هر مکتب اعتقادی برای دستیابی به اهداف و آرمانهای خویش و استمرار حیات اجتماعی خود در گذر زمان، نیازمند آن است که پویایی و قابلیت آن را داشته باشد که با زمانه پیش رفته و شرایط هر عصری و خصوصیات هر نسلی را به درستی تشخیص داده و پاسخگوی کمبودها و نیازهای فردی و جمعی جامعه در ابعاد مختلف مادی ومعنوی باشد. در تاریخ میبینیم در سرزمینی و دورهای خاص، مذهبی و مکتبی شکل گرفته، به اوج رسیده، تحول به وجود آورده و با گذشت زمان به انفعال افتاده است. چرا که جامعه در یک روند تکاملی در حرکت و تغییر بوده و آن مکتب، توان و ظرفیت پاسخگویی به مشکلات و ضروریات جدید را نداشته است و نهایتاً از سیر تحولات اجتماعی عقب افتاده و بعضاً حتی دریک مسیر قهقرایی به تحجر و سکون کشیده شده و مانع پیشرفت و کمال جامعه گردیده است.
مسلماً مکتب درویشی نیز از این قاعده مستثنی نیست و اساسیترین عامل حیات تصوف همین قوهی تشخیص و استعداد و قابلیت انعطافپذیری در اعصار مختلف بوده است. درویشی و عرفان راستین در طول تاریخ با حفظ اصول و مبانی خود در قید قالبها محصور نگردیده و از تعصب و تقلید دور و بهراستی هدایتگر طالبان حقیقت بوده است. اما در یک بررسی اجمالی در تاریخ تصوف، گاه این مکتب الهی را در ضعف و گاهی در قدرت و اعتلا میبینیم و به حتم دلیل آن را بایستی در عملکرد درویشان جستجو کرد. هرگاه اهل طریقت از خدا رو به شیطان کردهاند و دچار تفرقه و تزلزل ایمان شدهاند و عادات را عبادت دانستهاند و ترس و زبونی را پیشه کردهاند و رفتار مقلدانه داشتهاند ومولای خویش را غریب و تنها گذاشتهاند و در قفس جهل و نادانی خویش اسیر نمودهاند دوران افول این مکتب را میبینیم و در هر زمانی که درویشان،
با عشق و ارادتی خالصانه، دست بر عروة الوثقی ولایت زدهاند،
و در جهت اصلاح خویش صادقانه، ظاهر و باطن خود را به نقد کشیدهاند،
و درک زمان کرده، خود را فریب نداده، پی به کاستیها و معایب خویش بردهاند،
و با تلاش، وحدت، اتحاد، برادری و عقل ایمانی، در رفع مشکلات کوشیدهاند،
و در حد توان و توفیق، محبت حق را با علم و معرفت در هم آمیختهاند،
و با بصیرت و رندانه، به وظایف عاشقانهی زمان خویش پی بردهاند،
و امر، میل و رضایت مولی را آنگونه که باید تشخیص دادهاند،
و با ایمان، شجاعت و گذشت از جان و مال خویش در تحقق منویات مولی قدم برداشتهاند،
دوران اعتلای درویشی را مشاهده میکنیم.
هر زمان که حقیقتاً و در معنا، بر تنهایی علی(ع) افزوده شده است، جامعهی درویشی راه ضعف و افول را طی کرده و آنگاه که از غربت و تنهاییاش کاسته و قفس غربت او شکسته شده است مکتب درویشی در مسیر پویایی و اعتلا قدم گذاشته است. بنابراین باید در تنهایی علی تدبر کرد!!!
بهتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
علی تنهاست!
امام علی(ع)، انسان کامل و مظهرالعجایب و حقیقت جان هر ولی و نبی است. او الگو و نمونهای شاخص برای سلوک سالکان است. باید اندکی از تعریف و تمجیدهای عادتی و بدون معرفت فاصله گرفت و علی را در میان قصه و افسانه به بند و زنجیر نکشید و او را در حلقههای کرامت و معجزه اسیر نکرد. نباید او را آنچنان بالا و به عرش برد که دیده نشود و دست به دامنش نرسد و از بُعد انسانی او دور گردید و نباید علی(ع) را همچون خود دید وآنچنان به پایین و به فرش کشید که او را برای مداوای دردها و نیازهای واهی و کودکانه خواست واز بعد الهیِ او غافل شد. بایستی در حد حال و معرفت خود از او سخن گفت. علی(ع) در پاسخ یکی از افسرانش که او را میستاید، میگوید: «من بزرگتر از آنم که در دل داری و کوچکتر از آنکه بر زبان»!
برای معرفت به امام علی(ع) و وارثان به حق او، به تعلیمِ دانشی برآمده از عشق، بر اساس بینشی ژرف به پهنای تاریخ نیازمندیم. ایمان و قدرت ایمان و معرفتِ درست و منطقی و علمی به این الگوی انسانیت، نیاز مبرم سالکان است و امروز نیز بیش از همیشه برای ایمان و رشد و تعالی خویش محتاج آنیم که علی را بشناسیم و نور او را در دل بجوییم و راه نجاتمان تنها در گرو وفاداری به او و شکستن قفس تنهاییِ اوست.
علی قرآن ناطق و کتاب وحی است، اگر سخاوتمندی آن را بخواند سخاوت در آن میبیند و اگر عدالتخواهی آن را بخواند عدالت و اگر صابری صبر و اگر حلیمی حلم و اگر سیاستمداری سیاست و آزادیخواهی آزادی و… اینها همه علی هست و علی نیست که هر کس به اندازهی ادراک خود علی را درک کرده است و کمی از بسیار را دیده، اما علی در میان این همه برداشت و قرائتهای گوناگون، تنهاست. تنهاییِ علی را در سیاست دشمنانش و بیکیاستی دوستانش میتوان به وضوح مشاهده کرد.
دشمنان علی گاه شمشیر میکشند و گاه در لباس دوست زبانشان با علی و دست و دلشان چون ابوهریره! در خدمت معاویه است.
دشمنان علی گاهی در لباس بستگانند چون عایشه و گاه در میان اصحاب رسولند چون طلحه و زبیر و گاه در میان مقدس مآبانند چون خوارج و گاه چون معاویهاند که در پی حکومت و قدرت است.
و مدعیان دوستیِ علی، منافق وار به دنبال حفظ خویش و منافع خود، با او روزه میگیرند و با معاویه افطار میکنند.
علی در ملکوت و معراج، در صحبت با پیامبر، زبان خداست، اما او در ناسوت و تبعیدگاه زمین در محاصرهی قاسطین و مارقین و ناکثین است. او زندانی جهل و نادانی پیروان خویش است. او ۲۵ سال خانهنشین شد. چون شیعیانش شیعه نبودند. او به ضرب شمشیر خوارج به شهادت رسید، چون یارانش یار نبودند. جز قلیلی مجذوب که او را مظهر تمامنمای حق میدانستند، یاوری نداشت. او میفرماید:
«گرفتار کسانى شدهام که چون امر میکنم فرمان نمیبرند و چون میخوانم پاسخ نمیدهند. اى ناکسان! براى چه در انتظارید و چرا براى یارى دین خدا گامى برنمیدارید. دینى کو که فراهمتان آورد؟ غیرتى کو تا شما را به غضب درآورد؟ فریاد میزنم و یارى میجویم، نه سخنم میشنوید، نه فرمانم را میبرید.» (خطبه ۳۹ نهج البلاغه)
علی دربارهی تنهایی خویش میفرماید:
«به خدا میبینم که دشمنانتان به زودى بر شما چیره میشوند که آنان بر باطل خود فراهماند و شما در حقّ خود پراکنده، شما امام خود را در حق نافرمانى میکنید و آنان در باطل پیرو امام خویشاند، آنان با حاکم خود کار به امانت میکنند و شما کار به خیانت. آنان در شهرهاى خود درستکارند و شما فاسد و بدکاره… خدایا، اینان از من خستهاند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوهاند و من از آنان دلشکسته، پس بهتر از آنان را مونسِ من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار». (خطبه ۲۵ نهج البلاغه)
و میفرماید:
«سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانکه نشانى از شما باقى نگذارد. پس از ایمان به خدا و جهاد در رکاب رسولش به کفر خود گواه باشم؟ اگر چنین کنم گمراه باشم و در رستگارى بیراه. کنون گمراهى را راهنماى خویش و راهِ گذشته را پیش گیرید همانا پس از من همگیتان خوارید و طعمهی شمشیر مردمِ ستمکار.» (خطبه ۵۸ نهج البلاغه)
سکون و سکوت، جهل و غفلت، ترس و توهم، نفاق و دورویی، اختلاف و تفرقه، عُجب و تکبر و خودمحوریها و همسویی با دشمنان خدا، علی این سیمرغ حق را در قفسی تنگ به اسارت گرفته و اینچنین بود که شهادت برایش شیرینتر از ادامهی حیات در این غربت و تنهایی بود……
ِ از کتاب «مجموعه مقالات عرفانی»