Search
Close this search box.

نابخردی جمعی و جماعت نابخردان

jamaat nabekhrad0آیا همراهی با جمع باعث تضعیف تفکر انسان می‌شود؟

دیوید ریف روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی کتاب‌های «جایی برای خواب: انسان‌گرایی در بحران» و «شنا در دریای مرگ». او تنها فرزند «سوزان سانتاگ» نویسنده‌ی آمریکایی است.

راجع به اتحاد عجیب مردم آلمان در دوران نازی‌ها کتاب‌های زیادی نوشته شده و خیلی‌ها هم راجع به این موضوع تحقیق کرده‌اند. نکته‌ی مشترک در اکثر این کتاب‌ها و پژوهش‌ها این است: «نازی‌ها کاری کردند که همه‌ی مردم با آن‌ها همراه شوند و همین بود که به فاجعه‌ی انسانی و اخلاقی بزرگی در آلمان نازی منتهی شد». پرسشی که در این راستا مطرح می‌شود این است که آیا تمایل مردم آلمان به «همراهی با جمع»، به تداوم قدرت و نفوذ نازی‌ها در آلمان دامن زد؟

یکی از روشنگر‌ترین کتاب‌هایی که در این خصوص منتشر شده، «ایستادگی در برابر هیتلر» نام دارد و مجموعه‌ای است از خاطرات سباستین هفنر- مورخ فقید آلمانی- از دوران نازیسم. هفنر در این کتاب تأکید می‌کند که صِرف همکاری و همدلی آلمان‌ها با یکدیگر اصلاً بد نبود؛ بلکه حتی ضروری هم بود. به اعتقاد او، این «همدلی» برای آدم‌هایی که مجبور بودند در شرایط غیرقابل‌ تحمل دوران نازی‌ها و همین طور در میانه‌ی جنگ زندگی کنند، یک جور آرامش و کمک بود. اما هفنر در عین حال تأکید می‌کند در دورانی که چنین مشکلاتی وجود نداشته باشد، همراهی کورکورانه با جمع قابل قبول نیست. او می‌گوید: «در زندگی مدنی، همراهی با جمع به‌عنوان یک خصیصه‌ی خوب مطرح می‌شود اما واقعیت این است که همراهی با جمع صرفاً باعث می‌شود انسان‌ها از بار مسئولیت اقداماتشان در برابر خود، در برابر خدا و در برابر وجدانشان آسوده شوند. همراهان در جمع می‌توانند شاهدی باشند بر بی‌گناهی آن‌ها.»

هرکس که در روزگاری از زندگی‌اش در جمع قرار گرفته باشد می‌داند معنی این حرف چیست. این احساس که شما هم دارید مثل دیگران رفتار می‌کنید آرامش عجیبی نصیبتان می‌کند. در جمع می‌توانید کارهایی را انجام دهید که اگر تنها بودید اصلاً انجامشان نمی‌دادید. در مقابل، اگر جمع پراکنده شود و شما تنها بمانید هیچ راهی برای توجیه عمل خودتان ندارید. با این ترتیب، «در جمع بودن» هم یک جور عذاب وجدان با خودش می‌آورد و هم نوعی آرامش فردی. اکثر مردم هیچ علاقه‌ای ندارند که رویکردشان را در این خصوص عوض کنند و خلاف عرف گروه عمل کنند. علتش این است که خلاف عرف عمل کردن یعنی کنار گذاشتن گذشته و این چیزی است که خیلی‌ها جرأت انجامش را ندارند.

اما مسأله اینجاست که غلطیدن به وادی «هماهنگی کامل با جمع» موقعیتی است که ناخودآگاه پیش پای همه‌ی ما قرار می‌گیرد. این مسأله در تحقیقاتی که در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی در دانشگاه ییل و توسط «استنلی میلگرم» انجام شد نیز اثبات شده بود. این تحقیق نشان می‌داد که مردم کاملاً مستعدند از بالاسری‌هایشان دستور بگیرند و کارهایی انجام بدهند که با ارزش‌های اخلاقی فردی خودشان در تضاد قرار دارد. تحقیق دیگری نیز که بعد‌ها خیلی معروف شد، «آزمون همنوایی‌ اش» نام داشت و در‌‌ همان دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی صورت گرفته بود. این مجموعه تحقیق توسط «سولومون‌ اش» در حوزه‌ی روان‌شناسی اجتماعی انجام گرفت و نتیجه‌ای به دست داد که خیلی‌ها را به شگفتی واداشت. «اش» در چارچوب تحقیقاتش، یک آزمون تصویری برای دانشجویان ترتیب داد و گروه‌هایی را تعیین کرد تا با مشورت هم، آزمون را جواب بدهند. اما نمایندگان خودش را هم به صورت نا‌شناس به یکی از این گروه‌ها فرستاد تا میزان تأثیر پاسخ‌های این افراد را بر پاسخ‌های سایر اعضای گروه بسنجد.

بنا بود این نمایندگان، پاسخ‌ها و توجیهات غلطی را در مورد آزمون به بقیه القا کنند و در واقع این آزمایش می‌توانست نشان دهد که گروه تا چد حد تحت تأثیر پاسخ‌ها و توجیه‌های اشتباه قرار می‌گیرد. نمایندگان «اش» در ابتدای کار، پاسخ‌های نسبتاً درستی را اعلام می‌کردند اما به‌تدریج با پافشاری بر پاسخ‌های نادرست خود، بسیاری از اعضای دیگر گروه را هم گمراه کردند. نتیجه این بود: در گروهی که «اش» نماینده‌ی غلط‌ اندازی به آن نفرستاده بود، فقط یک نفر از ۳۵ نفر به آزمون تصویری پاسخ اشتباه داد. اما در گروهی که نمایندگان «اش» در آن به ارائه‌ی پاسخ‌های نادرست و ترغیب دیگران به پذیرش آن می‌پرداختند، ۷۵ درصد از شرکت‌کنندگان دچار اشتباه شدند. اعضای این گروه، عملاً به خاطر همرنگ شدن با جماعت، حتی از ارائه‌ی پاسخ درست به یک آزمون تصویری هم درمانده بودند. این تحقیق نشان داد که فشار اجتماعی می‌تواند به راحتی قضاوت‌های افراد را دچار اشکال کند.

اما تمام نتایج تحقیقات «اش» در مورد همرنگی با جماعت به اینجا ختم نشد. تحقیقات او نشان داد که در هر گروه ۳۵ نفری، فقط وجود سه نفر- یعنی سه توجیه اشتباه- کافی است تا گروه در مورد نظر خود دچار اشتباه شود! این آزمایش حتی تا امروز هم اهمیت فوق‌العاده‌ی خود را حفظ کرده است و خیلی‌ها معتقدند که آن را می‌توان نشانه‌ای از نابخردی افراد در جمع دانست.

واقعیت این است که در جمع، «تفکر فردی» در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌گیرد و «هفنر» هم در مورد دوران نازی‌ها به همین نکته اشاره کرده است. او با توصیف وضعیت اولین سال‌های ظهور نازیسم در آلمان چنین شرح می‌دهد که: «در آن دوران، عنصر «ما» به‌عنوان یک موجودیت جمعی مورد احترام بود و بزدلی و عدم صداقت جمع، دیگر اهمیتی نداشت. مردم با هر چیزی که باعث خدشه‌دار شدن حس رضایتشان از جمع می‌شد مخالفت می‌کردند.»

این حس «رضایت از جمع»،‌‌ همان چیزی است که جنب و جوش و پویایی جمع را می‌سازد. در اوضاع فعلی دنیا هم اگر به رفتارهای جمعی سیاسی دقت کنید، می‌توانید این قضیه را درک کنید. همان‌طور که هفنر می‌گوید، همین رفتارهای سیاسی جمع است که «تمام عناصر فردیت و تمدن را نابود می‌کند» و به نگاهی ساده‌انگارانه منتهی می‌شود. بر اساس این دیدگاه، «فرد» همیشه در مقامی دون‌تر از «جمع» قرار می‌گیرد.

خودِ من در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی خیلی جوان بودم و پر انرژی. آن روز‌ها تمامِ وقت و انرژی‌ام را صرف تظاهرات اعتراضی علیه جنگ ویتنام می‌کردم. حالا که سنم بالا رفته، راجع به خیلی از مسائلِ زندگی تغییر عقیده داده‌ام اما هنوز که هنوز است مخالف سرسخت جنگ ویتنام مانده‌ام. با این وجود، از یاد نبرده‌ام که چقدر در آن زمان از همراهی با جمع در تظاهرات احساس ناخشنودی می‌کردم. همیشه وقتی به طریقی می‌توانستم راهم را از جمع جدا کنم، احساس آزادی به من دست می‌داد. واقعیت این است که «جمع» می‌خواهد احساس رضایت از خود را به همه‌ی اعضایش منتقل کند، اما «هویت فردی انسان» به سمت نارضایتی از خود پیش می‌رود.

با این همه، نمی‌شود گفت که هر جمعی بد است و باید از آن پرهیز کرد. الیاس کانتی نویسنده‌ی بزرگ آلمانی در آثار خود به «توهّم برابری» اشاره کرده که بین اعضای یک گروه- یا جمع- به وجود می‌آید. اما گاهی حس تساوی در میان اعضای یک جمع، اصلاً بیهوده نیست. مثلاً اعضای یک گروه رقص را در نظر بگیرید که هم با جمع هماهنگند و هم کار خودشان را می‌کنند. این «تساوی» دیگر توهم‌آمیز نیست چون یک جنبه‌ی عینی هم دارد.

به هر حال، شک نباید داشت که تمدن به خودی خودش شکننده است و خیلی هم سخت شکل می‌گیرد. در مقابل، عنصری مانند جنگ در واقع دشمن خونی تمدن است؛ زیرا در جنگ باید هویت فردی خودت را در هویت جمعی ذوب کنی و وفاداری به جمع داشته باشی. در غیر این صورت، چرا سربازانی که با هم هیچ وجه مشترکی ندارند باید در کنار هم بجنگند و برای خاطر جمع کشته شوند؟ این «توهم جمع» است که جنگ را می‌سازد و ادامه‌اش می‌دهد.

از سوی دیگر، جمع هیچ‌گاه به جنگ، به چشم یک تراژدی نگاه نمی‌کند. بار‌ها و بار‌ها دیده‌ایم که توده‌هایی از مردم کشورهای مختلف، خواهان وارد شدن کشورشان به جنگ شده‌اند. آن‌ها در واقع از این راه به نفی هویت فردی خود روی می‌آورند و همین مسأله هم بد‌ترین نتیجه‌ی جنگ است. البته می‌دانیم که همه‌ی «افراد»، معقول و مهربان و اهل فکر نیستند. اما در هر صورت، قرار گرفتن در «جمع» باعث قطع شدن ارتباط فردی آن‌ها با تمدن می‌شود. جمع می‌تواند جشن بگیرد یا اعتراض کند؛ می‌تواند شاد یا ویرانگر باشد؛ اما در هر صورت، شکی نیست که «هشیاری» فرد در میان «جمع» از دست می‌رود. شاید به همین خاطر بوده که انیشتین در مورد آدم‌هایی که همرنگ جماعت می‌شوند گفته: «به آن‌ها اشتباهی مغز داده‌اند.‌‌ همان ستون فقرات و نخاع برای این جور آدم‌ها کفایت می‌کند».

خلاصه اینکه اگر فکر می‌کنید ایده و نظرتان را می‌توانید با شعار دادن یا بالا گرفتن پلاکارد و حضور در جمع بیان کنید، احتمالاً خیلی «فکر» نکرده‌اید. در دنیای پیچیده‌ی امروز که ما از لحاظ اجتماعی و اخلاقی و فرهنگی و تکنولوژیکی دچار هزاران تناقض مختلف هستیم، این ساده‌انگاری خیلی خطرناک است.

منبع: مجله نیوریپابلیک

ترجمه: مهرنامه