ ابومسلم‌ نامه‌های‌ فارسی‌ وارد شده‌ باشد. در هر حال‌ این‌ روایت‌ نیز از همین‌ منابع‌ است‌ که‌ می‌گویند: « اتفاق‌ چنان‌ افتاد که‌ سنباد را پسری‌ کوچک‌ بود و با یکی‌ از پسران‌ تازیان‌ به‌ مکتب‌ می‌رفت‌ در محله‌ی‌ بوی‌آباد نیشابور و آن‌ تازیان‌ چهارصد کس‌ بودند. روزی‌ پسرِ سنباد با پسر عربی‌ جنگ‌ کرد و پسر سنباد سر پسر عرب‌ بشکست‌. اثر خون‌ بر سر پسر عرب‌ ظاهر شد پیش‌ پدر رفت‌ پدرش‌ گفت‌ این‌ را اظهار مکن‌ و با آن‌ پسر دوستی‌ در پیوند. پسر عرب‌ با پسر سنباد دوستی‌ آغاز کرد و پس از آنکه‌ دوست‌ شدند پسر سنباد را به‌ خانه‌ برد و کسی‌ نزدیک‌ پدرش‌ فرستاد که‌ پسرت‌ اینجاست‌ بیا و ببر. سنباد به‌ خانه‌ٔ عرب‌ رفت‌ و عرب‌ پسر او را کشته‌ بود و بریان‌ نهاده‌ و عضوی‌ به‌ جهت‌ سنباد بر سر سفره‌ نهاد چون‌ از گوشت‌ بخورد و سفره‌ برداشتند عرب‌ از سنباد پرسید که‌ طعم‌ بریان‌ چه‌ بود؟ سنباد گفت‌ خوب‌ بود. عرب‌ گفت‌ گوشت‌ پسرِ خود خوردی‌. سنباد از این‌ معنی‌ بیهوش‌ شد. چون‌ با خود آمد از خانه‌ی‌ عرب‌ بیرون‌ آمد و به‌ پیش‌ برادرش‌ شد و این‌ قصه‌ با وی‌ گفت‌ و گفت‌ این‌ انتقام‌ ما مگر آن‌ مروزی‌ تواند کشید که‌ این‌ زمان‌ خروج‌ کرده‌ است‌ و روزی‌ که‌ از اینجا می‌گذشت‌ منش‌ به‌ انواع‌ رعایت‌ کرده‌ام‌. پس‌ هر دو برادر با هم‌ پیش‌ ابومسلم‌ آمدند و این‌ قصه‌ با وی‌ گفتند و ابومسلم‌ به‌ روایتی‌ دیگر ذکر کرده‌اند – القصّه‌ دو هزاز مرد همراه‌ ایشان‌ کرد و آن‌ دو برادر را امیر لشکر گردانید و گفت‌ هر عربی‌ که‌ در آن‌ دیه‌ هست‌ همه‌ را بکشند و مردگان‌ ایشان‌ را در میان‌ راه‌ بیفکنند. ایشان‌ بدان‌ دیه‌ رفتند و آن‌ چهارصد عرب‌ را به‌ تمام‌ بکشتند و بینداختند و همچنان‌ می‌بود تا بوی‌ گرفت‌ و گندیده‌ شد و ایشان‌ باز پیش‌ ابومسلم‌ رفتند و از خواص‌ ابومسلم‌ بودند و سنباد با وجود گبری‌ جامه‌ی‌ سیاه‌ می‌پوشید و شمشیر حمایل‌ می‌کرد و از عقب‌ ابومسلم‌ در معرکه‌ها و جنگها می‌رفت‌».

شاید این‌ روایت‌ که‌ تازیان‌ گوشت‌ پسر سنباد را برای‌ او بریان‌ کرده‌ باشند، افسانه‌ای‌ بیش‌ نباشد اما در هر حال‌ چنین‌ افسانه‌ای‌ برای‌ تحریک‌ دشمنی‌ و کینه‌جویی‌ ایرانیان‌ صلح‌جویی‌ که‌ در شهرها و دیه‌های‌ خود در کنار تازیان‌ می‌زیسته‌اند بهانه‌ی‌ خوبی‌ می‌توانسته‌ است‌ باشد.

منابع‌ قدیم‌، همه‌ از سابقه‌ی‌ دوستی‌ سنباد با ابومسلم‌ یاد کرده‌اند. طبری‌ و دیگران‌ او را از پروردگان‌ و برکشیدگان‌ ابومسلم‌ خوانده‌اند و خواجه‌ نظام‌الملک‌ در سیاستنامه‌ نیز در این‌ باب‌ نوشته‌ است‌: «رئیسی‌ بود در نیشابور، گبر، سنباد نام‌ و با ابومسلم‌ حق‌ صحبت‌ قدیم‌ داشت‌ او را برکشیده‌ بود و سپهسالاری‌ داده‌…» و در همه‌ حال‌ از کتابها، به‌ خوبی‌ برمی‌آید که‌ سنباد قبل‌ از آنکه‌ به‌ خونخواهی‌ ابومسلم‌ قیام‌ کند سابقه‌ی‌ دوستی‌ با او داشته‌ است‌ و حتی‌ در روزهای‌ آخر عمر ابومسلم‌، که‌ آن‌ سردار نامی‌ برای‌ کشته‌ شدن‌، نزد منصور می‌رفته‌ است‌، سنباد را به‌ نیابت‌ خود برگماشته‌ است‌ و او را با خزانه‌ و اموال‌ به‌ ری‌ فرو داشته‌ است‌ از این‌ رو شگفت‌ نیست‌ که‌ پس‌ از قتل‌ ابومسلم‌، وی‌ با چنان‌ شور و التهابی‌ به‌ خونخواهی‌ِ وی‌ برخاسته‌ باشد. با این‌ همه‌، انتقام‌ ابومسلم‌ در این‌ نهضت‌ بهانه‌ بود و سنباد می‌کوشید با نشر مبادی‌ و اصول‌ غلاه‌ و اهل‌ تناسخ‌، خاطره‌ی‌ دلاوران‌ قدیم‌ را در دل‌ ایرانیان‌ِ ستم‌کشیده‌ و کینه‌جوی‌، زنده‌ نگهدارد و نفرت‌ و دشمنی‌ با تازیان‌ را در مردم‌ خراسان‌، تازه‌تر کند. از این‌ رو، با نشر پاره‌ای‌ عقایدِ تازه‌ کوشید ایرانیان‌ ناراضی‌ را از هر فرقه‌ و گروه‌ که‌ بودند بر گرد خویش‌ جمع‌ آورد و در مبارزه‌ با دستگاه‌ خلافت‌ همه‌ را با خود هم‌داستان‌ کند.

می‌نویسد که‌ سنباد «چون‌ قوی‌ حال‌ گشت‌ طلب‌ خون‌ ابومسلم‌ کرد و دعوی‌ چنان‌ کرد که‌ رسول‌ بومسلم‌ است‌ به‌ مردمان‌ عراق‌، که‌ بومسلم‌ را نکشته‌اند ولیکن‌ قصد کرد منصور به‌ کشتن‌ او و نام‌ مهین‌ خدای‌ تعالی‌ بخواند کبوتری‌ گشت‌ سفید و از میان‌ بپرید و او در حصاری‌ است‌ از مس‌ کرده‌ و با مهدی‌ و مزدک‌ نشسته‌ است‌ و اینک‌ هر سه‌ می‌آیند بیرون‌، مقدّم‌ بومسلم‌ خواهد بودن‌ و مزدک‌ وزیر است‌ و هر کس‌ آمد نامه‌ی‌ بومسلم‌ به‌ من‌ آورد چون‌ رافضیان‌ نام‌ مهدی‌ و مزدکیان‌ نام‌ مزدک‌ بشنیدند از رافضیان‌ و خرّم‌دینان‌ خلقی‌ بسیار به‌ وی‌ گرد آمدند پس‌ کار او بزرگ‌ شد و به‌ جایی‌ رسید که‌ از سواره‌ و پیاده‌ که‌ با او بودند بیش‌ از صدهزار مرد بودند. هر گاه‌ با گبران‌ خلوت‌ کردی‌ گفتی‌ که‌ دولت‌ عرب‌ شد که‌ من‌ در کتابی‌ خوانده‌ام‌ از کتب‌ ساسانیان‌ و به‌ من‌ رسیده‌ بود و من‌ بازنگردم‌ تا کعبه‌ را ویران‌ نکنم‌ که‌ او را بدل‌ آفتاب‌ بر پای‌ کرده‌اند ما همچنان‌ قبله‌ی‌ دل‌ خویش‌ آفتاب‌ را کنیم‌ چنان‌ که‌ در قدیم‌ بوده‌ است‌ و با خرّم‌دینان‌ گفتی‌ که‌ مزدک‌ شیعی‌ است‌ و شما را می‌فرماید که‌ با شیعه‌ دست‌ یکی‌ دارید و خون‌ ابومسلم‌ باز خواهید و با گبران‌ گفتی‌ با شیعیان‌ و خرّم‌دینان‌، و هر سه‌ گروه‌ را آراسته‌ می‌داشتی‌».

شاید این‌ عقاید و سخنانی‌ که‌ مؤلف‌ِ سیاست‌نامه‌ به‌ سنباد نسبت‌ می‌دهد از جعل‌ و تعصّب‌ خالی‌ نباشد اما در هر حال‌ به‌ نظر می‌آید که‌ تعالیم‌ و عقاید سنباد با عقاید و آرای‌ فرقه‌ی‌ بومسلمیه‌ و دسته‌ای‌ از راوندیه‌ چندان‌ تفاوت‌ نداشته‌ است‌. داستان‌ قیام‌ِ کوتاه‌ ولی‌ خون‌آلود او را طبری‌، مختصر نوشته‌ است‌ می‌گوید: «بیشتر یاران‌ سنباد مردم‌ کوهستانی‌ بودند. ابوجعفر منصور، جهوربن‌ مرار العجلی‌ را با ده‌ هزار کس‌ به‌ حرب‌ آنها فرستاد. پس‌ بین‌ همدان‌ و ری‌ در طرف‌ بیابان‌ به‌ هم‌ رسیدند و جنگ‌ کردند سنباد هزیمت‌ شد و نزدیک‌ شصت‌ هزاز تن‌ از یارانش‌ در هزیمت‌ کشته‌ شدند و کودکان‌ و زنانشان‌ اسیر گشتند. سرانجام‌ سنباد بین‌ طبرستان‌ و کومش‌ به‌ قتل‌ آمد و آنکه‌ وی‌ را کشت‌ لونان‌ طبری‌ بود». منابع‌ متأخر در این‌ باب‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ گفته‌اند. از جمله‌ روایتی‌ است‌ که‌ می‌گوید:

«…چون‌ ابومسلم‌ کشته‌ شد سنباد گبران‌ ری‌ و طبرستان‌ را به‌ خونخواهی‌ ابومسلم‌ دعوت‌ کرد همه‌ در این‌ باب‌ با وی‌ متّفق‌ شدند و متوجه‌ تسخیر قزوین‌ گشتند. حاکم‌ قزوین‌ شبیخون‌ آورد و گبران‌ همه‌ را گرفته‌ مغلول‌ و مقید گردانید و نزد ابوعبیده‌ که‌ والی‌ ری‌ بود فرستاد. ابوعبیده‌ بنابر آشنایی‌ سابق‌ که‌ با سنباد داشت‌ دست‌ از وی‌ بازداشت‌ و گفت‌ تو را با امثال‌ این‌ مهمّات‌ چکار؟ پس‌، پس از چند روز سنباد را گفت‌ تو با جماعت‌ خود، خوار ری‌ را منزل‌ خود کرده‌ در آنجا می‌باش‌ و چون‌ سنباد در آن‌ موضع‌ قرار گرفت‌ مردم‌ِ آن‌ ناحیه‌ را با خود متّفق‌ ساخت‌ و به‌ سر وی‌ لشکر کشید و جمعی‌ از لشکریان‌ ابوعبیده‌ نیز با وی‌ متّفق‌ بودند. ابوعبیده‌ این‌ معنی‌ را دریافته‌ از توهم‌ آنکه‌ مبادا وی‌ را گرفته‌ به‌ دشمن‌ سپارند، در شهر ری‌ متحصّن‌ شد و سنباد ری‌ را محاصره‌ نمود و پس از چند روز فتح‌ کرد. ابوعبیده‌ را به‌ قتل‌ رسانید و اسباب‌ ابومسلم‌ را از اسلحه‌ و امتعه‌ که‌ در ری‌ بود متصرف‌ شد و آغاز‌ در لشکر گرفتن‌ نمود. آن‌گاه‌ به‌ اندک‌ وقت‌ لشکر سنباد زرتشتی به‌ صد هزار رسید و از ری‌ تا نیشابور را در تصرف‌ درآورد. القصّه‌ چون‌ سنباد زرتشتی استیلا یافت‌، به‌ جماعتی‌ مسلمانان‌ که‌ همراه‌ او می‌بودند گفت‌ که‌ در آن‌ حین‌ که‌ ابوجعفر قصد کشتن‌ ابومسلم‌ کرد، وی‌ مرغی‌ سپید شد و پرید و اکنون‌ در فلان‌ قلعه‌ مصاحب‌ مهدی‌ است‌ و مرا فرستاده‌ تا جهان‌ را از منافقان‌ پاک‌ سازم‌ و آن‌ جماعت‌…فریفته‌ شده‌ کمر خدمت‌ او در میان‌ بستند اما چون‌ خبر ظهور سنباد به‌ سمع‌ ابوجعفر رسید، جهوربن‌ مرار را با لشکری‌ سنگین‌ در دفع‌ او نامزد کرد. جهور به‌ حوالی‌ ساوه‌ رسیده‌ بود که‌ سنباد با صد هزار کس‌ لشکری‌ آراسته‌ متوجه‌ او گردید و زن‌ و فرزند مسلمانان‌ را اسیر ساخته‌ بر شتران‌ سوار کرد و پیش‌ لشکر خود ایشان‌ را می‌داشت‌. القصّه‌ چون‌ تلاقی‌ هر دو طایفه‌ دست‌ داد اسیران‌ اهل‌ اسلام‌ فریاد برآوردند که‌ وامحمّدا کجایی‌ که‌ مهم‌ مسلمانان‌ به‌ آخر شد و مسلمانی‌ به‌ یک‌بارگی‌ زوال‌ پذیرفت‌. جهور چون‌ فریاد و فغان‌ اهل‌ اسلام‌ را دید بفرمود تا شتران‌ ایشان‌ را برمانند. پس‌ شتران‌ روی‌ به‌ سنباد نهادند و جمعی‌ کثیر از اهل‌ صفوف‌ لشکر او را پریشان‌ ساختند و سنباد ندانست‌ که‌ حال‌ چیست‌ متوهّم‌ شد و روی‌ به‌ گریز نهاد…».

نوشته‌اند که‌ در این‌ نبرد از یاران‌ سنباد چندان‌ کشته‌ شد که‌ تا سال‌ سیصد هجری‌، آثار کشتگان‌ در آن‌ مکان‌ باقی‌ مانده‌ بود. بدین‌ گونه‌ بود که‌ با خشونت‌ کم‌نظیری‌، نهضت‌ سنباد را فرو نشاندند. سنباد نیز پس‌ از این‌ شکست‌ به‌ طبرستان‌ گریخت‌ و از سپهبد خورشید شاهزاده‌ی‌ طبرستان‌ یاری‌ و پناه‌ جست‌. گویند، وی‌ پسر عم‌ خود، طوس‌ نام‌ را با هدایا و اسبان‌ و آلات‌ بسیار به‌ استقبال‌ سنباد فرستاد. چون‌ طوس‌ نزد سنباد رسید از اسب‌ فرود آمد و سلام‌ کرد. سنباد از اسب‌ فرود نیامد و همچنان‌ بر پشت‌ اسب‌ پاسخ‌ سلام‌ او داد. طوس‌ به‌ هم‌ آمد و خشمگین‌ گشت‌. سنباد را سرزنش‌ کرد و گفت‌ من‌ پسر عموی‌ سپهبدم‌ و مرا به‌ پاس‌ احترام‌ از جانب‌ خویش‌ پیش‌ تو فرستاد چندین‌ بی‌حرمتی‌ شرط‌ ادب‌ نبود. سنباد در پاسخ‌ سخنان‌ درشت‌ گفت‌. طوس‌ بر اسب‌ نشست‌ و فرصت‌ جست‌ تا شمشیری‌ بر گردن‌ سنباد زد و او را هلاک‌ کرد. آن‌گاه‌ همه‌ی‌ مالها و خواسته‌هایی‌ که‌ با وی‌ بود برگرفت‌ و پیش‌ سپهبد آورد. شاهزاده‌ی‌ طبرستان‌ از این‌ حادثه‌ پشیمان‌ و دردمند گشت‌ و طوس‌ را نفرین‌ کرد و سپس‌ سر سنباد را به‌ وسیله‌ی‌ حاجبی‌ فیروزنام‌، نزد خلیفه‌ فرستاد. بدین‌ گونه‌ بود که‌ روزگار سنباد به‌ پایان‌ رسید. قیام‌ خونین‌ و کوتاه‌ او به‌ زودی‌ فرو نشست‌ اما شعله‌ای‌ که‌ او برافروخت‌ به‌ زودی‌ آتش‌ سوزانی‌ گشت‌ و زبانه‌های‌ آن‌ کاخ‌ بیداد خلفا را قرنها فرو می‌سوخت‌.