اگر دمی به قلب خود گوش فرا دهی سرمد همهی بزرگان خواهی شد. (فیه ما فیه)
******
آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است. شب و روز آن را میطلبد، و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول و گریزان است. (فیه ما فیه)
******
حکمت همچون باران است، در معدن خویش بیپایان است. اما بهقدرِ مصلحت فرود میآید در تابستان و بهار و پاییز و زمستان. (فیه ما فیه)
******
عامهی خلق، اغلب همچون بهایماند. غذا، همه نان را دانند، و تسکین حرارت جگر، از آب دانند. (مکتوبات)
******
خلایق همچو اعداد انگورند، عدد از روی صورت است. چون بیفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟ (مقالات شمس)
******
سخن به قدرِ مستمع میآید، چون او نکِشد، حکمت نیز بیرون نیاید. چندانکه میکشد و مغذّی میگردد، حکمت فرو میآید.
و اگر گوید: ای عجب، چرا سخن نمیآید؟ جوابش: ای عجب، چرا نمیکشی. آن کس که تو را قوّت استماع نمیدهد، گوینده را نیز داعیهی گفت نمیدهد. آن گوینده که قوم را از ملالت نبرد، دو پول نیرزد. (فیه ما فیه)
******
هر چه تو در دل پنهان داری از نیک و بد، حقتعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند. هر چه بیخ درخت، پنهان میخورَد، اثرِ آن در شاخ و برگ ظاهر میشود. اگر کسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ و روی خود را چه خواهی کردن؟ (فیه ما فیه)
******
خلق آدم علی صورته. آدمیان همه مظهر میطلبند. بسیار زنان باشند که مستور باشند. اما رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند. عاشق به معشوق میگوید: من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی تو. معنیاش این باشد که تو مظهر میطلبی، مظهر تو منم، تا بدو معشوقی فروشی. همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند، کنتُ کنزاً مخفیاً… (فیه ما فیه)
******
سخن آدمی بوی آدمی است. و از بوی نفَس او، نفْس او را میتوان معلوم کردن. (مناقب العارفین)
******
کسی را که در اندرون اندکی روشنایی نبود، پند بیرونش سود ندارد. و هر که را در اندرون اندکی روشنایی بود، روشنایی کلام عارفان از گوش او در آید تا اندر وی پیوندد، نور سوی نور دَوَد. اگر خواهی که در زیر خاک نروی، در نور گریز، که نور زیر خاک نرود. (مجالس سبعه)
******
عیسی علیهالسلام در صحرایی میگردید، باران عظیم فرو گرفت. رفت در خانهی سیهگوش در کنج غاری پناه گرفت لحظهای تا باران قطع گردد. وحی آمد که: از خانهی سیهگوش بیرون رو که بچگان او بهسبب تو نمیآسایند. (فیه ما فیه)
******
مرگ همچون کمان خوارزمی است، بهغایت محکم و سخت. کسی که خدمت استاد کمانکش نکرده باشد، او را نتواند کشیدن.
******
چون به سخاوت خو کرده باشی و در آن فن قائم گشته، چون متقاضیانِ جان بر تو آیند و از تو جان طلب کنند، بی هیچ زحمتی و دردی، آسان آسان جان خود را نثار ایشان کنی، و امانت حق را از حضرت باریتعالی دریغ نداری. (مناقب العارفین)
******
چگونه معشوق است؟ تا در تو مویی از مِهر خودت باقی باشد، به خویشتن راهت ندهد. بهکلی از خود و از عالم میباید بیزار شدن و دشمنِ خود شدن تا دوست روی نماید. (فیه ما فیه)
******
یار، خوش چیزی است. زیرا که یار از خیال یار قوّت میگیرد و میبالد و حیات میگیرد. مجنون را خیال لیلی قوت میداد و غذا میشد. جایی که خیال معشوق مجازی را این قوت و تأثیر باشد، یار حقیقی را چه عجب میداری؟ خیال او در صور و غیبت چه جای خیال است. آن خود جان حقیقتهاست، آن را خیال نگویند. (مکتوبات)
******
مجنون را میگفتند که: از لیلی خوبترانند، بر تو بیاریم؟ او میگفت که: آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم، لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن شراب مینوشم. من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است. از شراب آگاه نیستید. (فیه ما فیه)
******
هر جا که باشی و در هر حال که باشی، جهد کن تا محبّ باشی و عاشق باشی. چون محبت ملک تو شد، همیشه محب باشی، در گور و در حشر و در بهشت. (فیه ما فیه)
******
یار را میباید امتحان کردن، تا آخر پشیمانی نباشد. سنت حق این است. نفس نیز اگر دعوی بندگی کند، بی امتحان از او قبول مکن. (فیه ما فیه)
******
این دوستانی که با همدیگر جنگ میکنند و قطع مواصلت می کنند، میباید یکی حکم خاک گیرد، و یکی به مثابت آب باشد و از غایت تواضع خوی آب گیرد. چون با هم آمیزش و اختلاط کنند و اتحاد ورزند، حقتعالی به برکت آن اتحاد و اجتماع، صد هزار ریاحین صلح و شادی و گلستان وفا و صفا پدید آرد. (مناقب العارفین)
******
درویش را احتراز میباید کردن و لقمهی هرکسی را نباید خوردن، که درویش لطیف است، در او اثر میکند چیزها و بر او ظاهر میشود. همچنانکه در جامهی پاک سپید، اندکی سیاهی ظاهر میشود. اما بر جامهی سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده و رنگ سپیدی از او گردیده، اگر هزار گونه چرک و چربی بچکد، بر خلق و بر او ظاهر نگردد. پس چون چنین است، درویش را لقمهی ظالمان و حرامخواران و جسمانیان نباید خوردن. که در درویش، لقمهی آن کس اثر کند، و اندیشههای فاسد آن از تأثیر آن لقمهی بیگانه ظاهر شود. (فیه ما فیه)
******
درویشان حکمِ یک تن را دارند. اگر عضوی از اعضا درد گیرد، باقی اجزاء متألِّم شوند. چشم، دیدن خود بگذارد، گوش شنیدن، و زبان گفتن، همه بر آن جمع شوند. شرط یاری آن است که خود را فدای یار خود کند، و خویشتن را در غوغا اندازد جهت یار. (فیه ما فیه)
******
سیری از حق است، نان بهانه است. (مناقب العارفین)
******
عیسی علیهالسلام بسیار خندیدی، یحیی علیهالسلام بسیار گریستی. یحیی به عیسی گفت که: تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چنین میخندی؟ عیسی گفت که: تو از عنایتها و لطفهای دقیق لطیف غریب حق، غافل شدی که چندین میگریی؟ ولیای از اولیاء حق در این ماجرا حاضر بود از حق پرسید: از این هر دو که را مقام عالیتر است؟ جواب گفت که: «أحسنهم بی ظنّاً یعنی أنا عند ظنّ عبدی بی»، من آنجایم که ظنّ بندهی من است، به هر بندهای مرا خیالی است و صورتی است، هر چه او مرا خیال کند، من آنجا باشم. من بندهی آن خیالم که حق آنجا باشد، بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد. اکنون تو خود را میآزما که از گریه و خنده، از صوم و نماز و از خلوت و جمعیت و غیره، تو را کدام نافعتر است و احوال تو به کدام طریق راستتر میشود، آن کار را پیش گیر. (فیه ما فیه)