هوش و معنویت و به تبع آن دو، هوش معنوی (S. Q)، تعاریف مختلفی دارند. هوش عبارت است از مجموعه تواناییهای فرد که براساس نظام ارزشی مقبول، در جهت حل مسئله و سازگاری با محیط به کار گرفته میشود. معنویت عبارت است از به جریان انداختن قواعدِ کلی متعالی در جهتِ تعالی بخشی فُرونَفس به سطح نفس، و نفس به سمت فرانَفس، و نیز سوق دادن آلی (ابزاری) به سمت عالی، و زمانیات (نسبتِ امرِ متغیر به یک متغیر دیگر) به سطح دهریت (نسبت متغیر به ثابت) و در نهایت، سرمدیت (نسبت ثابت به ثابت). هوش معنوی عبارت است از توانایی به جریان انداختن قوانین قدسی در جهت حل مسئله، ایجاد، ترمیم و سازگاری دوسویه خود با محیط، مطابق نظام ارزشی مقبول در جهت تعالی بخشی آن دو (خود و محیط).
مهارت عبور، ذکر، احسان، رؤیتِ وحدت در عین کثرت، درک حضور و سیطره موجود متعالی در عالم، هویت و معنابخشی به خود و جهان، تعالی آلیات، ادراک حاقّ واقع و صیرورت فرارَوشی، ازجمله صفات هوشمند معنوی در اسلام است.
درک واقع، طمأنینه و معنادار دیدن مجموعه هستی نیز ازجمله پیامدهای هوش معنوی است.
هوش چیست؟ معنای معنویت کدام است؟ هوش معنوی چیست؟ ویژگیهای هوش معنوی چیست؟ آیا هوش معنوی ممکن و رواست؟
در اسلام برای این سؤالات چه پاسخهایی میتوان یافت؟ اینها سؤالاتی است که به بخشی از آنها در این نوشتار پاسخ داده میشود. در باب «امکان» و «روایی» هوش معنوی، بین اندیشمندان توافقی وجود ندارد؛ لکن ما فرض را بر امکان و روایی آن گذاشته و به صورت یک پیشنهاد (اقتراح) برای کارهای فاخر و عمیق آینده در حوزهی اسلامی، مطالبی چند بیان میکنیم.
هرچند موطن اصلی طرح اصطلاح «هوش معنوی» در حوزهی اسلامی نیست، اما این به معنای مغفول ماندن هویت آن در آثار اسلامی نیست. اگر نیک و منصفانه نگریسته شود، آشکار میگردد که مباحث مربوط به هوش معنوی و معادلهای آن در اسلام بسی وسیع و پربار است؛ کافی است تفحصی هرچند مختصر در قرآن و کتب روایی فریقین صورت گیرد تا مشخص گردد که اصولاً هوشمند معنوی، همان انسانِ مؤمن و کسی است که مهارت و قدرت فرابردن (تعالیبخشی) خود و دیگران به ساحات برتر (شهود قدسی در ساحت معرفت و الوهیت در ساحت وجود) را دارد. از این روی به نظر نویسنده، تمام مباحث پیرامون انسان و مؤمن، در حقیقت بازنمود هویت هوشمند معنوی است.
برای رسیدن به یک تعریف نسبتاً واضح از هوش معنوی، به قدر وُسع، برخی صفات ویژه و پیامدهای آن را استخراج کرده، سپس آنها را به ترتیبی خاص، تلفیق میکنیم. همهی آنچه ملاحظه خواهید کرد، صرفاً پیشنهادی در متافیزیک هوش معنوی در اسلام است.
چیستی هوش
متخصصین، در تعریف هوش توافق ندارند و هریک به گونهای متفاوت آن را تعریف کردهاند؛ ازجمله: «هوش، مجموعه تواناییهایی است که برای حل مسئله [نه مشکل] و ایجاد محصولات جدیدی که در یک نظام فرهنگی، ارزشمند تلقی میگردد، بهکار گرفته میشود» تعریف دیگری از هوش نیز چنین است: «رفتار چندسویه ولی هماهنگِ حل مسئله که در جهت ساده و عملیاتیسازی اهداف، تنسیق و انتظام مییابد»
هوش در تعاریف فوق بهعنوان توانایی (استعداد) و رفتار معرفی شده است؛ توانایی به حیثیت بالقوه بودن هوش، و رفتار به جریان یافتن و بالفعل شدن آن اشاره دارد.
تعریف برگزیده
«مجموعه تواناییهای درونی و رفتارهای بیرونی که متأثر از دادهها و یافتههای خام بوده، بر آنها اثر کرده و در جهت بهترسازی و ترمیم روابط پدیدههای بیرونی برای حل مسئله، مطابق با نظام ارزشی مقبول، به جریان افتاده و فعلیت مییابد».
این هوش، شرایط و صفاتی را در فرد فراهم میآورد تا با محیط، در قالب رابطه «او – آن / اشخاص- اشیا» سازگاری یابد. وقوع سازگاری نیز از طریق مجهز کردن فرد به روشها، شیوهها و مهارتهای مقابله با مسائل ممکن میشود. این امر علاوه بر جنبه شناختی، شهودی نیز میباشد. معرفت و شهود به نوبهی خود به هوشمند این قدرت را میدهند تا پدیدهها و روابط بین آنها را کشف کرده، در جهت حل مسئله، به تصحیح، ترمیم و نوآفرینی روابط بپردازد. پس فرد هوشمند صرفاً حیوانی کاشف نیست؛ بلکه به سائقه خلیفه خدا بودنش، خلاق، مُبدِع، جبار (ترمیمگر) و مُصحِّح نیز میباشد. در حقیقت او در یک اثرگذاری و اثرپذیری دیالکتیکی بین فرونفس (ابژه) و نفس (سوژه) از یکسو و فرانفس (ماوراءالطبیعه) و نفس از دیگرسو، در حال تعاطی و تعامل میباشد.
چیستی معنویت
شاکله هویت درونی، بستر فهم خود – ناخود بوده که طی «برون یا فرارفتی» از خویشتنِ خود، در جهتِ یگانه شدن با موجود متعالی، یا هویتبخشی به «موجود سافل» و یگانه کردن آن با خود، رخ میدهد. در این «فراروش»، انسانِ فرازگرا و فرارو، یا با فراتر از خود التقا یافته که طی آن، ساحت ناپیدای هستی مطلق در هستی آشکارِ انسان جلوه میکند، یا موجودی فرودست را به جاذبه وجودی، به عمق هستی خود فرامیخواند و هویت خویش را بر آن میافکند.
این برونرفت دوگانه (فَرا و فروروش) همگانی بوده، اولی دَرجی (استعلایی= فرارو) و دومی دَرکی (استفالی= فرورو) میباشد. معنویت، بسته به چگونگی معطوفعلیه آن میتواند خُرد یا کلان، ساده یا پیچیده و مفید یا مضر باشد. همچنین رویکردی است که «چکاد محور بوده و برترین و عمیقترین سطوح رشدِ ممکن را در حیطههای گوناگونشناختی، اخلاقی، هیجانی و… درمی نوردد».
تعریف برگزیده
«معنویت عبارت است از جریان یافتن قواعد قدسی، مُوَدَّع و حاکم، در جهت سازگار کردن) دیدن (حوادث ساده یا پیچیده با هستی مستمر (حیث صیرورتی) و فرارونده (حیث تعالیطلبی) فرد که طی آن، فرد در ساحت پنهانِ (نُومِن) خود، از مصادیق عبور کرده، «مفاهیم» و «حقیقتِ» معنا را بازمییابد و نسبت خود با محیط استعلایی را از وضعیت متغیر به ثابت به شرایط ثابت به ثابت تعالی میبخشد». جریان یافتن قواعد، جهت، عبور و تعالی، الفاظی هستند که بهنحوی به علل ارسطویی در تعریف معنویت اشاره دارند.
معنویت در حقیقت یک نوع رؤیت آلی به عالی و فرایند «تَرافَرازَندگی» است. طی بروز معنویت، فرد خود را بر آستانه کرانههای ثابت هستی اِستوا میبخشد؛ از زمانیات، فارغ و دور، و به ثابتات نزدیک میگردد.
در شرح مسئله باید گفت بین ثابت و متغیر، به حصر عقلی سه رابطه قابل فرض است:
الف: متغیر به متغیر که «زمان» را تحقق میبخشد؛ مثل رابطهی دو شیئ مادی.
ب: متغیر به ثابت که «دَهریت» را شکل میدهد؛ مثل رابطهی قوانین کلی با مصادیق خود.
ج: ثابت به ثابت که «سَرمَدیت» (ازلی و ابدی) را محقق میسازد؛ مثل رابطهی قوانین و نوامیسِ ثابتهی الهی با خدا، رابطهی خدا با خودش و….
معنویت از ساحتِ دهری جرقه میخورد و در ساحت سرمدی جریان مییابد. زمان در لحاظ کردنِ عالَمِ معرفتیِ حس، و عالمِ وجودی دنیا در حیثِ انفسی خود ظهور مییابد. در این لحاظ کردن، معنویت بروز نمییابد. دهریت، هویت عالمِ خیال و برزخ است که خیزشگاهِ نخستِ معنویت بهشمار میرود. سهروردی با طرح اشراقِ میانی (عالم خیال یا به تعبیر افلاطون، مثال) و معرفی هِرمِس بهعنوان اولین قهرمان این حوزه، ازجمله اولین کسانی است که ساحت دهریت (مقام خیال) را بهعنوان خاستگاه علم حضوری و به تبع آن، معنویت پیشنهاد میکند.
سرمدیت، تمام هویتِ عالَمِ عقل، شهود و آخرت است. در واقع این حوزه، آسمانِ پرتوافشانی معنویت میباشد. در حقیقت فرایند انتقال سوبژکتیو (انفسی) و تَرافَرازَندگی (متعالی) صورتِ حسی الفاظ و اشیا به سطح معانی خود و ادامه این فَرارَوش تا رسیدن به حقیقتِ معانی (تأویل)، همان رُخنمودِ معنویت است؛ علاوه بر اینکه هویتبخشی و تعالی، خود عینِ معنویت است. نفسِ پروسه انتقال نیز خود نوعی معنویت است. مثلاً صورتِ حسی گُل، بیمدد و دخالت خیال (دهریت) بهرهای از زیبایی (که به نظر نگارنده انفسی است) ندارد، اما در درون، با فرارفتن از دادههای حسی و افزوده شدن قوانین خیال بر آنها (با عنایت به آموزه: به زیبا، زیبا، زیباست) زیبا جلوه میکند. در این کنش، «تعبیری انفسی از پدیدارها» رخ داده و این تعبیر، همان جرقه معنابخشی است. اگر این مهارت عبور میسر نبود، آدمی تهی از «خیال» میشد؛ آنگاه گُل در نظر انسان و حیوان یکسان میگردید و رساتر اینکه، انسان، حیوان باقی میماند!
پس یکی از مؤلفههای قوامبخش معنویت، عبور از ظواهر، فنومن و دنیای اشیا (حیث آلیت) و الفاظ و باریابی در اشکوبِ ذات، نومن و آخرت اشیا و الفاظ (حیث عالیت) میباشد. این مهم در قالب عبور از پدیده و روابط متغیر و نیل به حقایق و روابط ثابت صورت میگیرد. حیوان چون قدرت این عبور را ندارد، از کسب و استعمال معنویت بیبهره است؛ لذا مهارت تعمیم و پایبندی به ارزشهای اخلاقی و قوانین کلی ضروری مابعدالطبیعی را ندارد. شاید بار امانتی که انسان در ازل بر دوش خویش پذیرفت، همین قدرت معنا و هویتبخشی به امورِ آلی (زمانیات) و فَرابردن خود به سطوح امور عالی (دهریت و سرمدیت) باشد. والله اعلم!
هوش معنوی
از تلفیق تعاریف هوش و معنویت میتوان به تعریف «هوش معنوی» رسید که عبارت است از «توانایی کشف یا ایجادِ رابطه بین قوانین و ضوابط (کلی و ضروری) انفسی با پدیدههای خارجی یا درونی که به شکلِ «مانع» یا «مسئله» خودنمایی کرده، جهت حل، ترمیم یا اعتباربخشی به آنها، براساس نظام ارزشی مقبول، به شیوه فراروشِ دیالکتیکی بین ثابتات [امور متعالی، دهری یا سرمدی] و متغیرات [امور متنازل و زمانی]».
اگر نیک بنگریم، هوش و معنویت اجمالاً به یک حقیقت اشاره دارند؛ با این تفاوت که هوش، جنبهی «بدایت استعدادی» و معنویت، حیثیت «غایت التفاتی» آن حقیقت میباشد. هوش، جرقهساز و معنویت، جریانساز آن فرایند است. انسان در یافتن جرقه، به آستانه فهم «مشکل» میرسد. رؤیت مشکل برای همه میسر است؛ اما صاحب هوش معنوی مشکل را به مسئله تبدیل کرده، در یک پیگیری مستمر (جریان)، به کشف یا ایجاد راهحل مؤثر و مفید نائل میگردد. در جریان (یافت و ساخت)، فرد بر برون سیطره مییابد. نگارنده بر آن است که این ورود و خروج (ایلاج) گونهای از جاودانگی است. سهروردی آن را شُروق پیاپی معرفی میکند که طی آن، انسان، طالب و درصدد است تا از غرب سابق، در شرق لاحق خویش طلوع کند. وی این طلب مدام را استشراق مستمر (هویتیابی، معناگیری یا معنابخشی) نامگذاری میکند (همان، ۱۴۴). استشراق، گریز از غروب و فنا و گذار و گذر از گذرگاه نیستی به سوی هستی ماورائی و نامیراست. این نامیرندگی ازآن روست که هویت فرد هوشمند سازنده، یابنده یا خلاقه، در جهان خارج مستمراً متلبس به «هستی جدید» میگردد. گذشتگان ما چه زیبا این دو حوزهی هستی را «روان» و «جهان» نامیدهاند؛ به گونهای که هردو متضمن مفهوم «ناایستایی» هستند؛ روان (به صیغه اسم فاعل)، آنکه میرود و جهان، آنچه میجهد! دو وجودی که به واسطهی «ناایستا» بودن و نهاد ناآرامشان، هرگز لباس عدم بر تن نمیکنند، بلکه براساس آموزهی «یوم تُبدل الارضُ غیرَ الارضِ…» (ابراهیم، ۴۸)، گونه و طور هستیشان تغییر میکند. سرّ و راز ماندگاری ناب (اِمشاسپَندی = نامیرندگی ناب) انسانهای بزرگ (صاحبان S. Q) را باید در این اتفاق قدسی جستجو کرد. در تفکر عرفانی دینی، کسی که محل تجلی صفت جباریت (ترمیمگری)، خلاقیت (نوآوری) و کشافیت (یابندگی) باشد، به جاودانگی و بقا شایستهتر است. این دخالت انسان در خارج، یک نوع فروتنی وجودی و سلوکی است که طی آن، فرد خود را از آسمان هویت انفسی خویش هبوط داده و در زمین غیر، فنا و محو میسازد تا به بقا و صحو نائل گردد. دیالکتیک و ترابط انفس (سوژه) و آفاق (ابژه)، غیب و شهود، ظاهر و باطن، آسمان و زمین، روز و شب و حجب ظلمانی و نورانی در همین مرحله رخ میدهد. اگر نبود این دو ساحت، همهچیز در کتم عدم مستور میماند. تلاقی فوق باعث «همنهادی» روان و جهان بوده و از این رهگذر است که «هستی و نیستی»، خود در مراحل ابتدایی و قوس نزول وجود، برترین مسئله و دغدغهی اصلی انسان صاحب هوش معنوی میگردد؛ چنانکه قرآن میفرماید: «درآمیخت دو دریا را به هم رسنده! میان آنهاست فاصله، تا تعدی نکنند… برون آید از آن دو مروارید و مرجان…» (الرحمن، ۱۹و۲۲). در این تلاقی است که هستی نهان و آشکار، محقق میشود.
انحصار ظهور هوش معنوی در یک سطح از سطوح تواناییهای (شناختی، ذوقی، شهودی، اخلاقی، ارزشی، هیجانی، مهارتی و…) فرد، قابل دفاع نمیباشد، بلکه این هوش، رفتارهای معرفتی و مهارتی سه سطح وجودی (دنیا، برزخ و آخرت) را به محاذات سه سطح ادراکی (حس، خیال، عقل و شهود) دربر میگیرد. نسبت ساحات سه گانه به صورت خطی نیست؛ بهتر آن است که آنها را ظهورات لایهای از یک حقیقت فرض کرد. فرض «خطی بودن» جهانهای سه گانه وجودی و معرفتی فوق، مستلزم جدایی و فرقان است؛ درحالی که پیشنهادِ «ظهورات لایهای» مستلزم «قرآن» و مقام جمعی است. فاقد هوش معنوی به جدایی و فرقان جهانهای سه گانه بسنده میکند، اما واجد هوش معنوی در تلاش است تا همه هستی را دارای حقیقت و رقیقت بداند؛ حتی در پایان این تفکر، براساس آموزهی «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة؛ بندگی گوهری است که حقیقت آن ربوبیت است»، عبد و رب نیز جنبه رقیقت و حقیقت یک وجود تلقی میشوند. انطباق و اندکاک سه عالم معرفتی و وجودی و نفی خطی بودن جهانِ سهگانه، ازجمله پیامدهای مبارک این اندیشه است.
هوش معنوی با هستی انفسی (در قالب ذهن، نفس، روح، روان یا…) و تعامل آن با هستی عینی رابطه داشته و توانایی درک عمیق پرسشهای «وجودی» و «معرفتی» را دارد. همچنین این هوش به صورت «هوشیاری» تأثیرگذار ظاهر میشود و به شکل «فهم رشدیابنده» در قالب بدن، ذهن، نفس و روح متجلی میگردد؛ لذا هوش معنوی چیزی فراتر از توانایی ذهنی است. این هوش، فرد را به «فَرافَرد» و روح احاله میکند. همچنین فراتر از جنبه روانشناختی معمول است و هرگاه به واسطهی آن خودآگاهی ایجاد شود، در حقیقت آگاهی از غیر (ازجمله موجود متعالی، همنوعان و اشیا) محقق شده است. بعضی بر آنند که این هوش بیشتر عهدهدار «پرسش» است تا پاسخ پرسشی که درصدد درکِ معنا برای هر موضوعِ به ظاهر ساده و ملموس است. برخی نیز معتقدند هوش معنوی در جهت حل مسائل مربوط به معنای زندگی و نظام ارزشی به کار میآید. این هوش در فرایند مواجهه، رشد میکند و ضرورتاً مستلزم آموزشهای کلاسیک نیست. گروهی دیگر بر این نظر پای میفشارند که هوش معنوی، توانایی شناخت اصول زندگی (ضوابط و قوانین کلی و ضروری طبیعی و انفسی = آیات آفاقی و انفسی = نوامیس الهی = سنت جاریه خدا) و بنا نهادن زندگی بر آن اصول میباشد و اصلیترین رویکرد آن در ارتباط فرد با خالق جهان ظاهر میگردد. شناسایی و باور به موجودی متعالی (خدا)، زمانی بودن و فرعیت ماده و جسم و اصیل بودن جنبهی روحی آدمی، ضرورت ارائهی دستور زندگی از ناحیهی خالق برای مخلوق، ضرورت و اعتقاد به وجود یک سائقه تعالیطلب درونی در نیل به اهداف متعالی، نسبت معنادار هستی فرد با خدا بهعنوان ربّ (پروردگار) او و تطبیق تصمیمات زندگی با اصول کلی زندگی در جهت رسیدن به موفقیت، ازجمله اصولی است که هوش معنوی عهدهدار تدارک آن است.
هوش معنوی نوعی هوش غایی است که امور معنوی و ارزشی را نشان داده و مسائل پیرامون آن را حل میکند. این هوش، نسبت معناداری مراحل زندگی را نیز با هم مقایسه میکند.
هوشی که در قالب مؤلفههایی چون گذر از خود و بخشش، خیرخواهی، صداقت، دلسوزی، توجه به تمام سطوح هوشیاری، همدردی با غیر، تلاش برای سازگاری با کل هستی و احساس راحتی و آرامش در تنهایی ظهور مییابد (Ibid). این هوش، ذهن را روشن ساخته و آن را با حقیقت هستی مرتبط میسازد، به انسان کمک میکند تا واقعیت را از توهّم جدا کرده و نوعاً در فرهنگهای مختلف بهعنوان عشق، خِرد و ایثار شناخته میشود.
از مجموع تعاریف فوق چنین به دست میآید که صاحبان هوش معنوی دارای «از خود برون شدگی» جدی هستند؛ «فرا رفتن از خود» و «فرا بردن دیگران»، مهمترین ویژگی اینگونه انسانها میباشد. در هر دو فرایند، معنابخشی، القای معنا و الغای صورت و سطح مادون رخ میدهد. گرفتن دست غیر و ارشاد آنان به سمت حق که در عرفان، چهارمین و آخرین سفر تلقی میشود، تعبیر دیگری از این خصیصه است. در واقع سطح و جهت، ظاهر و باطن و تعالی و تنازل برای صاحبان هوش معنوی درهم تنیده شده و به ماورای زمان و مکان بار یافتهاند؛ به وجهی که خدا را بیعنایت به مهر و کین طلب میکنند؛ ساحت و مقامی که علی(ع) دربارهی آن فرمود: «و کَمالُ الاِخلاصِ لَهُ نَفیُ الصِّفاتِ عَنهُ» (نهج البلاغه، خطبه اول)؛ ساحت حقی که در آن اجتماع و ارتفاع نقیضین محال نمینماید.
عوامل تسهیلکنندهی بهرهمندی از هوش معنوی
برای ظهور و بروز هوش معنوی و اثرگذاری حداکثری آن، از یک سو داشتن صفات خاصی ضروری است؛ از سوی دیگر، این ویژگیها خود شاخصه و تسهیلکنندهی برخورداری از هوش معنوی نیز میباشد. از جمله این ویژگیها میتوان به این موارد اشاره کرد: داشتن نگاهی جامع، خردمندی، داشتن وجودی چند لایه و چند سویه، معرفت و دانش چند سطحی و چند ساحتی، گشودگی در ذهن و هستی، انعطاف، سازواری و صدق هندسه ذهنی در تفکر و تمامیت در تفکر و هستی اگر فردی واجد این ویژگیها باشد، ادراک را منحصر به شیوههای زبانی و منطقی مرسوم نمیکند، بلکه قادر است از طریق شیوههای غیر زبانی مانند شهود، رؤیا، تجربهی عرفانی و دینی به تفهیم و تفهم نائل آید.
حکمت و خرد، آرامش داشتن به هنگام مواجهه با تناقض، فداکاری و ایمان، فهم تفاوتها، احتیاط و دوراندیشی، حس تقدس نسبت به امور ماورایی، شگفتی و پرسشگری مستمر، ازجمله عوامل دخیل در تأثیرگذاری و بروز هوش معنوی است. همچنین برخی بر آنند که آگاهی از سطوح و ساحات چندگانه هوشیاری، اعتقاد به مهم و مقدس بودن زندگی (نه زنده بودن)، تمرکز بر معانی غایی (نوعی تأویل) و «خود فرا بردن» تا سطح یک کل بیکرانه، در زمره دیگر عوامل مؤثر در هوش معنوی هستند. شجاعت، شهود، یکپارچگی، دلشوره، دلسوزی، بصیرت و آرامش نیز از دیگر عوامل به حساب آمدهاند. تفکر دربارهی پرسشهای وجودی مانند حیات پس از مرگ، معنایابی در زندگی، میل به پرستش، رشد حس معناداری انسان و جهان، خودیابی، همسنخی و همسخنی با موجود ناشناختیه ماورایی و تأثیرگذاری آن در معرفت و وجود انسان و… نیز در بروز هوش معنوی تأثیری بهسزا دارد.
ویژگیهای فوق در کنار رفتارهایی همچون تدبر، دعا، پایبندی به ارزشهای اخلاقی دینی، مهارت در فهم و تفسیر متون مقدس و مهارت استعلایی (فرا رفتن از خودِ دانی و آلی به سمت موجود مطلقِ عالی) به فرد کمک میکند تا هوش معنوی خود را فعلیت بخشد و در گذر زمان (با رویکردی تمثیلی) آن را تثبیت نماید (Ibid).
ادامه دارد…………
ابراهیم مهرابی – دانشگاه یاسوج