نقاب دار نخشب
مقنع در قرن دوم هجری در روستای کازه از توابع مرو متولد شد و چندی به پیشهٔ رختشویی پرداخت و پس آن همت بر آموختن فنون جادوگری گزارد و در این وادی تبحر یافت. در زمان حیات او ایران در آتش ظلم و فساد عباسیان می سوخت و حکومت در سایهٔ دریافت خراج های سنگین ازمردم به عیش و نوش های افسانه ای مشغول بود. در زمانی که درایران هیچ حکومت مستقلی وجود نداشت و ایران تماماً تحت سلطهٔ اعراب اداره می شد. این شرایط از زمان فتح ایران به دست اعراب یعنی اوایل قرن اول هجری وجود داشت و تا پایان قرن دوم هم ادامه یافت. در چنین شرایطی قیام های زیادی در ایران ،خصوصاً خراسان، در جهت رهایی از سلطهٔ اعراب شکل گرفت و یکی از آنها قیام مقنع بود .از مهمترین قیام های این دوره می توان به قیام ابومسلم اشاره کرد که البته به استقلال ایران نینجامید و تنها به حکومت بنی امیه پایان داد و نقطهٔ آغاز حکومت عباسیان گردید. بعد از این قیام ابومسلم برای ایرانیان تبدیل به یک اسطورهٔ ملی شد و داستان ها و افسانه های بسیاری دربارهٔ او در بین مردم شکل گرفت. مقنع از جمله فرماندهان سپاه او بود و پس از کشته شدن ابومسلم مانند سایر افراد لشکر او پراکنده شده بود. پس از گذشت سال ها از قیام ابومسلم جنبش های دیگری در ایران شکل گرفت از جمله قیام استادیس و سنباد که البته همگی به شکست انجامیده بود. مقنع همیشه نقابی به صورت داشت و هیچ گاه آن را از خود دور نمی کرد به همین دلیل به او مقنع لقب داده بودند چرا که مقنع از کلمهٔ مقنعه «روپوش»گرفته شد و به معنای روی پوشانده است. دوستانش دلیل آن را فروغ و جلوهٔ کورکنندهٔ او می دانستند و دشمنانش اعور بودن و زشت رویی اش.
ماه نخشب
مقنع پس از خروج دعویِ الوهیت کرد و برای اثبات مدعای خود، گویی در چاه نخشب قرار داد که شب هنگام فراز می آمد و همچون ماه می درخشید و سپس به درون چاه باز می گشت. بسیاری کار او را بر پایهٔ ریاضیات و طبیعیات دانسته اند وعده ای هم استدلال هایی در این باره بیان کرده اند که البته به طور کامل توجیه گر این مسئله نبوده است و به نظر می رسد علم امروز هنوز به آن سطح از توانایی نرسیده که قادر به اثبات آن باشد. نقل است که بعد ها کاسه ای مملو از جیوه از چاه بر آوردند.
یاران و همراهان
از ماوراءالنهر و خراسان افراد زیادی گرد او جمع شدند. از جمله آنها جماعتی ملقب به سپید جامگان بودند که از مخالفان سرسخت خلفای عباسی محسوب می شدند. از آن جا که عباسیان خود را سیاه جامگان لقب داده بودند، آنها هم در مقابلِ آن، لقبِ سپید جامگان را برگزیدند. البته در آن زمان لباس روحانیان هم سپید بود و مانویان هم لباس سپید می پوشیدند که با این دو نیز نمی تواند بی ارتباط باشد. با آغاز فعایت مقنع همراه سپید جامگان نام او در سراسر بغداد پیچید و کارشان چنان بالا گرفت که حتی والی بخارا هم به آنان گروید. در آن زمان به آنچنان قدرتی در حوزهٔ خراسان دست یافتند که در چند مورد سپاهیان خلیفه در نبرد با آنان شکست خوردند. از آنجا که مقنع خود را پیرو رسوم مزدک(۱) و بعضی رسوم مانی(۲) نشان می داد افراد زیادی از مزدکیان و مانویان به او ملحق شدند. مقنع برای مبارزه با عباسیان به یاران زیادی نیاز داشت به همین دلیل بعید نیست که به پیروی از آیین مانویان پرداخته باشد چرا که در آن دوران مانویانِ زیادی در ماوراءالنهر زندگی می کردند که پیرو آیین مانی بودند. به همین ترتیب با دیگر آیین ها هم پیوند دوستی ایجاد کرد به طوری که تاریخ نویسان او را به آیین های گوناگونی از مانویان و مزدکیان و خرمیان و زنادقه گرفته تا باری شیعه پیوند داده اند.
اعتقادات او
همان طور که در قبل اشاره شد مقنع دعوی الوهیت کرد و قائل به تناسخ(۳) بود وادعا می کرد خداوند انسان را آفرید و آنگاه در جسم او حلول کرد و سپس در جسم نوح و عیسی و ابومسلم و در نهایت در جسم من (مقنع) حلول کرده است. ریشهٔ این نوع دعوی را می توان در پیش از اسلام و تعالیم مانی و مزدک هم جست وجو کرد. مقنع متأثر از تعالیم مزدک پیرو مرام اشتراکی بود به طوری که اموال و زنان افراد را بر همه مباح می دانست.
فرجام کار او
مقنع مدتی با سربازان خلیفه در خراسان به جدال پرداخت اما با فشار حاکم وقتِ خراسان مجبور به حرکت به سوی ماوراءالنهر شد و با تمام فشار و مراقبت هایی که بر لب جیحون انجام می شد از رودخانه گذشت و به دژ سنام در کش پناهنده شد. ناحیهٔ مذکور بسیار سرسبز و آباد بود و با گرد آمدن یاران در آنجا مال و ثروتی هم گرد آورد و روز به روز به تعداد یارانش افزوده شد. سنام دژی واقع در کوه سام بود و نامش با چهار مکان دیگر اشتراک داشت.در طول این مدت خبر های تلخی به خلیفه می رسید و او که در آن زمان درگیر جنگ های دیگر نیز بود ،به راستی در کار او حیران شد. در نهایت لشگر بزرگی مهیا کرد و دو تن از فرماندهان زبدهٔ خود را بر آن گماشت و آن ها را به سوی ماوراءالنهر گسیل داشت. با رسیدن سپاهیانِ خلیفه و محاصره شدن دژ سنام بسیاری از یارانش غالب تهی کردند و به روایتی سی هزار نفر از آن ها از لشکر خلیفه زنهار خواستند و تنها دو هزار نفرشان بر سر عهد و پیمان باقی ماندند. مقنع دانست که شکست او حتمی است بنابرین با یاران و زنانش یکسره زهر نوشیدند و به زندگی خود پایان دادند، البته روایت دیگری حاکی از آن است که خود و یارانش را به درون آتش افکند به گونه ای که سربازان خلیفه با ورود به درون دژ فقط مکانی خاکستر گرفته و سوت و کور را یافتند و چیز دیگری حاصلشان نشد. هیچ شکی در خودکشیِ او قبل از گرفتار آمدن به دست سربازان خلیفه نیست چون این مطلب تقریباً از زبان تمام تاریخ نویسان ذکر شده است.
دربارهٔ فرجام کار او در کتاب تاریخ بخارا به نقل از یکی از دهقانان شهر کش حکایتی روایت شده که جالب در نظر می آید. آن دهقان حکایت می کند که: «جدهٔ من از جمله خاتونان بوده است که مقنع از بهر خویش گرفته بود و در حصار می داشت. وی گفت روزی مقنع زنان را بنشاند به طعام و شراب به عادت خویش، واندر شراب زهر کرد و هر زنی را یک قدح خاص فرمود و گفت چون من قدح خویش بخورم شما بباید که جمله قدح خویش بخورید. پس همه خوردند و من نخوردم و در گریبان خود ریختم و وی ندانست. همهٔ زنان بیفتادند و بمردند و من نیز خویشتن در میان ایشان انداختم و خویشتن مرده ساختم، و وی ندانست. پس مقنع بخاست و نگاه کرد و همهٔ زنان را مرده دید و نزدیک غلام خود رفت و شمشیر بزد وسر وی برداشت و فرموده بود تا سه روز باز تنور تفتالیده بودند و به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویش را در تنور انداخت. دودی برامد. به نزدیک آن تنور رفتم. از او هیچ اثری نبود و هیچ کس در حصار نبود و سبب خود را وی سوختن آن بود که پیوسته گفتی که چون بندگان من عاصی شوند من به آسمان روم و از آنجا فرشتگان آرم و ایشان را قهر کنم. وی خود را از آن جهت سوخت تا خلق گویند که او به آسمان رفت تا فرشتگان آرَد و ما را از آسمان نصرت دهد و دین او در جهان بماند . پس آن زن در حصار بگشاد…»
پس از فرجام کار او و اتمام ۱۴ سال مبارزه علیه خلفای عباسی و غاصبین مُلک ایران، یاران و سپید جامگانِ او همچنان در ناحیهٔ ماوراءالنهر به حیات فکری خود ادامه دادند. در کتاب های تاریخی عقاید مختلفی دربارهٔ آنها روایت شده است ولی به راستی کسی اطلاع درستی دربارهٔ چند و چون عقاید آنان ندارد چرا که به دلیلِ در خطر قرار گرفتن جان و معاشِ خویش هیچ گاه کیش و آیین خود را آشکار نمی کردند. با تمام کاستی هایی که در عقاید او وجود داشت در کل تجارب بسیاری برای آیندگانِ خویش به ودیعه نهاد. او نشان داد برای مبارزه با نیروی غاصب باید در جهت استقلال عرضی برآمد و نسبت به نیروهای عوام و فراحزبی بی تفاوت نبود. این تجارب خود مایهٔ پیروزی های جنبش های بعدی شد به طوری که کمتر از چهل سال پس از فرجامِ کار او ایران به دست طاهر به استقلال نسبی رسید و بخشی از حیثیتِ از دست رفتهٔ خویش را اعاده کرد. برخی عقاید مقنع که با اسلام سازگار نبود را می توان از ساده دلیِ او دید چرا که ظلم و جورِ خلفای عباسی را به حسابِ دین مبین اسلام گذارده و به نوعی ناچار به مبارزه با عقایدی شده بود که خلفا آن را مایهٔ دوامِ خویش قرار داده بودند و به وسیلهٔ آن مردم را می فریفتند. البته ناگزیریِ او هم بود که یار موافقی از ناحیهٔ مسلمانان نمی دید چرا که گویی همه خلفای عباسی را به نوعی جانشین پیامبر تلقی می کردند و ظلم و جور آنان را در نظر نمی آودند. به همین دلیل با نگاهی دقیق می توان فهمید چرا جنبش های پس از ابومسلم وابسته به فرقه های غیر اسلامی بودند. مردم در آن دوره با مشاهدهٔ تجربهٔ ابومسلم که با اندیشهٔ اسلامی همراه بود و در نهایت موجب سوءاستفادهٔ عباسیان گردید، از جنبش های اسلامی دلسرد شده بودند که البته بعدها با استقلال ایران این اندیشه تغییر کرد. افرادی چون مقنع در تاریخ ایران بسیار بوده اند. افرادی که جدای از اعتقادات ظاهری همگی در جهت سربلندیِ ایران و رهاییِ آن از ظلم و جور از جان و مال خویش گذشتند. آنان مرگ را به زندگی در دژآیین روزگار خویش رجحان دادند و این پیام را هر کدام با خون خوش بر برگ برگ تاریخ نوشتند که «چون ایران مباشد، تن من مباد»
پی نوشت ها:
(۱) مزدک: او در زمان قباد، پادشاه ساسانی، کیش تازه ای آورد که نوعی تأویل از احکام زرتشت بود و اساس آن بر اشتراک اموال نهاده شده بود. قباد در ابتدا آیین او را پذیرفت ولی پس از مخالفت بزرگان ایران و موبدان از او روی گردانید و انوشیروان پسر قباد با جلب موافقت پدر همهٔ مزدکیان را به قتل رساند و در پایان، خود مزدک را زنده به گور کرد.
(۲) مانی: در زمان شاپور پسر اردشیر خروج کرد. در ناحیهٔ عراق متولد شد و از نوادگان اشکانیان محسوب می شد. در روایت است که از دوازده سالگی سخنان حکیمانه بر زبان می اورد. او خود را فارقلیط می دانست که عیسی وعدهٔ ظهور او را داده بود. در آغاز، شاپور پادشاه ساسانی، به او گروید و به مانی اجازه داد تا هندیان و چینیان و خراسانیان را هم به آیین خویش بشارت دهد. مانی در نهایت به دست بهرام پسر شاپور به قتل رسید و جسدش را بر دروازهٔ جندی شاپور آویختند. پس از مرگ او بسیاری از پیروانش از بیم بهرام، پادشاهِ وقت به ماوراءالنهر گریختند.
(۳) تناسخ: خارج شدن روح از کالبدی و داخل شدنش به کالبد دیگر،همچنین انتقال نفس ناطقه از بدنی به بدن دیگر. افرادی که پیرو این تفکر اند قائل به انتقال ارواح به اجساد و منکر بعث وحشر می باشند.
منابع:
دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب
تاریخ بخارا، ابوبکر نرشخی
الفهرست، ابن ندیم
تاریخ کامل، ابن اثیر
العبر، ابن خلدون
الاثارالباقیه عن قرون الخالیه، ابوریحان بیرونی
فرهنگ عمید، حسن عمید