اى عزيز دنيا بازار تجارت طالبان حق است و سرمايهی اين تجارت عمر است پس قدر منزل دنيا مخلصان دانند و قيمت جوهر عمر عارفان شناسند كه به نور يقين دانستهاند كه هركه اينجا كسب سعادت نكرد آنجا محروم است و هر طالب كه اينجا خلعت كمال نپوشيد آنجا معدومست و هركه اينجا ديدهی دل به كحل عرفان روشن نكرد آنجا كورست مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا خلق گمان بردهاند كه سر دو راه در قيامت خواهد بود و اين غلطيست كه از قصور نظر افتاده است بلكه مسافران عالم ابد چون از عرصهی مملكت ازل قدم در منزل دنيا نهند حاجبان قضا و قدر تا به حد بلوغ آن واردان را به حكم عنايت معاف دارند و به وقت صبح بلوغ به سر دو راه رسند و در حالت ورود اجل به منزل نزول كنند و در مجمع قيامت سر بضاعت اعمال بگشايند ولى چون راه سعادت مشكلتر است و عقبات محن و سختیهای آن راه بيشتر كه حفت الجنة بالمكاره ازين جهت راغبان اين درگاه نادراند و سالكان اين راه كمتر و چون نزهت راه شقاوت نمايندهتر است و غوايل شهوات آن فريبندهتر كه حفت النار بالشهوات اكثر خلق راه شقاوت پيش گرفتهاند و خبر ندارند تا چون به وعدهگاه قيامت رسند و قبايح اعمال و فضائح احوال خود مشاهده كنند و به لاک خويش متيقن گردند خونابهی حسرت از ديدهها باريدن گيرند و فرياد بىفايده برآرند كه رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً (إِنَّا مُوقِنُونَ) خداوندا ديديم و يقين كرديم كه چه مىبايد كرد اكنون ما را به دنيا بازگردان تا بعد ازين عمل صالح كنيم. خطاب جبارى از حضرت قهارى دررسد كه أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ شما را در بازار دنيا سرمايهی عمر عزيز (نداديم) و انبيا و اوليا را به شما (نفرستاديم) تا راه سعادت ابدى را به شما نمايند و از گرفتارى عذاب سرمدى شما را بترسانند آن همه شنيديد و فراموش كرديد و خدمت نفس و هوا را كمر بستيد و مألوفات نفسانى و مزخرفات دنيای فانى را قبلهی دل ساختيد و فرمان حضرت خداوندى ما را و نصيحت انبيا پس پشت انداختيد و در مزرعهی دنيا همه تخم شقاوت ابدى كاشتيد اكنون آنچه كاشتيد بدرويد و ثمرهی آن عملهاى خبيث كه مىكرديد الوان عذاب ابدى بچشيد و هيچ فريادرسى و شفيعى اميد مداريد كه ذهب محل الاعمال و بقى اثقال الانكال و طلب الحال بعد الزوال محال:
اى به دنيا بى سر و پا آمده
باد در كف خاک پيما آمده
گر همه عالم شوندت زيردست
مى نخواهى (برد جز بادى) به دست
نامرادى و مراد اين جهان
تا بجنبى بگذرد در يک زمان
چون جهان مىبگذرد بگذر تو نيز
ترک او گير و بدو منگر تو نيز
زانكه هر چيزى كه او پاينده نيست
هركه دل بندد درو دل زنده نيست
[۱] سيد على همدانى/محمد رياض، احوال و آثار مير سيد على همدانى(شش رساله)، ۱جلد، مركز تحقيقات فارسى ايران و پاكستان – پاكستان، چاپ: دوم، ۱۳۷۰.