شيما بهرهمند
«چنین گویند که یادکردِ آزادمردان از پسِ ایشان زندگانی دوم باشد اندر دنیا» [١]
از میان آثارِ قاسم هاشمینژاد «کتاب ایوب» شاید نسبت به دیگر مکتوباتش نور بیشتری بر وجوه مختلفِ نویسنده معاصر ما میتاباند. تألیف-ترجمهای از قصهٔ ایوب در عهد عتیق، یا همان «منظومهٔ آلام ایوب و محنتهای او از عهد عتیق». گزارشِ فارسی هاشمینژاد از این قصه که همراه است با مقایسهٔ تطبیقی آن با پنج متن کهن فارسی، جدا از مسئلهٔ «ترجمه» با وضعیت ما و فراتر با وضعیت انسان معاصر گره میخورد. خواسته یا ناخواسته این ترجمه یا «گزارشِ فارسی» از ترجمهای صِرف فاصله میگیرد و با انتخابِ بهجا از متنِ مسئلهزای کتاب ایوب در مقام متنی پرسشگر ظاهر میشود. پرسشی که از پسِ اعصار و تجربهٔ دوهزارسالهٔ انسان امروز باز سر برمیدارد، جدا از آن تأثیر ماندگاری که درد و رنج یک انسان بیگناه اما صبور در دل خوانندهٔ آن بهجا میگذارد، آن سوز غم و ماتم و آن نیروی همدردیِ بیمانندی که در ما کارگر میافتد و «همه نشانهٔ آن است که مؤلف یا مؤلفانِ این داستانچامهٔ باستانی میدانستهاند دارند چهکار میکنند». اما خودِ واقعه و آنچه بر ایوب رفته است، در نظرِ هاشمینژاد عرصههای تازهای پیش روی انسان معاصر میگشاید و برداشتهای تازهای را برای او پیش میکشد. برداشتهایی که به یُمن کار کارستان او – انتخابِ کتاب ایوب در فاصلهای بعید از ترجمهٔ آن – ممکن شد. از میان هزاران نثر فارسی، تنها یک رساله را برچین کرد و دار و ندار نثر و زبان فارسی را به کار گرفت تا گزارشی نو از داستانِ مألوف ایوب و صبر ایوب بهدست دهد یا آنطور که خودش در پیشگفتار روشنگرِ کتاب آورده است بدون آنکه سودِ چندانی از شهرگی شخصیت ایوب ببرد، نقش دوگانهای بازی کند تا همه چیز را از سر نو بیان کند «اهمیت ادبی کتاب ایوب، انحرافهایی که از خط اصلی قصه شده، شباهت سرنوشت ایوب با انسان معاصر، زبان بهکار رفته در متن، و چه و چه را. و تازه این پایان کار نیست.»
پرسش ایوب، همان ایدهای است که در کتاب ایوبِ هاشمینژاد بازطرح شده و آن را یکسر با سرگذشتِ ازپیشدانستهٔ ما متفاوت کرده است: «رنج بیدلیل است.» چنانکه ایوب حق خود میداند از خدا بپرسد بابت چه کردهای مستوجب چنین جزا و رنجِ هولناک بوده است. اما در تجربۀ دستکم چهار دههٔ اخیر، کتاب ایوب و پرسشِ تاریخی ایوب برای مخاطب ایرانی چه مفهوم و معنایی دارد؟ هاشمینژاد تجربهٔ ایوب را با آنچه انسان ایرانی در تاریخ خود از سر گذرانده همسنخ میداند، ازاینروست که انسانِ معاصر با سرنوشت ایوب همسخنیِ بیشتری دارد. بگذریم که خودش در کتاب «راه ننوشته» گفته است انگیزهٔ اولیه و نقطهٔ شروع «کتاب ایوب» ارتباطی با وضع امروز جامعهٔ ایران نداشت و خواستِ او رسیدن به موسیقی خاص زبانی بود، اینکه تجربهای از زبان فارسی بهدست دهد با این رویکرد که «زبان فارسی زبانی نیست که بشود سرهاش کرد. زبان فارسی همان چیزیست که به شما به میراث میرسد و در یک روند تاریخی شکل گرفته.» تا اینجای کار مترجم میخواست کتاب ایوب و خواب گران را بهعنوان دو نمونه ترجمه کنار هم بگذارد تا تجربهٔ مشترکی را رقم بزند و البته بهخاطر انتشار این دو کتاب با فاصلهای طولانی و در دو جای مختلف این تناسب نادیده ماند. به هر تقدیر تا آخر کار انطباق تاریخی اتفاق افتاد و بهقول مؤلف – مترجمِ کتاب ایوب، فرد تمثیلی شد از یک ملت. و تجربهٔ ادبیِ «فرد» که قاسم هاشمینژاد باشد ختم شد به تجربهٔ روز، انضمامی و کارساز. وقتی کتاب تمام شد که او تجربهٔ ملتی را یکتنه طی کرده بود. از تجربیات تلخ ملت، مثلاً دورهای که غُزها به نحو موحشی خشونت میکردند با مردم، قوم بیابانگردی که به مدنیت حمله کرده بودند. یا حملهٔ مغولها، موج مخربی که خاک این مملکت را به توبره کشید تا اتفاقاتی که در همین خاورمیانه دارد میافتد، در عراق، در فلسطین و دیگر جاها.
اکنون پرسش ایوب را با میانجی خوانش هاشمینژاد از داستان ایوب بهمنزله یک متن ادبی، به ساحت ادبیات بیاوریم. قریبِ دهسال پیش هاشمینژاد با کتاب ایوب، ادبیات ما را دوپاره کرد. کتاب، نوعی انحراف از گفتمان مسلطِ ادبی بود. تا پیش از آن غالبِ آثار ادبی ما گزارشی بود از رنجِ انسان معاصر. اما او «ترجمه» و نه تألیف و قصهنویسی مسئلهٔ ادبیات اخیر را بهنحو دیگر صورتبندی کرد. اینکه در طرفِ دیگر ادبیات ما، با فلسفهٔ رنج مواجهیم، با فلسفهبافی دربارهٔ رنج انسان. او با افزودن رسالهای کهن و بهظاهر آشنا به ادبیات معاصر، ما را از «بازنمایی رنج» در ادبیات آگاه کرد، پدیدهای که ادبیات ما سخت با آن دستبهگریبان است. بخش عمدهای از آثار داستانی ما، در کارِ بیان رنج و نه رهایی یا انحلال رنج بود. مسئلهٔ ایوب نیز در تمام متنها و خوانشهای متفاوت تاریخی آن همواره پرسش از «رنج» و نه پذیرش و توجیه آن بوده است. ادبیاتِ اخیر در فکر گذار از پرسش ایوب در عهد عتیق است و بیشتر بر «صبر» ایوب تأکید میگذارد. اما هاشمینژاد با منطقِ خاص خود داستان ایوب را در خوانشی تطبیقی، نزدیک به عهد عتیق و البته متنی ادبی و تأویلپذیر میداند. از اینرو بهجای طرح ایدهٔ انتزاعی در ترجمه، به سمت ایدهٔ انضمامی میرود و از «افعال ترکیبی فارسی» سخن گفت که «سازندهٔ سرشت زبان فارسی است». زبانِ ترکیب، که جان میدهد برای روایت، برای محسوسکردن جملات و جسمانیکردن زبان. زبانی که بهجای آنکه بگوید نشان بدهد، تصویر کند. تا مخاطب با محیط، اتصال پیدا کند، نهاینکه با بیانهایی بازنمایانه مواجه شود. هاشمینژاد در «کتاب ایوب» همین «آگاهیِ بدنیافته» را دنبال کرد و تنها به ساختِ «بیان زیبا» بسنده نکرد. حال آنکه ادبیات ما مدتهاست که از ارتباط با بدنها ناتوان است و از اینرو مولد متنهایی واکنشی است. او نمیخواست تنها ترجمهای رسا از یک متن تاریخی بهدست دهد، بلکه میخواست متنی را «اینجایی» کند. ایوب را به زبان فارسی بکشاند تا پرسش ایوب را به پرسش ما بدل کند و نشان دهد رهایی در گروِ پرسشهای خلاقه و نابهنگام است.
پیشنهاد هاشمینژاد به ادبیاتِ بالفعلشده این روزگار که بیان رسمیاش بازنمایی رنج و اعتراض سطحی است، بهشدت برسازنده و انتقادی است. او با برداشتن فاصلهٔ ترجمه و تألیف و اینجاییکردنِ مسئلهٔ ایوب به دفاع از ادبیاتِ پرسشگر در برابر ادبیاتِ پاسخگو برخاسته است. پس از گزارش هاشمینژاد، بر ما معلوم شد که رنجِ نوشتن و نوشتنِ رنج، بدیل دیگری نیز میتواند داشته باشد که آن رهایی یا انحلالِ رنج است.
از سر اتفاق نیست که او معادلِ «گزارش» را برای «ترجمه» برمیگزیند. چه کلمهای جز «گزاردن» در فارسی سه معنای «بُردن، ماندن، رفتن» را در خود دارد. او بهواقع ایوب را به فارسی میآورد. در زبان خود میماند. و از زبان خود میرود. از این منظر میتوان گواهی داد که همان دو ترجمه، بهرغمِ فاصلهٔ طولانی از هم معیاری است در عیار زبان فارسی. خاصه کتاب ایوب که بهقولِ خودش «دستگرمی» نبود. با جان و دل کار شده و نتایج ایوبی با آن همراه است. مگر اینکه گشایشی که برای ایوب فراهم آمد، برای ما و ادبیات ما نیز فراهم آید.
[١]. محمد غزالی طوسی، نصیحةالملوک، از مقدمهٔ «کتاب ایوب»
منبع: روزنامه شرق