بهترين نمونه برخورد ائمه مذاهب است. ببينيم كه برخورد امام (ع) با ائمه ديگر مذاهب چگونه بوده است؟ امام چگونه با مكاتب ديگر برخورد مى كرد؟ امام صادق(ع) چهارهزار راوى و شاگرد داشت; امام چگونه با اينها برخورد مى كرد؟ اكثر اينها شيعه نبودند. با اين كه امام مى داند كه شاگردش شيعه نيست، با او با ملاطفت برخورد مى كند، با او بحث و مناقشه مى كند، او را به عنوان مسلمان قبول دارد و مى گويد كه اين باور اوست.
آيت الله شيخ محمدعلى تسخيرى در سال 1323 خورشيدى در نجف اشرف در خانواده اى روحانى از خطه مازندران به دنيا آمد و در كنار تحصيلات ابتدايى، متوسطه و دانشگاهى (در دانشكده فقه نجف اشرف) تحصيلات حوزوى را تا مرتبه اجتهاد در نجف اشرف سپرى كرد و از محضر بزرگانى چون آيت الله سيد محمدباقر صدر، آيت الله خويى، آيت الله سيد محمدتقى حكيم و آيت الله شيخ جواد تبريزى بهره گرفت. از سال 1350 به بعد، ايشان فعاليت هاى علمى خود را در حوزه علميه قم ادامه داد.
ايشان از چهره هاى شناخته علمى و فرهنگىِ جهان اسلام مى باشد كه همواره در پى معرفى درست تشيع و ايجاد تفاهم و همدلى ميان مسلمانان بوده و خدمات ارزنده اى در اين قلمرو به اسلام و تشيع نموده است.
مشاركت در ده ها كنفرانس علمى در كشورهاى مختلف ـ به عنوان برگزاركننده يا عضو هيئت رئيسه يا ميهمان ـ، عضويت در هيأت امنا و شوراى عالى چندين مركز دانشگاهى و مجمع علمى در ايران و ديگر كشورها و تدريس در مراكز علمى گوناگون از جمله فعاليت هاى مؤثر ايشان در زمينه هاى علمى و فرهنگى است.
ايشان در مجمع فقه اسلامى در جده (وابسته سازمان كنفرانس اسلامى) از 1362 تاكنون به عنوان تنها نماينده رسمى تشيع امامى در تثبيت و ترويج مبانى فقهى و اصولى تشيع نقشى در خور تقدير داشته اند.
ايشان مسئوليت هاى فرهنگى مختلفى داشته اند، از جمله رياست سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، معاونت بين الملل دفتر مقام و معظم رهبرى و هم اكنون دبير كل مجمع جهانى تقريب مذاهب و نيز رئيس هيأت امناى مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب مى باشد.
از ايشان ده ها كتاب و صدها مقاله (به تأليف يا ترجمه) منتشر شده كه برخى از آنها از قرار ذيل است:
محاضرات فى علوم القرآن، الاقتصاد اسلامى، القواعد الاصولية و الفقهية على مذهب الامامية (در سه جلد)، تفسير قرآن كريم (در سه جلد)، دروس فى اصول الدين، و الامامة و الولاية فى القرآن الكريم.
خوشحال هستيم كه پس از مدت ها اين امكان فراهم شد تا خدمت شما برسيم. ما در دو محور، يعنى تقريب و هويت تشيع كه يكى از مؤلفه هاى مهم در فهم و تلقى درستِ تقريب و انسجام است با شما گفتوگو خواهيم كرد. طبعاً مايل هستيم كه بحث جنبه علمى و نظرى داشته باشد، ولى در عين حال مشاهدات و تجربيات جنابعالى هم مى تواند به ملموس شدن موضوع بحث كمك كند. قبل از هر چيز اگر امكان دارد مشخصه هاى تقريب مورد قبول و مطلوب را بيان فرماييد.
به همه عزيزان خوش آمد مى گويم. انصافاً مجله هفت آسمان جاى خود را در ايران به خوبى باز كرده است. اميدوارم همين راه و سطح علمى را ادامه دهيد و ان شاءالله به روزى برسيم كه مجله را به زبان هاى ديگر نيز منتشر كنيد. اما نسبت به تقريب، من ابتدائاً اين توضيح را بدهم كه ما گاهى از وحدت سخن مى گوييم، گاهى از انسجام و گاهى از تقريب; مقصود ما از تقريب، تقريب انديشه هاست، يعنى تقريب بين انديشه هاى مذاهب اسلامى. تقريب مقدمه تحقق انسجام اسلامى يا وحدت است. اين هدف ناظر به موضع گيرى هاى عملى است. داعيه انسجام مربوط به موضع گيرى هاى عملى همه افراد امت اسلامى نسبت به چالش هاى فراروى امت است، چه چالش هاى خارجى و چه چالش هاى داخلى. مسائل بزرگ امت، مسئله فقر، حقوق بشر، خانواده، اقتصاد و … و مسائل وارداتى مثل سكولاريسم، جهانى سازى، تهاجمات فرهنگى و… . در مورد همه اينها امت اسلامى بايد يك موضع منسجم داشته باشد. مقام معظم رهبرى كلمه «انسجام» را به كار برده است، زيرا براى تحقق وحدت راه هاى گوناگونى وجود دارد، اما مهم انسجام همه اين امت در قبال اين چالش هاست. پس منظور ما از وحدت، وحدت موضع گيرى هاى عملى است و راهى كه اين امكان را به وجود مى آورد تقريب مذاهب است. در مسئله تقريب، ما اين داعيه را نداريم كه مذاهب از مواضع خودشان عقب نشينى كنند، بلكه همه مذاهب بايد با قوت و استدلال و منطق از موضع گيرى ها و از خطوط اصلى خود دفاع كنند. ما در فراخوانى به تقريب به عقب نشينى دعوت نمى كنيم.
اصولا تقريب در چهار مرحله انجام مى گيرد; نخست جستوجوى مشتركات است، يعنى به اين سمت برويم كه حوزه مشترك بين مذاهب را كشف كنيم. برخى از محققان مدعى هستند كه نوددرصد مساحت زندگى مسلمانان، از نظر فكرى، تمدنى و رفتارى مشترك است. گاهى بعضى از محققان اين مساحت مشترك را به سطح نود و پنج درصد مى رسانند و برخى هم حتى بالاتر. حالا ما بياييم هشتاد و پنج درصد را در نظر بگيريم كه اين خود مساحت عظيمى است كه بايد كشف شود. ما با اين هدف تقريباً بيست جلد كتاب از روايات مشترك را چاپ كرده ايم; روات و روايات مشترك، احكام فقهى مشترك، ديدگاه هاى اعتقادى مشترك.
مرحله دوم، مرحله توسعه اين دايره است. من احساس مى كنم كه مجال توسعه خيلى باز است، حتى در اصول فقه، نه فقط در فقه و جزئياتش. در اصول فقه هم اگر همديگر را خوب بشناسيم، مى بينيم كه خيلى زمينه هاى مشترك وجود دارد. من به عنوان نمونه، به يك مسئله از اصول فقه و يك مورد از حديث اشاره مى كنم. در خصوص اصول فقه شما به قياس توجه كنيد. اجتهادها و قياس هاى ما و آنها خيلى به هم نزديك است. در موارد كمى از قياس ها ما با هم اختلاف داريم. در مسئله استحسان هم همينطور است. اگر تعريف هاى استحسان را ببينيم، بعضى از تعريف ها را هم ما و هم اهل سنت رد مى كنيم، مثل «ما يستحسنه المجتهد بعقله» اين را نه اهل سنت قبول دارند و نه ما. برخى ها را هم ما قبول داريم و هم آنها: «تقديم اهم الدليلين». اين يكى از تعاريف استحسان است. در اجلاس بزرگى در مسقط، اين مسئله در مجمع الفقه كنفرانس اسلامى مطرح شد. ما ادله مان را بيان كرديم و آنها هم ادله شان را. جلسه طولانى اى بود. بالأخره بعد از مناقشات زياد به يك تعريف مشترك رسيديم و همه آن را امضا كردند. جا دارد كه در اصول فقه كه تأثير زيادى در فقه دارد ما بحث و گفتوگو كنيم و به ايده هاى مشترك برسيم. حالا يك مثال حديثى مى زنم. ببينيد حديث «سيكون بعدى اثنا عشر» هم پيش ما و هم پيش آنها مسلم است. جالب اينجاست كه اين حديث با نقل هاى مختلف در صحيح بخارى هم آمده است. بخارى در زمان امام جواد(عليه السلام) زندگى مى كرده است و هنوز تعداد ائمه ما به دوازده عدد نرسيده بود. اينها در تطبيقات اين حديث، تفسيرهايى دارند و ما تفسير ديگرى; مثلا سيوطى گفته است كه اين دوازده امام خلفاى اربعه، معاويه و… هستند. بعد آمده است بين عباسيان يك مهدى را پيدا كرده و گفته است كه اين را هم مى توان به آنها ملحق كرد و هر چه سعى كرده كه آنها را به عدد دوازده برساند، نتوانسته است. گفته است كه بعداً افراد ديگرى هم ظاهر خواهند شد. در خصوص اين كه اين دوازده خليفه، چه كسانى هستند؟ گفته است شايد در آينده خلفايى خوشنام بيايند. مدتى بعد خلافت اسلامى از بين رفت. شيعه مى تواند اين را بررسى كند و نشان دهد كه خصائص لازم براى «اثناعشر خليفه» در كدام سلسله غير از ائمه معصومين(عليهم السلام) وجود دارد. اين روايات بر هيچ مجموعه اى منطبق نيست. علاوه بر اين كه خود قرآن مى گويد كه نقباى بنى اسرائيل از طرف خدا منصوب هستند، پس اين «اثناعشر خليفه» كه مثل نقباى بنى اسرائيل هستند هم بايد تأييد الاهى را داشته باشند. اگر ما بياييم و با اين منطق عقلانى برخورد كنيم مى توانيم به نتايج مشترك برسيم. پس مرحله دوم مرحله توسعه اين محدوده از راه تفهيم و تفاهم و شناخت موضع گيرى هاى دو طرف است. مرحله سوم، همكارى فيمابين همه مذاهب براى تحقق اين مشتركات است. در اينجا هم بحث مفصلى وجود دارد كه اين همكارى چگونه بايد باشد. همه اينها به انسجام اسلامى منتهى مى شود.
مرحله چهارم، مرحله معذوردانستن است; حالا اگر در يك مساحتى اختلاف باقى ماند همديگر را معذور بداريم و بدانيم. حالا كه بحث و مناقشه كرديم و نتوانستيم به نتيجه اى برسيم، همديگر را معذور مى داريم و به عنوان برادرانِ داراى حقوق مشترك باقى مى مانيم، هر چند اختلاف نظر هم داريم. ما هرگز نمى توانيم اختلاف نظر را از بين ببريم. اختلاف امرى طبيعى است. ما هيچ نصى نداريم كه بگويد كه شما اختلاف نظر نداشته باشيد يا اختلاف نظر را مذمت كرده باشد. بله، از تفرقه منع شده، از نزاع منع شده، چون اسلام دينى فطرى است و تعاليم قرآن فطرى است. اختلاف نظر امرى طبيعى و فطرى است و اسلام هم آن را به رسميت شناخته است. بياييم اين حسن ظن را داشته باشيم، كه همه از روى اعتقاد قلبى خودمان روى مواضع خودمان پافشارى كرده ايم، نه از روى عناد و جنگ و همه با هم در آن دايره بزرگ اسلام خواهيم ماند. همه روى اصول ورود به قلمرو امت اسلامى توافق داريم، و طبيعى است كه در داخل اين امت اختلاف نظر هم وجود دارد. من كتابى را از يكى از نويسندگان عرب خواندم كه در آخر آن نوشته شده «هذا هو الحق المبين و ما عداه هو الكفر المبين». ما اين را نمى خواهيم. قرآن حتى به پيامبر اكرم مى گويد وقتى مى خواهى با كفار وارد بحث شوى، با اين روحيه وارد شو كه: «وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلال مبين»; (سبأ: 24) وقتى در مورد كفار اينطور بحث مى كنيم، حالا بين خودمان سراغ تكفير برويم!!! اين پديده متأسفانه در طول تاريخ در همه اطراف و مذاهب وجود داشته است.
ما بايد به جايى برسيم كه همديگر را معذور بدانيم و بگوييم كه من به اينجا رسيدم، شما هم به آنجا رسيديد. هر دو هم مى خواهيم حقيقت را كشف كنيم. مانعى نيست كه هر مذهبى بگويد كه من مذهب حق هستم و بايد هم اينطور بگويد وگرنه، براى چه من بايد شيعه باشم يا شما سنى باشيد؟ من به اين دين و مذهب ايمان آوردم، چون آن را بر حق مى دانم. ديگرى هم همينطور… . ولى با اين همه بايد بنشينيم و مشتركات خودمان را به دست بياوريم. من هيچ مانعى نمى بينيم كه هر دو بگوييم ما بر حق هستيم. من مى گويم بر صوابم و شما بر خطا، و شما مى گوييد من بر صوابم و شما بر خطا. اين مشكلى ندارد، اما متأسفانه ما اين را به حوزه كفر و ايمان سرايت مى دهيم. مى گوييم من اهل ايمان هستم و تو اهل كفر و بالعكس. اين خطاى بزرگى است كه بايد از آن برحذر باشيم.
بر روى نكته مهمى انگشت گذاشتيد. ما به خاطر قياس، برخى مذاهب را به شدت نقد مى كنيم، حال آن كه مثلا ابن حزم حتى قياس منصوص العلّة را هم قبول ندارد و از طرف ديگر شيخ مفيد استادش ابن جنيد اسكافى را به خاطر اقبال زياد به قياس مورد نقد و نكوهش قرار مى دهد.
ابن حزم با اين كه اموى بود و خيلى هم ضد شيعى بود در اين خصوص خيلى افراطى است. وى استحسان را هم قبول ندارد. اصولا ديدگاه هاى مختلفى در اين زمينه وجود دارد. شافعى هر كسى را كه استحسان را قبول داشته باشد، بدعتگزار مى داند، اما فقيه ديگرى مى گويد نه دهم فقه استحسان است. واقعاً آدم متحير مى شود كه نه دهم كجا و بدعت كجا؟ واقعيت اين است كه چون اينان از استحسان دو تعريف دارند اين اختلاف پيش مى آيد. پروژه تقريب مى آيد و اين دو فرد و ديدگاه را به هم نزديك مى كند تا همديگر را بهتر بشناسند.
به لحاظ تاريخى آيا مى شود در تاريخ شيعه و تاريخ اهل سنت اين روحيه معذورداشتن را نشان داد؟
بهترين نمونه برخورد ائمه مذاهب است. ببينيم كه برخورد امام صادق(عليه السلام) با ائمه ديگر مذاهب چگونه بوده است؟ امام چگونه با مكاتب ديگر برخورد مى كرد؟ امام صادق(عليه السلام) چهارهزار راوى و شاگرد داشت; امام چگونه با اينها برخورد مى كرد؟ اكثر اينها شيعه نبودند. با اين كه امام مى داند كه شاگردش شيعه نيست، با او با ملاطفت برخورد مى كند، با او بحث و مناقشه مى كند، او را به عنوان مسلمان قبول دارد و مى گويد كه اين باور اوست. روايتى را شيخ صدوق در خصال نقل مى كند و سندش را تا مالك مى رساند. امام مالك مى گويد: به مجلس جعفر بن محمد وارد شدم، ايشان براى من متكايى آورد. امام صادق(عليه السلام) به مالك مى گويد «انى احبك» جالب اينجاست كه مالك هم از امام صادق(عليه السلام) تعريف مى كند: «هر گاه او را ديدم ماكان الا قائماً أو صائماً أو…» آن وقت امام فرمود: «يابن ابى عامر أخاف ان أقول لبيك و يقول الله لا لبيك…» اين رابطه بين امام صادق(عليه السلام) و ائمه مذاهب است. يا رابطه بين ابن حنبل و ائمه. ابن حجر در كتابى كه در ردّ شيعه نوشته از ابن حنبل كه وهابى ها خودشان را به او منتسب مى كنند همين روايت سلسله الذهب امام رضا(عليه السلام) را نقل مى كند، سپس مى گويد به خدا سوگند، اگر اين سند براى يك ديوانه خوانده شود، از ديوانگى نجات پيدا مى كند.
ابن حنبل شاگرد شافعى است، شافعى شاگرد مالك، و مالك شاگرد امام صادق(عليه السلام)است. ابن حنبل برخلاف عثمانيه و برخى ديگر، خلفاى راشدين را چهار نفر مى داند. اصل روايات غدير از احمد حنبل و از مسند اوست. احمد در مقابل خلفا موضع گيرى هاى تندى دارد، از معتصم كتك هم خورد. هر چهار نفر از خلفا كتك خوردند، هم ابوحنيفه، هم شافعى، هم احمد و هم مالك. حتى روايت شده كه عده اى در جايى نشسته بودند و مى گفتند كه «علي والخلافة هل…» احمد به آنها حملهور شد و گفت شما را چه شده است كه «تحدثون فى علي والخلافة، والله خلافت زينت على نبود، بلكه على زينت خلافت بود».
نقل شده است كه مجلسى را منصور برگزار كرد و امام صادق(عليه السلام) را دعوت كرد. همه علما نشسته بودند. هر چه از امام مى پرسيدند، امام صادق(عليه السلام) اقوال مختلف را بيان مى كردند كه مثلا اهل شام چنين مى گويند، به اين علت; اهل كوفه چنين مى گويند به اين علت و… سپس نظر خودشان را با دلائل آن بيان مى كردند. بعد از اين كه مجلس تمام شد، يك راوى كه به صورت گذرى به آن جلسه آمده بود، از ابوحنيفه پرسيد كه داناترين مردم كيست؟ وى جواب داد: «أعلم الناس أعلمهم بالخلاف» داناترين فرد كسى است كه به اختلافات داناتر باشد. ابوحنيفه از امام صادق(عليه السلام) فراوان تجليل كرده است. شافعى چقدر درباره اهل بيت(عليه السلام) شعر گفته است. همه ائمه اربعه مذاهب به تشيع متهم هستند.
آيا مى توان گفت كه با شناخت ديگر مذاهب، حتى نقاط قوت و ضعف مذهب خودمان را بهتر مى توانيم بشناسيم.
بله، شناخت ديگر آراء، به شناخت ما از مذهب خودمان عمق بيشترى مى دهد. ما حتى براى شناخت مذهب خودمان و ايمان بيشتر به عمق ادله خودمان، بايد نظرات ديگران را بدانيم. آنها هم همينطور… اگر انسان بخواهد به راه و خطش مطمئن باشد بايد نظرهاى ديگران را هم بشنود. هيچ عالمى نمى تواند مجتهد باشد، مگر اين كه آراى ديگران را هم بداند.
مطلبى را از آيت الله بروجردى نقل مى كنند كه براى شناخت بهترِ روايات خودمان بايد روايات يا آراى فقهى اهل سنت را بشناسيم.
بله، برخى از روايات ما ناظر به آراى آنهاست و برخى آراى آنها مى تواند قرينه اى باشد كه به ما در فهم رواياتمان كمك كند.
آيا مى توانيم بگوييم كه احاديثى كه در باب تعادل و تراجيح آمده و گفته «خذ ما خالف العامه» تلويحاً ما را به شناخت متون و منابع آنها فراخوانده است؟
نكته اى را بايد در اينجا بگويم. برخى گمان مى كنند كه عامه يعنى اين مذاهب اربعه. با اين كه چنين نيست. لفظ عامه در زمان امام صادق(عليه السلام) رايج شد و در آن زمان اصلا مذاهب اربعه وجود نداشت. پس مقصود اين مذاهب موجود نيست. مقصود چيز ديگرى است كه يكى از استادان ما مى فرمود. مرحوم سيد محمدتقى حكيم بر آن بود كه مقصود از عامه، فقها يا فتواى مشهور بين شيعيان است، فتواى مشهورى كه فتواى عموم تلقى شود.
با توجه به اين كه در زمان امام صادق(عليه السلام) مذاهب هنوز شكل نگرفته بودند شايد مقصود از عامه، عموم مردم، و آنهايى باشد كه به مبانى علمى اشراف ندارند، يعنى توده مردم.
بايد اين واژه و مفهوم را دقيقاً در فضاى زمان خودش بفهميم و معنا كنيم.
چنان كه شما فرموديد اين كه همديگر را معذور بداريم مى تواند يكى از دلائل و مبانى رويكرد به تقريب باشد; آيا مى توان باز از اين سنخ مبانى، بنيان هاى نظرى و مبانى استوار ديگرى را كه بتوانيم تقريب را بر آنها استوار كنيم يافت و نشان داد؟
ما مى توانيم بر چند اصل به عنوان مبانى تقريب تأكيد كنيم. يكى از اين مبانى، همين عقلانيت در برخورد است. ببينيد اسلام دين برخورد عقلانى و گفتوگوى عقلانى است. قبل از اسلام سطح گفتوگو خيلى پايين بوده است. كسى كه تاريخ مسيحيان و يا يهوديان آن زمان و نحوه جدالشان را مطالعه كند، مى فهمد كه اسلام يك انقلاب عجيبى در برخورد و در گفتوگو به وجود آورد. اين خودش يك بحث مفصلى را مى طلبد. همين عقلانيتى كه اسلام آورد، يكى از مبانى تقريب است. يكى ديگر از مبانى تقريب، آزادبودن اجتهاد است. اسلام اجتهاد را آزاد گذاشته است. مجتهد بايد بنا به ضوابط و طبق درك خودش استنباط كند. و اين امرى طبيعى و فطرى است. نمى توان باب اجتهاد را بست، پس يكى از مبانى، همين آزادى تفكر و استنباط است.
تعليمات قرآن در اين خصوص بهترين مبنا و راهگشا است. اين اصولى كه من اشاره كردم از اصول قرآنى است. همين آيه «َإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلال مُّبِين» (سبأ: 24) گوياى همين منطق است ببينيد در آيه شريفه: «قُل لا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ» (سبأ: 25) چه تقابل زيبايى بين «اجرمنا» و «عما تعملون» وجود دارد. سوره سبأ به خوبى فضاى عقلانى گفتوگو را نشان مى دهد و مى گويد كه در فضاى هياهوى جاى گفتوگو نيست: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَة أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّة…» (سبأ: 46) نبايد در گفتوگو فضاى هياهو وجود داشته باشد. همين پايه تقريب است. اصلا قرآن مسلمانان را طورى تربيت مى كند تا به سمت مشتركات بروند. نوع برخورد با اهل الكتاب «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ» گوياى همين تربيت است. منظور آيه فقط اهل كتاب نيست. اگر مشتركات داشته باشيد بايد دنبال آن برويد. به طريق اولى اين برخورد بين خود مسلمانان هم بايد باشد. وقتى مسلمانان مى خواهند با هم برخورد كنند بايد مشتركات را كشف كنند و به دست بياورند. اين خودش مبنا مى شود، به اضافه آيات زيادى كه درباره وحدت و اهميت وحدت و ضرورى بودن وحدت براى پيروزى وجود دارد. آيات وحدت خودش يك باب عظيمى است. آيات اخوت و اين كه مؤمنان با هم برادرند و حتى آنهايى كه دارند با هم مى جنگند با هم برادرند در اين سياق مى گنجد. آيات اخوت، آيات وحدت، آيات انسجام و همه اينها مبنايى هستند براى مسئله تقريب.
در مورد خطاباتى كه در قرآن كريم متوجه مؤمنان شده به ضميمه رواياتى كه در مورد تغاير اسلام و ايمان آمده است چه مى فرماييد؟ آيا مى توان آن خطابات را مخصوص شيعيان دانست؟
اين تغاير به باب ديگرى اشاره دارد و آن اين كه اسلام، يك مرحله لفظ دارد و يك مرحله نفوذ به قلب كه همان ايمان است: «قَالَتِ الأَعْرَاب ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسلَمْنَا» (حجرات: 14). قرآن مى فرمايد: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ الله وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمِْ» يعنى آيا وقت آن نرسيده است كه مؤمنان به مرحله خشوع برسند، يعنى زمانى كه به خشوع قلبى نرسيده اند هنوز ايمانشان كامل نيست. اين آيه و نظائر آن نشان دهنده تفاوت اسلام و ايمان و مراتب اسلام و ايمان است. ولى ايمان به معناى تشيع نيست. تشيع گوياى مراتب بالاترِ ايمان است، نه اين كه مطلق ايمان برابر با تشيع باشد. اصطلاح مؤمن به معناى شيعه مربوط به دوره هاى متأخر است و هرگز شامل كاربردهاى قرآنى نمى شود.
موانع نظرى و عملى تقريب چيست؟
موانع تقريب مذاهب چند چيز است; يكى عامل خارجى است. دشمنان امت اسلامى دائماً وارد صحنه شده و مانع نزديكى مسلمانان شده اند. بعد از جنگ سى و سه روزه لبنان ديديم كه چه فتنه عظيمى را در جهان اسلام راه انداختند و بين شيعه و سنى در عراق و در كشورهاى ديگر درگيرى به وجود آوردند. ما در اجلاس هاى مختلفى حاضر شديم و تلاش كرديم كه بر اين فتنه ها فائق آييم. مهم ترين اجلاس، اجلاس دوحه بود كه تقريباً فتنه را خاموش كرد.
عامل دوم شناخت وارونه از همديگر است. شناخت معكوس خودش عواملى دارد; يكى از اين عوامل مطالعه آراى ديگران از روى كتاب هاى مخالفان آنها يا هر كسى غير از خود آنهاست. روابط تاريخى گذشته همواره تأثيرات خود را داشته است. به هر نحو، شناخت وارونه از همديگر عامل خيلى مهمى است. سنى ها تصور مى كنند كه شيعه ها يك فرقه اى خارج از اجماع امت هستند، لذا برخى از آنها به ناحق عقايدى را به شيعه نسبت مى دهند، مثلا نظر يك عالم يا حتى برخى از عوام را به كل مذهب نسبت مى دهند. يك عالم سنى به من مى گفت: همه شما قائل به تحريف قرآن هستيد. گفتم: از كجا اين حرف را مى زنيد؟ گفت از كتابى كه يكى از اصول شماست. گفتم، اين كتاب چيست؟ گفت، كتاب «فصل الخطاب». اين نوشته جزوه اى است كه محدث نورى در نجف تهيه كرد و ضربه بزرگى هم به شيعه زد. اين را آن عالم سنى به عنوان اصلى از اصول تشيع تلقى مى كرد. وقتى به او گفتم كه علماى ما از گذشته تا آيت الله خوئى در رد اين مدعا چه گفته و چه نوشته اند گويى اين فرد سنى تازه به كشف عظيم و جديدى رسيد. ما هم گاهى تصور مى كنيم كه مثلا همه اهل سنت ناصبى و دشمن اهل بيت هستند. بعضى از روحانيون ما همّ و غمشان فقط مجادله و درگيرى با اهل سنت است.
برخى روايات مى گويد كه ناصبى فقط كسى نيست كه ما را نصب و لعن بكند; بلكه كسى كه با شيعيان ما سر ستيز داشته باشد هم ناصبى است. مفاد اين روايات تعميم ناصبى به بسيارى از اهل سنت است.
من شرايط اين روايت را نمى دانم، ولى معلوم است كه ناصبى در لسان روايات و منابع فقهى و كلامى ما كسى است كه با اهل بيت دشمنى داشته باشد. الآن در جهان اسلام، حتى يك نفر نيست كه با اهل بيت عداوت داشته باشد. شيعيان وقتى مى بينند كه سنى ها روز عاشورا را روزه مى گيرند خيلى ناراحت مى شوند. تصورشان اين است كه اين روزه گرفتن يعنى دهن كجى به اباعبدالله(عليه السلام). با اين كه به هيچ وجه اينطور نيست. اينها رواياتى در اين زمينه دارند. حالا اصل آن روايات از كجاست، آيا كسى آنها را وضع كرده يا… معلوم نيست. تصورشان اين است كه روز عاشورا، روز مقدسى است و بايد در آن روز روزه گرفت. جالب اينجاست كه حتى عاشقان اهل بيت(عليه السلام) در مصر نيز در روز عاشورا روزه مى گيرند. جالب تر آن كه آيت الله خويى هم، همين استحباب روزه گرفتن در روز عاشورا را نقل مى كند. نمى توان يكطرفه تفسير كرد و به بدبينى ها دامن زد. ديد معكوس و نگاه غلط نسبت به همديگر يكى از موانع است.
يكى ديگر از موانع تقريب رفتارهاى تحريك آميز است كه عداوت و دورى را بيشتر مى كند، چه از سوى اهل سنت و چه از سوى شيعه. يكى از اين رفتارها همين مسئله تكفير است. تكفير كارى است بس زشت. جالب اينجاست كه فردى كه ديگرى را تكفير مى كند، يك قولى را از او مى گيرد و در ذهنش تحليل مى كند و پيش خودش مى گويد كه اين به كفر يا شرك منتهى مى شود و لازمه اش شرك يا كفر است، پس فلانى مشرك يا كافر است. نمى آيند از او سؤال كنند كه آيا اين تلازم يا آن لازمه را قبول دارد يا نه؟ در ذهن خودش، اين ملازمه هست، مثل تلازم بين شفاعت و شرك يا بين تبرك و شرك. خوب بيا اين لازمه را مطرح كن و بپرس كه آيا اصلا من اين ملازمه را قبول دارم؟ من وقتى مى گويم توسل يا شفاعت، شفاعت يعنى چه؟ شفاعت، يعنى مى آيم پيش اين مردى كه مقرب درگاه الاهى است و از او مى خواهم كه براى من استغفار كند و از خدا بخواهد كه فلان حاجت مرا روا كند. خوب استغفار پيامبر براى مؤمنان در قرآن هم آمده: «وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ». به توسل هم در قرآن اشاره شده است: «وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَه». شفاعت، پاداشى است به شفيع و فرصتى است براى برگشت ما به خدا. من از شفاعت اين تفسير را دارم. اما آن طرف در ذهنش چيز ديگرى است. و اين گونه باعث دورشدن مذاهب از همديگر مى شود. به اعتقاد من اينها موانعى هستند در راه تقريب مذاهب و اگر بخواهيم زمينه روانى تقريب را فراهم كنيم بايد اين موانع را به تدريج و در فرآيندى طبيعى پشت سر بگذاريم.
علامه طباطبائى در جايى مى فرمايد كه آن چيزى كه ضرورى اسلام است، شهادتين است. بقيه مسائل ضرورى هر فرقه اى است، آن هم بنا به تفسير خودش.
بله، ما مى گوييم كه ما در اصول يكى هستيم. اصول چيستند؟ آنچه چهارچوب امت اسلامى را شكل مى دهد و مسلمانان بر آن اتفاق دارند عبارت است از اصول. آنچه پذيرفتن آن به معناى ورود به حريم امت است و نپذيرفتن آن به معنا خروج از امت است عبارت است از اصول. در اين اصول ما مشترك هستيم و اتفاقاً قرآن هم اين اصول را معين كرده است: ايمان به خداوند و روز جزا، ايمان به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ايمان به پيامبران و كتاب هاى آسمانى و فرشتگان. حالا ديگران اين را توسعه داده و گفته اند كه انكار امور واضحه اسلام كه در حكم و معناى انكار توحيد يا نبوت است نيز موجب كفر و خروج از ايمان مى شود. ما در اصول با هيچ كدام از اهل قبله اختلاف نداريم.
حال كه بحث به اينجا رسيد لطفاً بفرماييد كه اساساً حقيقت تشيع چيست؟ يعنى وجه مميز شيعه از ديگر فرق اسلامى چيست؟ روشن است كه قوام تشيع به امامت و ولايت است، اما ما با كدام تفسير از تشيع و از امامت مى توانيم در حوزه تقريب باقى بمانيم؟
لازم نيست كه همه ما به يك برداشت برسيم. لازم است كه همه آن اصول كلى را بپذيرند تا جزء امت اسلامى محسوب شوند. ولى در داخل امت اختلافاتى هست كه يكى از آن اختلافات در پيرامون مسئله امامت و ويژگى هاى امام مثل منصوص بودن و عصمت است. بايد در اين خصوص بحث كنيم. اگر به جايى رسيديم كه مورد وفاق همه عالمان مسلمان بود اين مى شود همان مشتركات وگرنه در داخل مسائل اختلافى باقى مى ماند. در مسئله ولايت ما قائل به اين نيستيم كه هر كه به اين ولايت ايمان نداشته باشد خارج از اسلام است. از رفتار و برخورد و روايات ائمه شرطيت امامت باورى در مسلمانى افراد به دست نمى آيد. ما معتقد هستيم كه هر كه به ولايت اهل بيت ايمان نداشته باشد شيعه نيست، ولى اين امامت از اصول دين و از اصول اسلام نيست. ما ايمان به اهل بيت و ولايت اهل بيت را ركن اساسى تشيع مى دانيم، ولى حداقل لازم براى مسلمان بودن همان اصولى است كه به عنوان اصول دين شمرديم. در اينجا روايات و بحث هايى مطرح مى شود كه مثلا شرط قبولى اعمال را ولايت مى داند و… اينها بحث هاى ديگرى است. اگر زمان صدور اين روايات را در نظر بگيريم، فتاواى علما را در تاريخ در نظر بگيريم، مى بينيم كه توجه اينها به كل امت اسلامى است. ولايت در اينجا همين محبت اهل بيت است كه همه مسلمانان بدان پاى بندند. انكار ولايت به معناى خاص شيعى آن نمى تواند فرد را از اسلام خارج كند. روايتى كه مى گويد اساس اسلام پنج چيز، و مهم ترين آنها ولايت است باز تفسير خاص خود را دارد. مقصود از ولايت در اينجا دو چيز است: يكى مودت اهل بيت كه اين از مسلمات اسلام و مورد اتفاق همه مسلمانان است. قرآن فرمود، است: «قل لا أسألكم عليه اجراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (شورى: 23) انكار اين مودت به انكار قرآن و رسالت برمى گردد. يكى هم بعد اجتماعى و تشريعى اسلام يا همان مسئله حكومت اسلامى است. كسى كه به اوامر ولى امر عمل نكند معصيت كرده و فاسق شده است.
حالا اگر يك نفر آمد و بحث كرد و به اين نتيجه نرسيد كه ائمه ما معصوم و ولىّ امر مسلمانان هستند، آيا مى توانيم بگوييم كه وى كافر است؟! به چه دليل؟ حتماً بايد تفسير وى را ديد. اگر محبت اهل بيت را نداشت يا اهل جحد و عناد بود، براى او ثابت شد، اما معتقد نشد و عمل نكرد، خب چنين كسى اعمالش مورد قبول نيست. چارچوب كلى همان ايمان به خداوند، ايمان به پيامبر اسلام و ايمان به قرآن است كه البته فرموده هاى قرآن و پيامبر اكرم ما را به ضرورت مودت عترت، اهل بيت مى رسانند و انكار مودت، يعنى انكار قرآن.
در هر حال بايد از تكفير و تفسيق دست برداريم. من در مجمع الفقه جهانى كه فقهاى جهان اسلام در آن حاضر بودند گفتم كه: در هر فرقه و مذاهب سفيهانى وجود دارند كه وظيفه عقلاى هر مذهبى آن است كه آن سفها را ارشاد و كنترل كنند تا بتوانيم به هم نزديك شويم. با اين افراطى هاى شيعه يا سنى به جايى نمى رسيم.
در همين فتنه اخير، خيلى ها رفتند پيش علماى اهل سنت و آنها را تحريك كردند و گفتند كه حزب الله شيعه است و در پى ترويج تشيع در همه جهان اسلام و عرب است. كار به جايى رسيد كه برخى حزب الله را لعن مى كردند، يا حتى دعا مى كردند كه اسرائيل پيروز شود. بعضى ساده هستند، بعضى مزدور، بعضى متعصب، همه اينها را تحريك كردند و مى خواستند يك فتنه عظيمى را برپا كنند. خدا شاهد است كه من ترس اين را داشتم كه ما دوباره وارد جنگى صدساله در كل جهان اسلام شويم و ميليون ها نفر كشته شوند. خيلى زحمت كشيديم تا توانستيم آتش اين فتنه را خاموش كنيم. يكى از اهل علم به اندونزى رفته بود و در آنجا از تشيع به نحو تحريك آميزى تبليغ مى كرد. در اندونزى بيست هزار شيعه در كنار بيش از يكصد ميليون سنى زندگى مى كنند. شيعيان به ما پناه آوردند كه به وضع ما رسيدگى كنيد. چيزى نمانده كه با اين تحريكات، ما را قتل عام كنند. من شخصاً پيش آن عالم رفتم و واقعيات را براى وى مطرح كردم. بحمدالله ديدگاه او عوض شد.
برخى مى آيند و منازعات و مجادلات شيعه و سنى را در طول تاريخ زنده مى كنند و به اختلافات دامن مى زنند و گاهى هم بعضى از خرافات و موهومات را علم مى كنند، مثلا اين مقبره ابولؤلؤ خرافه اى بيش نيست. قبر درويشى است به نام ابولؤلؤ. در همه تواريخ آمده كه وى خادم دشمنان اهل بيت بود. خوب مشخص است كه در آن زمان غلامان تابع مولاى خودشان بودند. اين آقا در زمانى كه بين اسلام و كفر جنگ مهمى درگرفته بود خليفه دوم را ترور كرد وى را در مدينه مى گيرند و مى كشند. همه مورخان اين را نقل كرده اند. ناگهان مى بينيم كه قبرى موهوم از طرف افراطى هاى سنى و شيعه علم مى شود. يكى از علماى اهل سنت مى گفت اگر ما براى ابن ملجم قبرى بسازيم و به زيارت او برويم، آيا شما ناراحت نمى شويد؟! تازه، ابن ملجم نمازشب خوان و با پيشينه تشيع بود، اما ابولؤلؤ نامسلمان مجوس بود. من گفتم كه اين كار سفهاى ماست. هم شما و هم ما بايد در برابر اين سفيهان بايستيم.
تا چهوقت ما مى توانيم مدعى شويم كه اين كار سفهاى ماست. ما در مباحثاتى كه با پيروان ديگر فرق داريم اگر اطلاعات آنها كم باشد مى گوييم اين كار سفهاى ما و كار برخى از عوام ماست. اما بعضى مواقع مى گويند كه فلان عالم شما چنين و چنان گفته است؟
رفتارهاى ناموجه كه به افراد بى سواد محدود نمى شود. گاهى از برخى از اهل علم هم، سخن يا رفتار عوامانه و سفيهانه سر مى زند. اتفاقاً در اينجا هم شما مى توانيد دست دشمنان خارجى را ببينيد. چه كسى اين را القا مى كند و از اين القائات سود مى برد كه مثلا فلسطينى هاى طرفدار حماس را تنها بگذاريم و به آنها كمك نكنيم، چون مثلا سنى هاى متعصبى هستند؟! چه كسانى از تضعيف برخى از عالمان لبنانى در خط مقدم مبارزه با اسرائيل سود مى برند؟!
برگرديم به بحث اصلى; آيا قبول داريد كه در زمينه روايات اعتقادى، ما از لحاظ تفسيرهاى عميق عالمانه با يك خلأ عظيمى روبه رو هستيم؟
من هم اين خلأ را قبول دارم. ما روى روايات اعتقادى از لحاظ سند و مضمون بايد كار كنيم و اين را به ديگران هم تفهيم كنيم. من مى خواهم صريحاً به شما بگويم كه ما در فقه اهل اجتهاد هستيم، ولى در عرصه هاى اعتقادى و در زمينه هاى اجتماعى و عملى، به ويژه در ميدان تبليغ و خطابه اَخبارى هستيم و هنوز به انديشه اصولى نرسيده ايم. ما در اعتقادات هنوز اَخبارى هستيم. هر روايتى را كه درمنابع مى بينيم مى پذيريم و نقل مى كنيم.
برخى مى گويند كه ما حق نداريم هيچ روايتى را كنار بگذاريم و رد بكنيم. روايت حتى اگر ضعيف هم باشد مى تواند مورد استفاده قرار بگيرد.
آيا مى توان به روايتى كه در سند آن يك فاسق يا يك مجهول الحال است عمل كرد و به آن معتقد شد؟! اين همان روش اخبارى گرى است.
براى پيشبرد تقريب چه بايد كرد؟
براى تحقق تقريب و انسجام راهكارهاى مختلفى وجود دارد. به نظر من، امام خمينى(ره) همه راهكارها را به كار گرفت. اولا بايد تقريب را به فرهنگ عمومى مسلمانان تبديل كنيم. هر فرد مسلمان بايد به ديگر مسلمانان به عنوان برادر نگاه كند. حقوق آنها مثل شيعيان و محترم است، هرچند بين ما اختلاف مذهبى وجود دارد. نگوييم كه چون او از فرقه من نيست، پس مى توانم غيبت او را بكنم، او را كنار بگذارم و… بايد فرهنگ تقريب را از علما به توده هاى مسلمان گسترش داد. بايد همه آموزشگاه ها، دانشگاه ها، علما، منبرى ها، نويسندگان و… اين فرهنگ را در ذهن افراد مسلمان جا بيندازند. يكى از مطالبى كه ما را به مسئله انسجام مى رساند اشاعه برخورد عقلانى و گفتوگوى منطقى است. ما كه مأموريم تا با كفار گفتوگوى منطقى بكنيم مشخص است كه گفتوگو بين خودمان چگونه بايد باشد. يكى از روش ها تعميق فرهنگ وحدت است، همين فرهنگ قرآنى وحدت. قرآن مى فرمايد: «وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (آل عمران: 105) در يك جايى قرآن به اين توسل جسته است كه ببينيد چگونه دشمنان شما با هم وحدت پيدا كرده اند، پس شما هم وحدت داشته باشيد: «وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْض إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ» (توبه: 74) شما اگر مثل آنها نشويد، گرفتار فتنه و فساد مى شويد. بايد اين فرهنگ وحدت را بين مسلمانان فراگير كنيم. يكى از راهكارها تعميق شعائر وحدت آفرين است، مثل حج، نمازهاى جمعه و جماعت و… . لذا امام خمينى(رحمهم الله) مسئله وحدت و مسئله برائت از مشركين را در حج مطرح كرد و اين عين هدف انبياست. قرآن خيلى واضح مى فرمايد كه «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَّسُولا أَنِ اعْبُدُواْ الله وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» (نحل: 36) حج در پى همين است، ولى به شكل نمادين. بايد اين شعائر را تثبيت و تعميق كنيم. اشاره كردم كه امام همه اين روش ها را دنبال كرد. امام مسئله وحدت را اعلام كرد. امام احياى شعائر را مطرح كرد. امام روش هاى گوناگون بيدارى اسلامى را احيا كرد، از ايمان توده ها استفاده كرد. بزرگ ترين هنر امام اين بود كه بيدارى اسلامى را رهبرى كرد و رشد و توسعه داد. و مقام معظم رهبرى هم بر همين تأكيد دارند.
آيا نبايد در مقاطع ابتدايى يا راهنمايى يا دبيرستان، حداقل در دروسى كه مربوط به تعليمات دينى مى شود، دست كم، يكى دو درس راجع به وحدت اسلامى باشد؟
اين كار ضرورت دارد. من در جلسه اى با دست اندركاران آموزش و پرورش گفتم كه شما وظيفه بزرگى داريد و بايد وحدت را در عمق جان اين بچه ها جا بيندازيد. ما به عكس، خلاف اين را در ذهن آنها جا مى اندازيم و براى او دشمن درست مى كنيم. نه، بايد بگوييم كه تو جزو يك امت بزرگ هستى و بايد به همه افراد امت به عنوان برادران خود نگاه كنى. به نظرم آموزش و پرورش و آموزش عالى مى توانند نقش عظيمى را در ايجاد فرهنگ وحدت ايفا كنند. ما رفتيم روى آيسيسكو، نهاد فرهنگى آموزشى كنفرانس اسلامى كار كرديم. يك شوراى عالى وحدت به نام تقريب تشكيل دادند. من هم به عنوان نائب رئيس انتخاب شدم. بايد خيلى كار كنيم و ايده انتقال دادن مسئله تقريب از مرحله نخبگان به توده هاى مسلمان را دنبال كنيم.
بسيار گفته مى شود كه اگر ما خيلى سراغ تقريب و وحدت اسلامى برويم چه بسا ممكن است عِرق شيعى گرى در مردم تضعيف شود و هويت متمايز تشيع از بين برود و زمانى به خودمان بياييم و ببينيم كه چيزى به نام تشيع باقى نمانده است. در اين خصوص چه مى فرماييد؟
آيا افرادى كه اين حرف ها را مى زنند بيشتر از ائمه ما نگران تشيع هستند؟ در زمان ائمه بعضى از شيعيان مى خواستند از ديگر مسلمانان دورى كنند. امام معصوم با هزار راه اينها را وارد جامعه مى كرد. اينها را وارد رگه هاى جامعه مى كرد و مى فرمود كه بروند با جامعه اختلاط كنند. البته هم زمان بايد براى شيعيان اصول تشيع را به طور خيلى منطقى و زيبا جاانداخت و باورهاى شيعى را در دل هايشان استوار ساخت. خلاصه حرف من اين است كه ما در تقريب در پى آن نيستيم كه هيچ مذهبى در تعليم پيروانش كوتاهى كند و معتقد نيستيم كه هيچ مذهبى از اصول مسلمه اش عقب نشينى كند، حتى از فروع هم نبايد بگذرد. اينها بايد باشد، ولى بايد به سمت شناخت و بسط مشتركات برويم. به اين سمت برويم كه بدون عدول از اصول و فروعِ خودمان، ديگران را بشناسيم و با آنها تعامل داشته باشيم. چه بسا بعضى از احكام پيش ما مثلا مستحب يا مباح است، ولى در نزد ديگران حرام است. براى اين كه نزديكى ايجاد كنيم مى توانيم از بعضى مستحبات عملا دست بكشيم و يا آنها از بعضى از مستحباتشان دست بردارند. مستحبات كه لازم الاجرا نيستند. من يك بار در مشهد گفتم كه هيچ عالمى بنا به هيچ روايتى الزام به لعن نكرده است. هيچ كس لعن را واجب نكرده است. خيلى دست بالا بگيرند مى گويند مستحب است. بعضى هم كه اصلا آن را حرام مى دانند. حالا اين يك حكمِ غير الزامىِ وقتى كه پاى يك حكم الزامى عظيمى مثل وحدت امت اسلامى و كيان و موجوديت امت در ميان مى آيد، يا بدتر اين كه ممكن است به قتل شيعه يا سنى منجر شود آيا نبايد كنار گذاشته شود؟!
خلاصه اين كه هيچ مذهبى نبايد از هيچ اصل و حتى هيچ فرع مسلمى بگذرد. اما اگر بعضى از فرع ها حالت تزاحم پيدا كنند بايد اهم و مهم را در نظر بگيريم و به سمت وحدت برويم. ما متأسفانه دغدغه وحدت را نداريم. قرآن مى گويد: «هُوَ الَّذِيَ أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ» (انفال: 62) مؤمنان و عامل مؤيد پيروزى پيامبر بودند «وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الأَرْضِ جَمِيعاً مَّا أَلَّفَتْ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ الله أَلَّفَ بَيْنَهُمْ» (انفال: 63) اينطور قرآن روى وحدت تأكيد مى كند. به نظر من علماى بزرگ و آگاه هر مذهبى بايد بيايند و حوزه ها و دانشگاه ها و علماى خود را به سمت اين حركت سوق بدهند و وظيفه عقلاى هر مذهبى اين است كه اجازه ندهند تا رفتارهاى عوامانه صبغه مذهب را به خودش بگيرد. اين وظيفه علما و عقلا و البته وظيفه دولت ها نيز است كه از رفتارهاى فتنه انگيز جلوگيرى كنند تا بتوانيم به آن حالت انسجام برسيم.
به نظر شما آيا نظام جمهورى اسلامى در اين زمينه وظايف خود را انجام مى دهد؟
من معتقد هستم كه جمهورى اسلامى نقش بزرگى دارد، چه در داخل و چه در خارج. در داخل مى بينيم كه از اين روش هاى افراطى و خرافاتى جلوگيرى مى كنند و جهت گيرى ها به سمت وحدت است و ارشادات رهبرى در اين خصوص تعيين كننده است، حتى رهبرى به كرّات مسئله اهانت به مقدسات را مورد اشاره قرار دادند و فرمودند كه از آن بپرهيزيد. من معتقد هستم كه حكومت ايران در قبال انسجام در داخل خيلى كار كرده و در عرصه بين المللى هم پرچمدار تقريب و انسجام اسلامى است. البته هنوز ما در اول راه هستيم و راه هاى ناپيموده بسيارى را پيش رو داريم. مى بايد هم علما و هم مسئولان همه كشورهاى اسلامى به سمت اين وظيفه اى كه به نظرم مقدس است حركت كنند.
به نظر شما آيا وقت آن نرسيده كه در خصوص ماجراهاى تلخ صدر اسلام و آنچه پس از پيامبر اكرم رخ داد، يا تفسيرها و قرائت هاى ديگرى را به دست دهيم كه اينقدر نفرت زا و دشمنى آفرين نباشد يا دست كم آنها را از اولويت هاى تحقيق و تبليغ خودمان خارج كنيم؟
مرحوم آيت الله محمدحسين آل كاشف الغطاء منازعات و اختلافات صدر اسلام را به اجتهاد و تأويل اصحاب بر مى گرداندند و مى گفتند كه آنها درست يا نادرست هر كدام تأويل و اجتهادى داشتند و رفتارهايشان را بايد از اين منظر تحليل كنيم يا دست كم اين گونه وانمود كنيم تا آتش فتنه و آشوب فروكش كند.
آيا مى توانيم همان ديدگاه شهيد صدر را مطرح كنيم كه اختلاف اصلى ميان على(عليه السلام) و همفكرانش با برخى از اصحاب بر سر همين قلمرو اجتهاد و التزام به نصّ بوده است. اختلاف اصلى در اين بوده كه آيا در همه امور حتى در امور به اصطلاح حكومتى و اجتماعى بايد به نص معتقد باشيم و يا در غير از عباديات مى توانيم اجتهاد كنيم.
واقعيت اين است كه بسيارى از اصحاب بر اين گمان بودند كه مسئله اى مثل تعيين جانشين پيامبر به انتخاب مسلمانان يا اهل حل و عقد واگذار شده و اگر نصى هم بوده تكليف آور و الزام كننده نبوده است. اما در اينجا معضلى هست كه بايد علماى اهل سنت آن را حل كنند و اين كه با توجه به اين همه اختلاف در فروعات و جزئيات، چه برسد به تفاصيل اعتقادى، چگونه پيامبر هيچ تدبيرى براى آينده جامعه اسلامى نينديشيدند. اگر فرض كنيم كه هيچ فردى را هم منصوب نكردند، اما چطور مى شود كه حتى نگفتند كه پس از من چگونه رهبر و پيشواى خود را برگزينيد يا حتى فرهنگ انتخاب شورايى را به مسلمانان ياد ندادند. نمى توان به پيامبر كه آنقدر دلسوز امت بود اين اهمال را نسبت داد. در هر حال اميدوارم كه با گفتوگو و تعامل مسلمانان از هر مذهب و فرقه اى هم بتوانيم بر بسيارى از مشكلات فائق آييم و هم بسيارى از حقائق را روشن سازيم.
منبع:
مجله هفت آسمان- شماره36- زمستان1386