حتی اگر نخبه نباشید میتوانید مانند خیام، ارسطو و انیشتن از این ۸ گام یا راهبرد استفاده کنید تا قدرت ذهن خلاق خود را ارتقا داده و آیندهتان را به نحو بهتری اداره کنید. نخبگان چگونه به ایده دست پیدا میکنند؟ در تفکر پیرامون سبکی که لبخند ژکوند را خلق کرد و در تفکری که تئوری نسبیت را بهوجود آورد، چه چیزی مشترک است؟ چه چیزی راهبردهای تفکر خیام، انیشتن، ادیسون، داوینچی، داروین، پیکاسو، میکلآنژ، گالیله، فروید و موتزارت را در تاریخ از هم متمایز میکند؟ از آنها چه درسی را میتوانیم بیاموزیم؟
سالهاست که پژوهشگران و محققان سعی کردهاند تا از طریق تحلیل آمار، نخبگان را مطالعه کنند – که گویی تودهای از اطلاعات میتواند ویژگیهای منحصر به فرد یک نخبه را نشان دهد! Haveloclcellis در مطالعهٔ خود در سال ۱۹۰۴ اعلام کرد که عمدهٔ نخبگان به هنگام تولد، پدرشان بیش از ۳۰ سال سن داشته است و مادرشان کمتر از ۲۵ سال و مادرانشان رفتاری بچگانه داشتهاند. دیگر پژوهشگران گزارش دادهاند که عدهٔ زیادی از آنها ازدواج نکرده و بقیهٔ آنها بدون پدر (چارلز دیکنز) و یا بدون مادر مشخصی بودهاند (داروین). در پایان این تودهٔ اطلاعات هیچ چیز را نشان نداد.
دانشکدههای زیادی نیز سعی کردند تا ارتباطات بین هوش و نبوغ را بسنجند اما هوش کافی نیست. پزشکان موفق IQ بیشتری از برندگان جایزهٔ نوبل دارند ـ این موضوعی بود که ریچارد فینمن در مورد نبوغ فوقالعادهٔ خود ادعا میکرد و IQ وی صرفاً ۱۲۲ بود.
بعد از درگیریهای زیاد در دههٔ ۱۹۶۰ از سوی Joy P. Goilford ـ روانشناس ـ که خواستار تمرکز علمی بر خلاقیت بود؛ روانشناسان به این نتیجه رسیدند که خلاقیت با هوش فرق دارد. یک فرد میتواند خیلی خلاقتر از این باشد که باهوش باشد ـ و یا برعکس. اکثر افرادی که هوش متوسط دارند میتوانند در برابر یک مشکل واکنش مورد انتظار را نشان دهند. مثلاً وقتی که میپرسیم» یک دوم ۱۳ چند است؟ «اکثر ما فوراً جواب ۵/۶ را میدهیم. شاید شما ظرف کمتر از چند ثانیه به این پاسخ برسید و سپس توجهتان را به ادامهٔ کار معطوف کنید.
تفکر زایشی در برابر تفکر تولیدکننده
بهطور کلی ما به صورت زایشی فکر میکنیم که براساس مشکلات مشابهی است که در گذشته وجود داشته است. یعنی همان ذهنیاتی که از ابتدای تولد با خودمان یدک میکشیم. وقتی با مشکلات مواجه میشویم به چیزی در گذشتهمان متوسل میشویم که قبلاً کارایی داشته است. میپرسیم: «در زندگی، تحصیل و شغل چه چیزی یاد گرفتهام که مشکلاتم را حل کنم؟».
سپس بهطور تحلیلی بهترین روش را براساس تجارب گذشته انتخاب میکنیم و بقیهٔ روشها را کنار میگذاریم و در یک مسیر کاملاً روشن به سمت حل مشکل گام برمیداریم. بهدلیل درست بودن گامهایی که براساس تجارب گذشته هستند؛ دائماً از درست بودن نتیجه اطمینان پیدا میکنیم.
برعکس٬ نابغهها بهصورت مولدی و تولیدکننده فکر میکنند نه زایشی. آنها وقتی با یک مشکل مواجه میشوند میپرسند «چه راههای مختلفی را میتوانم استفاده کنم؟»، «چگونه میتوانم از این راه به نحو دیگری استفاده کنم؟» و «به چه راههای مختلفی میتوانم این مشکل را حل کنم؟» و نمیپرسند که «دیگران به من چه یاد دادهاند که این مشکل را حل کنم؟». آنها تمایل دارند تا به پاسخهای مختلفی دست پیدا کنند که برخی از آنها عجیب و گاهی اوقات بینظیر هستند. فردی که به صورت مولدی فکر میکند میگوید که راههای زیادی وجود دارد که عدد ۱۳ را بیان کنیم و راههای زیادی وجود دارد تا یک چیز را نصف کنیم مانند:
۵/۶
۳ و ۱ = ۳/۱
۴=۱۳
۲ و ۱۱ = XI/II
۸ = XIII
همانطور که میبینید میتوانیم از طریق بیانکرد عدد ۱۳ به روشهای مختلف و نصف کردن آن به طرق مختلف بگوییم که نصف ۱۳، ۵/۶ است یا ۱ و ۳ یا ۴ یا ۱۱ و ۲ یا ۸ و الی آخر.
با تفکر مولدی فرد میتواند تعداد بیشماری روشهای جایگزین ایجاد کند. شما غیرآشکارترین روش را نیز ممکنترین روش حساب میکنید. تمایل به تحقیق در مورد انواع روشهاست که مهم است. حتی بعد از اینکه فرد روش مناسب را پیدا کند. یکبار از انیشتن پرسیدند که بین او و یک آدم معمولی چه فرقی وجود دارد، او گفت که اگر فرد معمولی بخواهد در انبار کاه یک سوزن را پیدا کند، بعد از اینکه یک سوزن پیدا کند دست از کار میکشد اما من در کل انبار کاه روزگار خود را سیاه میکنم تا تمامی سوزنها را پیدا کنم.
هر وقت که فینمن با مشکلی مواجه میشد راهبردهای جدید تفکر اختراع میکرد. او معتقد بود که رمز نبوغ وی توانایی او در این است که به نحوهٔ تفکر متفکرین گذشته در مورد حل مشکلات، کاری ندارد و راههای جدید برای تفکر اختراع میکند. او آنقدر فارغ بود که اگر چیزی با مشکل مواجه میشد، از راههای مختلف وارد عمل میشد تا راهی پیدا کند که تصور وی را عملی کند. او بهطرز جالبی مولدی فکر میکرد.
فینمن پیشنهاد داده بود که در مدارس بهجای تفکر زایشی تفکر مولدی تدریس شود. او معتقد بود که کاربر موفق ریاضیات فردی است که مخترع راههای جدید تفکر در شرایط خاص باشد. او معتقد بود که حتی اگر راههای کهنه معروف باشند، معمولاً بهتر است که برای خودتان یک راه جدید برای حل مشکل پیدا کنید.
مثلاً سؤال «؟ =۳+۲۹» برای بچههای بالای کلاس سوم مناسب است چرا که باید بتوانند آن را محاسبه کنند ولی فینمن میگفت که شاگرد کلاس اول میتواند از طریق تفکر این سوأل را با سه شماره حل کند ۳۰، ۳۱، ۳۲. یک بچه همچنین میتواند در یک خط اعداد را نشان دهد و فضاهای خالی را پر کند ـ روشی که در درک اندازهها و نسبتها مفید است. یک فرد شاید بتواند اعداد بزرگتری در ستونها وارد کند و حاصلجمعهای بالاتر از ۱۰ را حساب کند. یا از انگشتان خود و جبر استفاده کند (دو برابر چه عددی بهعلاوه ۳ میشود ۷) فینمن تشویق میکرد که به افراد تدریس شود تا بیاموزند که چگونه مشکلات را از طریق آزمایش و خطا به روشهای مختلف حل کنند.
انحراف به وسیلهٔ منشور تجربهٔ گذشته
نکته اینجاست که تفکر زایشی قدرت تفکر را تباه میکند به این دلیل که ما غالباً به هنگام مواجه شدن با یک مشکل جدید که بسیار شبیه به تجربیات گذشته است، نمیتوانیم آن را حل کنیم اما با مشکلات گذشته از نظر عمق ساختار میتوانیم تفاوت آن را درک کنیم. تفسیر چنین مشکلی از طریق منشور تجربیات گذشته باعث میشود که متفکرین گمراه شوند. تفکر زایشی باعث میشود که ما به ایدههای معمولی برسیم نه ایدههای اصلی. اگر همیشه به نحوی فکر کنید که همیشه فکر میکردهاید همیشه آنچه را بهدست میآورید که قبلاً بهدست میآوردید. در سال ۱۹۶۸ کشور سوئیس صنعت ساعت را تصرف کرده بود آنهم برای چندین قرن. سوئیس بود که حرکت ساعتهای مدرن الکترونیکی را در مؤسسهٔ تحقیقاتی خود در نیکواتل سوئیس اختراع کرد. اما در آن سال وقتی که این اختراع جدید به دنیای ساعت معرفی شد، تمامی تولیدکنندگان ساعت در سوئیس آن را رد کردند. این تولیدکنندگان براساس تجربیات قبلی خود در این صنعت فکر میکردند که این ساعت نمیتواند ساعت آینده باشد. گذشته از همهٔ اینها با باتری کار میکرد و غلطک و فنر نداشت و هیچ چرخدندهای در آن استفاده نشده بود. اما ساعت سیکو که برای کشور ژاپن بود نگاهی به این اختراع انداخت و دنیای آیندهٔ بازار ساعت را دگرگون کرد.
در طبیعت یک ژن که بهطور کلی انواع متفاوتی از خود ندارد و نمیتواند خود را با شرایط در حال تغییر وفق دهد. با گذشت زمان تفکر ژنتیکی به حماقت تبدیل میشود و پیامدهایی خواهد داشت که برای حیات انسان مرگبار خواهد بود. فرایندی این چنین در میان ما وجود دارد. همهٔ ما ذخیرهٔ بزرگی از ایدهها و مفاهیم را براساس تجربیات گذشته داریم که ما را قادر میسازد تا زندگی کنیم و موفق شویم. اما بدون هیچ تدبیری برای تنوع؛ ایدههای معمولی ما کهنه شده و فواید خود را از دست میدهد. در پایان در رقابت با رقیبان خود شکست خواهیم خورد.
بعد از اینکه داروین پس از بازدید از جزایر گالپاگوس به انگلستان برگشت گونههای پرندهٔ فنچ را به جانورشناسان متخصص ارائه کرد تا بهطور کامل مشخص شود. یکی از شاخصترین این متخصصان لوگو بود. آنچه که از همه بارزتر بود آن چیزی نبود که برای داروین اتفاق افتاده بود. در واقع برای لوگو رخ نداده بود. یادداشتهای داروین نشان میدهد که لوگو او را با تمام پرندگانی که نامگذاری کرده بود، آشنا کرده است. لوگو در مورد تعداد گونههای مختلف فنچ تلاش میکرد: اطلاعات موجود بود اما او نمیدانست که دقیقاً چه چیزی باید ازآنها بسازد. او فرض کرده بود که از آنجاییکه خداوند به هنگام خلق دنیا یک سری از پرندگان را بهوجود آورده است؛ گونههای مناطق مختلف یکسان خواهند بود. هیچگاه او به دنبال تفاوتها براساس موقعیت مکانی نبود. لوگو فکر میکرد پرندگان آنقدر با هم فرق دارند که گونههای مختلفی را نشان میدهند.
آنچه که در مورد این موضوع قابل ذکر است؛ تأثیر کاملاً متفاوتی است که بر این دو جزء داشته است. لوگو به نحوی فکر میکرد که شرایط تفکر فراهم میشد ـ همانند یک متخصص ردهبندی ـ و به دنبال متون تکامل که قبل از وی استفاده میشد، نبود. حتی داروین نمیدانست که این پرندگان فنچ هستند. فردی با چنین هوش، دانش و تخصصی نمیتوانست یک چیز جدید را ببیند و فردی با علم و دانش کمتر به ایدهای میرسد که نحوهٔ تفکر ما در مورد دنیا را شکل میدهد.
راهبردهای تفکر در نابغهها
نابغه با تکامل بیولوژیکی از این نظر قابل قیاس است که به تولید پیشبینینشدهی گوناگونی در جایگزینها و نقاط برخورد نیاز دارد. بدین منظور نبوغ بهترین ایدههای توسعهٔ آینده و ارتباطات را حفظ میکند. یک بعد هم در این تئوری این است که شما به ابزاری نیاز دارید تا در ایدههایتان تنوع ایجاد کنید به نحوی که این تنوع به نحو کاملی مؤثر باشد و «کور» باشد! تنوع کور بهمعنای جدا شدن از دانش و علم زایشی میباشد.
تعداد روبهافزایش محققین در حال مشخص کردن نحوهٔ تفکر نوابغ میباشد. با مطالعهٔ یادداشتها، مصاحبهها و ایدههای متفکرین بزرگ دنیا؛ این پژوهشگران سبکها و استراتژیهای خاصی در تفکر را شناسایی کردند که نوابغ را قادر میسازد انواع گوناگونی از ایدهها را بهوجود آورند.
هشت راهبرد:
بهدنبال تشریح راهبردهایی که در سبک تفکر نوابغ خلاق در علم، هنر و صنعت رایج است؛ کار را ادامه میدهیم.
۱- نوابع به مشکلات از طرق مختلف نگاه میکنند
یک نبوغ غالباً از یافتن یک دیدگاه جدید ناشی میشود که فرد دیگری آن را بهدست نیاورده است. لئوناردو داوینچی معتقد بود که برای رسیدن به آگاهی در مورد کل یک مشکل، کار را از طریق آموختن تغییر ساختار مشکل به طرق مختلف آغاز خواهید کرد. او فکر میکرد که اولین راهی که به سراغ مشکل میرود نسبت به روش معمول وی در رسیدگی به امور بسیار غرضورزانه میباشد. او مشکل خود را اینگونه تغییر ساختار میداده و از یک دیدگاه به آن نگاه میکرد و به سراغ دیدگاهی دیگر میرفت و بازهم دیدگاه خود را تغییر میداد. بدین ترتیب در هر حالتی درک وی عمیقتر میشود و ذات مشکل را درک خواهد کرد.
تئوری انیشتن در مورد نسبیت در واقع تشریحی از کنش و واکنش بین دیدگاههای مختلف است. روشهای تحلیلی فروید به نحوی بود تا جزئیاتی را پیدا کند که مناسب دیدگاههای عادی نبودند تا نقطهنظر کاملاً جدیدی را پیدا کنند.
برای حل یک مشکل بهطور خلاقانه؛ متفکر میبایست روش اولیه را رها کند که در تجربیات گذشته ریشه دارد و مشکل را مجدداً مفهومسازی کند. از طریق متوسل نشدن به یک دیدگاه؛ نوابغ صرفاً مشکلات موجود را حل نمیکنند که مانند اختراع یک سوخت مناسب محیط میباشد! آنها گونههای جدید را شناسایی میکنند.
۲- نوابع تفکرشان را مشهود میکنند
انفجار خلاقیت در رنسانس به ثبت و انتقال علومی گسترده در زمینهٔ طراحی، نمودار، جدول و غیره مربوط میشد که در طرحهای داوینچی و گالیله شهرت یافته است. گالیله علم را اینگونه متحول کرد که تفکر خود را در قالب نمودار به تصویر کشید در حالیکه معاصرین وی صرفاً از روشهای مرسوم ریاضی و لفظی استفاده میکردند.
وقتی که نوابغ حداقل امکانات کلامی را بهدست میآورند؛ گویی که مهارتی را در تواناییهای گفتاری و دیداری توسعه میدهند که به آنها این انعطافپذیری را میدهد تا اطلاعات را به طرق مختلف آشکار کنند. وقتی که انیشتن به یک مشکل فکر میکرد، همیشه لازم میدانست تا موضوع را در حداکثر روشهای مختلف تست کند که استفاده از نمودار نیز در آن به چشم میخورد و ذهنی کاملاً بینا داشت. او برحسب قالبهای دیداری و کلامی فکر میکرد نه اینکه صرفاً در مسیر استدلالهای ریاضی و لفظی فکر کند در واقع انیشتن معتقد بود که کلمات و ارقام ـ که نوشته شده یا ادا میشوند ـ نقش مهمی در فرایند تفکر وی نداشتهاند.
۳- نوابغ میتوانند تولید کنند
یک ویژگی متمایزکننده در نبوغ، قابلیت تولید بسیار بالا میباشد. توماس ادیسون ۱۰۹۳ اختراع ثبت کرد. او به خودش و همکارانش ایدههایی میداد و بدین نحو قابلیت تولید را تضمین میکرد. سهم خودِ وی این بود که هر ۱۰ روز یک اختراع جزئی و هر ۶ ماه یکبار یک اختراع کلی انجام میداد.
Bach هر هفته موسیقی مینوشت ـ حتی زمانی که بیمار یا خسته بود ـ موتزارت بیش از ۶۰۰ قطعه موسیقی ایجاد کرد. انیشتن بیشتر بهخاطر جزواتش در مورد نسبیت معروف است در حالیکه ۲۴۸ مقالهٔ دیگر نیز چاپ کرد. نوشتههای بیشمار الیوت در مورد «The Waste Land» ترکیبی از راههای خوب و بد است که در نهایت یک شاهکار ادبی گردید.
Dean Keith Simonton ـ از دانشگاه کالیفرنیا در شهر Davis ـ در مطالعهٔ ۲۰۳۶ دانشمند تاریخ دریافت که اکثر دانشمندان ارزشمند نهتنها آثار بزرگی از خود بهجای نگذاشتند، بلکه آثار بدی نیز خلق کردند. از میان کمیت گستردهٔ این آثار کیفیت را میتوان بهدست آورد.
۴- نوابغ ترکیباتی ایجاد میکنند
Simonton در کتاب خود در سال ۱۹۸۹ «Scientific Genius» پیشنهاد کرد که نوابغ بیش از افراد نخبه میتوانند ترکیبات جدید را شکل دهند. همانند یک بچهٔ بازیگوش که با سطل شنی بلوک میسازد؛ یک نابغه دائماً در حال ترکیب و ترکیبسازی دوبارهٔ ایدهها، تصاویر و تفکرات است تا ترکیبات مختلفی در ذهنهای آگاه و ناآگاه خود ایجاد کند.
این معادلهٔ انیشتن را در نظر بگیرید: E=mc۲ انیشتن مفاهیم انرژی، جرم یا سرعت نور را اختراع نکرد. بلکه با ترکیب این مفاهیم در یک روش بدیع او توانست به همان دنیا همانند دیگران نگاه کند ولی چیزی متفاوت ببیند. قوانین وراثت که علم مدرن ژنتیک بر آن مبتنی است از یک راهب اطریشی به نام Gregor Mendel شروع شد که ریاضیات و بیولوژی را ترکیب کرد تا علمی جدید ایجاد کند.
۵- نوابغ روابطی را جبراً ایجاد میکنند
اگر یک سبک خاص از تفکر در مورد یک نابغهٔ خلاق وجود داشته باشد؛ توانایی ایجاد کنار هم گذاشتن چیزها بین موضوعات متفاوت است. این توانایی در اتصال چیزهای از هم جدا؛ آنها را قادر میسازد تا چیزهایی را ببینند که دیگران نمیتوانند ببینند.
داوینچی یک رابطه بین صدای زنگ و صدای افتادن سنگ در آب ایجاد کرد. این موضوع او را قادر ساخت تا ارتباطی میان صوت و موج آب ایجا کند، به این مفهوم که صوت به صورت امواج حرکت میکند. در سال ۱۸۶۵، Kekule شکل مولکولی بنزنهای حلقوی را از طریق تصور ماری که دمش را تکان میدهد، بهوجود آورد. ساموئل مورس توانست نشان دهد که چگونه سیگنالهای تلگرافی را به اندازهٔ کافی دارای قدرت؛ ایجاد کنند تا از یک ساحل به ساحل دیگر انتقال یابند. یک روز او دید که اسبهای بسته در یک مرکز با هم مبادله میشوند و یک رابطه بین این مراکز برای اسبها و سیگنالهای قوی ایجاد کرد. نتیجهٔ آن، این بود که این سیگنالها با قدرتهای تناوبی حرکت کنند.
۶- نوابغ بهصورت متضاد فکر میکنند
David Bohm ـ پزشک و فیلسوف ـ معتقد بود که نوابغ میتوانند بهطور متفاوت فکر کنند چراکه آنها میتوانند بین دو موضوع متفاوت یا مغایر دو جنبهٔ متفاوت فرض کنند. آلبرت روتنبرگ ـ یک محقق مشهور در مورد فرایند خلاقیت ـ این توانایی را در انواع نوابغ کشف کرد که شامل انیشتن، موتزارت، ادیسون، پاستور، کونراد و پیکاسو میشود و در کتاب وی در سال ۱۹۹۰ آمده است «الههٔ در حال پیدایش: فرایند خلاق در هنر، علم و حوزههای دیگر».
۷- نوابغ خود را برای فرصتها آماده میکنند
هرگاه که سعی میکنیم کاری را انجام دهیم و شکست میخوریم، انجام چیز دیگری را به نتیجه میرسانیم، این اولین قانون یک حادثهٔ خلاق است. شاید از خودمان بپرسیم که چرا آنچه را که در ذهن داشتیم، نتوانستیم انجام دهیم ـ که سؤالیست منطقی ـ اما حادثهٔ خلاق سؤال دیگری را برمیانگیزد: ما چه کاری انجام دادهایم؟ پاسخ به این سؤال به یک نحو بدیع و عجیب همان حرکت لازم خلاقانه است. شانس نیست بلکه بینش خلاق ماوراء میباشد.
الکساندر فلمینگ اولین پزشکی نبود که باکتریهای کشنده را مطالعه میکرد و دید که کپک میتوانست چیز جدیدی بهوجود آورد. پزشکی که استعداد کمتری داشت این موضوع بیارتباط را رها میکرد اما فلمینگ آن را جالب دانست و در مورد آن بررسی کرد. این مشاهدهٔ جالب به پنیسیلین منتهی شد.
ادیسون ـ در حالیکه بهدنبال این بود که چگونه یک رشتهٔ کربن ایجاد کند ـ بدون غرض با تکهٔ بتونه بازی میکرد که آن را در دست خود شکل میداد و وقتی که دستان خود را نگاه کرد جواب را در چشمان خود دید: کربن را به شکل طناب درست کن. B. F. Skinner به یک قانون اولیه در روششناسی علمی تأکید داشت: وقتی که یک چیز جالب پیدا میکنید چیزهای دیگر را رها کنید و آن را مطالعه کنید. شانسهای زیادی به سراغ همگان میرود چرا که آنها قصد دارند یک برنامهٔ درک شده را در ذهن خود تکمیل کنند. نوابغ خلاق منتظر شانس نیستند در عوض به دنبال کشفهای اتفاقی هستند.
۸- بهکارگیری این راهبردها برای خودتان
نوابغ خلاق میدانند که چگونه از این راهبردهای تفکر استفاده کنند و به دیگران میآموزند تا از آنها استفاده کنند. Harriet Zuckerman ـ جامعهشناس ـ کشف کرد که ۶ نفر از شاگردان Enrico Fermi برندهٔ جایزهٔ نوبل شدهاند. ارنست لورنس و اور هر کدامشان ۴ دانشجوی برندهٔ جایزهٔ نوبل داشتند. تامسون و رادرفورد در میان آنها ۱۷ برندهٔ جایزهٔ نوبل تربیت کردند. این برندگان جایزهٔ نوبل صرفاً در بعد خودشان خلاق نبودند، بلکه به دیگران هم میآموختند که چگونه بهطور خلاق فکر کنند. موضوعات زوکرمن نشان میداد که با نفوذترین اساتیدشان به آنها سبکها و راهبردهای مختلف تفکر را میآموختند ـ نه اینکه به آنها بگویند به چه چیزی فکر کنند. بنابراین واضح است که راهبردهای نوابغ را میتوان یاد گرفت. درک و بهکارگیری راهبردهای رایج تفکر از نوابغ خلاق میتوانند شما را در زندگی شخصی و کارتان خلاقتر کنند. انتخاب با خود شماست که تفکر زایشی را برگزینید یا تفکر مولد را.
منبع: creativitypost. com