روزى فقیر از آن معرفت مصیر نصیرالدّین محمّد سؤال نمود که صفات شیخ کامل و شیخ مکمّل چیست و علامات آن کدام است؟
در جواب فرمود: که وجود انسان کامل در زمانه نادر و شناخت حضرت او متعسّر است زیرا که شخص کامل و دانا، کامل و دانا را شناسد و مرد ناقص و نادان کامل را نشناسد و هرگز محاط بر محیط احاطه نکند هم مگر لطف او دستگیرى کرده، بشناساند و از عین عنایت دانا گرداند امّا لختى از مقام شیخى و شرائط و صفات او گفته شود شاید که طالب صادق را رهنمون گردد. قال اللّه تعالى فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.
بدانکه جناب ربّ الارباب حضرت خضر(ع) را اثبات مقام شیخى و مقتدائى نمود و موسى(ع) را به مریدى و تعلّم علم لدنّى بر او ارسال فرمود بارىتعالى پنج مرتبه خضر را اثبات مىفرماید اوّل اختصاص عبدیّت خضر(ع) که من عبادنا، دویّم استحقاق قبول حقایق بىواسطه که آتَیْناهُ رَحْمَةً، سیّم خصوصیّت یافت رحمت خاص از مقام عبودیّت که رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا، چهارم شرف تعلّم علم بىواسطه که و علّمنا، پنجم تعلّم علم لدنّى که مِنْ لَدُنَّا عِلْماً، این پنج رکن است که بنیاد اهلیّت شیخى و استعداد مقتدائى بدون آنها نشاید اوّل مقام عبدیّت تا ازرق و بندگى ماسوى اللّه از او نگردد اختصاص عبدیّت من عبادنا نیاید بزرگان گفتهاند «هرچه دربند آنى بندهی آنى» دویّم مقام قبول حقایق از اتیان حضرتست بىواسطه نبودگاه شجره واسطه بود که مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ وگاه نداى صوت که نداى نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ و تفصیل این را هرکس فهم نکند سیّم یافت رحمت خاص از مقام عبدیّت و آن خاص الخاص را باشد زیرا که برخورداران صفت رحمت سه طایفهاند عام و خاص و خاص الخاص عوام و خواص به واسطه یابند و خاص الخاص بى واسطه و برخوردارى عوام از صفت رحمانى است از بهر آنکه رزق و شفقت بر عامّه کافر و مسلمانست و آن نتیجه صفت رحمانیست و اگرنه از اثر این رحمت بودى یک شربت آب به کافر مرحمت نفرمودى و آنچه فرموده است سبقت رحمتى غضبى از این معنى خواهد بود و برخوردارى خواص از صفت رحیمى است که بهواسطهی قبول دعوت انبیاء و متابعت ایشان هشت بهشت یابند در آخرت که نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ و برخوردارى خاص الخاص از صفت ارحم الرّاحمین است بى واسطه چنانکه انبیا را بود و آنچه حضرت ایّوب(ع) عرض نمود که رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ اشاره به رحمت بى واسطه است از مقام عبدیّت که رحمة من عندنا و آن نتیجه صفات الوهیّت و محو آثار بشریّت است و تخلّق باخلاق ربوبیّت چهارم تعلّم علم از حضرت بى واسطه و آن وقتى باشد که لوح دل را از نقوش علوم روحانى و عقلى و سمعى و حسّى پاک و صافى کند و تا این انواع بر لوح دل ثابت و منقش است شاغل دل باشد از استعداد قبول علوم از حضرت بى واسطه پنجم تعلّم علم لدنّى بى واسطه اگرچه علومى از حضرت بى واسطه تواند بود که باشد ولى علوم لدنّى نباشد چنانکه در حضرت داود(ع) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ و علم صنعت زره از علوم لدنّى نباشد اگرچه از حق بود و علم لدنّى تعلّق به معرفت ذات و صفات حضرت حق جلّ و علا دارد که بى واسطه به تعلیم حق حاصل آید چنانچه از جناب نبوى(ص) مأثور است عرفت ربّى بربّى و یافت این علم بدان حاصل شود که مرد از وجود خویش برآید تا در این بیرون آمدن از لدنّ خویش به لدنّ حق رسد از آنجا تلقّى علم یابد چنانچه به حضرت رسول(ص) فرمود وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ و حضرت عیسى(ع) مىفرماید: لم یلج ملکوت السّماوات من لم یولد مرّتین و این زادن بدان باشد که چون مرید صادق در ابتداء بر قضیّهی وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا راه یابد و در طریق راه طلب قدم گذارد و به کمند جذبات عنایت راوى دل از مألوفات طبع و مستلذّات نفس برتابد و متوجّه حضرت عزّت گردد و حضرت عزّت بر سنّت لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا جمال شیخى واصل و مرشدى کامل در آینهی دل او عرضه کند آن شیخ سالک باشد نه مجذوب زیرا که مجذوبان شیخى را نشایند اگرچه سالک هم مجذوب باشد امّا مجذوب سالک دیگر است و مجذوب مطلق دیگر و شرح این در موقع خود گفته شده است و چون مرید صادق جمال شیخى در آینهی دل خود مشاهده نمود در حال بر جمال او عاشق شود و قرار و آرام ازو برخیزد و منشأ جمله سعادات این بىقراریست. تا مرید بر جمال ولایت شیخ عاشق نگردد از تصرّف ارادت و اختیار خویش بیرون نتواند آمد. در این حال چون مرید شایستکى قبول تصرّف شیخ یافت شیخ او را بیضه صفت در تصرّف بال و پر خویش گیرد چه مرید مثال بیضه است در بیضگى انسانیّت و بشریّت خویش بنده شده از مرتبه مرغى که عبدیّت خاص عبارت از آنست بازماند و چون توفیق تسلیم ولایت شیخش کرامت کردند شیخ همّت عالى خود را بر او گمارد و مراقب حال او گردد تا به تدریج چنانچه تصرّف مرغ از بیضه پدید آید و بیضه را از وجود بیضگى تغییر دهد و به وجود مرغى مبدّل گرداند از تصرّف همّت شیخ وجود بیضه صفت مرید را مبدّل کند به وجود مرغى عبدیّت خاص و لیکن مرغ صورتى از راه قشر بیضه به عالم ظاهر دنیا بیرون مىآورد که او را از بهر دنیا آفریدهاند امّا مرغ دنیاى معنوى از راه اندرون به دریچه ملکوت بیرون مىرود زیرا که آن را از بهر آن دنیا آفریدند و چون مرغ صورتى در عالم صورت بود و آن مرغ که در بیضه تعبیه بود در ملکوت بیضه مستور بود به تصرّف آن مرغ ملکوت بیضه بر صورت دنیا آمد اینجا ولایت شیخ در عالم دنیا نیست زیرا که شیخ نه آن سر و دستار و ریش است که مردم مشاهده مىکنند بلکه شیخ حقیقى آن معنى است که در مقام عبدیّت در مقعد صدق در زیر قبّه عنایت حقّ است که اولیائى تحت قبایى لا یعرفهم غیرى.
مردان رهش زنده به جان دگرند
مرغان هواش ز آشیان دگرند
پس بد منگر تو خود بدیشان کایشان
بیرون ز دو کون و از جهان دگرند
پس مرغ وجود مرید را که در ملکوت بیضه انسان مستور و مستودع است از تصرّف همّت شیخ او را از دریچه ملکوت به فضاى هواى هویّت آورد و از صلب ولایت و رحم ارادت در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ بزاید مع هذا هر مرغى که در تصرّف مرغ پرورش دید و کمال یافت باید که دیگرباره یک چندى در تصرّف خروس آید و داد تسلیم او بدهد تا به تصرّف خروس درآید و به کمال رسد و ازو بیضه پدید آید پس او را بازبنشانند و بیضه در زیر او نهند اکنون او را تصرّف در او ممکن و مسلّم باشد و مقصود حاصل آید همچنین مرید صادق چون داد تسلیم ولایت شیخ به کمال داد و از بیضه وجود خلاص شد دیگرباره در مقام مرغى تسلیم تصرّفات احکام قضا و قدرش باید بود و مدّتى بار احکام کشیدن باید و چون چندى بر این منوال گذرد اشارت حق به اجازت شیخ که در اشارت حقّ است او را به مقام شیخى نصب کند و به ترتیب بیضههاى وجود مریدان رخصت دهد و به این همه شرائط اوصاف مقام شیخى در حدّ و حصر نیاید امّا جناب شیخنا و مرشدنا قدس سرّه العزیز مىفرماید که با اینهمه ارکان که مذکور شد باید که بیست صفت در او به کمال باشد موجود:
اوّل آنکه به قدر حاجت ضرورى از علم شریعت باخبر باشد و الّا محلّ اعتماد و اعتقاد مرید و غیره نگردد.
دویّم اعتقاد خوب باید که اعتقاد اهل بدعت را نداشته باشد تا مرید را در بدعتى هلاک نکند.
سیّم عقل است، باید که عقل دینى و معاش دنیوى به کمال داشته باشد تا به شرایط شیخى و مقتدائى قیام تواند نمود.
چهارم سخاوتست، باید که سخى باشد تا به مایحتاج مرید به قدر وسع قیام تواند نمود و مرید را از مأکول و ملبوس ضرورى فارغ دارد تا به کلّى با مریدین مشغول عبادت و بندگى تواند بود.
پنجم شجاعت است، باید که شجاع و دلیر بود و دلاور باشد تا از ملامت خلق و زبان ایشان اندیشه نکند و مرید را به قول هرکس رد ننماید و به مخاصمت و منازعت بىخبران روى ازین کار نگرداند و به عناد حسّاد و لجاج اهل فساد ملال نگیرد و بازنگردد.
ششم عفّت است، که باید عفیف النّفس باشد به جدّ به زنان و شاهدان التفات نکند تا مریدان را بر تهمت و ریبت نیندازد و فساد ارادت پدید نیاورد که مرید مبتدى بى قوّت باشد و طاقت بار ندارد.
هفتم علو همّت است، که به دنیا و اهل دنیا التفات نکند الّا به قدر مقدور ضرورت مانند التفات مردم به مستراح و اگرچه قوّت آن دارد که او را مضرّ نباشد و ضرر به او ندهد و طمع از مال مرید بریده دارد مگر در مقام امتحان و اختیار تا مرید در اعتراض نیفتد و ارادت فاسد نکند و اگر دنیائى بى قصد و سعى او حقتعالى در پاى او بریزد هم در راه حق به مستحقّ صرف نماید بى منّت و به هیچ وجه در جمع مال و ضیاع و عقار نکوشد که بار دوستى آن در دل به تدریج حاصل آید که حبّ الدّنیا راس کلّ خطیئة.
هشتم شفقت است، باید که صاحب شفقت و مهربان با مرید باشد و او را به تدریج بر کار عبادت و بندگى حریص گرداند و بارى بر او نگذارد که زیاد از قوّت و تحمّل او باشد و او را به رفق و مدار در کار آورد و چون در قبض باشد به تصرّف ولایت بار قبض ازو بگیرد و او را بسط بخشد و اگر در بسط زیاده رود قدرى قبض بر وى نهد و بسط از وى بستاند و از احوال دنیوى مرید غایت باخبر باشد تا به هر نوع مددى فرماید.
نهم علم است، باید که حلیم و صبور باشد و به هر حرکت زود خشم نکند و مرید را نرنجاند مگر به قدر ضرورت تأدیب نماید تا مرید متنفر نگردد.
دهم عفو است، باید اگر از مرید حرکتى ناپسند از شریعت و طریقت در وجود آید و مشاهده نماید عفو را کار فرماید و از آن در گذرد و به صحبت معالجه کند و اگر قابل نباشد مصلحت تأدیب را رعایت فرماید.
یازدهم خُلق است، باید که خلیق و خوشخو باشد تا مرید را به درشتخوئى نرنجاند و مرید از وى اخلاق خوب فراگیرد چه گفتهاند که جمال ولایت پیران را در آینه احوال مریدان مشاهده توان کرد.
دوازدهم ایثار است، باید که در وى ایثار باشد تا مصالح مرید را بر مصالح خویش ترجیح دهد و خط خویش را بر وى ایثار نماید وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ صفت ایشانست.
سیزدهم کرمست، باید در وى کرم ولایت باشد تا مرید را بخش ولایت تواند داد.
چهاردهم توکّل است، باید که در وى توکّل باشد به کمال تا به سبب رزق مریدان متأسّف و اندوهگین نگردد.
پانزدهم تسلیم است، باید که تسلیم غیب باشد تا هرکه را حقتعالى در این کار خواهد آورد و هرکه را خواهد برد نه در آمدن مریدان زیادتى حرص نماید و نه به رفتن ایشان در کار سست و کاهل شود و گوید که رنج عبث مىبرم و خواهد که کناره جوید بلکه در جمیع احوال تسلیم باشد و آنچه وظیفهی بندگى است به جاى آورد و هرکس به صحبت وى پیوست او را آوردهی حق داند و به آمد و شد ایشان فربه و لاغر نشود.
شانزدهم رضاء به قضاست، باید بر قضاى حقتعالى رضا دهد و در تربیت مریدان و بر احکام ازلى اعتراض نکند، نباشد اعتراض از بنده موزون.
هفدهم وقار است، باید که با وقار و حرمت با مریدان زندگانى نماید تا مرید گستاخ و دلیر نشود که از مدد ولایت محروم ماند هرچند عظم و بزرگى شیخ در دل مرید زیاده باشد مدد از ولایت پیش یابد.
هیجدهم سکونت است، باید که در وى سکونتى تمام و در کار ما تعجیل و شتاب نکند و با تأمّل و آهستکى در مرید تصرّف نماید تا مرید به خامى از کار مهجور نگردد.
نوزدهم ثباتست، باید که در کارها ثابت قدم و درست عزم و راسخ قدم و رأى باشد و با مریدان وفادار و نیکوعهد بود تا به هر حرکتى از مریدان بازنگردد و سعى او باطل نشود.
بیستم هیبت است، باید که مریدان را ازو هیبتى و شوکتى و عظمتى در دل بود تا در غیب و حضور مؤدّب باشد و نفس مریدان را از هیبت ولایت شیخ شکستگى باشد و شیطان را از سایه هیبت ولایت شیخ یاراى تصرّف در مرید نبود، پس چون شیخ بدین کلمات و مقامات و کرامات و صفات و اخلاق موصوف و متحلّى باشد و متخلّق مرید صادق در اندک روزگار در پناه دولت ولایت او به مقصد و مقصود رسد امّا مرید باید که به اوصاف مریدى آراسته بود و به شرایط و آداب ارادت قیام نماید چنانچه شرح و بیان او در موضع خود خواهد آمد و صلّى اللّه على محمّد و آله اجمعین [۱]
[۱] زینالعابدین شیروانى، بستان السیاحه، ۱جلد، چاپخانه احمدی – تهران، چاپ: اول، ۱۳۱۵ ه. ش.