به هنگامی که عربان به سوی ايرانزمين تاختند بر خلاف اصول اسلام که آوای برابری و برادری سر میداد شهرها و قلعههای بسياری را ويران بساختند و دودمانهای زيادی را از ميان برداشتند. عربان مال و ثروت توانگران و اغنيا را غارت نموده و غنايم و انفال نام نهادند و دختران و زنان ايرانی را در بازارهای حجاز به نامهايی بسان سبايا و اسرا فروختند و از کشاورزان و پيشهوران ايرانی که اسلام را نمیپذيرفتند به زور باج گرفته و نام جزيه بر آن نهادند. بديهی است که تمامی اين اعمال در سايهی تازيانه و شمشير انجام میپذيرفت. اما ايرانيان نيز که به ويژه پس از تأسيس سلسلهی موروثی امويان به دست معاوية بن ابوسفيان که پايههای حکومت خويش را بر پايهی برتری نژادی اعراب و تحقير غيرعربان بنا نهاده بود مورد ستم و آزار بيشتری نسبت به دوران حکومت خلفای راشدين قرار گرفته بودند و بسيار پست شمرده میشدند و با آنان بسان بندگان رفتار میگشت و موالی خوانده میشدند سکوت اختيار نکرده و از هر فرصتی سود جسته و برای بدست آوردن فر و شکوه پيشين خويش تلاش نموده و برای خلفا دردسر فراهم میساختند.
موالی
مولی که جمع ان موالی است در زبان عرب واجد چندين معنا است و يکی از از مفاهيم آن بنده میباشد (زيدان؛ جرجی؛ تاريخ تمدن اسلام؛ ترجمه علی جواهرکلام؛ چاپ نهم؛ تهران: اميرکبير؛ ۱۳۷۹؛ ص۲۲۷) از سوی دگر در برخی از کتابهای تاريخی و ادبی تمام ملل غير عرب که تحت تسلط عرب درآمده بودند موالی خطاب گشتهاند (ممتحن؛ حسينعلی؛ نهضت شعوبيه؛ چاپ دوم؛ تهران: باورداران؛ ۱۳۶۸؛ ص۱۳۲) همچنين اعراب هرگاه مالک؛ بندهی خويش آزاد میساخت؛ ارتباط و پيوستگی ميان اين دو را پس از آزادی (ولا) و بندهی آزاد شده را مولی میخواندند. چنانکه زيد بن حارثه را مولای پيامبر میگفتند چون که محمد(ص) او را آزاد نموده بود (همان؛ ص۱۳۱) و البته با توسعه و پيشرفت اسلام به سبب زياد گشتن بندگان آزادشدهی اعراب! طبقهی اجتماعی نوينی تحت عنوان موالی پديدار گرديد. (همان؛ ص۱۳۳) با آغاز دوران حکومت امويان که حکومت اسلامی کاملاً به سلطنتی سياسی تبديل گشت و حکومتی متعصب در عربيت بنيان گرفت غيرعربان مقام و منزلتی بسيار پست و پايين يافتند و چه اهل ذمه و چه تازهمسلمانان غيرعرب از کارگزاران اموی، جور و ستم بسيار ديدند و رسماً از سوی خاندان اموی لقب موالی دريافتند. موالی طبقه و گروهی در جامعهی اسلامی آن روزگاران بودند که نژاد و تباری غير عرب داشتند و ميهن آنان تحت سلطهی اعراب درآمده بود و البته اين طبقه لزوماً مسلمان نبودند و در ميان اينان از اهل ذمه نيز يافت میشد و از نظر مقام و موقعيت اجتماعی پس از بردگان و کنيزکان در پستترين طبقهی اجتماع قرار میگرفتند.
واکنش ايرانيان در برابر اعراب پيش از اغاز جنبش موالی:
هنوز دو سالی از شکست لشگريان ايران از سپاهيان عرب در نبرد روی داده به جنگ نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خليفهی دوم در مسجد مدينه ترور و کشته شد (ذیالحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ايرانی به نام فيروز و نامور به ابولؤلؤ بود که گويا در نبرد جلولا اسير دست اعراب گشته بود. (زرينکوب؛ عبدالحسين؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ چاپ هشتم؛ تهران: اميرکبير؛ ۱۳۷۹؛ ص۳۴۱) طبری زادگاه وی را نهاوند میداند (طبری؛ محمدبن جرير؛ تاريخ طبری؛ ترجمه ابوالقاسم پاينده؛ جلد سوم؛ چاپ دوم؛ تهران: اساطير؛ ۱۳۶۵؛ ص۲۶۳). و البته میتوان کشته شدن خليفه به توسط فردی از تبار ايرانيان را نشانه و نمادی از خشم و کينهی ايرانيان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دگر در شهرها و مناطق مختلف ايران هرگاه فرصتی مهيا میگشت مردم سر به شورش و طغيان برمیداشتند. به عنوان نمونه میتوان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربن خطاب اشاره داشت. (تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص ۳۴۸) بعد از قتل عثمان نيز و همچنين هر زمان که شهرهای بصره و کوفه تعويض حاکم را به خويش میديدند، در نقاط مختلف ايران نهضتها و قيامهای محلی رخ میداد. به عنوان نمونه میتوان شورش مردمان شهر استخر را پس از مرگ عثمان گواه اورد. (همان؛ ص ۳۴۹) حتی به عهد خلافت علی(ع) خراسان صحنهی قيام و شورش بود و مردمان شهرهايی بسان نيشابور از پرداخت جزيه و خراج به اعراب خودداری نمودند. (همان؛ ص۳۵۱) به هرحال میتوان قاطعانه بيان داشت که ايران و ايرانيان تا مدتها پس از شکست نهاوند و حتی به ايام خلافت عثمان وعلی(ع) روزگار را به رخوت و سستی سپری نکردند و همواره به مبارزه و جدال با اعراب مهاجم مشغول بودند.
چگونگی و علل برپايی جنبش موالی :
با شهادت علی ابن ابيطالب(ع) در مسجد کوفه خلافت معاوية بن ابوسفيان اغاز میگردد. فردی که با حلم و تدبير خويش، خلافتِ به دست آمده با کيد و مکر را، به حکومتی موروثی در ميان خاندان خويش مبدل ساخت و خلافت اسلامی را به حکومتی کاملاً عربی و بر پايهی تحقير ملل غيرعرب استوار ساخت. (نهضت شعوبيه؛ ص ۱۴۶ و تاريخ ايران بعد ازاسلام؛ ص۳۵۲) در واقع حکومت امويان را چيزی به جز ارتجاع و بازگشت به جاهليت عرب پيش از اسلام نمیتوان ناميد؛ زيرا به جز دورهی کوتاهمدت خلافت عمربن عبدالعزيز تمامی خلفای اين سلسله خشونت و تنفر نسبت به موالی و غيرعربان را پيشهی خويش کرده بودند (تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص ۳۵۳) و اين همه در حالی بود که پيامبر اکرم فرموده بود (لا فضل لعربی علی العجمی الا بالتقوی). امويان را اعتقاد بر اين بود که فقط کسی که خون خالص عربی در رگ و ريشهاش باشد سزاوار فرمانروايی خلق است و ساير نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست افريده شدهاند (نهضت شعوبيه؛ ص ۱۴۵)
با توجه به چنين طرز تفکری که در ذهن اعراب و به ويژه امويان ريشه دوانيده بود طبيعی بود که ستم و جور و اهانتهايی گسترده نسبت به موالی انجام گيرد. برخی از اين موارد ستم و تحقير برای اثبات صدق گفتار در ذيل میآيد:
– اعراب بر موالی مباهات مینمودند که ما شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختيم و از کفر و شرک و پليدی نجات داده و به اسلام رهنمون ساختيم. ما شما را با شمشير سعادتمند ساختيم و با زنجير به بهشت کشانديم. پس همين دليل کافيست تا بدانيد ما از شما برتريم. (همان؛ ص ۱۴۶)
ـ اعراب معمولاً کارهايی را بر عهدهی موالی مینهادند که از اهميت و اعتباری برخوردار نباشد. به عنوان نمونه شغل قضاوت به هيچ عنوان به موالی واگذار نمیگرديد؛ چرا که به عقيدهی عرب اين قبيل مقامات شايستهی مردم پدردار و با خانواده بود و کسی بايد دارای اين مقام گردد که اصل و نسب پرافتخاری داشته باشد (تاريخ تمدن اسلام؛ ص۶۸۹)
– اقتدا نکردن اعراب به موالی در خواندن نماز از ديگر موارد پستشماری موالی محسوب میشود. و جالب آنست که اگر هم بالفرض اعراب به موالی اقتدا مینمودند به آنان میگفتند که برای فروتنی و تواضع نسبت به خداوند چنين کاری انجام دادهايم. (همان؛ ص ۶۸۹)
– عربان به هنگام مهمانی موالی را ولو اينکه دانشمند و متقی و مؤمن بود اجازهی نشستن بر سر سفره نمیدادند و او را بر سر راه مینشاندند تا همگان دريابند که او از اعراب نمیباشد. (نهضت شعوبيه؛ ص۱۴۶)
– معاوية بن ابوسفيان بدان حد موالی را پست میشمرد که از بيم آن که انان به سبب افزون گشتن تعدادشان دردسرساز گردند تصميم به نابودی و سربه نيست نمودن آنان و يا حداقل برخی از آنان گرفت ليکن سرانجام بر اساس مشورت يارانش از اجرای چنين تصميمی خودداری نمود. (همان؛ ص۱۴۸) به واقع از اين جريان میتوان به عمق تفکر نژادپرستانهی عربان پی برد؛ خليفهی مسلمين به حدی اين موضوع به ذهنش لانه کرده است که انگار میخواهد هزاران گوسفند را سر ببرد و هيچ عيبی هم در اين عمل نمیبيند.
– اعراب موالی را به کنيه صدا نمیکردند و موالی را از داشتن کنيه منع میساختند (تاريخ تمدن اسلام؛ ص ۲۲۸) در حاليکه يکی از رسوم و افتخارات اعراب خواندن يکديگر به کنيه بود.
– عربان با موالی هرگز در يک رديف راه نمیرفتند و آنان را علوج يعنی خدانشناسها و نادانان میخواندند. (همان؛ ص۲۲۸)
– اگر کسی از اعراب میمرد موالی را اجازه نمیدادند تا به همراه ديگران بر آن ميت نماز گذارند. (همان؛ ص۶۶۹)
– حجاج بن يوسف حاکم عراق به روزگار امويان بر دستان موالی داغ مینهاد و نشان میگذاشت تا از ساير طبقات شناخته شوند. (نهضت شعوبيه؛ ص۱۴۹)
– حجاج پس از شکست دادن ابن اشعث؛ آن دسته از موالی را که در معيت او بودند دستگير نمود و برای آنکه آنان را پراکنده سازد و از اجتماع مجددشان جلوگيری نمايد دستور داد تا به دست هريک از آنان نام سرزمينی را که بدانجا تبعيد میشوند خالکوبی نموده و داغ زنند. (تاريخ تمدن اسلام؛ ص۲۲۸)
– اعراب به هنگاميکه چيزی میخريدند و به خانه بازميگشتند اگر در ميان راه با يکی از موالی روبرو میگشتند او را مکلف میکردند تا وسايل را به مقصد رساند (نهضت شعوبيه؛ ص ۱۵۲)
– اگر عربی پياده بود و فردی از موالی را سواره میديد مولی را وادار میساخت تا مرکب خويش را در اختيار او قرار دهد. (همان؛ ص۱۵۲)
– اعراب، زن دادن به غير عرب را نوعی بردگی و بندگی وننگ میدانستند؛ آنان حاضر بودند حتی دختران خويش را به افرادی از پستترين قبايل عرب شوهر دهند اما به هيچ وجه رضا به ازدواج آنان با فردی از عجم نمیدادند. (تاريخ تمدن اسلام؛ ص ۷۰۰)
– موالی اجازه نداشتند بدون اجازهی اربابان سابق؛ دختران خويش را شوهر دهند. (همان؛ ص ۷۳۱ – ۷۳۲)
– به هنگام نبرد؛ اعراب، موالی را با پای پياده و شکم گرسنه به آوردگاه میبردند و به آنان اجازهی سوار گشتن بر اسب و شتر را نمیدادند و پس از جنگ حتی اندک سهمی از غنايم به آنان نمیدادند.
با توجه به موارد فوق و صدها نمونهی مشابه دگر و اينکه کار غرور و خودپسندی اعراب درعصر امويان به حد افراط رسيد، بزرگزادگان ايرانی را طاقت به سرامد و به قصد انتقام برخاستند. و البته برای پيروزی به دو گروه تفکيک گشته و دو روش متفاوت را درپيش گرفتند:
۱ – شعوبيان که آشکارا بر ضد برتری عرب به مبارزهی فرهنگی روی آوردند و مبارزات کلامی را پيشهی خويش ساختند و مدعی گشتند که عرب را نهتنها هيچ مزيتی بر اقوام ديگر نيست بلکه خود از هر مزيتی عاری است.
۲ – طرفداران مبارزهی مسلحانه که با آل علی(ع) و خوارج و ساير دشمنان بنیاميه همدست گشتند و به نبرد روياروی با امويان دست يازيدند.
نهضت شعوبيه :
در مورد واژهی شعوبی و علل اطلاق اين نام به مبارزان کلامی و فرهنگی برعليه دعاوی نژادپرستانهی اعراب دلايلی چند از سوی مورخان بيان گشته است. از جمله استناد مخالفان برتریطلبی اعراب به آيهای از آيات قران کريم را سببی بر اين امر بر شمردهاند؛
«يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا؛ ان اکرمکم عندالله اتقيکم …»
«ای مردمان؛ ما شما را از مردی و زنی افريدهايم و اينکه شما به ملل و قبايل تقسيم شدهايد برای آنست که يکديگر را بشناسيد. همانا در پيشگاه خداوند هرکه پرهيزگارتر است بزرگوارتر است … »
از سوی ديگر برخی مورخان نيز واژهی شعوبی را برگرفته از شعوب که جمع شعب است میدانند و شعب خود عبارت از گروه يا قوم يا ملتی است که تعداد افرادش از قبيله و طايفه و عشيره افزونتر باشد. (نهضت شعوبيه؛ ص ۱۹۷) اما آنچه روشن است بيشتر مورخان و آگاهان به تاريخِ سدههای ابتدايی اسلام را اعتقاد بر آنست که کاربرد يافتن واژهی شعوبيه برای اين مبارزان وادی فرهنگ و عقيده استناد آنان به آيهی قرآن است.
به هر حال شعوبیها کسانی بودند که ادعای برابری تمامی اقوام را داشتند و تفاخر و نژادپرستی عربان را در ضديت کامل با قوانين اسلامی دانسته و آن را يکسره مردود میدانستند (تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص ۳۸۴) دعاوی اين گروه که به اهل تسويه نيز نامور گشته بودند بهانهای گرديد برای طبقات ناراضی و پرجوش و خروش موالی که نهتنها برتری فطری اعراب را انکار نمايند بلکه اقوام عرب را پستتر از ديگر اقوام بدانند. شعوبيان را اعتقاد و ادعا بر اين بود که عربان در طول تاريخ حکومتی نداشتهاند و قدرتی به هم نرسانيدهاند و صنعت و هنری را به جهان نبخشيدهاند و علم و حکمتی را به دنيا ندادهاند و اين قرآن و آيين اسلامی که سبب تفاخر اعراب گرديده است اختصاصی به اعراب ندارد و قرآن خود با اين ادعای متعصبانه مخالف است و آن را گزاف و ناروا میداند. (همان؛ ص۳۸۴)
همچنين؛ شعوبيان اعتقاد و افتخار عربان در مورد نسب و شجرهنامهی خويش را مورد تمسخر و ريشخند قرار میدادند و به آنان میگفتند چگونه است که نسب و تبار خويش را مايهی مباهات و افتخار میدانيد در حاليکه به روزگار جاهليت به عقد و ازدواج مقيد نبوديد و يکی از انواع ازدواجتان اين بود که يک زن در يک زمان چندين شوهر داشت؟ (نهضت شعوبيه؛ ص ۲۰۵) در حقيقت شعوبيان اينگونه سخنان را بیپروا و گستاخانه در اشعار خويش میگفتند و در کتابهای خويش مینگاشتند و اين امر به ويژه در اواخر عهد اموی رواج بسيار يافت (تاريخ ايران بعد ار اسلام؛ ص ۳۸۵) و البته با آغاز خلافت عباسيان اين صداهای مخالف بلندتر گرديد و شدت بسيار يافت (نبئی؛ ابوالفضل؛ نهضتهای سياسی مذهبی در تاريخ ايران؛ مشهد: دانشگاه فردوسی؛ ۱۳۷۶؛ ص۶۹)
از سويی دگر شعوبيان رسوم و آدابی را که خاص اعراب بود و به اسلام ربطی نداشت و از رسومات بازماندهی عصر جاهليت به شمار میرفت مکرراً مسخره مینمودند و شيوهی اعراب را در جنگ و صلح و همچنين رسم آنان در سخنرانی و شعر را مورد طعن قرار میدادند و حتی بلاغت اعراب را که بدان بسيار مینازيدند ناچيز دانسته و خشونت آواز و موسيقی آنان را نشانهای برای همنشينی و همخويی آنان با شتر میدانستند. ( تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص ۳۸۵) آنان همچنين زبان پارسی را نيز وسيلهای در جهت تفاخر خويش بر اعراب قرار دادند و کتابهايی نظير کليله و دمنه؛ تاج نامه؛ آيين نامه؛ خداینامه؛ ويس و رامين؛ هزارافسان؛ فهلويات و ترانههای خسروانی را که هنوز از آسيب روزگار به دور مانده بودند را به عربی ترجمه نمودند (همان؛ ص ۳۸۵) و البته شعوبيان گاهاً در تأييد فضايل و برتری عجم بر عرب به جعل حديث دست مییازيدند؛ کاری که به عينه از سوی عربان نيز برای معارضه با شعوبيان انجام میگرفت. (همان؛ ص۳۸۷)
شعوبيان چون مباهات عربان به شعر و ادب را ديدند به سرودن اشعار به زبان عربی نيز روی آوردند و فخر و مباهات خويش را در آن اشعار جای دادند (نهضتهای سياسی مذهبی در تاريخ ايران؛ ص۷۸) از نامورترين مشاهير شعوبی که چکامهسرايی در مخالفت با برتریطلبی اعراب را وجه همت خويش قرار داد اسماعيل بن يسار سنايی است که به تعصب و ايراندوستی شهره گشته بود (همان؛ ص۷۸) و داستانهای بسياری از بیپروايی و گستاخانه سخن گفتنش نقل گشته است؛ از جمله در تواريخ آمده است که وی به روزگار حکومت هشام بن عبدالملک اموی به نزدش رفته و شعری خواند که در آن از عظمت و بزرگی نژاد و تبار ايرانی سخن بسيار رفته بود و گفته بود کيست به مانند خسرو و شاپور و هرمزان در خور فخر و تعظيم باشد؟ و هشام نيز در پاسخ درحاليکه بسيار آشفته و خشمگين گشته بود دستور تازيانه زدن او را صادر نمود. (زرين کوب؛ عبدالحسين؛ دوقرن سکوت؛ تهران: سخن؛ چاپ نهم؛ ۱۳۷۸؛ ص۳۰۰)
از ديگر نامداران شعوبی که اشعار بسياری را در مدح عجم و هجو اعراب سرود و در بسياری از اين اشعار مکرراً شترچرانی و موشخواری اعراب را به آنان گوشزد نمود بشار بن برد میباشد (تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص ۳۸۵) که سرانجام در روزگار حکومت مهدی عباسی به زنديق بودن متهم گرديد و کشته شد. (نهضت شعوبيه؛ ص ۲۲۹)
اما در معرفی نامداران شعوبيه به هيچ وجه نمیتوان از نام ابن مقفع به آسانی گذر نمود. ابومحمد عبدالله بن مقفع که از بزرگان شعوبی در اواخر دورهی اموی و اوايل عهد عباسی به شمار میرود کتابهایی بسيار و از جمله کتابهای آييننامه؛ خداینامه؛ کليله و دمنه؛ ادب الکبير و ادب الصغير را از پهلوی به عربی ترجمه نمود. اما او نيز سرانجام فرجامی ناخوش را به جان خريد و به عصر خلافت منصور عباسی و بنابر اشارهی او به دست سفيان بن يزيد بن مهلب حاکم بصره به اتهام کفر و زنديق بودن دست و پايش بريده گشت و به تنور روشن و سوزان انداخته شد. (همان؛ ص۲۵۲)
اما در مورد اينکه شعوبيان در زمرهی کداميک از گروهها و فرقههای اسلامی بودند سخن بسيار است و نمیتوان آنان را در زمرهی فرقهای مشخص و ويژه برشمرد. زيرا آنان در تمامی گروههایی که امويان و سياستهايشان را بر نمیتابيدند حضور داشتند؛ در حقيقت شعوبيان را طرفدارانی بسيار در ميان شيعيان و خوارج و معتزله و … بود. (تاريخ ايران بعد از اسلام؛ ص۳۸۶) به عنوان نمونه در مورد رابطهی مکتب تشيع با مسلک شعوبی میتوان اظهار داشت چون پناهگاه هردو ايران بوده است و همچنين تبليغات شيعی بر پايهی رفق و مدارا با تمامی مسلمانان و شايسته دانستن خاندان پيامبر برای خلافت؛ (به دور از ادعای عرب که خلافت را حق عرب میدانست) انجام میگشت زمينهی نزديکی هواداران شيعی و شعوبی مهيا گرديد. (نهضتهای سياسی مذهبی در تاريخ ايران؛ ص۷۵) و در رابطهی آنان با خوارج نيز میتوان اعتقاد خارجيان را که خلافت را ويژهی اعراب و قريش نمیدانستد و هرکسی را که متقیتر و مؤمنتر بود؛ شايستهی خلافت میپنداشتند (همان؛ ص۷۶) سببساز نزديکی اين دو فرقه دانست.
اما به طور کلی آنچه روشن است اينست که شعوبيان مراحل مختلفی را با فراز و فرود بسيار گذراندند به گونهای که در ابتدا رهبران شعوبی بر اصل برابری ملتها تکيه داشتند و خود را اهل تسويه يعنی طرفداران برابری عرب و عجم میدانستند که اين زمان دوران اوج و شکوفايی آنان بود. زيرا با اينگونه استدلال و منطق هم حمايت و پشتيبانی اسلام و مسلمانان راستين را پشت سر خويش حس میکردند و هم امويان را که سياست برتری نژادی داشتند مستقيماً با منطق اسلامی مورد حمله قرار میدادند. و ليکن؛ اندک اندک و در پی ادامه يافتن سياست خشن نژادی امويان خط سير نهضت به سوی اثبات فضيلت و برتری عجم بر عرب ميل نمود و شعوبيان دقيقاً به کاری دست يازيدند که اعراب را به سبب اجرای آن مورد اعتراض قرار میدادند و در واقع باورهای نهضت شعوبی از اصل تسويه به اصل تفضيل سير نمود و حتی برخی از شعوبيان، دين اسلام را چون منتسب به عربان بود کنار نهادند (نهضتهای سياسی مذهبی در تاريخ ايران؛ ص۷۴) و بدين ترتيب مرام شعوبی که در مرحلهی اولِ نهضت، طرفداران بسياری يافته بود و حتی از ميان اعراب بسيار بودند که پشتيبان شعوبیگری بودند بسيار ناتوان گرديد.