رسالهٔ صناعیه میرفندرسکی در دورهٔ صفویه نوشته شده است و ناظر به همان ایام است. موضوع این رساله توقف صنایع است و پرسش اصلی میرفندرسکی این است که چرا صنایع متوقف شدهاند در حالی که ما میدانیم دوران صفویه اوج صنعت در عالم اسلام بوده است. در اوایل صفویه آنچه از فرهنگ و هنر ایران به ارث رسیده بود به اوج خود رسید. از سوی دیگر از اواسط این دوره، وضعیت فکری و مدنی ایران دچار بحرانهایی شد که آثار سوء بسیاری نیز بر جای گذاشت. لذا بدون تأمل دربارهٔ این دوره نمیتوان دربارهٔ وضعیت دوران معاصر نیز سخنی گفت.
در آثار متفکران و حکمای این دوره نشانههایی دیده میشود که حاکی از اضطراب اندیشه و تفکر است. در این دوره آثار فقهی و فلسفی بسیاری نگاشته شده است و البته باید توجه داشت که معمولاً در این دورههاست که سؤالاتی جدی نیز مطرح میشوند و در واقع میتوان گفت که تاریخ تفکر در صفویه با تاریخ تفکر در یونان قابل مقایسه است.
یکی از عوامل اصلی بحران تفکر در پایان دوران صفویه، بحرانی است که در تصوف و تشیع وجود داشته است. از این رو بوده است که گروهی از بزرگان حکمت و تصوف به هند رفتند و گروهی دیگر نیز در ایران ماندند و آثار بسیاری تألیف کردند. مشهور است که میرفندرسکی نیز مکرر به هند سفر کرده و با حکمت هندی آشنا بوده است. وی همچنین مانند شیخ بهایی اهل فتوت بوده است.
صنایع و هنرها از جهات مختلف نظری و عملی مرتبط یا متکی به حکمت اسلامی هستند. در رسالهٔ صناعیه صنعت در معنای عام آن به معنای مطلق پیشه و کار است اما نه به معنای امروز آن. معمولاً تفسیر جدید کار کردن را حاصل انقلاب فرهنگی میدانند که سبب کسالت میشود و به همین دلیل است که اوقات فراغت اهمیت مییابند. میرفندرسکی اما اهمیت معنوی کار را هم از حکمت اسلامی و هم از حکمت هندو آموخته است که در این نگاه کار به معنای سلوک معنوی نیز هست.
مفهوم دوم صنعت از نظر میرفندرسکی از نبوت، حکمت و خلافت تا آهنگری را شامل میشود. البته در اینجا صنایع دارای سلسله مراتبند که از مراتب اشرف آغاز شده و به مراتب اخس میانجامند. نکتهٔ دیگر این است که از نظر میرفندرسکی میان صنایع و علوم تفاوت چندانی دیده نمیشود و در نتیجه نجوم و طب نیز از جمله صنایع محسوب میشوند.
از نظر حکما میان صنعت و آنچه امروزه هنرهای زیبا خوانده میشود مثل موسیقی و نقاشی تفاوتی وجود ندارد. هنر در معنای زیباشناختی آن مولود تفکر غرب بوده و پیش از آن سابقه نداشته است. همچنین از این رویکرد صناعت نوعی معرفت است که منجر به عمل میشود. عمل در اینجا بسیار مهم است به این معنا که نسبت میان پیشه و عمل و سهم عمل در ملکات نفسانیه اهمیت بسیاری دارد. پس بر خلاف آنچه امروزه مورد نظر است صناعت تنها به عمل مربوط نمیشود و نوعی دانایی را نیز در خود دارد.
اصولاً مفهوم پیش از مدرن صنعت به عنوان عامل ارتباط میان نظر و عمل بوده است که در آن این دو از هم جدا نبودهاند. یعنی در واقع جدا شدن مفهوم صنعت از هنر چیزی است که ما به هیچ عنوان در حکمت اسلامی نشانی از آن نمیبینیم. همچنین صنایع نزد اهل عرفان پیشههایی بودهاند که هم با آنها معاش را تأمین میکردهاند و هم عامل سلوک معنوی آنها بوده است. ما در رسالهٔ صناعیه میبینیم که هیچ یک از اصناف تفوقی بر دیگر اصناف ندارند و پیشهٔ این صنعتگران پیش از آنکه جنبهٔ اقتصادی داشته باشد، جنبهٔ معنوی داشته است. به همین دلیل است که آداب تزکیهٔ نفس در فراگیری صنایع نیز اهمیت بسیاری دارند.
تلقیای که در حکمت اسلامی نسبت به صنایع وجود دارد این است که هیچیک از صنایع، حاصل دست بشر نیستند بلکه جنبه و منشأ آسمانی دارند. جالب است که صنعتگران در دورهٔ صفویه فتوتنامه داشتهاند. معمولاً در فتوتنامهها از حضرت علی به عنوان سرمنشأ بسیاری از صنایع نام برده میشود تا شأن ولوی ایشان مرتبط با با صنایع نشان داده شود.
یکی از مساعی میرفندرسکی در نوشتن رسالهٔ صناعیه ترغیب به کار با احیای اصناف بوده است که این امر برای تجدید طریقههای فتوت و مدنیت تضعیف شده در آن دوره صورت میگرفته است. این همان چیزی است که مشابه آن را در الفتنامه فیض کاشانی نیز میتوان دید.
رسالهٔ صناعیه ظاهراً تنها رسالهای است که با این عنوان و موضوع موجود است. میرفندرسکی در این رساله نخست معنا و تعریف صناعت را طرح میکند و میگوید صناعت همان است که به فارسی دری به آن پیشه میگویند.
میرفندرسکی صنعت را اینگونه تعریف میکند: “صناعت استعداد و توانایی است بر انجام کار با فکر صحیح در جهت غرضی محدود که در موضوع خاصی اثر میگذارد”؛ یعنی صناعت قوهای فاعله است که اثری از او صادر میشود که با شعور ومعرفت همراه است. میرفندرسکی در ادامه به منافع صنایع میپردازد. وی در اینجا از تعاون و همکاری سخن میگوید چرا که معتقد است مدنیت و حس تعاونی را که در فتوتنامهها ذکر شده، باید احیا کرد.
میرفندرسکی انسان به عنوان عالم صغیر و عالم به عنوان انسان کبیر را با هم مقایسه میکند و نشان میدهد که چگونه این دو کاملاً بر هم منطبقند. وی میگوید اگر عضوی از اعضاء بدن کار نکند، عضوی فاسد است و حال این عضو ممکن است چه در انسان و چه در عالم وجود داشته باشد که باید به اصلاح آنها پرداخت.
از منظر میرفندرسکی صنعت انسانی باید به تحقق عدل بینجامد. لذا بیان میکند که ملحدان، فاسقان و بدکاران، قلندران و تنآسایان در تحقق این عدل اخلال ایجاد میکنند. وی در ادامه نتیجه میگیرد که هر کس باید در صناعتی بکوشد.
میرفندرسکی به سلسله مراتب صنایع قائل است. وی اوصافی را که موجب شرف یا خست صنایع میشوند مورد بحث قرار میدهد. در این راستا وی صنایع را تقسیمبندی میکند و از صنایعی یاد میکند که نافع ضروری (مانند آهنگری) یا نافع غیر ضروری (مانند رختشویی) یا خیر بالذات (مانند پیامبری) و خیر بالعرض (مانند خیاطی) هستند. همچنین از نظر میرفندرسکی برخی صنایع کثیرالنفع (مانند آهنگری) یا قلیل النفع (مانند مارگیری) بوده و نیز برخی صنایع متمم فعل طبیعت (مانند دامپزشکی) و برخی مزین طبیعت (مانند نقاشی) محسوب میشوند.
از نظر میرفندرسکی میان اشرف صنایع و اخس آنها، صنایع مختلفی وجود دارند که منافع و مضرات گوناگونی دارند. میرفندسکی میگوید در عرف عام صنعت بر هر قوهٔ فاعله در موضوع خاصی به واسطهٔ غرضی از اغراض اطلاق میشود. این تعریف امعان نظر و فکر صحیح را در خود ندارد و لذا در اینجا از صنایع بیشتری میتوان سخن گفت.
از نظر میرفندرسکی اکثر اغراض افراد مربوط به اصلاح حال خود است و اصلاح حال شرکا موردنظر نیست. باید توجه داشت که وی میگوید شرکا و نه دیگران چرا که از نظر وی غیر وجود ندارد. وی در ادامه به اقسام افرادی میپردازد که در پی اصلاح حال خود هستند و آنها را به سه دسته تقسیم میکند، گروهی مانند چارپایان به دیگران سود میرسانند، گروهی مانند حیوانات درنده هرچه قویتر شوند، ضرر بیشتری خواهند داشت و و گروه سوم گاه سود میرسانند و گاه سبب فساد میشوند مانند بوزینگان و طوطیان.
میرفندرسکی همچنین با معنای عامی که از صناعت مدنظر قرار میدهد به نسبت نظر و عمل نیز توجه میکند و در نتیجه ۱۲ قسم صناعت را در این چارچوب به طور مفصل مورد بحث قرار میدهد.
میرفندرسکی از نبی و فیلسوف در بالاترین درجه از صنایع سخن میگوید و فرق آن دو را نیز توضیح میدهد. وی در واقع در اینجا از فلاسفه در مقابل علمای ظاهر دفاع میکند، همان گونه که از حکما در مقابل متکلمان و از حکمت عملی در مقابل فقها دفاع میکند.
میرفندرسکی به موضوع بیکاری نیز توجه داشته است. وی در آخرین باب از رسالهٔ صناعیه دراینباره سخن میگوید که گاه افراد در علوم نظری واژگان دشواری به کار میبرند تا به واسطهٔ آن مغالطه کرده و مردم را از صنایع گریزان کنند.
میرفندرسکی مانند شیخ بهایی اهل صنعت بوده است. وی سعی کرده معنای صناعت را مجدداً احیا کند و موانعی را که سبب شده صنایع معطل شوند، برشمرد. وی با اینکه قائل است که نمیخواهد همهٔ صنایع را بیان کند چرا که صنایع نامنتها هستند اما باز به هیچ وجه در این کتاب اشارهای به صنعت به معنای مدرن آن نمیکند. در واقع میرفندرسکی صنعت را به معنایی میفهمد که در جوامع صنعتی پیش از مدرن بهویژه در حکمت اسلامی وجود داشته است.
آیا با نگرش میرفندرسکی میتوان راهی به تکنولوژی جدید یافت؟ آیا عرفان و حکمت اسلامی مانع پیشرفت صنایع شدهاند؟ آیا صنعت به معنای قدیم و جدید آن مقیاس واحدی دارد که بتوان آنها را سنجید؟
دکتر شهرام پازوکی