مىفرمايد كه چون از مقام معلوم بيرون شدم شخصى بر سر راهم درآمد ملبّس به لباس ابيض، عمّامهٔ گردى بر سر به دستى عصا و سبحه به دستى ديگر، از آن سؤال نمودم كه چه كسى و چه نام دارى و از اين كسوت و صورت چه كام؟
جواب گفت: منم پيشواى اهل عُجب و تكبّر و منم آنكه بنى آدم را به اشكال مختلفه فريب مىدهم و دنيا و شهوت آن را در نظر ايشان زينت و زيب و انصاف را از نفوس زائل مىكنم و به استخفاف اوامر و نواهى مايل، منم آنكه در نفوس نفوذ مىكنم بصفات مختلفة الذّوات، منم مهلک ايشان در بوادى نفاق و عدوان و آورندهٔ عجب در سر صاحبان مال و كمال و از آن به ايشان مىكنم به زير لگد نقصان و زوال
منم حيله و هم خيانت منم
به رسم عبادات عادت منم
آن سلطانم كه امام جمعه به ناحق يک بنده من است و عبادت كننده من، زيرا كه خود مىداند كه از امام عليهالسّلام رخصت نيافته و به امر من در امامت شتافته، خود را نايبِ عام نام نهاده و در غلوّ و ازدحام عوام افتاده، منم عجب آلودى كه از جبهه آن نمايانست و اين حال را مشاهده مىكند هركه را عرفانست زيرا كه خبر دارد كه خبر ندارد و عجب خود را به ريشخند برمى دارد و از دستبوسىِ عوام قلبش آرام مىگيرد و عجب بندهايست كه من اقاليم چندين هزار سال عبادت را به يک عجب كه يک نفر انسان را پسترتبه شناختم درباختم و آيهٔ كريمه فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ را مخاطب و دوزخ را حمالةالحطب شدم و آن به چند ركعت نماز عادتى به حدّى عجب را گريبانگير شده كه چندين هزار انسان را از غايت استحقار پشت سر انداخته كه يكى از انها مهدى هاديست و عَلَم پيشوائى آن را برافراخته و با آنكه هر زمان از شش جهت مىشنود كه فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ جواب مىگويد أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ و منم آنكه چون به هيچ فنى بنىآدم را نتوانستم افكند مىبندمشان بختم يكى از سه كمند كه در شاهراه شريعت فضول زير خاک دارم و از آن حيثيّت خاطر شعفناک.
اوّل به حبّ دنيا به جهت تحصيل عقبى كه شركيست دو بالا.
دويّم به حبّ جاه به اين اشتباه كه منم زاهد عابد يا عالم مجتهد و به جهت حرمت زهد يا علم صدر جاى من بايد و عاقبت به ذلّت طمع گرايد.
سيّم به حبّ بهشت كه چون من مشركست هركه اين تخم در زمين تمنّا كشت.
منم شک و منم شبهه منم ريب
منم قبح و منم علّت منم عيب
منم آنكه اهل سواد را به آراستن الفاظ از حقيقت معانى باز مىدارم و از الفاظ معانى و بيان بند بر پاى مىگذارم، منم آن قوّهٔ مميّزه ملهمه كه فيما بين قلب و لسان مجتهدين علوم رسمى است و ملهمات ايشان همه از عالم جسمى است مسائل آنها را من جواب گفتهام زيرا كه در مستقرّ مدركه ايشان خفتهام و برهان آن اين دليلست كه استقامت در رأى ندارند و در شبهه و پندارند امروز حلّ مسائل مىنمايند و فردا باب اشكال مىگشايند ساعتى قبول مىكنند و ديگر ساعت رد و نمىدانند بد را از نيک و نيک را از بد و منم آنكه به كتاب انبياء و اولياء قايلم و به حجاب انها از نظر خود و خلق خدا مايل زيرا كه آنچه از اقوال آن بزرگان را با اينكه معانى آنها را نادانم مصلحت دانم نزد عوام مىخوانم و به آن دستآويز پيشواى ايشانم.
من آن هولم كه در باطن علماى ظاهر مىافتد در وقت اقبال به طريقه حق و منم كه مطمئنّه مىكنم نفس ايشان را به رسوم علوم به جامد و مشتق چه هرچند در علم رسمى داناتر مىشوند در اطاعت من تواناتر مىشوند، منم آنكه هواهاى نفوس را در وجدان جلوه اله مىدهم و از اله به سوى آنهاشان پناه مىدهم، منم آنكه اسماء اللّه را بدون اجازت استاد كامل و رد مىكنم و اسباب انقلاب را خود كرد مىكنم، منم آنكه به غرور علوم رسمى و عبادات جسمى اجازهٔ ادعيّه اوراد مىدهم و باعث افساد حال خود مىشوم و از ديگران هم، منم آنكه به هزار و يک اسم اهل دنيا خدا را مىخوانند كه توفيق يابند در اطاعت من و نمىدانند كه نمىدانند،
و منم تصديق بلا تصوّر منم چنين و تهوّر، منم شاكى از خدا به سبب اغتشاش در امور دنيا و منم آنكه دروغ خود را در نفس خود باور مىكنم كجا از دروغ دربارهٔ ديگران حذر مىكنم، منم آنكه كلام خدا را بر سبيل وعظ مىخوانم و خود را به اتّعاظ نمىرسانم، منم آنكه به صفاى ليف و داغ جبهه و آواز نحيف و عصاى بادامى و عباى رفيق از شريعت بى توفيق جلوهگر مىشوم و پيشاپيش خلق افتاده رو به سقر مىروم، و منم كه از علوم شريعت محمديّه(ص) خلق را فريب مىدهم و محملها بر الفاظ و معانى ترتيب تا دنيا را در نظرها زيب و ظيب مىدهم، منم بىپيرِ خرقهدوش و بىمرشد ژندهپوش از شراب جهل و خودرأیى مدهوش كه كشكول گدائى را به كمر زنجير بى پروایى آويخته مىگردانم و كلام عرفا و شعرا را با مزخرفات خود به هم آميخته مىخوانم و كلاه تركى را كه به سر بايد خريد از نمدمال به زر خريده و به سر هشته و در بهاى نان نه در ازاى جان از شترچران به او رسيده و رشته شاخ بز كوهى را عوض ذكر خدا هيكل وار حمايل كرده و چوبى ناهموار را چون اعتقاد ناتراشيده خود به دست آورده و حشيش را نموده هادى خويش كه الغريق يتشبّث بكلّ حشيش نشآت الهى را در آب و علف خوردن دانسته و شيشه صفا و سر باطن را به سنگ اشتهاى كاذب و امتلاى بطن شكسته مانند ديو مفاصل اعضا را به سوار آهنين و خلخال آراسته و از عين مكر ريو ساعد و كردن را به عقود سنگ و سفال پيراسته گاهى چون بعير به جهت خمير عرعر مىكند و گاهى چون حمير به طلب شعير به نفير عرعر مىزند پوست پلنگ را براى نمونه دو رنگى بر كتف انداخته و از غلغلهاى و اله اى للّه بابا ما درويشست گوش افلاک را كر ساخته و من به اين واسطه كانون رهزنى را كرم و آهن اضلال را نرم كرده قدرى را غل و كسرى را دورانداز مىسازم بغل مريدان را به سوى سقر مىكشم و به دورانداز منكرين را مىكشم،
و منم آنكه از راه رياضت به وادى علوم غريبهاش اندازم و بدون اجازه استاد در تحصيل آنها هلاكش سازم و منم آنكه علم نجوم مىآموزم تا چراغ خودنمائى را برافروزم در بزم دانائى باآنكه مىدانم كه هيچ نمىدانم فرس فراست در ميدان اخبار مغيبات مىدوانم، منم آنكه اهل تسخير را به كمند عجب كلوكير مىكنم و با فسون رياش تسخير، منم آنكه بسيارى از بنىآدم را به اين خاطر جمعى كه مىگويند كه محبّت پيغمبر(ص) و آل آن داريم در غفلت انداختهام و به مقابله كردنشان با يكى از اولياءاللّه كه عدوان به آنها دشمنى به حضرت رسالت پناه است هلاک ساختهام دليل اين معنى جرح كردن اولياء اوصيا است در هر زمان چه خلق هر زمان طالب اهل اللّه به زبان هستند و هميشه اهل اللّه را به تكذيب و ايذاء خاطر خستند، منم آنكه چون در ميان جمعى ثابتالايمان متفقالقلب و اللّسان مىرسم مصدّق مىشوم و از حال خود در تاسّف فرومىروم و از گمراهى خود افسوس مىخورم و التماس هدايت مىكنم و در طلب مىزنم و چون از ميانه در كنار روم بر سر انكار دوم تا در غفلت افتم به حدّى كه گويا اين سخنان را هركز نشنفتم، منم قايل سخنان بىمعنى و طالب تصديق از اهل معنى اكر تصديق كنند مسرور شوم و الا بر سر غيظ و غضب روم منم مكذب اولياء از زبان جهّال عالمنما، منم كه خواص را از عجب عبادت و كبر قيود و تعارفات بىادبى آموزم و از بىادبى نسبت به اولياء خلعت هلاكت بر قامتشان دوزم و عوام را به انواع معاصى مىگمارم و در مقابل مرآت جهان نما يعنى مرد خدا مىدارم اطوار قبيحه خود را در آينه مشاهده مىكنند و سنگ تمسخر و ايذاء و تكفير و استهزاء مىزنند، منم آنكه در وقت شنيدن سخن اولياء يا در خوابم يا در انكار يا در گفتن اخبار كوچه و بازار و شهر و ديار منم آنكه در مجلس اهل حق چون راه يابم رشتهٔ دورنگى را مىتابم و حضّار را به پريشان اختلاطى مشغول مىكنم، منم آن پدرى كه فرزندان خود را از طلب مذهب حق منع مىكنم و اسباب منع كردنشان جمع، منم آنكه هركس را صبح لباس فاخر باشد تعظيم و تكريمش بر من واجب و متكاثر باشد اگرچه در حيوانيّت از جنس خرس و خر و قاطر باشد، منم آنكه به قوّت ادعيه و اوراد در دنيا جاه و جلال مىشوم و بسيارى را باعث اضلال.
منم آنكه به اشكال مختلفه سعى مىكنم كه ذكر را از ذاكر فراموش سازم و منم شبههاندازنده در نهاد مريد و منم تقريب شرعى طلبيده از پير كه صاحب شريعت است از زبان مريد و من آنم كه متابعين مرا مىباشند كه هرگز سر از طاعت من نمىتابند و هميشه در طلب مرد خدا مىشتابند گفتم آنان كيانند گفت آن كسانند كه طريق اطاعت پير را مدّتى از راه اخلاص ناقص مىپيمايند و به اعتقاد زائل پير را مىآزمايند ناگاه در مشورت و مصلحت با اغيار درمىآيند، منم كه آنگاه از در مصلحت و مشورت درمىآيم و اوامر پير را كه به جهت سلب صفات ذميمه از نفس آن امرش فرموده نامشروع و قبيح مىنمايم و در صدد عداوت پيرش برمىآورم و ابدالدّهر زير بار ادبارش مىگذارم، منم عجمى كه در نفس مريد رجوع مىكنم كه پير را پست مىانگارم، منم حمق صلاح خالص يعنى اعتقاد ناقص، منم تشكيک در خيال سالک در وقت امتحان كردن پير او را كه پير را اسناد مىدهد به جهل و غوايت از راه هدى منم طالب مرشدى كه تابع رأى من باشد يعنى نيّت من او را حسبالخواهش من بتراشد، منم جمعيّت از هم پاشيده يعنى محبّت ناتراشيده، منم مريد هرجائى يعنى ارادت خودرأیى، گفتم انسان از تو چه وقت ايمن است گفت آنوقت كه فناء فىاللّه گشت و از خيال ماسَوى درگذشت و در تحت حكم انسانِ كامل برآمد و از انديشهٔ اين و آن خلاص شد و صلّىاللّه على محمّد و آله اجمعين